728 x 90

جنگ ایران و عراق - طلسم جنگ (قسمت پایانی) - گفتگو با مهدی ابریشمچی مسئول کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت

مهدی ابریشم چی
مهدی ابریشم چی
قسمت دوازدهم – گفتگو با مهدی ابریشمچی مسئول کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت

مصاحبه‌کننده: قسمت پایانی این موضوع مهم اختصاص دارد به مصاحبه با مهدی ابریشمچی، مسئول کمسیون صلح شورای ملی مقاومت، که در تمامی این سالها، خود در جریان اجرای خط و خطوط مقاومت، در بالاترین سطوح آن بودند. از ایشان خواستیم آنچه از ناگفته‌های آن جنگ ضدمیهنی باقی مانده را بازگو کنند.

سوال: رژیم از سال ۱۳۶۷که جنگ با پذیرش آتش‌بس توسط خمینی متوقف شد، تا الآن هنوز هیچ قرارداد صلحی با عراق امضا نکرده است. از طرفی در حال حاضر این منطقه و به‌ویژه ‌ایران و عراق، شاهد درگیریها، نگرانیها و حوادث مهم سیاسی و نظامی است. در سایهٴ این تحولات، شما جنگ ایران و عراق را چگونه می‌بینید؟

مهدی ابریشمچی: موضوع برمی‌گردد به سالهای قبل، از سال ۱۳۵۹تا سال ۱۳۶۷و پذیرفتن آتش‌بس از طرف رژیم و توقف جنگ، البته نه صلح. ولی فکر می‌کنم با توجه به آنچه که این روزها در صحنهٴ داخلی، بین‌المللی و منطقه‌یی شاهد آن هستیم و نقشی که رژیم هنوز در جنگ‌افروزی، صدور تروریسم و بنیادگرایی دارد، درس‌آموزی از جنگ ضدمیهنی را بسیار ضروریتر می‌کند. جنگی که مردم ایران به سهمگین‌ترین شکل قیمت آن را پرداختند و آخوندها آن را بر مردم ایران تحمیل کردند. بنابراین اجازه بدهید ابتدا من چند نکته کلیدی را یادآوری کنم.

در ورای همهٴ جزئیات، اولین مسأله که نباید فراموش کرد، این است که جنگ اجتناب‌پذیر بود. اگر آخوندها این جنگ را نمی‌خواستند، این جنگ می‌توانست شعله نگیرد. در آن صورت آن جنگ ضدمیهنی، این همه قربانی از مردم ما نمی‌گرفت، کشورمان و شهرهايش نابود نمی‌شد و منابع ملی‌مان از دست نمی‌رفت. البته اگر اگر آخوندها زمینه‌سازی نمی‌کردند و سیاست آنها دخالت در امور کشورهای هم‌جوار و به‌ویژه عراق، به‌عنوان هدف نخست برای صدور جنگ، تروریسم و بنیادگرایی نبود. بله، این نخستین مسأله است که باید روشن باشد. این‌که زمینه‌ساز جنگ، دخالت آخوندها در امور داخلی عراق بود. در این رابطه اسناد بسیار زیادی هم هست. همان موقع هم ما آنها را منتشر کردیم و پیوسته می‌توان به آرشیوهای آن مراجعه کرد. این نکته اول.

نکته دوم این است که باید تأکید کنم، آغازگر جنگ، عراق بود. همان زمان نیز، در آغاز جنگ ما آن را اعلام کردیم؛ این کار عراق را هم به‌شدت محکوم کردیم، چرا که سیاست بسیار غلطی بود. در مقابل تحریکات و دخالت رژیم در امور داخلی عراق، جنگ پاسخ آن نبود. چرا که تنها و تنها به سود رژیم، برنامه‌ها و سیاستهایش تمام شد. در حقیقت بهانه را دست رژیم داد. همان‌طور که دیدیم، گویا خمینی جلاد از خدا خواسته، این جنگ را رحمت تلقی کرد؛ سپس سیاست جنگ‌افروزی خود را تا آنجا که آخرین سرباز را داشت، ادامه داد. بنابراین در این زمینه هم، کار عراق اشتباه بود و ما محکوم کردیم. بعد هم به‌خاطر این‌که نیروهای عراقی در داخل خاک میهن بودند، در دفاع از کشور شرکت کردیم و آن را هم اعلام کردیم. در این رابطه، در عمل در جنگ با عراق بودیم و شهدایی را هم تقدیم کردیم. بنابراین در این زمینه مسأله به‌طور کامل روشن است و نیاز به بررسی گسترده نیست. تاریخ ایران شاهد این واقعیت هست. مواضع مقاومت در این زمینه به‌طور کامل روشن است، کما این‌که من خودم شاهد بودم و در نخستین ملاقات برادرمان مسعود با رئیس‌جمهور عراق افتخار حضور داشتم. در آن ملاقات، نخستین نکته‌یی را که برادر مسعود یادآوری کرد این بود که: «شما در جنگ به‌عنوان نیروی اشغالگر وارد خاک ایران شدید و آن زمان ما با شما جنگیدیم و شهدایی را هم دادیم». این توضیح برای این بود که در شروع مناسباتمان با عراق، همه چیز روشن باشد و چیزی در ابهام باقی نماند.

نکته سوم این است که هنگامی‌که در تابستان سال 1361عراق اعلام کرد حاضر به پذیرش صلح است و می‌پذیرد نیروهایش را به‌طور کامل از مرزهای ملی عقب بکشد، از آن روز، ادامه جنگ نامشروع و ضدمیهنی بود. چرا که اجتناب‌پذیر بود. از این نقطه، جز برای آخوندها، ادامه جنگ هیچ برد و منفعتی برای هیچ طرفی نداشت. علت آن را خواهم گفت. از این نقطه مسئولیت ادامه جنگ به‌طور مشخص بر دوش رژیم خمینی و آخوندها بود. آنها که می‌خواستند این جنگ را ادامه دهند.

نکته چهارم، علت خواسته رژیم آخوندی، برای ادامه جنگ است. واقعیت این است که رژیم خمینی با توجه به ماهیت قرون‌وسطایی، عقب‌افتاده و ضدتاریخی‌اش، بعد از انقلاب مردم بر ضد رژیم شاه، قادر نبود در ایران هیچ مسألهٴ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را حل کند؛ از آن پس، این رژیم برای بقا و سلطه ننگین، نامشروع و ضدتاریخی خود، در داخل کشور تنها و تنها باید به سرکوب مطلق اتکا کند.

رژیم آخوندی از همان لحظهٴ روی کارآمدنش، در پی جنگ خارجی بود و هنوز هم این خواسته‌اش، ادامه دارد. چرا که رژیم این جنگ را برای سرپوش سرکوب داخلی می‌خواست و این‌که بتواند سرکوب را ادامه دهد. هیچ چارهٴ دیگری هم نداشت و تجارب کافی هم از رژیم سلطنتی گرفته بود. البته رژیمهای دیکتاتوری همیشه همین‌طور هستند. چرا که وقتی رژیمی به مردم متکی نیست، باید به سرکوب متکی باشد. سرکوب هم نیاز به یک اهرم خارجی دارد. یادم هست همان موقع هم سران این رژیم به این موضوع اعتراف کرده و می‌گفتند که نظام قادر نیست بدون جنگ، به حیات خود ادامه دهد. امروز نیز سران رژیم همین اعتراف را می‌کنند. بنابراین امر روشنی‌ست که مقصر ادامه جنگ، رژیم خمینی بود. این موضوع هم، برای بقای رژیم و سرکوب در داخل کشور، لازمه چنین رژیمی بود. برای همین هم، از گذشته و از زمان پافشاری رژیم بر جنگ روشن بود مسئول ادامه جنگ کیست.

