به این 2تابلو نگاه کنید:
یکی کبود و سرد و لرزان
یکی کبود و سرد و لرزان
و این یکی اثری سپید و گرم و درخشان.
یکی نشان از کینهیی کور و دور و دیرینه دارد و دیگری گنجینهیی شور و هزار آینه در سینه.
کدامیک چشم را خیره میکند؟ از تماشای کدامیک نفسهامان در سینهها حبس و قلبهامان به حنجره میرسد؟
28سال از قتلعام زندانیان سیاسی میگذرد و همچنان 2 اثر کاملاً متضاد در برابر میلیونها نگاه گرم، خودنمایی میکند. 2 اثر با 2ریشه و 2 اندیشه سراپا متضاد.
ممکن است بگویید آنچه قتلعام 67 را از سایر جنایتهای ضدبشری متمایز و برجسته میکند شقاوتی است که مشابهاش تا کنون دیده نشده است. هیچ حاکم و خودکامهیی حاضر نیست زندانی سیاسیاش را _که پیشتر در محکمه خودش به مدتی حبس محکوم کرده بود_ پس از 7سال شکنجه، ناگهان حلقآویز کند. آنهم نه یکی دو زندانی یا بخشی از زندانیان یک بند؛ که در یک اقدام سراسری و همآهنگ، زندانیان سیاسی همهٴ شهرها و مناطق را در سراسر کشور!
بیشک اگر پرونده 67 را باز کنیم، از شدت شقاوت شیخ و شمشیر و شعبدهٴ پاسداران، بسا نفسها که در سینهها حبس میشوند و چه قلبهایی که به حنجره میرسند!
اما با این همه، یک واقعیت هنوز مانند الماس میدرخشد. واقعیت و صلابتی که چشمها را خیره میکند.
بله! واقعیت آن سوی پردهٴ شقاوت؛ اثر بیهمتاییست که در گذر ایام نه رنگ باخت، نه زنگار گرفت و نه کهنه شد. پدیدهیی بینظیر، خارقالعاده و بهغایت استثنایی.
آنجا که «شیخ» و «دد» و «دیو» و «دار» آمیخته بود، تا سقف فلک، «ستاره» آویخته بود.
فواره و سیلوارهیی از ستارگان در آسمان مرداد.
این همان خلق جدید است. نقشی بیهمتا و شاهکاری که در حوزه فهم بسیاری از سیاستبازان و بازیگران سیاسی نمیگنجد.
پس با نگاهی و یادی از روزهای قتلعام، با هم به قضاوت بنشینیم و ببینیم از میان «آثار» کدامیک قویترند!
تابلو ابلیس و مرگ و خنجری بر گلوی پرندگان؟
یا خروش و خیزش و رویش ستارگان؟
نگاهی بر وقایع قبل از قتلعام در زندانها
از وقایع شش سال اول زندان _سالهای 60 تا 66_ میگذرم. از اینکه چگونه طبیبان بازجو!، زندانیان را بر میزهای تشریح و تختهای شکنجه شرحه شرحه کردند تا قلبها را و ارادهها را جراحی کنند، از مثله کردن دختران و پسران دانشآموز تا شکنجه و زجرکش کردن زنان و مردان زیر شکنجه با حکم صریح ضرب حتیالموت...
از هجوم وحشیانه پاسداران تا شکنجه و تجاوز خواهرانمان در حضور همسران و فرزندانشان و از هراس رعشه بازجویان در مقاومت بینظیر زندانیان نیز میگذرم؛ مقاومتی که به شکست سیاست «تواب سازی» و ناکامی لاجوردی و داود رحمانی و... در زندان منجر شد.
زمینهسازی برای قتلعام
اغلب زندانیان سالهای 60 تا 67 میدانند که رژیم از سال 60 برای کشتار گسترده زندانیان سیاسی بارها طراحی کرده و برنامهها داشت، اما نخستین گام سراسری و اقدام عملی برای قتلعام در پاییز و زمستان سال 66 با اجرای طرح تفکیک و طبقهبندی زندانیان _در تمام زندانها_ آغاز شد. این کار با ارائهٴ فرمهای جدید و سؤال و جوابهای حضوری، توسط مسئولان اطلاعات یا امنیت و انتظامات زندانها صورت گرفت.
گاه برخی بازجویان در کمیته مشترک و پاسداران در اوین و سایر زندانها نیز به شکلی به شرایط تعیینتکلیف و تصفیهٴ زندانیان در روزهای آینده اشاره میکردند.
مثلاً در فروردین67پاسدار مجید سرلک بهطور ناگهانی وارد بند زنان شد و ضمن پر کردن لیست مشخصات زندانیان گفت:
«حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پابرجاست. اگر شما تا بهحال هم زنده ماندهاید از رحمت ولیفقیه است و حالا زمان تعیینتکلیف شما رسیده است» .
در گوهردشت زندانیانی که حساسیت زیادی رویشان نبود، تفکیک و به بند یک منتقل شدند تا پس از صدور فرمان کشتار، این بند را جهت تبلیغات و تکذیب اعدامها نگه داشته و بقیهٴ را حلقآویز کنند. البته طبق طرح، اعدامها از اوین شروع میشد چون بند ابدیها را از گوهردشت به اوین آوردند و در 11خرداد150 زندانی دستچین شده پاسداران _از بندهای مختلف گوهردشت _ را به بند4 اوین منتقل کردن. چند روز بعد هم زندانیان ملیکش را که مدت محکومیتشان تمام شده و قرار بود آزاد شوند از اوین به گوهردشت منتقل کردند. سناریو خیلی روشن بود. دانهدرشتها (زندانیان ابد، زیرحکم و زندانیان خطرناک گوهردشت ) را در اوین جمع کرده و منتظر فرمان بودند.
یکی نشان از کینهیی کور و دور و دیرینه دارد و دیگری گنجینهیی شور و هزار آینه در سینه.
