روزنامه حکومتی مردمسالاری 1مرداد 96 طی مطلبی به سرکوب گسترده زنان و وضعیت وخیم کودکان بیگناه در حاکمیت آخوندی اعتراف کرد و نوشت: سالهاست به شنیدن اخبار اسیدپاشی، قتل، تجاوز، آزار و اذیت و چاقو کشی و جنایت چنان عادت کردهایم که دیگر تعجبمان را بر نمیانگیزد. انگار سردی این خبرهای تلخ تا عمیقترین لایههای وجودمان رخنه کرده و دچار چنان کرختی و بیحسی شدهایم که نمیدانیم یا شاید نمیتوانیم واکنشی به اینگونه رخدادها نشان بدهیم.
اما چرا باید چنین اتفاقاتی مدام در کوچهها و خیابانهای شهرهای ما موجب پریشان خاطری مردم و ایجاد رعب و وحشت عمومیشود؟ چرا خانوادههایی که کودک خردسال دارند مدام باید نگران باشند که بیرون از خانه چه اتفاقاتی منتظر فرزندشان است و آن قدر بترسند که حتی جرأت نکنند کودکانشان را به مدرسه بفرستند که مبادا همشاگردی غافلی یا راننده سرویس بیوجدانی یا حتی معلم قرآنی سر راه کودکشان باشد که با رفتاری هوسبازانه روح و جسم و زندگی یک فرشته را به آتش بکشد؟ چرا والدین ترجیح میدهند سر و صدا و خستگی و بیحوصلگی فرزند را در حصار خانه تاب بیاورند اما حتی آنها را به پارک سر خیابان یا خانه همسایه کناری نفرستند که نمیدانند چه اتفاقاتی منتظر آنهاست؟ بعد از رخ دادن چنین فجایعی دایههای دلسوزتر از مادر و فرصت طلبهای همیشه دلواپس تریبون کوک کرده و مدام از اینکه علت این حوادث بیحجابی و بیعفتی است و اگر زن و دختر محجه و عفیف باشند چنین اتفاقاتی رخ نمیدهد سخن میگویند در حالی که هیچ کس نمیگوید یک کودک بیگناه 7ساله چه بیحجابی و بیعفتی میتوانسته داشته باشد. چرا باید زنان و دختران جوان در گوشه گوشه خیابان مدام نگران اتفاقات تلخ و حوادثی باشند که ممکن است تهدیدشان کند؟ چرا با شنیدن صدای هر موتوری باید تنشان بلرزد که نکند خطری در کمینشان باشد؟ چرا بعد از تاریکی هوا باید با هول و هراس از کوچه پس کوچهها رد بشوند و مدام دعا کنند کسی از پشت سر برایشان مزاحمتی فراهم نکند؟
کاش به همان اندازه که نگران رعایت حجاب خانمها بودیم به امنیت خاطر و آرامش آنان هم توجه میکردیم که با خیال راحت در سطح شهر تردد کنند و مدام نگران نباشند که از سوی دیگران مورد آزار و اذیت قرار گیرند؟
متأسفانه این پدیده تلخ و آزار دهنده علیه بانوان مدام در حال گسترش و تکثیر شدن است بهگونهیی که به رفتاری عادی تبدیل شده است که اگر خلافش مشاهده شود موجب تعجب و شگفتی خواهد شد.
اما چرا باید چنین اتفاقاتی مدام در کوچهها و خیابانهای شهرهای ما موجب پریشان خاطری مردم و ایجاد رعب و وحشت عمومیشود؟ چرا خانوادههایی که کودک خردسال دارند مدام باید نگران باشند که بیرون از خانه چه اتفاقاتی منتظر فرزندشان است و آن قدر بترسند که حتی جرأت نکنند کودکانشان را به مدرسه بفرستند که مبادا همشاگردی غافلی یا راننده سرویس بیوجدانی یا حتی معلم قرآنی سر راه کودکشان باشد که با رفتاری هوسبازانه روح و جسم و زندگی یک فرشته را به آتش بکشد؟ چرا والدین ترجیح میدهند سر و صدا و خستگی و بیحوصلگی فرزند را در حصار خانه تاب بیاورند اما حتی آنها را به پارک سر خیابان یا خانه همسایه کناری نفرستند که نمیدانند چه اتفاقاتی منتظر آنهاست؟ بعد از رخ دادن چنین فجایعی دایههای دلسوزتر از مادر و فرصت طلبهای همیشه دلواپس تریبون کوک کرده و مدام از اینکه علت این حوادث بیحجابی و بیعفتی است و اگر زن و دختر محجه و عفیف باشند چنین اتفاقاتی رخ نمیدهد سخن میگویند در حالی که هیچ کس نمیگوید یک کودک بیگناه 7ساله چه بیحجابی و بیعفتی میتوانسته داشته باشد. چرا باید زنان و دختران جوان در گوشه گوشه خیابان مدام نگران اتفاقات تلخ و حوادثی باشند که ممکن است تهدیدشان کند؟ چرا با شنیدن صدای هر موتوری باید تنشان بلرزد که نکند خطری در کمینشان باشد؟ چرا بعد از تاریکی هوا باید با هول و هراس از کوچه پس کوچهها رد بشوند و مدام دعا کنند کسی از پشت سر برایشان مزاحمتی فراهم نکند؟
کاش به همان اندازه که نگران رعایت حجاب خانمها بودیم به امنیت خاطر و آرامش آنان هم توجه میکردیم که با خیال راحت در سطح شهر تردد کنند و مدام نگران نباشند که از سوی دیگران مورد آزار و اذیت قرار گیرند؟
متأسفانه این پدیده تلخ و آزار دهنده علیه بانوان مدام در حال گسترش و تکثیر شدن است بهگونهیی که به رفتاری عادی تبدیل شده است که اگر خلافش مشاهده شود موجب تعجب و شگفتی خواهد شد.