امروز هم ما شاهد این وضعیت هستیم. این رژیم نتوانسته یک روز بدون جنگ، صدور تروریسم و دخالت در امور داخلی سایر کشورها، به حیات خود ادامه دهد. سایر حرفهایی هم که می‌زند، همه بی‌پایه هستند. شعارهای ترویج اسلام و... هم شعارهایی‌ست که آخوندها، دجالگرانه می‌دهند. اکنون هم می‌بینید که به‌رغم وضعیت بد اقتصادی مردم ایران، رژیم تمامی سرمایه‌های کشور ما را در خارج مرزها، در عراق، سوریه، یمن و لبنان به تاراج می‌برد. جریان کشته شدن سران نیروهایش در این کشورها، از سران سپاه پاسداران تا دیگران، که خود رژیم برخی را اعلام می‌کند، دخالت رژیم را به‌روشنی اثبات می‌کند. برای نمونه می‌گویند اگر در دمشق و عراق نجنگیم، باید در تهران و اصفهان بجنگیم. حال پرسش این است که در تهران و اصفهان، با چه کسی می‌خواهید بجنگید؟ تردیدی نکنید منظورش شورش و قیام مردم است. بنابراین چاره‌ای ندارند. برای بقای خودشان، باید ایران را به آتش بکشند، مردم را که در فقر و فاقه به‌سر می‌برند، هر چه بیشتر بچاپند، اموال مملکت را صرف صدور تروریسم بکنند و سپاه جهل و جنایت، یعنی قشون پاسداران و قدس را به بهانه‌های مختلف به کشورهای هم‌جوار بفرستند. به سوریه، عراق، یمن، لبنان و سایر کشورهای منطقه تا این جنگ خانمان‌برانداز را ادامه دهند. طبعا، چارهٴ چنین دردی برای مردم ایران، تنها سرنگونی این رژیم هست.

سوال: امروز ربع قرن است که آن جنگ به پایان رسیده و به قول معروف، آبها از آسیاب افتاده است. اما ما می‌بینیم در تلویزیون، رژیم را در برابر این پرسش قرار می‌دهند که چرا جلوی آن جنگ را نگرفتید؟ به نظر شما، نفس این پرسشها نشاندهندهٴ چیست؟ چه ضرورتی رژیم را به نقطهٴ علنی کردن این پرسشها رسانده است؟ چون خودشان هم می‌دانند که صحبت از جنگ، بدون لگد زدن به قبر خمینی و قانون ولایت‌فقیه آن، غیرممکن است.

مهدی ابریشمچی: اول این‌که این مسأله جدید نیست. پس از سر کشیدن جام‌زهر توسط خمینی (به گفته خودش) نخستین کسی که صدایش درآمد، منتظری بود. او حتی آمد و گفت باید به درگاه خدا توبه کنیم. همچنین صدای موسوی اردبیلی درآمد. البته آن زمان چون خمینی در موضع قدرت بود، با یک نفیر کشیدن، همه را وادار به سکوت کرد. اما این‌که امروز می‌بینیم صداها بلند شده، حتی بسیاری رژیم را در برابر این سؤال قرار می‌دهند که چرا و چرا و چرا؟ علت روشن است؛ تشتت به‌خاطر ضعف رژیم ولایت‌فقیه. رژیمی که با این سیاست داخلی و خارجی، اکنون در معرض فروپاشی و متلاشی شدن است. در چنین شرایطی، خواه ناخواه، همهٴ وحوش و جانورانی که در کشتی نظام هستند، به این فکر می‌افتند که چه باید کرد؟ نخستین نقطه‌ای که زیر علامت سؤال می‌رود و در رابطه با آن شک و تردید ایجاد می‌شود، همین سیاست است. سیاستی که ریشه‌هایش در همان جنگ‌افروزی و اصرار باقی ماندن جنگ، وجود داشته است. بنابراین، صداها بر ضد آن بلند می‌شود. صداها بر ضداین سیاست بلند می‌شود، کما این‌که خیلی از سران وزارت اطلاعات رژیم که جزء ریزشی‌ها هستند یا نیستند یا هنوز هم در رابطه با رژیم هستند، خیلی از سیاستهای رژیم را زیر علامت سؤال می‌برند. از جمله سیاست اتمی رژیم که این‌قدر درباره آن، هارت و پورت می‌کند. آنها می‌گویند، اصلاً این کارها به چه درد می‌خورد؟ علت هم این است که تشت رسوایی این سیاست به زمین افتاده و صدای آن درآمده است. وضعیت اقتصادی را هم که همه می‌بینند. در اثر تحریم، افت قیمت نفت و...، قیمتها سرسام‌آور بالا می‌رود و سران رژیم می‌فهمند که در این‌جا آتشی زیر خاکستر وجود دارد. در نتیجه، صدای خیلیها از داخل رژیم در می‌آید. چرا؟ به این علت که در بقای رژیم، این‌طور که هست، تنها خامنه‌ای و اذنابش، منفعت دارند. آنها هستند که از این سیاست دفاع می‌کنند، دیگران هم در پی این هستند که راهی پیدا کنند، تا رژیم را نجات دهند. از طرفی، برای خامنه‌ای و اذنابش، راه نجات رژیم، تنها تداوم همین سیاست است.

سیاستی که در بالای نظام ولایت‌فقیه هست، با سیاستهایش در داخل و خارج کشور. همین جا هم هست که آنهاییکه به‌طور کامل خود را به این مسأله گره نزدند، به‌خاطر ضعف رژیم، وارد صحنه می‌شوند. می‌بینیم که رئیس‌جمهور این نظام که خود از سران سرکوب، صدور تروریسم و مدافع اتمی بوده، می‌آید و حرف «رفراندوم» زده و چنین شلیکی به سمت خامنه‌ای می‌کند. خامنه‌ای هم نمی‌تواند پاسخی به آن بدهد، چرا که می‌داند وقتی سگ‌دعواهای رژیم بالا بگیرد، بی‌درنگ خاطرات قیام 88زنده خواهد شد. این موضوع هم خط سرخ رژیم است. بنابراین نمی‌خواهند که این آتش خیلی شعله بکشد، چون می‌دانند نظام را خواهد سوزاند. به همین علت هست که اکنون عده‌یی در داخل رژیم، از جنگ صحبت می‌کنند.

سوال: هنوز در رژیم، جنگ را «دفاع مقدس» می‌نامند. در حالی‌که ما به آن می‌گوییم «جنگ ضدمیهنی». آیا به نظر شما، رژیم می‌تواند با این دجالگری و گذاشتن واژه «مقدس» بر روی آن جنگ، نسلهای بعد و جوانهایی که خود در آن جنگ نبودند را، فریب بدهد؟

مهدی ابریشمچی: پاسخ سؤال شما، «نه» می‌باشد. فکر می‌کنم امروز، جوانان ایران که جای خود دارد، سیاست جنگ‌افروزی رژیم آن‌قدر رسوا شده، در صحنهٴ داخل کشور این سیاست آن‌قدر از پرده بیرون افتاده، که حتی نزدیکترین مزدوران رژیم را هم نمی‌تواند فریب دهد و آنها را قانع کند. بنابراین، من فکر می‌کنم به‌هیچ عنوان رژیم نمی‌تواند در سایهٴ این تبلیغات روی ذهن مردم تأثیر بگذارد. علت آن هم روشن است. در این دوران، به‌رغم تمامی سرکوب و سانسور، مردم ایران می‌فهمند رژیم دارد چه کار می‌کند. خانواده‌هایی که در فقر هستند و شب نان ندارند بخورند، با خود فکر می‌کنند که ما در جنگ سوریه چه کار می‌کنیم؟ برای چه پول ما باید به پای سلاحهای بشار اسد بریزد تا مردم سوریه را سرکوب و کشتار کند؟ برای چه سرمایهٴ ما، باید خرج کشتار مردم عراق و کشورهای دیگر شود؟ خب این پرسشها طبیعی‌ست.