کدامیک چشم را خیره میکند؟ از تماشای کدامیک نفسهامان در سینهها حبس و قلبهامان به حنجره میرسد؟
28سال از قتلعام زندانیان سیاسی میگذرد و همچنان 2 اثر کاملاً متضاد در برابر میلیونها نگاه گرم، خودنمایی میکند. 2 اثر با 2ریشه و 2 اندیشه سراپا متضاد.
ممکن است بگویید آنچه قتلعام 67 را از سایر جنایتهای ضدبشری متمایز و برجسته میکند شقاوتی است که مشابهاش تا کنون دیده نشده است. هیچ حاکم و خودکامهیی حاضر نیست زندانی سیاسیاش را _که پیشتر در محکمه خودش به مدتی حبس محکوم کرده بود_ پس از 7سال شکنجه، ناگهان حلقآویز کند. آنهم نه یکی دو زندانی یا بخشی از زندانیان یک بند؛ که در یک اقدام سراسری و همآهنگ، زندانیان سیاسی همهٴ شهرها و مناطق را در سراسر کشور!
بیشک اگر پرونده 67 را باز کنیم، از شدت شقاوت شیخ و شمشیر و شعبدهٴ پاسداران، بسا نفسها که در سینهها حبس میشوند و چه قلبهایی که به حنجره میرسند!
اما با این همه، یک واقعیت هنوز مانند الماس میدرخشد. واقعیت و صلابتی که چشمها را خیره میکند.
بله! واقعیت آن سوی پردهٴ شقاوت؛ اثر بیهمتاییست که در گذر ایام نه رنگ باخت، نه زنگار گرفت و نه کهنه شد. پدیدهیی بینظیر، خارقالعاده و بهغایت استثنایی.
آنجا که «شیخ» و «دد» و «دیو» و «دار» آمیخته بود، تا سقف فلک، «ستاره» آویخته بود.
فواره و سیلوارهیی از ستارگان در آسمان مرداد.
این همان خلق جدید است. نقشی بیهمتا و شاهکاری که در حوزه فهم بسیاری از سیاستبازان و بازیگران سیاسی نمیگنجد.
پس با نگاهی و یادی از روزهای قتلعام، با هم به قضاوت بنشینیم و ببینیم از میان «آثار» کدامیک قویترند!
تابلو ابلیس و مرگ و خنجری بر گلوی پرندگان؟
یا خروش و خیزش و رویش ستارگان؟
نگاهی بر وقایع قبل از قتلعام در زندانها
از وقایع شش سال اول زندان _سالهای 60 تا 66_ میگذرم. از اینکه چگونه طبیبان بازجو!، زندانیان را بر میزهای تشریح و تختهای شکنجه شرحه شرحه کردند تا قلبها را و ارادهها را جراحی کنند، از مثله کردن دختران و پسران دانشآموز تا شکنجه و زجرکش کردن زنان و مردان زیر شکنجه با حکم صریح ضرب حتیالموت...
از هجوم وحشیانه پاسداران تا شکنجه و تجاوز خواهرانمان در حضور همسران و فرزندانشان و از هراس رعشه بازجویان در مقاومت بینظیر زندانیان نیز میگذرم؛ مقاومتی که به شکست سیاست «تواب سازی» و ناکامی لاجوردی و داود رحمانی و... در زندان منجر شد.
زمینهسازی برای قتلعام
اغلب زندانیان سالهای 60 تا 67 میدانند که رژیم از سال 60 برای کشتار گسترده زندانیان سیاسی بارها طراحی کرده و برنامهها داشت، اما نخستین گام سراسری و اقدام عملی برای قتلعام در پاییز و زمستان سال 66 با اجرای طرح تفکیک و طبقهبندی زندانیان _در تمام زندانها_ آغاز شد. این کار با ارائهٴ فرمهای جدید و سؤال و جوابهای حضوری، توسط مسئولان اطلاعات یا امنیت و انتظامات زندانها صورت گرفت.
گاه برخی بازجویان در کمیته مشترک و پاسداران در اوین و سایر زندانها نیز به شکلی به شرایط تعیینتکلیف و تصفیهٴ زندانیان در روزهای آینده اشاره میکردند.
مثلاً در فروردین67پاسدار مجید سرلک بهطور ناگهانی وارد بند زنان شد و ضمن پر کردن لیست مشخصات زندانیان گفت:
«حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پابرجاست. اگر شما تا بهحال هم زنده ماندهاید از رحمت ولیفقیه است و حالا زمان تعیینتکلیف شما رسیده است» .
در گوهردشت زندانیانی که حساسیت زیادی رویشان نبود، تفکیک و به بند یک منتقل شدند تا پس از صدور فرمان کشتار، این بند را جهت تبلیغات و تکذیب اعدامها نگه داشته و بقیهٴ را حلقآویز کنند. البته طبق طرح، اعدامها از اوین شروع میشد چون بند ابدیها را از گوهردشت به اوین آوردند و در 11خرداد150 زندانی دستچین شده پاسداران _از بندهای مختلف گوهردشت _ را به بند4 اوین منتقل کردن. چند روز بعد هم زندانیان ملیکش را که مدت محکومیتشان تمام شده و قرار بود آزاد شوند از اوین به گوهردشت منتقل کردند. سناریو خیلی روشن بود. دانهدرشتها (زندانیان ابد، زیرحکم و زندانیان خطرناک گوهردشت ) را در اوین جمع کرده و منتظر فرمان بودند.
شهرستانها؛
اما در شهرستانها به علت کوچکی منطقه و ارتباط گسترده خانوادهها با هم، کشتارِ بیسر و صدا عملی نبود. برای حل این مشکل از همان بهمن و اسفند66 که قتلعام زندانیان در دستور کار قرار گرفت، اغلب زندانیان را به شهرهای مختلف تبعید کردند تا مانع جوشش و خروش محلی و جمعی مردم و خانوادهها در منطقه شوند.
نوروز 67 زندانیان دیزلآباد کرمانشاه را با چند اتوبوس به گوهردشت آوردند. هیچ دلیل و بهانهیی در کار نبود. یکی از زندانیان به نام پرویز مجاهدنیا همان روز به خانوادهاش گفت ما را میبرند تهران و میخواهند اعداممان کنند.
در همین ایام بخشی از زندانیان میانه و شهرهای اطراف را به زنجان و زندانیان زنجان و ارومیه را بیدلیل به تبریز بردند. زندانیان لاهیجان را به چالوس و محکومان زندان ساری را به بابل و قائمشهر و... منتقل کردند.
در خرداد ماه 27 زندانی قزوینی را از زندان چوبیندر قزوین به گوهردشت بردند و بسیاری از زندانیان زاهدان و شهرهای مرزی را به شهرهای مختلف استان خراسان منتقل کردند.
به نظر میرسد قتلعام زندانیان سیاسی ابتدا برای خرداد67 طراحی شده بود و در عمل، تحتالشعاع شکستهای پیدرپی رژیم بعد از عملیات آفتاب و مهران و خالی شدن جبههها و... قرار گرفت اما بعد از عقبنشینی خمینی در جنگ و پذیرش قطعنامه 598 در 27تیر ماه، موضوع قتلعام زندانیان در اولویت نخست و دستور کار فوری رژیم قرار گرفت. این تنها فرصتی بود که خمینی میتوانست هم از شر زندانیان راحت شود و هم با بالا بردن شمشیر کشتار زندانیان، ضمن تزریق انگیزه به نیروهای وارفتهاش، خیال و خواستههای بعد از جنگ مردم را برای همیشه بخشکاند.
در اوین _جهت اجرایی کردن پروژه قتلعام_ از صبح 28تیر بسیاری از زندانیان بندها را به سلولهای انفرادی بردند. شاید بهتر باشد تاریخ شروع قتلعام را 28تیر _فردای پذیرش قطعنامه_ بدانیم. در این روز غلامرضا کاشانی اقدم را به همراه چند مجاهد دیگر که زیرحکم بودند، اعدام کردند و اجسادشان را در سردخانه تحویل خانوادههاشان دادند. همچنین بسیاری از زندانیان بندهای مختلف اوین را به انفرادی و زندانیان بند یک گوهردشت را (که قرار بود برای جوسازی و تبلیغات نگهدارند) به محیطی خارج از بندهای گوهردشت _بند جهاد_ بردند و هیأتهای مشکوک از تهران عازم زندانهای مراکز استان شدند.
در گزارشی از ایلام خواندم که در فردای آتشبس فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام از زندان خارج کرده و روز بعد همه را _پس از تجاوز_ روی تپهیی در اطراف صالحآباد تیرباران کردند و در گودال انداختند.
در فاصلهٴ 28 و 29تیر همهٴ آماده سازیهای کشتار به سرعت انجام و ترکیب هیأتهای مرگ و محل اعدام زندانیان روشن شد. در همین فاصله به همهٴ کارکنان زندان و پاسداران بندها ابلاغ شد که در تمام مراحل کشتار، از جابهجایی زندانیان در راهرو مرگ و انتقال به سلولهای انفرادی تا حلقآویز زندانیان فعالانه شرکت کنند. حق هیچ تماس و ارتباطی هم با خانوادههاشان نداشتند.
توفان مرگ در اوین
از شامگاه 5مرداد زندانیانی که از قبل لیست و آمارشان تنظیم شده بود صدا کردند. ساعت 2300 از بلندگوی بند زهرا فلاحتی را صدا کردند و گفتند با کلیه وسایلش به دفتر بند مراجعه کند. دقایقی بعد مریم ساغری خداپرست، زهرا فلاحتپیشه، فریبا عمومی، هما رادمنش و تعدادی دیگر را بردند. از سلولهای انفرادی هم سهیلا محمدرحیمی را با تعدادی از زندانیان تازه دستگیر شده را بردند و از بندهای یک و چهار و سلولهای انفرادی زندانیان به سمت هیأت مرگ هدایت کردند. ترکیب اسامی و نحوه انتقال پیام روشنی داشت. این آغاز کشتار سراسری و گسترده مجاهدین بود.
صبح همین روز _پنجشنبه ششم مرداد_ با استقرار هیأت مرگ بیش از 1000 مجاهد خلق فقط در اوین به خاک افتادند.
یک ماه بعد آقای مسعود رجوی طی نامهیی به دبیرکل سازمان ملل از خروج 860جسد در این روز _6مرداد_ پرده برداشت.
عمق فاجعه و آمار قربانیان
از کجا باید گفت؟
از دانش آموزانی که از مدرسه دستگیر شدند و پس از 7سال شکنجه در سیاهچال اوین و گوهردشت به فرمان خمینی قتلعام شدند! یا از درد و رنج خانوادهها؟ آنان که 3 یا 4 یا 5سال از مدت محکومیت عزیزشان گذشته بود و بیتاب و بیقرار در انتظار آزادی فرزند لحظهها را و ثانیهها را شمارش میکردند!
یا از آنان که در زندان بر اثر تحمل 7سال فشار و شکنجه تعادل روحیشان را از دست داده و در همان حال در منتهای صفا و مظلومیت حلقآویز شدند؟
از کجا بگویم؟ از بیماران و عزیزانی که خوندلانه 7سال در برابر جلاد ایستادند و عاشقانه صلیب خود را بر دوش کشیدند و رفتند یا از جعفر هاشمی و یارانش که در طنین فریاد مرگ بر خمینی و درود بر رجوی جلاد را و هیبت هیأت مرگ را شکستند.
در زندان اوین و گوهردشت ، از شامگاه 5مرداد تا پایان25مرداد روزانه 20 تا 200 زندانی مجاهد را بهسادگی نوشیدن یک فنجان چای بر دار کشیدند. از ظهر 5شهریور نوبت به زندانیان مارکسیست رسید و هیأت مرگ به مدت 8روز در اوین و گوهردشت به کشتار این دسته از زندانیان سیاسی پرداخت. یاران و رفیقانی که سؤال و جواب هیأت مرگ را به سخره گرفتند، در برابر خنجر و تندر ایستادند، خانه را روشن کردند و رفتند.