به‌علت سابقه رژیم و همچنین واقعیتهایی که مردم با آنها طرف هستند. ضمن این‌که همان‌طور که عرض کردم، هر کس هم برود درباره جنگ مطالعه کند، می‌بیند که این جنگ قابل پرهیز بوده است؛ اجتناب‌ناپذیر نبوده و فقط و فقط پایان آن، برای خمینی جام‌زهر به حساب می‌آمد. «جام‌زهر» هم اصطلاحی بود که خود خمینی آن را گفت. ضمن آن‌که در همان آغاز نیز، تمامی کسانی که می‌فهمیدند این جنگ به نفع مردم ایران نیست، به نفع منطقهٴ ما نیست، تلاش کردند با واسطه‌هایی، این جنگ را متوقف کنند. برای مثال تلاشهای برادرمان مسعود که با وساطت برادران فلسطینی، تلاش کرد این جنگ را متوقف کند. اما متأسفانه خمینی و رژیمش بر ادامه جنگ پافشاری کردند. چرا که بقای رژیم خود را در استمرار این جنگ می‌دانستند. به همین خاطر هم از پذیرش نصیحتها و امکانات صلح و آتش‌بس، تا زمانیکه آخرین سرباز در اختیار خمینی بود، سرباز زدند.

سوال: ممکن است این پرسش را به نوعی پاسخ گفته باشید، اما از آنجا که فکر می‌کنم در این بحث، سؤال مهمی است، می‌خواستم یکبار دیگر روی آن تأکید کنم؛ آن هم این‌که نیاز رژیم به جنگ چه بود؟ چون این جنگ دست آخر، خود رژیم را هم به خطر انداخت و خمینی را مجبور به سرکشیدن زهر کرد.

مهدی ابریشمچی: پرسش بسیار به جایی‌ست. باید روی آن تعمیق کرد و متمرکز شد. چرا که این سؤال هنوز وجود دارد و برای فهم نظام ولایت‌فقیه، کارکردهای آن و آنچه که بر ضد مردم ایران و مردم منطقه انجام می‌دهد، بسیار بسیار ضروری است. سؤال این است: «آیا واقعاً این رژیم به‌علت پتانسیلهایش و از موضع قدرت، این جنایات را در خارج می‌کند؟ از موضع قدرت بود که جنگ ضدمیهنی را ادامه می‌داد؟ یا برعکس، به‌علت ضعف تاریخی‌اش بود و هست؟»

ببینید، رژیم خمینی وقتی سر کار آمد، البته در آغاز از حمایت بسیار گسترده مردمی برخوردار بود. اما، همان‌طور که ما بارها گفته‌ایم و دیده هم شده، رژیم ضدبشری و ضدتاریخی توان حل هیچ مسأله‌ای از مسائل جامعه را ندارد. چرا که نظامش مربوطه به قرون‌وسطی است. هیچ مسأله‌ای را نمی‌تواند حل کند، نه مسألهٴ اقتصادی، نه مسألهٴ اجتماعی، نه مسألهٴ سیاسی و نه مسألهٴ فرهنگی. همه چیز آن بر ضدبشر، بر ضددوران، بر ضدتاریخ است. نظامی پس افتاده و ارتجاعیست. بنابراین، رژیم یا باید جایش را به نیروهایی می‌داد که توان حل مسائل جامعه را دارند، یا اگر سر کار می‌ماند، آن حمایت اولیهٴ مردمی از خمینی، که روزهای اول بسیار گسترده هم بود، مانند برف در برابر آفتاب داغ تابستان، آب می‌شد و ما این را به چشم دیدیم.

در مقابل آن هم، ارتقا چشمگیر مقاومت، یعنی سازمان مجاهدین بود و سایر نیروهای آزادیخواه در آن زمان. این بالا رفتن حمایت گسترده مردمی از مجاهدین هم، در تظاهرات مختلف سازمان مشخص بود. از جمله در تظاهرات بزرگ روز 30خرداد 1360. بنابراین، مردم به سرعت رژیم را می‌شناختند و به سوی آلترناتیو و اپوزیسیون آن روی می‌آوردند. خمینی و پاسدارانش هم، این را به خوبی می‌دیدند. پس مبانی حکومت خمینی در داخل کشور، که حمایت مردم بود، به سرعت از بین می‌رفت. یک چنین رژیمی، چطور می‌تواند به حیات خود ادامه دهد؟ البته به‌کار گرفتن نیروهای سرکوبگر امکانپذیر است، اما نیروی سرکوبگر قربتاً الی الله این کار را نمی‌کند. روز اول هم که خمینی دجال حرف از دین و آیین می‌زد، با جنایتها و... کنار می‌رود. چیزی که خود نیروهای سرکوبگر هم، به خوبی آن را می‌بینند. تنها یک چیز باقی می‌ماند. آیا ولی‌فقیه قوی هست یا نه! یعنی خمینی و الآن خامنه‌ای. به‌روشنی نیروهای سرکوبگر می‌بینند که این رژیم در داخل کشور ایزوله هست. یعنی قدرتی وجود ندارد. در خیابانها که راه می‌روند، می‌بینند مردم به صراحت، به این رژیم فحش می‌دهند. بنابراین، نیروهای سرکوبگر می‌دانند که چیزی به اسم حمایت وجود ندارد. یک تظاهرات ساندیس خوری هم که اظهر من الشمس است از کجا آبشخور می‌گیرد. یک کار نمایشی ابلهانه است که هیچ‌کس در دنیا آن را باور نمی‌کند، به‌ویژه مردم ایران که در خیابانها شاهد آن هستند. بنابراین، دعوا سر همان نیروهای سرکوبگر است. آنها باید ولی‌فقیه را قوی ببینند؛ کما این‌که در زمان شاه نیز، ساواک باید شاه را قوی می‌دید، چون حمایت آمریکا پشت شاه قرار داشت. به همین علت وقتی حمایت آمریکا از شاه کنار رفت، اولین کسانی که فرار کردند، ساواکیها بودند.

این جنایتکارانی هم که الآن به نفع خامنه‌ای و رژیمش شلاق می‌زنند و سرکوب می‌کنند، آنها بردهٴ قدرت هستند. پول به جای خود محفوظ، اما اگر احساس کنند خامنه‌ای و این باند و دار و دسته، از نظر سیاسی و نظامی قدرتی ندارد، تردید نکنید بسیار سریعتر از ساواک، متلاشی خواهند شد. به‌همین علت هم هست که ولی‌فقیه باید جایی خارج از مرزها، قدرت‌نمایی داشته باشد. بمب اتمی، دخالت در عراق، سوریه، حمایت از حزب‌الله لبنان! با پول، سرپا نگه‌داشتن دیکتاتورها و آدم کشی، اسد، مالکی و الآن هم این کارهایی که در صحنهٴ عراق می‌کند. اول باید یک جایی قدرت خودش را نشان دهد، تا آن نیروهای سرکوبگر، پاسداران و جنایتکاران را، دور خود حفظ کند؛ برای این‌که از نظامش دفاع کنند. به همین علت است که رژیم خمینی، مجبور است این سیاست را ادامه دهد. برای این‌که بقای نظامش را طولانی‌تر کند. وگرنه روشن است اگر این سیاست صدور تروریسم و جنگ‌افروزی را کنار بگذارد، خودش می‌داند در داخل ایران، مردم رژیمش را تکه و پاره خواهند کرد. به همین علت است که سران رژیم می‌گویند اگر ما در دمشق و... نجنگیم، باید در تهران و اصفهان بجنگیم. یعنی با مردم ایران. برای همین برای حفظ قدرت‌نمایی با اهرم خارجی بر ضدتوده‌های مردم، بر ضد آزادی، برای سرکوب، این جبرشان است و نیاز دارند تا مرگ تاریخی‌شان، این سیاست را ادامه دهند. مگر این‌که مانند خمینی، ببینند در ضعف مطلق هستند و کاری دیگر نمی‌توانند بکنند.

سوال: با این نکاتی که شما گفتید، این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اصلاً چرا به پذیرش آتش‌بس، می‌گوییم سر کشیدن زهر؟ چون به‌هرحال آن اقدام خمینی، رژیمش را از سرنگونی قطعی نجات داد.

مهدی ابریشمچی: اول این‌که پایه‌گذار اصطلاح «خوردن زهر»، خود امام دجال، خمینی بود. او گفت که جام‌زهر را سر کشیدم. البته واقعی بود. فکر کنم واقعی‌ترین حرفی که از دهان این امام دجال درآمده، همین حرف بود. اما واقعیت این است که در آن زمان، خمینی می‌خواست بدتر را با بد جایگزین کند. چرا؟ چون تمامی سران رژیم آمدند و وضعیت جنگی رژیم را در برابرش قرار دادند. خمینی هم متوجه شد که دیگر توان جنگی‌اش را از دست داده است. به علتهای روشن، کاری که مقاومت کرده بود، افشا شدن جنگ‌افروزی رژیم و از دست دادن قدرت بسیجی که می‌کرد. از طرفی خوب می‌دید که جبهه‌های جنگ، دیگر می‌تواند جبهه شکستش بشود. به‌ویژه اینکه دیگر نمی‌توانست امواج انسانی را راه بیندازد و مردم را در تنور جنگ بریزد. معنای این وضعیت این است که زهرهای بدتری سر راه رژیم قرار داشت که آنها حاکمیتش را تهدید می‌کرد.

البته به نظر من، استراتژیک‌ترین، مادی‌ترین و واقعی‌ترین عامل، ارتش‌آزادیبخش بود. هیچ‌کس مانند خمینی، معنای فتح مهران و در پی آن شعار فتح تهران پس از مهران را، نفهمید و باور نکرد. همیشه هم رژیم و سرانش، هنگامی که درباره علت آتش‌بس صحبت می‌کنند، این تبصره را هم می‌آورند که چیزی بود که بعدها درباره آن صحبت خواهد شد. به‌طور کامل روشن است که ارتش‌آزادی‌بخش، ارتش صلح و آزادی، عامل استراتژیکی بود که جام‌زهر را به حلقوم خمینی ریخت. چرا که در زمانی بسیار کوتاه، از تاریخ تأسیس آن تا آزادسازی مهران در عملیات چلچراغ، ارتش آزادیبخش با ضریب بسیار زیاد، گسترش کمی و کیفی داشت. همچنین در عملیات موفقتر و پیروزتر بود. ضرباتی هم که بر پیکر فرتوت رژیم وارد کرد، کاری‌تر بود. تا آنجا که با تاکتیک پرش شیر، تاکتیکی که در عملیات چلچراغ به‌کار گرفت، آن ضربه کیفی را به رژیم وارد کرد. مهران را تسخیر کرد، آن همه اسیر گرفت و میلیاردها دلار غنیمت به دست آورد. عملیاتی که توان چشمگیر ارتش‌آزادیبخش را نشان داد. بنابراین رژیم می‌خواست پیشی بگیرد؛ ازاین‌رو، پیش از آن‌که ارتش آزادی‌بخش، آمادگیهای لازم را برای رسیدن به تهران کسب کند، خمینی جام‌زهر را سر کشید تا خود را از این عامل، ارتش آزادی‌بخش، محفوظ بدارد.

اما درباره این سؤال که چرا رژیم خمینی با وجود خوردن جام‌زهر، نجات پیدا کرد و هنوز حاکمیتش ادامه دارد، به نظر من، مردم ایران دو بدشانسی آوردند. موضوعاتی که شانسهای بسیار زیادی را به رژیم خمینی داد. یکی سیاست بسیار اشتباه و اقدام بسیار غلط از طرف دولت وقت عراق، برای اشغال کویت بود. کاری که در منطقه، شرایط را به نفع رژیم تغییر داد. یکی هم اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف و آمریکا بود. این دو عامل، هدیه‌ها و امتیازهای بسیار بزرگی بود که به تصادف، توسط عراق و آمریکا در سینی نقره‌ای، به رژیم زهرخوردهٴ آخوندی داده شد.

سوال: الآن که شما این بحث را باز کردید، بسیاری از حقایق روشن می‌شوند. هر چند که تلخ هستند، اما تجارب دردناک تاریخ هستند. سؤال بعدی این است که در مقاومت ایران، در بحثها و پیشینهٴ جنگ، از دو چیز زیاد صحبت می‌شود. یکی طلسم جنگ و دیگری، ماشین جنگی خمینی. این را هم می‌گوییم که هر دوی اینها را، مقاومت ایران درهم شکست. لطفاً توضیح دهید که معنی کامل این دو اصطلاح چیست و چگونه درهم‌شکسته شدند.

مهدی ابریشمچی: ما وقتی صحبت از طلسم جنگ می‌کنیم، خیلی خوب است به دوران جنگ ضدمیهنی بازگردیم. من اشاره‌یی به آن دوران می‌کنم. واقعیت این است که طرفی که جنگ را شروع کرد، عراق بود. عراق این اشتباه را مرتکب شد و یک خطای استراتژیک انجام داد. به این صورت خاک ایران اشغال شد. سازمان مجاهدین و مقاومت هم، به درستی بر ضداین اشغالگری، وارد صحنه شدند. اما خمینی دجال، که هنرش دجالگری هست، این موضوع، اشغال شدن خاک و جنگ میهنی در آغاز را، تبدیل به یک طلسم کرد. یعنی با تبلیغات وحشتناک و با کوبیدن به طبل جنگ، انتقام و شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و سایر تبلیغاتی که از بالای تمامی منابر، مساجد و جمعه‌بازارهایش انجام می‌داد.

همچنین استفاده از مدارس و سایر جاهای دیگر، این عامل را تبدیل به یک طلسم کرد. یعنی مخالفت با جنگ جنبهٴ جرم، گناه و بسیار سنگین داشت. متأسفانه آن زمان بسیاری از دم و دنبالچه‌های رژیم و لایه‌های سرمایه‌گذاری کرده روی رژیم، با گرایشات شوونیستی، با قاطی کردن این عناصر میهن‌پرستی و... تا سالها، رژیم خمینی را با وجود همهٴ جنایتهایش، مشروع تلقی کردند و آب به آسیاب طلسم جنگ این رژیم ضدبشری، ریختند. آن موقع هم مشخص بود و بعدها در تاریخچهٴ شورای ملی مقاومت هم مشخص است که حتی داخل شورا، رفتن بنی‌صدر زیر این پوش و در سایهٴ چنین دجالیتی صورت گرفت. بنابراین، طلسمی در این زمینه وجود داشت. یعنی به غیر از خود جنگ، یک فضای رعب از مخالفت با جنگ وجود داشت، مانند طلسم اختناق. شکستن طلسم جنگ، عبارت بود از سیاست شجاعانهٴ صلح شورای ملی مقاومت که به‌روشنی و با قاطعیت جنگ را ضدمیهنی و نامشروع نامید و گفت از روزی که عراق از مرزهای ایران عقب نشست، هیچ‌کس به جز رژیم خمینی، خواستار ادامه جنگ نیست. این سیاست، با دیدار صلح، بیانیه صلح و بعد هم با انتشار طرح صلح شورای ملی مقاومت، خود را نشان داد. در حقیقت با این کار، این طلسم شکست. یعنی فریادی بود بر ضداین سکوت و نوری بود بر دل این ظلمت جنگ‌افروزی که کسی جز رژیم خمینی، خواستار آن نبود. این سیاست که در حقیقت بر ضد طلسم جنگ بود، در گام بعد، باعث شکستن ماشین جنگی رژیم می‌شد. چطور؟