اعدامها میباید در منتهای مخفیکاری و سکوت اجرا میشد. حتی پاسداران حق تماس با بیرون از زندان را نداشتند. با این همه قبل از آغاز مرحله دوم، فریادهای بیصدا همچون غباری و جویباری بینشان، به بیرون زندان خزید و بساط توطئه را سوزاند. روز 3شهریور آقای مسعود رجوی طی تلگرامی به دبیرکل مللمتحد از قتلعام زندانیان مجاهد خلق به دستور شخص خمینی پرده برداشت. بلافاصله موج گسترده اعتراض و کمپین جهانی و محکومیت رژیم در ارگانهای مختلف بهراه افتاد.
چند روز بعد یک هوادار مجاهدین بهنام «مهرداد ایمن» که از کالیفرنیا برای شرکت در تظاهرات به نیویورک آمده بود، در اعتراض به قتلعام زندانیان سیاسی توسط خمینی، دست به خودسوزی زد و روز بعد بر اثر شدت سوختگی در بیمارستان بهشهادت رسید. بر اثر همین دلاوریها و حمایتها و افشاگریها دادگاه مرگ در نیمه شهریور متوقف شد اما اعدام در ملأعام در بسیاری از شهرهای میهن _تا پایان سال_ ادامه یافت.
بسیاری از زندانیان را با عنوان قاچاقچی، دزد، سارق و... در میادین شهر اعدام کردند. در زمستان67 زندانیان سیاسی را در میدان بزرگ تبریز سربهدار کرده و 24ساعت بالای دار نگهداشتند.
روز چهارشنبه 12مرداد احمد غلامی و محمد رامش را روی پل هوایی شهر آمل به اتهام قاچاقچی مواد مخدر بدار کشیدند. شاهدان عینی میگفتند که هنگام دار زدن، آنها فریاد میزدند: «ما مجاهدیم، ما زندانی سیاسی هستیم» .
بعد از پایان رسمی کار هیأت مرگ، تا مدتی هر شهر کدخدای قضایی و قانون خودش را داشت. در برخی شهرها جوانان را در خیابان دستگیر و همانجا به جرم هواداری از مجاهدین حلقآویز میکردند. در بسیاری از شهرستانها حتی زندانیان آزاد شده را دوباره دستگیر و اعدام کردند.
طبق بررسیهایی که سالهای بعد بهعمل آمد معلوم شد اعدامها در برخی از شهرستانها تا پایان سال 68 هم _علنی و در خفا_ ادامه داشت.
برخی از زندانیان مجاهد را در سال 68 به اتهام رشوهخواری، قتل، مواد مخدر و فساد در میدانهای عمومی شهر حلقآویز کردند. روز شنبه 20آبان68روزنامه جمهوری اسلامی نوشت هادی متقی، جعفر ستاره آسمان، غلامحسین صالحی و اعظم طالبی رودکار به جرم شرکت در سرقت و مواد مخدر و آدمربایی در ملأعام اعدام شدند.
بله! خواهر مجاهد اعظم طالبی رودکار را در ملأعام به جرم فساد اعدام کردند...
البته! این نمونهها تنها مشتی از خروار جنایت خمینی و بازماندگانش است و خوب میدانیم که به علت شرایط اختناق هنوز _پس از 28سال_ عمق فاجعه پیدا نیست. هنوز آمار و تصویر روشنی از شهیدان قتلعام در زندانهای شیراز و اصفهان و رشت و تبریز و اردبیل و مشهد و اهواز و آبادان و زاهدان و کرمان و سایر شهرهای بزرگ نداریم و اطلاعاتمان از نحوه اعدام و اعدام شدگان بسیاری از شهرها در حد صفر است.
در برخی از زندانها حتی یک نفر زنده بیرون نیآمد تا بگوید چگونه زندانیان را کشتند و در کدام دیار بهخاک سپردهاند.
بیتردید تا زمانی که دشنهٴ ولایت در سینهها جاریست، نمیتوانیم پردهها را کنار بزنیم و عمق فاجعه همچنان ناپیداست. اغلب کسانی که با انگیزهها و دلایل مختلف سعی در پایین آوردن آمار قتلعام زندانیان سیاسی دارند مبنای قضاوت و تحلیلشان را ادعای آیتالله منتظری میدانند. ایشان در نخستین نامهیی که بهتاریخ 9مرداد67 (یعنی 3روز بعد از شروع کشتار در اوین و در فردای کشتار زندانیان در گوهردشت ) به خمینی نوشتهاند، به اعدامهای گسترده و در جای دیگر به 2800 یا 3800 اعدام اشاره کرده و در بند هشتم همین نامه (9مرداد) تصریح کردهاند: «اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز، هم عکسالعمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود»
آقای منتظری در نامه دومش به خمینی در 13مرداد ضمن طرح شکایت قاضی شرع یکی از استانها از اعدامهای بیحساب و کتاب، به ادامه همان روند _که در 9مرداد گفته بود_ اشاره میکند و در 24مرداد خطاب به هیأت مرگ (آخوند نیری، اشراقی، پورمحمدی، رئیسی و شوشتری)، برای نخستین بار از عبارت «قتلعام بدون محاکمه» استفاده کردند.
البته در نامههای آخر دوباره پای همان عدد _3800 _ را وسط کشیده ولی همچنان از همان سرعت و همان «تند تند کشتن» ها میگوید.
بعدها آقای رضا ملک _معاونت سابق تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات_ که پس از سالها اخیراً از زندان آزاد شد، طی پیامی از زندان برای دبیرکل سازمان ملل از اعدام 33700نفر در چند شب پرده برداشت.
(برای مشاهده نوار افشاگری آقای ملک اینجا کلیک کنید)
در هر حال حتی با شاخص آقای منتظری یعنی «چندهزار در چند روز» میتوان نتیجه گرفت که (بدون احتساب سایر اعدامها در پاییز و زمستان67) بیش از 30هزار جوانه در زنجیر بهخاک افتادند تا جلاد آرزوی سازش و کرنش زندانیان اسیر را بهگور ببرد.