قبل از هر چیز وقتی مشروعیت جنگ زیر علامت سؤال می‌رود، آن هم از طرف نیرویی مانند مجاهدین با پایگاه اجتماعی گسترده و با شناخته شدگی آنها برای مردم ایران، تردیدهایی ایجاد می‌شود. به این ترتیب که زیر پای بزرگترین منبع نظامی رژیم خالی می‌شود. بزرگترین منبع نظامی رژیم چه بود؟ این منبع، نه سلاحهای رژیم بود و نه توپ و تانکش، بلکه تاکتیک امواج انسانی‌اش بود؛ یعنی ریختن کودکان و نوجوانان به میدانهای جنگ و استفاده از بچه‌ها به‌عنوان مین‌روب. هر روز شاهد بودیم که چطور در مدارس بسیج راه می‌انداخت و کودکان را برای ریختن در تنور جنگ، هزار هزار می‌بردند. کارهایی که جهان را حیرت‌زده و متأسف کرده بود. وقتی این سیاست از مشروعیت می‌افتد، وقتی طلسم جنگ را می‌شکنیم، وقتی شورای ملی مقاومت با ملاقات صلح، با بیانیه صلح و با طرح صلح نشان می‌دهد که صلح امکان‌پذیر است، صلح در دسترس است، حالا آن کسانی که باید قیمت جنگ را بپردازند، خانواده‌ها، جوانان و کسانی که نان در سفره‌شان نیست و به جای آن باید شاهد اشک و آه و متلاشی شدن خانواده‌ها باشند، اینها به فکر واداشته می‌شوند. وقتی هم فکر می‌کنند، دیگر آن قدرت بسیج برای رژیم وجود ندارد. داوطلبی وجود خارجی ندارد. باید سربازگیری کند و برود سراغ قانونهایی که با زور و جبر مردم را به صحنه‌های جنگ ضدمیهنی بکشاند. این‌جا ماشین جنگی رژیم، در پایه، ضربه اول را خورده است؛ یعنی در قدرت بسیج کردن. آن زمان هم این موضوع، به‌طور کامل روشن بود. البته بعدها هم رژیم خودش خوب می‌دانست و می‌دید که دیگر آن قدرت وجود ندارد. برای همین هم چون دیگر نمی‌توانست امواج انسانی را راه بیندازد، ماشین جنگی‌اش به گل نشست. همان‌طور هم که تاریخ نشان داد، با این وضعیت ماشین جنگی‌اش زمین‌گیر شد و از کارایی افتاد. اما آغاز درهم شکستن فعال ماشین جنگی رژیم از زمانی بود که ارتش‌آزادیبخش تأسیس شد.

ارتش آزادیبخش که به‌عنوان ارتشی ایرانی با فرزندانی ایرانی وارد صحنه شد. از سویی ضربات نظامی کاری بر پیکر فرتوت دستگاه جنگ‌افروز رژیم، سپاه پاسداران و یکانهایی که در جبهه‌ها از این سیاست دفاع می‌کردند، وارد می‌کرد. از سوی دیگر آن سربازها و حتی پاسداران رژیم که توسط ارتش آزادیبخش به اسارت گرفته می‌شدند، رفتار انسانی این ارتش را می‌دیدند. می‌دیدند که درست برخلاف اعمال جنایتکارانهٴ این رژیم، در ارتش آزادی‌بخش، حتی در مورد اسیران، هیچ انتقامی در کار نیست. به همین علت همان موقع هم روشن بود، بسیاری از سربازان رژیم که با جبر و زور به جبهه‌ها برده شده بودند، از این‌که به دست ارتش‌آزادیبخش اسیر شوند، استقبال می‌کردند. بسیاری از آنها، با مقاومت محدودی، در برابر ارتش‌آزادیبخش تسلیم می‌شدند. یعنی ارتش نظام ولایت‌فقیه، آینده‌داری خود را از دست داده بود. سپاه پاسداران می‌دید که ضربات نظامی جدی بر پیکر ماشین جنگی خمینی وارد می‌شود. رژیم و نیروهایش به‌روشنی می‌دیدند که از یک طرف ارتش‌آزادیبخش در حال رشد و گستردگی‌ست، از طرف دیگر ماشین جنگی خودشان، در حال اضمحلال و فروپاشی. بنابراین، این عنصر فعال، ارتش‌آزادی‌بخش، علاوه بر از بین بردن زیرساخت دستگاه نظامی رژیم، یعنی بسیج امواج انسانی، حرف آخر را هم در برابر ماشین جنگی رژیم زد. در نتیجه خمینی و رژیم دیدند که اگر پافشاری کنند، ارتش آزادیبخش در داخل خاک میهن پیش خواهد رفت و ایران را از اشغال آخوندها، آزاد خواهد کرد.

سوال: در توضیحاتی که شما درباره طلسم جنگ و الزامات مربوط به درهم شکستن ماشین جنگی رژیم دادید، روشن شد که مجاهدین و مقاومت ایران، در این رابطه بهای بسیار سنگینی پرداختند. حال سؤال این است که در آن سالها، با بودن خمینی و دجالگریهایش، فتنهٴ جنگ و مارک ستون پنجم و… مجاهدین در رابطه با پیشبرد خط صلح، چه کشیدند؟ به‌عنوان کسی که خود دست‌اندرکار بو دید و در جریان ریزترین مسائل این موضوع قرار داشتید، خوب است از خود شما هم بشنویم.

مهدی ابریشمچی: اجازه بدهید در ابتدا یک یادآوری بکنم. این مقاومت، این آلترناتیو، در تمامی زمینه‌ها، همه چیزش۱۸۰درجه و نقطه به نقطه، با رژیم خمینی در تضاد است و نقطهٴ مقابل آن است.

سیاست جنگ‌افروزی رژیم که به آن اشاره کردیم، گفتیم که چه معنا و مفهومی دارد. همان‌طور که بسیار خلاصه گفتم، که البته جای بحث و گفتگوی بسیار زیادی هست، خمینی، جانشینانش و این رژیم، برای بقای خود در حاکمیت، حاضرند با دست باز، هر قیمتی را از پایین و مردم ایران بپردازند تا به حاکمیت ننگین خود، یک روز بیشتر ادامه دهند. حال این قیمت می‌خواهد به هر صورتی باشد. خون، پول، کشتار، ریختن مردم به تنور جنگ و... این ماهیت رژیم ولایت‌فقیه است و اکنون هم ادامه دارد. این روزها دیگر مردم ایران کافی نبودند که چنین جنایاتی را متحمل شوند، حال خامنه‌ای جلاد، با پشتیبانی از رژیم اسد، مالکی و دیگر دیکتاتورها، صد هزار صد هزار مردم سوریه و عراق را کشتار می‌کند. در سوریه با بشکه‌های انفجاری مردم را کشتار می‌کند؛ در عراق به وسیلهٴ گروه‌های کذایی که ساخته و پرداختهٴ خودش هستند، تحت عنوان شیعه و... جنایت می‌کند. هادی عامری، عصائب‌الحق و... واقعاً هم واژه‌ها را لوث کرده‌اند. در یک کلام، مردم منطقه را کشتار می‌کنند، برای این‌که نظام فاسد ولایت‌فقیه، در کشور ما سر پا بماند.

همان‌طور که در رابطه با مقاومت ایران گفتم، ما شاهدیم و تاریخچهٴ پرافتخار مقاومت نشان می‌دهد که در همه جا 180درجه رودرروی این رژیم قرار دارد. به‌ویژه خود مسئول شورای ملی مقاومت، برادرمان مسعود، هر جا که لازم شده و منفعت خلق ایجاب کرده، از نقطهٴ خودش و بالای این دستگاه، سهمگین‌ترین و بالاترین قیمت را پرداخته است. برای این‌که یک روز و یک ثانیه، مسائل، مصائب، رنجها و آلام جامعه و توده‌های مردم، زودتر از میان برود؛ کمتر رنج بکشند. کمتر زیر ستم باشند و کمتر سختی ببینند.