الماس و ستاره و خنجر
در گوهردشت از روز دوازدهم تا چهاردهم مرداد اغلب زندانیان فهمیده بودند جماعتی که با دجالیت خود را هیأت عفو معرفی میکند، هیأت مرگ هستند و اصلیترین شاخصشان برای اعدام کلمه «مجاهد» است.
اشرف فدایی قبل از اعدام به سلول کناریش گفت: «میدانم امروز مرا برای اعدام میبرند. اگر امروز اعداممان کنند، زودتر مردم به ماهیت رژیم جنایتکار پی میبرند»
روز چهارشنبه 12مرداد وقتی محمدرضا شهیر افتخار فهمید چند دقیقه دیگر به سمت قربانگاه میرود، لبخندی زد و گفت انقلاب خون میخواهد و چه خونی بهتر از خون ما؟
بهزاد فتح زنجانی هم با لبخندی پاک و معصومانه از ریسمانهای زمخت کینه استقبال کرد...
شگفتا! که در اینجا هم؛ زیر تیغ آخته جلاد، همه همدل، همراه و یک فریاد بر لب داشتند. اعظم طاقدره هنگام خروج از بند گفت: «بچهها، اعدام میشویم. مجاهد گفتن و آزادی خون میخواهد و باید خون آن را بدهیم»
همهٴ نگرانی محسن محمد باقر _بازیگر فیلم «غریبه و مه» که فلج مادر زاد بود_ در شبِ قبل از اعدام این بود که مبادا بهخاطر بیماریاش از مقابله با هیأت مرگ و طناب دار محروم شود.
وقتی فروزان عبدی _قهرمان تیم ملی والیبال زنان_ را برای اعدام صدا کردند، در حالی که میدانست برای اعدام میرود، مانند همیشه میخندید و شوخی میکرد. فروزان گفت بچهها، از دستمان خسته شدند میخواهند آزادمان کنند نگران نباشید.
بسیاری از زندانیان در حالی که _با پایان مدت محکومیت_ در آستانهٴ آزادی از زندان بودند و انتظار رویارویی با چنین صحنههایی را نداشتند، در منتهای تسلط، جسارت و آرامش، آخرین حرفشان را روی دیوارهای سخت سلول نقش کردند:
13مرداد 67 _ من ملیحه اقوامی ساعت 3بعدازظهر دادگاه رفته و حکم اعدام به من ابلاغ شد. الآن ساعت 7بعدازظهر است که برای اعدام میروم.
حدیث مرد مؤمن با تو گویم که چون مرگش رسد خندان بمیرد
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند
«حسین حقیقتگو»
آتشی کاندر نهان ما فتاد
گر چه ما را سوخت، اما زنده باد
«جمشید»
مرتضی تاجیک 7سال با نام مستعار در زندان بود و خانوادهاش در جستجویش بودند. پدرش سال65 با شعارنویسی علیه رژیم روی دیوارها و... خودش را به زندان انداخت تا از سرنوشت فرزندش خبردار شود اما هیچ اثری از وی _مرتضی تاجیک_ در بندها نیافت. سرانجام مرتضی در هشتم مرداد با نام مستعار مجتبی هاشم خانی جاودانه شد.
مادران داغدار
برخی از خانوادهها هنوز بعد از 28سال مرگ عزیزشان را باور ندارند. برخی تعادلشان را از دست داده و بسیاری بهمحض شنیدن خبر حلقآویز عزیزشان جان سپردند. مادر رحیم صفت بقا که میدانست فرزندش در گورهای جمعی دفن است، ساک رحیم را تحویل گرفت، قبری خرید و پیراهن فرزندش را در آن دفن کرد. مادر شبهای پنجشنبه به همان قبر مراجعه و با فرزندش نجوا میکند.
بسیاری از پدران و مادران بعد از شنیدن خبر اعدام فرزندانشان درجا سکته و فوت کردند.
مادر داودی که 2پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد، مستمر درِ خانهها را میزد. به همسایهها مراجعه میکرد و گمشدهاش را میخواست.
به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». مادر تمام همسایهها را خبر کرد. به کمک همسایهها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و همه آماده جشن استقبال از فرزند شدند. مادر بهترین لباسش را پوشید، بیتاب و شاد و بیقرار به کمیته زنجان مراجعه کرد؛ اما بهجای دیدن جگرگوشهاش، ساک و آدرس محل دفن فرزند را تحویلش دادند. کسانی که در خانه منتظر بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهرهیی ماتومبهوت روبهرو شدند. از همان لحظه مادر در سکوت است. به نقطهیی دور خیره میشود و آرام اشک میریزد.
بیماران؛ طلایهداران قتلعام
برخی از زندانیان مانند طیبه خسروآبادی، تهمینه ستوده و محسن محمدباقر فلج مادرزاد بودند، شهین پناهی یک پایش از کار افتاده بود، لیلا دشتی تومور مغزی داشت و باید زود عمل جراحی میشد، اشرف احمدی و سوسن صالحی و غلامحسین مشهدی ابراهیم بیماری قلبی داشتند.
زهرا بیژنیار بر اثر شدت شکنجه و ضربههای بیرحم کابل بیناییاش مختل شده بود، آفاق دکنما و کاوه نصاری بیماری صرع داشتند و لیلا و عباس و... بر اثر شکنجه و شرایط سخت سلولهای انفرادی دچار عدم تعادل شده بودند... همه اعدام شدند. به هیچکس رحم نکردند. حتی ناصر منصوری را که نخاعش قطع شده بود با برانکارد نزد هیأت مرگ و از آنجا به محل اعدام بردند.
فراتر از شقاوت
در 7سال اول زندان _1360 تا 67_ همه نوع شکنجه و جنایت دیده بودیم اما هیچکس این میزان از رذالت و شقاوت را تصور نمیکرد. به ذهن هیچکس خطور نمیکرد زندانیانی که 6 یا 7سال قبل، به جرم خواندن یا فروش نشریه در همین بیدادگاهها، با همین معیارهای ضدانسانی به 2 یا 4 یا 10سال زندان محکوم شده بودند، بیعلت و بیبهانه و اینچنین پنهان و شتابان و بیرحمانه اعدام شوند. در هیچ جای دنیا کاری به زندانی محکوم ندارند. البته در زندانهای قرون وسطایی خمینی در دوران محکومیت، شکنجه و قبر و گرسنگی و شلاق و... تمام نمیشود اما این یکی دیگر پیشبینی نمیشد. هیچ بهانهیی و هیچ رحمی در کار نبود. حتی زندانیانی که مدت محکومیتشان تمام شده و به ملی کش معروف بودند حلقآویز شدند.
مژگان سربی، فرحناز ظرفچی، منیر عابدینی، اشرف احمدی،
مهشید رزاقی، داریوش کینژاد، محمود فرجی اسکندری، سیدمحسن سیداحمدی، علی بابایی، حمید بخشنده، داود شاکری، مسعود طلوع صفت، داود آزرنگ، سعید گرگانی، یزدان خدابخش، اسماعیل قاضی، یحیی تیموری، محسن سبحانی، حمیدرضا امیری، ناصر رضوانی… و دهها نفر دیگر که مدت محکومیتشان تمام شده و به خانوادههاشان گفته بودند تا یک ماه دیگر آزاد میشوند، بدار سپرده شدند.
بسیاری از زندانیانی که حلقآویز شدند در 15سالگی دستگیر شدند.
زهره حاج میراسماعیل، لیلا حاجیان، سهیلا حمیدی، رویا خسروی، مهری درخشان نیا، سهیل دانیالی، مسعود افتخاری، مهدی فتحعلی آشتیانی، جواد سگوند، پروین باقری، مهتاب فیروزی، فرحناز مصلحی... زمان دستگیری 15 یا 16سال بیشتر نداشتند.
پیامآوران صلح و آزادی
در ساعتهای اولیه اعدام در گوهردشت به زهرا خسروی فقط چند دقیقه برای وصیتنامه وقت دادند؛ او بهجای نوشتن وصیتنامه، در منتهای تسلط و جسارت و دلسوزی توانست با بند فرعی مقابل 8 به وسیلهٴ مورس تماس بگیرد و بگوید بچهها به من چند دقیقه وقت دادند وصیتنامه بنویسم. اعدام بچهها را شروع کردند منهم تا چند دقیقه دیگر اعدام میشوم. سلامم را به «مسعود» و «مریم» برسانید..
نمیدانم در کجای تاریخ چنین نمونههایی میتوان یافت؟
ممکن است برخی گمان کنند آنان انسانهایی خاص و بیاعتنا به زندگی بودند که اینچنین به مرگ لبخند زدند. نخیر! زندانیان مجاهد هرگز انسانهایی خاص و برگزیده نبودند آنان بیش از همه زندگی را دوست داشتند و بسیاری از زندانیان میتوانستند بدون آلودگی و ننگ همکاری با دشمن از مهلکه بگریزند.
آنان رفتند تا رسم رستن و آیین شکفتن زنده بماند. صخرههایی که ایستادند تا زندگی جاری شود. چشمههای جوشان؛ رودهای خروشان و پیام آوران صلح و آزادی و رهایی انسان از زنجیر ولایت.
به گواه تاریخ و به اعتراف بسیاری از بازماندگان کشتارهای وحشیانه در جهان، در جریان هر قتلعام برخی سینهها را سپر کرده، طناب را بوسیدند و برخی خیانت کرده و دشنهٴ خونآلود جلاد را لیسیدند. اما به اعتراف دوست و دشمن، در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال67 هر چه بود صلابت بود و غرور و میهنپرستی.
آیا باز هم تابلویی زیباتر سراغ داریم؟
اثری بهغایت شورانگیز، شوری شیرین و عشقی سرکش و سرشار و غرورانگیز.
گوهرهای درخشانی که بر بوم تاریک شب درخشیدند و به نقشی ماندگار و گنجی بیشمار تبدیل گشتند.
نقشی برای امروز و گنجی برای فردا.
گنجینهٴ فدای بیهمتای نسلی که هم آیینهدار است؛ هم چشمهسار؛
هیأت مرگ = هیأت حاکمه
دریغ و درد از اینهمه سکوت و سستی و بیعملی در برابر بزرگترین جنایت و خشونتی که هنوز مردم بیگناه ایران و سوریه و لبنان و عراق و فرانسه و آلمان و عربستان و... قیمتش را میپردازند. جنایتی که به قول جفری رابرتسون؛ _نخستین قاضی دادگاه مللمتحد برای سیرالئون_ بدترین نمونهٴ منحصربهفرد در دوران پس از جنگ جهانی دوم است.
28سال گذشت و در کمال بهت و ناباوری میبینیم هیأت مرگ؛ _جماعتی که در منتهای بیرحمی هزاران زندانی بیگناه را در منتهای خونسردی بدار کشید، امروز نه تنها محاکمه یا بازخواست نشدند، که در مدارهای بسیار بالاتری در هیأت حاکمه مشغول جنایت هستند.
اسماعیل شوشتری که آن زمان از موضع سازمان زندانها در هیأت مرگ حکم اعدام صادر میکرد، بعد از قتلعام به مدت 16سال وزارت دادگستری را قبضه کرد.
مصطفی پورمحمدی در جریان قتلعام نماینده اطلاعات بود، در دولت سخت سر احمدینژاد وزیر کشور شد و هماکنون وزیر دادگستری دولت «اعتدال و امید» است!.
ابراهیم رئیسی که از موضع جانشین دادستان در هیأت مرگ نقش آفرینی میکرد، به علت ذوب در خمینی و فرمان قتلعام، به سرعت به مقام دادستانی تهران رسید و بعد از 10سال جنایت در مقام معاون اول قوه قضاییه دادستانی کل را تصاحب کرد وی سال گذشته بهریاست تولیت آستان قدس رضوی _یعنی سرمایهدارترین مؤسسه اقتصادی در ایران_گماشته شد.
حتی محمد مقیسهای که آن زمان دادیار زندان و پادوی هیأت مرگ بود امروز رئیس شعبه 28 دادگاه است و در سالهای اخیر هزاران حکم اعدام و زندان ابد و... صادر کرده است.