در این رابطه، یکی از بارزترین نقاط، برافراشته شدن پرچم صلح و پیشتازی در این مسیر توسط برادرمان مسعود بود. سیاستی شجاعانه، ملی و حتی به نظر من، آرمانی و میهنی صلح. به‌ویژه در آن شرایط که گفتم، طلسم اختناق و سیاهی آن، فضای میهن را آکنده کرده بود. پرچم این سیاست را برادرمان مسعود برافراشت و البته قیمت آن را به سنگین‌ترین صورت پرداخت. چرا که خود هدف اصلی حمله و هجوم در این رابطه قرار گرفت. چه در رابطه با ملاقات صلح، رفتن به عراق، مارک ستون پنجم و... همهٴ حرفهایی که زده شد، یکی از موضوعات اصلی جنگ سیاسی و جنگ روانی بر ضداین مقاومت و به‌طور مشخص رهبری آن بود. برای ما و به‌طور مشخص خود برادر مسعود، پر واضح بود که رژیم در رابطه با عراق، چه غوغایی راه خواهد انداخت. آخر مسأله اصلاً همین بود. هر کس هم آن زمان می‌فهمید این جنگ ضدمیهنی است، اما دم بر نمی‌آورد، به‌علت همین مشکلات بود. چیز دیگری وجود نداشت. مارکها و شلیکهای سیاسی که به‌طور واقع، از شلیکهای نظامی سهمگین‌تر بود. صدها و هزاران بار بیشتر. خب پرداخت این قیمت را مسئول شورا به جان خرید و وارد صحنهٴ نبرد برای صلح شد. در نتیجه، در این زمینه پرداخت قیمت از طرف این مقاومت و در بالای آن مسئول شورا، آغاز شد.

هم‌چنین، همان‌طور که تاریخ نشان می‌دهد، نخستین رئیس‌جمهور این شورا، به بهانهٴ همین سیاست صلح، خنجر را بر پیکر شورا وارد آورد و خیانت کرد. او با این کار بزرگترین ضربه را به مقاومت زد و وارد راهی شد که این مقاومت، چاره‌ای جز جدایی از آن نداشت. یعنی در این‌جا مرز خود را با ما جدا کرد. البته بعدها، مشخص شد که معتاد به خمینی بودن، چه معنا و مفهومی دارد.

شما سؤال کردید قیمت این موضوع را چگونه دادیم. قیمت را با انگهایی مانند ستون پنجم، پول گرفتن از دولت عراق، جنگیدن دوشادوش ارتش دشمن، یعنی ارتش عراق، (هنگامیکه ارتش آزادیبخش تأسیس شد) گرا دادن برای موشک زدن به شهرها و... در یک کلام همهٴ آن چیزهایی که آن زمان خمینی و دستگاه تبلیغاتی‌اش، برضد این مقاومت به‌راه انداخته بود. بهایی سهمگین در زمینه سیاسی. البته کسی می‌تواند معنای این قیمت را بفهمد که ببیند رویارویی با این تبلیغات، چه انرژی و وقتی از این مقاومت را به خود اختصاص داد و چه بهایی را طلبید و چه وقتهایی که می‌شد صرف جنگ رودررو با رژیم کرد، صرف خنثی کردن این دروغها، برچسبها، تهمتها، لجن‌پراکنی و این جنگ سیاسی شد. البته تاریخ هم نشان داده که این مقاومت و این نسل، بیدی نیست که با این بادها بلرزد. این مقاومت به هیچ عنوان جا را خالی نکرد، یک قدم به پس گذاشته نشد و سیاست صلح را پیش برد.

البته در ادامه همین سیاست و برای شکستن ماشین جنگی رژیم، آنجا که لازم شد، این رهبری گام بعدی را برداشت و قیمت سهمگین بعدی را پرداخت. آن هم عزیمت به عراق و نزدیک شدن به مرزهای میهن بود. اقدامی شجاعانه با پرداختی بالا. همان زمان بسیاری از ناظران سیاسی، حتی کسانی که دوست مقاومت بودند، می‌گفتند در شرایطی که میان رژیم و عراق جنگ وجود دارد، رفتن به عراق نوعی خودکشی سیاسی است. به‌طور واقع هم ریسک آن را پذیرفتیم و باید می‌پذیرفتیم. آخر کار مقاومت همین بود. چرا که مسئولیت سرنگون کردن رژیم را روی دوش داشتیم. پس چه کار باید می‌کردیم؟ مردم را در دست آخوندها ول می‌کردیم؟ آن هم در شرایطی که می‌دیدیم و می‌دانستیم که شکستن ماشین سرکوب رژیم، بدون شکستن ماشین جنگ‌افروزی آن، امکان ندارد. به همین علت باید رفت و وارد صحنه شد. عزیمت به عراق و بعد هم تأسیس ارتش‌آزادی‌بخش، ارتش صلح و آزادی، که به درستی با صلح اسم گذاری شده، ادامه همین سیاست بود. باز هم برچسبها ادامه داشت. البته از طرف ما پرداخت قیمت ادامه داشت. اما عزیمت انجام گرفت و در جریان عمل، حقانیت خود را نشان داد. حقانیت هم آن بود که جام‌زهر آتش‌بس را به حلقوم خمینی ریختیم و تنور جنگ‌طلبی آن را گل گرفتیم.

سوال: در این سالیان هم شاهد هستیم که بر مبنای همان اتهامات، رژیم دروغهای شگفت دیگری هم اضافه کرد. مانند کردکشی یا شیعه‌کشی!
حالا شاید این سؤال مطرح بشود که آیا به نظر شما، بهتر نبود که مجاهدین به جای تمرکز روی شعار صلح، روی همان شعار آزادی متمرکز می‌شدند و به جنگ کاری نداشتند؟ به‌ویژه اینکه در داخل شهرهاى میهن نیز، در حال جنگ و نبرد با پاسداران و تمامیت رژیم بودند. عاملی که مرزبندی و تفاوت مجاهدین با سایر جریانها را نشان می‌داد و شاید می‌شد از همین اتهامات، پرهیز کرد.

مهدی ابریشمچی: واقعاً ای کاش می‌شد! ای کاش همه چیز دست ما بود و می‌شد این کار را کرد. یعنی تمرکز روی شعار آزادی و سرنگون کردن رژیم از طریق قیام مردم، بدون این‌که وارد چنین صحنه و پهنه‌ای بشویم. البته اگر بدون این خط، رژیم سرنگون می‌شد و ما می‌توانستیم با قیام و هر وسیله‌ای رژیم را سرنگون کنیم، بی‌شک سراغ آن می‌رفتیم. بعد طبیعی بود که این جنگ‌افروزیها هم پایان می‌یافت. اما برای پاسخ به این پرسش، اجازه بدهید من چند قدم به عقب برگردم و نکته‌یی را که فکر کنم اشاره به آن ضروری است، برای هموطنانمان، بگویم.

یادم هست، در سال 1348، وقتی وارد سازمان مجاهدین شدم، برای پیدا کردن یک بینش صحیح در مبارزه با رژیم شاه، نخستین جزوه‌ای که خواندم، «مبارزه چیست؟» نام داشت. با این‌که کوتاه بود، اما جزوه‌ای بود بسیار شناخته شده، عمیق و تئوریک. این جزوه به ما از نظر شناخت و امر مبارزه، یک دیدگاه استراتژیک می‌داد. این جزوه، در برابر این پرسش که مبارزه چیست، پاسخ می‌داد: «مبارزه یک دانش است. یعنی قانونمندی دارد. قانونمندی آن هم از خواست ما بیرون نمی‌آید. در مبارزه با هر رژیم سرکوبگر، مستبد و هر دستگاه دیکتاتوری، (آن موقع رژیم شاه) باید با فهم درست و واقعی از دشمن و ماهیت، کارکرد، استراتژی و تاکتیکهای آن، با توجه به تجاربی که در جهان در مبارزه با دیکتاتوریها وجود دارد، آن دشمن را خوب شناخته و قوانین مبارزه با آن را پیدا کنیم»....