دریغ و درد از این همه جنایت و این همه سکوت!
سکوت سازمانیافته بینالمللی و استمرار کشتار
هشدار! هشدار! هشدار!
اگر مادران داغدار در جستجوی عزیزانشان خاک خونبار خاوران و باغ رضوان اصفهان و دشت سمنان و سایر گورهای جمعی را در تهران و شیراز و رشت و منجیل و خراسان و سایر شهرهای ایران میکاوند و هر روز دست و پا و پیکر مجاهدی را زیر خروارها خاک مییابند و آه میکشند، اگر هنوز دیو نفس میکشد و خاک اسرارش را همچون بغضی در گلو فروخورده و زمین از خون یاران رنگین است؛
اگر میبینیم آمران و عاملان قتلعام به جای محاکمه و حسابرسی امروز در منصبهای عالیتری بر مسند قدرت تکیه دادهاند. اگر جلاد میخندد و آسمان خون میگرید، نتیجه سه دهه سکوت و دسیسه و سوداگری با پدرخوانده تروریسم و مماشات با قاتلان زندانیان سیاسی ایران است. سکوت سرد و سنگین ارگانهای مدعی و مسئولی که به قیمت قتلعام کسانی تمام شد که به تروریسم و کشتار گفتند «نه» .
سکوتی که محصولش تشویق ولایت خونخوار فقیه به افزایش دار و شکنجه و سنگسار انسانهاست و نتیجهاش گسترش بنیادگرایی اسلامی در جهان و رویش گروههای بیرحم و جنایتکاری مانند داعش و حزبالشیطان و... است. اگر خوب نگاه کنیم میبنیم نه در محتوا که در فرم و روشهای کار هم تفاوتی بین نیروی سپاه پاسداران و سپاه قدس و سایر نیروهای تروریستی و بنیادگرا نیست. همه از همین ریشهٴ پلید ولایتفقیه روییده و از همین سرچشمه نوشیدهاند.
تجربه نشان داده است که هر زمان تعادل درونی رژیم علیه ولیفقیه بر هم خورده است، ولایت نیمه جان تلاش کرده است با سرکوب و کشتار و قتلعام تعادلش را حفظ کند. قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67 نتیجه اولین جام زهر خمینی و برهم خوردن تعادل فقیه بود. همین تجربه را بعد از نخستین جام زهر اتمی و قتلعام در اشرف شاهد بودیم.
هشیار باشیم که ولایت خونخوار فقیه بعد از شکستهای پیدرپی و بنبست سیاسی و اقتصادی در برجام از درون پوسیده و تعادلش را از دست داده است. همچنان که تجربه 25سال گذشته به خوبی نشان داده است، اختاپوس بنیادگرایی در سازش و بیعملی جان میگیرد، در سکوت جیغ میزند، تیغ میکشد و «جان» میگیرد. جان دختران و پسران و زندانیانی که بهخاطر آزادی من و شما ایستاده و مقاومت میکنند.
به این تصویر نگاه کنید. این جا خانه امن داعش یا جریانهای وحشی تروریستی در عراق و سوریه و سودان و افغانستان نیست. این جا سالن دادسرا و شعبه بازجویی در اوین است و این پیکر مجروح و خون چکان نه انسان، انسانیت است که در سکوت و مماشات گداخته و آویخته میشود.
پس به یاد آن همه فدا و از خودگذشتگی، آن همه عشق، خلوص و میهنپرستی، به خیزش برای محاکمه هیأت مرگ و هیأت حاکمه برخیزیم.
برخیزیم و پیام مظلومترین شهیدان میهن را به همهٴ دوستان و یاران و آشنایان برسانیم.
برخیزیم و با صدای بلند به همهٴ مجامع معتبر جهانی بگوییم؛
دیگر بس است.
مگر ندیدیم محمد مقیسهای که بر پیکر نیمه جان زندانیان بر طناب دار، میآویخت تا سرعت کشتار بالا رود، چگونه در سکوت جان گرفت و قاضی شد و امروز مثل آب خوردن حکم اعدام صادر میکند؟
پیام شهیدان آن روز، پیام زندانیان امروز و همه جوانان و یاران و آزاداندیشانی است که به نظام خونخوار ولایت «نه» گفتند. آنان که همواره گفتند و باز میگویند:
«نه» به خشونت؛
«نه» به اعدام؛
محاکمه عاملان قتلعام
سلام بر منادیان و پیام آوران آزادی که لحظهیی سکوت و مماشات با دشمن ضدبشر را نپذیرفتند و اثبات کردند شرارههای خون یاران در تابستان67 هرگز خاموش و فراموش نمیشود. خون سرخی که در رگان زندانیان جاری شد، در قیام جوانان رویید، در علی صارمی و محمد جاج آقایی و جعفر و غلامرضا و... جوشید و در فروغ اشرف و کهکشان زهره گل کرد.
سال 61 لاجوردی گفت کاری میکنم تا زندانیان مجاهد یا تواب شوند، یا مجنون و دیوانه. اما به چشم دید که زندانیان بعد از 7سال شلاق و داغ و شکنجه، طناب را بوسیدند و سرخم نکردند.
آری! پروانههای بیپروای آزادی پرکشیدند، لاجوردی مرد و خمینی رؤیای کرنش و ریزش و فروپاشی مجاهدین را با خود به گور سپرد.
و امروز این مقاومت خونبار ایران است که به یمن همان خونها در اوج اقبال مردمی و منطقهیی میدرخشد و رژیم خونخوار در منتهای ضعف و انزوا در خود میپیچد.
این قانون است. اگر میبینیم امروز از درخشش و فروغ همان ستارگان، کهکشانی با یک صد هزار شراره سرخ و آتشین میدرخشد، تصادفی و بیعلت نیست. این سنت تکامل و رسم تاریخ است.
خوشا کهکشان آزادی با همهٴ ستارگانش. اخترانی که در گردهمایی بزرگ ایرانیان پیام رویش و شکوفایی دادند و جهان دید که با طلوع هزاران خورشید آزادی، زمستان رخوت و اختناق آخوندی بهزودی میشکند.