خلاصهٴ حرف این است که، همان‌طور که حل و فصل هر مسأله‌ای در دنیای مادی، قانون خود را دارد، درمان یک بیماری، ساختن یک کالا و انجام یک فعل و انفعال شیمیایی، به همین ترتیب مبارزه هم دانش خاص خودش را دارد. در آن زمان هم این قانونمندیها به دشمن برمی‌گشت، یعنی رژیم شاه و تجاربی که در جهان در رابطه با این رژیم وجود داشت و همچنین حمایتهای ضدانقلابی که از این دیکتاتوری صورت می‌گرفت.

خب اگر این بحث در رابطه با رژیم خمینی هم واقعیت دارد، پس اگر هر کس، پیش از این‌که وارد مبارزه با این رژیم شود، آن را به درستی مورد مطالعه قرار دهد، به این خواهد رسید که مستقل از خواست و ارادهٴ ما، مستقل از این‌که ما بخواهیم چگونه مبارزه بکنیم یا نکنیم، این رژیم، سرکوب داخلی را، بر روی گسترش و صدور تروریسم و بنیادگرایی، سوار کرده است. آن هم به اسم انقلاب، اسلام، با شعارهای دجالگرانهٴ ضد به‌اصطلاح امپریالیستی خودشان و... یعنی دیکتاتوری در داخل را، روی این پایه سوار کرده است.

بنابراین، چگونه می‌توانیم طلسم اختناق را در داخل بشکنیم و مردم را به صحنه بکشانیم، بدون این‌که به نقطهٴ اتکای این طلسم، ضربه بزنیم؟ آن زمان هم رژیم خمینی، به‌اندازه کافی از رژیم شاه تجربه گرفته بود. البته ماهیتش هیچ سنخیتی با جهان معاصر ندارد، اما می‌دانست اتکا به حمایت غرب، یک روز هست، یک روز نیست. در برابر چشم رژیم، تجربه شاه بود. این‌که بر اثر سیاست حقوق‌بشر کارتر، رژیم شاه، حمایت آمریکا را در شلاق زدن و اعدام کردن از دست داد. بنابراین رژیم شاه محکوم به سقوط و تلاشی شد. خمینی هم بهتر از هر کس می‌دانست که در انقلاب ضدسلطنتی که خودش کاری نکرده، هیچ دخالتی در امر انقلاب نداشته، خوب می‌فهمید که طلسم اختناق در اثر تغییر سیاست آمریکا بود که شکست. وگرنه خمینی یک آخوند بریده بود که گوشهٴ نجف افتاده بود و فقط آخوندهای دیگر در داخل کشور را از چپ روی و وارد شدن زیاد به تظاهرات، پرهیز می‌داد. تا زمانیکه مطمئن شد دیگر آب از سر رژیم شاه گذشته است. آنوقت آمد و سوار موج قیام مردم شد و کار خودش را کرد. بنابراین می‌دانست که برای بقای خود، احتیاج دارد در خارج ایران، دست به ماجراجویی بزند. البته شعارهای این کار را هم خوب پیدا کرد: اسلام پناهی و ضدامپریالیسم‌نمایی. این شعارها را برای تحمیق توده‌های مردم و به وجود آوردن یک فضایی در خارج کشور به‌کار می‌برد. شعار بر ضداسرائیل و... و همان حرفهایی که احمدی‌نژاد می‌زد. کارکرد همهٴ اینها این بود که بتواند نیروهایی را در خارج کشور جذب کند. همین‌طور آن شعار اولشان، قدس از طریق کربلا، که البته قدس که بهانه است، علی‌الحساب، کربلا نشانه است. حرفشان هم این بود که باید وارد شد، عراق را بلعید و به هیچ قیمت، دست از عراق نکشید.

در حقیقت این یک قانون درباره این رژیم است که برای مبارزه با آن، باید این قانون را فهمید. بنابراین، اگر ما یک نیروی جدی باشیم، که مسئولیت سرنگون کردن رژیم را بر دوش خود گذاشته باشیم، اتفاقاً برای این‌که به شعار آزادی وفادار بمانیم، باید سراغ شعار صلح برویم. بله، چه درست هم این کار را کردیم. امروز، هم فکر می‌کنم این حرف در صحنهٴ منطقه‌ای، به‌طور کامل اثبات شده است. ما می‌بینیم همان‌طور که درست تشخیص داده بودیم، به‌علت شرایط ژئوپلتیک عراق، این کشور برای رژیم، هدف اول بلعیدن رژیم قرار دارد. همین‌طور فقط با داشتن جاپایی در عراق هست که سیاستهای رژیم در سوریه، لبنان و جاهای دیگر، برایش مفید می‌تواند باشد. عراق نخ نبات و ستون خیمه سرپا ماندن سیاست صدور تروریسم، جنگ و بنیادگرای رژیم است. به همین علت می‌بینیم که رژیم با چه جدیتی به عراق چسبیده است. برای بیرون کردنش، هر کار هم می‌کنند، تلاش می‌کند طور دیگری وارد عراق شود. از در بیرونش می‌کنند، به بهانهٴ داعش، می‌خواهد دوباره وارد عراق شود و خودش را در این کشور تثبیت کند. چرا که اینها لازمه سرکوب در داخل کشور است.

خلاصه می‌کنم: برای رویارویی با دیکتاتوری ولایت‌فقیه، پرداختن به شعار صلح، یک قانون است. قانونی که البته باید بهای آن را هم پرداخت. بهای لجن‌پراکنی‌های دشمن بر ضد مقاومت و مجاهدین. بله، وقتی ما در عراق هستیم، رژیم دروغهایی می‌گوید، مانند این‌که مجاهدین ستون پنجم عراق هستند؛ این‌که مجاهدین در عراق کردها را کشته‌اند. دروغی که حتی خود آقای بارزانی، در آن زمان که جزو رهبران کرد بود، اطلاعیه داد و به‌روشنی گفت اصلاً چنین چیزی نبوده و مجاهدین دخالتی در این موضوع نداشتند. این موضوع ثبت شده و خبرگزاری رویتر هم، آن را مخابره کرده است. همچنین دروغها و تهمتهای دیگر. خب اینها بهایی‌ست که این نسل و این مقاومت، باید آن را بپردازد.

سؤال: دوباره به امروز برگردیم. یعنی تحولاتی که در این زمان، با آنها روبه‌رو هستیم. برای نمونه، اکنون در رژیم، با پدیده شگفتی روبه‌رو هستیم؛ آن هم این‌که جناحهایی در داخل یا حاشیهٴ رژیم پیدا شدند، که البته با حالتی شرمگین، مشغول مخالف‌خوانی هستند. برای نمونه، ادعا می‌کنند که در آن زمان، (آنها) مخالف جنگ بودند. اما همین افراد، هم‌اکنون از ماجراجویی‌های اتمی رژیم، دفاع می‌کنند. همینها، طرفدار پر و پا قرص ولایت‌فقیه هم، هستند. به نظر شما، این‌گونه افراد، چه پدیده‌یی هستند؟