اگر مادران داغدار در جستجوی عزیزانشان خاک خونبار خاوران و باغ رضوان اصفهان و دشت سمنان و سایر گورهای جمعی را در تهران و شیراز و رشت و منجیل و خراسان و سایر شهرهای ایران میکاوند و هر روز دست و پا و پیکر مجاهدی را زیر خروارها خاک مییابند و آه میکشند، اگر هنوز دیو نفس میکشد و خاک اسرارش را همچون بغضی در گلو فروخورده و زمین از خون یاران رنگین است؛
اگر میبینیم آمران و عاملان قتلعام به جای محاکمه و حسابرسی امروز در منصبهای عالیتری بر مسند قدرت تکیه دادهاند. اگر جلاد میخندد و آسمان خون میگرید، نتیجه سه دهه سکوت و دسیسه و سوداگری با پدرخوانده تروریسم و مماشات با قاتلان زندانیان سیاسی ایران است. سکوت سرد و سنگین ارگانهای مدعی و مسئولی که به قیمت قتلعام کسانی تمام شد که به تروریسم و کشتار گفتند «نه» .
سکوتی که محصولش تشویق ولایت خونخوار فقیه به افزایش دار و شکنجه و سنگسار انسانهاست و نتیجهاش گسترش بنیادگرایی اسلامی در جهان و رویش گروههای بیرحم و جنایتکاری مانند داعش و حزبالشیطان و... است. اگر خوب نگاه کنیم میبنیم نه در محتوا که در فرم و روشهای کار هم تفاوتی بین نیروی سپاه پاسداران و سپاه قدس و سایر نیروهای تروریستی و بنیادگرا نیست. همه از همین ریشهٴ پلید ولایتفقیه روییده و از همین سرچشمه نوشیدهاند.
تجربه نشان داده است که هر زمان تعادل درونی رژیم علیه ولیفقیه بر هم خورده است، ولایت نیمه جان تلاش کرده است با سرکوب و کشتار و قتلعام تعادلش را حفظ کند. قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67 نتیجه اولین جام زهر خمینی و برهم خوردن تعادل فقیه بود. همین تجربه را بعد از نخستین جام زهر اتمی و قتلعام در اشرف شاهد بودیم.
هشیار باشیم که ولایت خونخوار فقیه بعد از شکستهای پیدرپی و بنبست سیاسی و اقتصادی در برجام از درون پوسیده و تعادلش را از دست داده است. همچنان که تجربه 25سال گذشته به خوبی نشان داده است، اختاپوس بنیادگرایی در سازش و بیعملی جان میگیرد، در سکوت جیغ میزند، تیغ میکشد و «جان» میگیرد. جان دختران و پسران و زندانیانی که بهخاطر آزادی من و شما ایستاده و مقاومت میکنند.
به این تصویر نگاه کنید. این جا خانه امن داعش یا جریانهای وحشی تروریستی در عراق و سوریه و سودان و افغانستان نیست. این جا سالن دادسرا و شعبه بازجویی در اوین است و این پیکر مجروح و خون چکان نه انسان، انسانیت است که در سکوت و مماشات گداخته و آویخته میشود.
پس به یاد آن همه فدا و از خودگذشتگی، آن همه عشق، خلوص و میهنپرستی، به خیزش برای محاکمه هیأت مرگ و هیأت حاکمه برخیزیم.
برخیزیم و پیام مظلومترین شهیدان میهن را به همهٴ دوستان و یاران و آشنایان برسانیم.
برخیزیم و با صدای بلند به همهٴ مجامع معتبر جهانی بگوییم؛
دیگر بس است.
مگر ندیدیم محمد مقیسهای که بر پیکر نیمه جان زندانیان بر طناب دار، میآویخت تا سرعت کشتار بالا رود، چگونه در سکوت جان گرفت و قاضی شد و امروز مثل آب خوردن حکم اعدام صادر میکند؟
پیام شهیدان آن روز، پیام زندانیان امروز و همه جوانان و یاران و آزاداندیشانی است که به نظام خونخوار ولایت «نه» گفتند. آنان که همواره گفتند و باز میگویند:
«نه» به خشونت؛
«نه» به اعدام؛
محاکمه عاملان قتلعام
سلام بر منادیان و پیام آوران آزادی که لحظهیی سکوت و مماشات با دشمن ضدبشر را نپذیرفتند و اثبات کردند شرارههای خون یاران در تابستان67 هرگز خاموش و فراموش نمیشود. خون سرخی که در رگان زندانیان جاری شد، در قیام جوانان رویید، در علی صارمی و محمد جاج آقایی و جعفر و غلامرضا و... جوشید و در فروغ اشرف و کهکشان زهره گل کرد.
سال 61 لاجوردی گفت کاری میکنم تا زندانیان مجاهد یا تواب شوند، یا مجنون و دیوانه. اما به چشم دید که زندانیان بعد از 7سال شلاق و داغ و شکنجه، طناب را بوسیدند و سرخم نکردند.
آری! پروانههای بیپروای آزادی پرکشیدند، لاجوردی مرد و خمینی رؤیای کرنش و ریزش و فروپاشی مجاهدین را با خود به گور سپرد.
و امروز این مقاومت خونبار ایران است که به یمن همان خونها در اوج اقبال مردمی و منطقهیی میدرخشد و رژیم خونخوار در منتهای ضعف و انزوا در خود میپیچد.
این قانون است. اگر میبینیم امروز از درخشش و فروغ همان ستارگان، کهکشانی با یک صد هزار شراره سرخ و آتشین میدرخشد، تصادفی و بیعلت نیست. این سنت تکامل و رسم تاریخ است.
خوشا کهکشان آزادی با همهٴ ستارگانش. اخترانی که در گردهمایی بزرگ ایرانیان پیام رویش و شکوفایی دادند و جهان دید که با طلوع هزاران خورشید آزادی، زمستان رخوت و اختناق آخوندی بهزودی میشکند.