مهدی ابریشمچی: اول این‌که، همین پدیده نشان دهندهٴ این است که وضع رژیم تا کجا خراب است و تا کجا ولی‌فقیه سفیانی رژیم، تق‌اش درآمده است. همچنین نشان می‌دهد که این رژیم تا چه حد در بحران دست و پا می‌زند. تا آنجا که عناصر فرصت‌طلب داخل رژیم، به خود جرأت مخالف‌خوانی می‌دهند؛ یعنی به نوعی، تا جایی که می‌توانند، می‌خواهند سهم خود را از این رژیم جدا کنند. اما به نظر من، پیش از هر کس، توده‌های مردم هستند که از همین نمونه‌ها، وضعیت بحرانی و شکننده رژیم را، می‌فهمند. مردمی که در جریان عمل و زندگی روزانه با آثار و نتایج جنایتکارانهٴ این رژیم دست به گریبان هستند. آثار وجودی این رژیم چیست؟ در زمینه مادی و معنوی، نه نانی، نه کاری، نه آبی، نه امنیتی، نه سلامتی، نه بهداشتی و... به جایش، کلیه فروشی جوانهای این مملکت است به‌خاطر یک پول اندک، که عالمی را به تأسف واداشته است. هارت و پورتهای رژیم هم که طبق معمول سر جای خود هست. واقعیتهای جامعه این هست که وقتی اینطور، سیاستهای ضد‌مردمی رژیم، در طول زمان، طی ۳۶سال حاکمیت ننگین این رژیم، آثارش را بارز می‌کند، به‌ویژه مخالفتهای مردم، از طرفی حل نشدن هیچ مسأله‌ای، خب نخستین اثرش ریزش عده‌یی درون رژیم است. همان‌طور که می‌بینید، ریزشیهای رسمی از دستگاه سرکوب، از اینطرف و آنطرف، از رژیم جدا می‌شوند، سهم خود را جدا می‌کنند و تلاش می‌کنند نشان دهند، با این رژیم نیستند. اما در این میان، عده‌یی هم هستند که می‌خواهند نان بودن با رژیم را بخورند؛ ولی به‌علت این‌که رژیم را در موقعیت بسیار بد و ضعیف می‌بینند، در آنجاهایی که امکانش هست، می‌خواهند خط و سهم خود را از رژیم جدا کنند. البته کسی حرف اینها را باور نمی‌کند؛ حالا چرا اینها می‌آیند با جنگ مخالفت می‌کنند؟ علتش این است که چون از زمان جنگ، سالها گذشته، آنها هم می‌دانند که رژیم، تا حدی مخالف‌خوانی با جنگ را، به‌طور نسبی تحمل می‌کند، بنابراین تلاش می‌کنند در آن زمینه‌ها، با آن مخالفت‌خوانیها، تا حدی سهم خود را، از رژیم جدا کنند. البته با دفاع از تمامیت رژیم، با دفاع از ولایت‌فقیه، یا سیاست اتمی رژیم. چگونه؟ می‌گویند آن زمان ما با جنگ مخالف بودیم!

البته به نظر من، همان‌طور که گفتم، تا آنجا که به مردم ایران برمی‌گردد، آنها خودشان را سوژه تمسخر مردم می‌کنند. آن موقع مخالف جنگ بو دید، الآن از سیاستهایی که همان جنگ ریشه‌اش بوده، دفاع می‌کنید؟! الآن رژیم در حال جنگی خانمان‌برانداز، در عراق و سوریه است، نظرتان راجع به این سیاست رژیم چیست؟ طبق شعار رژیم، مردم حق مسلم خود را در اتمی رژیم دنبال می‌کنند؟ یا در کار و نان و امنیت؟ اینها البته حرفهای بسیار بسیار خنده‌داری است. کسی را هم نمی‌فریبد. واقعیت این است که فرعون نیز، هنگامی‌که می‌خواست قوم بنی‌اسرائیل را نابود کند و برای اینکار راهی را پیش گرفت و وسط دریا گیر افتاد، آنجا یکباره به این فکر افتاد که انگار حضرت موسی (ع) راست می‌گفته است! ولی دیر شده بود. آنجا دیگر فایده‌ای نداشت و امواج دریا پاسخ او را داد و در تاریخ عبرت شد.

بدون تردید این عناصر و رژیم خمینی، در حال رفتن همان مسیر هستند. روزی چشم باز خواهند کرد و خواهند دید که امواج خروشان مردم، آنها را در کام خود خواهد کشید. به گفته قرآن، خداوند در کمین اینهاست، تاریخ و مردم در کمین آنها هستند، «یوم المظلوم علی الظالم، اشد من الیوم الظالم علی المظلوم». بله، نیروهای انقلابی و مقاومت مردم ایران، در کمین اینها هستند. نباید فراموش کنند.

امروز آثار این تردیدها، در لایه‌های بیرونی رژیم ظاهر شده است. البته آنها فکر می‌کنند هنوز می‌توانند این کشتی در حال غرق شدن رژیم را، وصله و پینه کنند. اما تاریخ و حکم خدا چنین اجازه‌ای به آنها نخواهد داد. تمامی کسانی که به نوعی سرنوشت خود را، به این رژیم گره زده‌اند، دچار سرنوشت ستمگران در تاریخ خواهند شد.

اکنون نیز، این سرنوشت در انتظار همین رژیم می‌باشد و از آن گریزی هم متصور نیست. این روزها رژیم تلاش می‌کند با سیلی صورت خود را سرخ نگه‌دارد. اما این کارها هیچ‌کدام چارهٴ درد نهایی رژیم نیست. رژیم تمامی سرمایه‌های خود را خرج کرده و در تمامی خطوط استراتژیک خود، در بن‌بست است؛ خطوطی مانند بمب‌سازی، صدور ارتجاع و بنیادگرایی به خارج و سرکوب در داخل. این اقدامات رژیم دیگر هیچ‌کدام پیشروی نخواهند داشت. سرنوشت این رژیم نابودی به دست توده‌ها و مقاومت مردم ایران است. این افرادی هم که فرصت‌طلبانه چنین حرفهایی می‌زنند، نمی‌توانند سهم خود را از رژیم و سرنوشت آن، جدا کنند.

نکته‌ای که مایلم در پایان به آن اشاره کنم، این است که مردم عزیز ما، به‌ویژه جوانان، از آنچه که در جریان جنگ ایران و عراق گذشت و آنچه که از این تاریخ می‌توان فرا گرفت، خیلی خوب است که ببینند و فرا بگیرند. به قول مولا علی: «... ذمّتی بما أقول رهینهٴ و أنا به زعیم إنّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلاًًًًت حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات».

باید این را ببینیم، در حالی‌که خمینی که بسیار بسیار از خامنه‌ای، در موقعیت سیاسی بهتری قرار داشت، مجبور شد «جام‌زهر» آتش‌بس را سر بکشد. آتش‌بس در آن به‌اصطلاح جنگی که حتی در آغاز، به‌طور تاکتیکی، به‌علت اشتباه عراق، ظاهر جنگی مشروع داشت (چون بهرحال بر ضداشغالگر بود). البته امروز در صحنهٴ سیاسی، رژیم تلاش می‌کند با دخالت در امور این کشور و آن کشور، با صدور تروریسم و با تمام دجالیتی که می‌کند، وانمود کند که رژیمش، قوی است. نباید فریب این را خورد. پوسیده‌تر، منحط‌تر و ضعیفتر از این رژیم، هیچ رژیمی را نمی‌توان پیدا کرد. رژیمی که فی‌الواقع هیچ در داخل ندارد. همه چیزش را بر روی دخالت در امور کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری کرده است؛ آن هم با هر عنوان و شعاری. این سیاست، بسیار بسیار آسیب‌پذیرتر از آن سیاست جنگ بر ضد عراق است. بنابراین، به‌ویژه با آنچه در صحنهٴ بین‌المللی و مذاکرات دیدیم، سیاست بمب‌سازی که محور این سیاستهاست، به سرعت به نقطهٴ پایانی خود نزدیک می‌شود.

بنابراین، مانند مقاومت مردم ایران، مردم و به‌ویژه زنان و جوانان ما در داخل کشور، باید چشم به‌راه و آمادهٴ صددرصد برای لحظهٴ تاریخی باشند؛ آن لحظه‌ای که تق این سیاستهای رژیم، به‌طور مادی در می‌آید. آنوقت روز ماست، روز مقاومت مردم ایران و روز مردم ایران، روزی که باید با تمام قوا و بدون لحظه‌ای درنگ، این رژیم را به زیر کشید و ایران را از شر پلیدیهای آخوندها، تطهیر کرد. به امید آن روز.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/cb09d7e2-bdd2-4a15-87e7-ba52bb10bc91"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات