شام آخر: خاموش کردن چراغها و اتمامحجت با یاران
«من هیچ یارانی را را شایستهتر از یاران خود، و هیچ اهل بیتی را نیکوتر و برتر از اهل بیت خویش، نمیدانم. خداوند همه شما را جزای خیر دهد. اینک شب است و تاریکی آن، شما را در آغوش گرفته است. شما هم آن را برای خود مانند شتر راهواری قرار دهید. هر یک از شما یکی از فرزندان اهل بیت مرا بگیرید و در این تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این لشکر بهحال خود بگذارید. زیرا آنان به جز من کس دیگری را نمیخواهند».
خطاب به لشکریان دشمن که در برابرش صف بسته بودند:
خطابهٴ اول:
- «ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا مرا میشناسید و عارف به حق من هستید؟»
در جواب همگی گفتند: «بلی تو را میشناسیم، تویی فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله و فرزند دختر پیامبر…».
- «شما را به خدا سوگند آیا میدانید که جدّ بزرگوار من رسول پروردگار عالمیان است؟»
- «شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جدّه من خدیجه بنت خویلد است و او نخستین زنی بود در این امّت که اسلام را پذیرفت و تصدیق احمد مختار (ص) نمود؟»
- «شما را به خدا سوگند آیا میدانید که حمزه سیدالشهداء عموی پدرم علی بن ابی طالب است؟»
- «شما را به خدا قسم میدهم، آیا میدانید که جعفر طیار در بهشت عموی من است؟»
- «پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید؟ …».
آن جماعت، همهٴ پرسشها را پاسخ مثبت دادند و افزودند: «همه آنچه را که برشمردی میدانیم و با این وجود دست از تو بر نمیداریم تا آن که تشنه کام شربت مرگ را بچشی!»
خطابهٴ دوم:
«ای مردم! بیچارگی و هلاک بر شما باد که در حال سرگردانی از ما یاری خواستید و ما با شتاب، به یاری شما شتافتیم، ولی شما شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید در یاری ما به کار برید، برای کشتن ما به دست گرفتید و آتشی برای سوختن ما افروختید که ما میخواستیم با آن آتش، دشمن خود و دشمن شما را بسوزانیم.
امروز همه برای کشتن دوستان خود، به یاری دشمنان شتافتهاید، بدون آن که عدل و داد را بین شما رواج داده باشند و بیآن که در یاری آنان برای شما امید خوشی و رحمتی بوده باشد. وای بر شما! چرا دست از یاری ما کشیدید و حال آن که شمشیرها در غلاف و دلها مطمئن و آرام و رأیها محکم شده بود؛ ولی شما در افروختن آتش فتنه، مانند ملخها شتاب کردید و دیوانهوار خود را چون پروانه در آتش افکندید. ای مخالفان حق و ای گروه نامسلمان، و ای تارکان قرآن و ای تحریف کنندگان کلمات و ای جمعیت گناهکار و ای پیروان وسوسههای شیطان و ای خاموش کنندگان شریعت و سنت پیامبر! دور باشید از رحمت خدا!
… آگاه باشید که این حرامزاده پسر حرامزاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت بپوشم و با یزید بیعت کنم، ولی هیهات منّاالذلة دور باد از ما ذلت! زیرا خدا و رسولش و مؤمنان بر ما نمیپسندند که ما پذیرای ذلت باشیم و دامنهای پاک مادرانمان و شرف و غیرت پدرانمان بر ما روا نمیدارند که سر فرود آوردن در برابر افراد پست و فرومایه را بر قتلگاه مردان بزرگواران، ترجیح دهیم بدانید من با وجودی که یار و یاورم کم است با شما میجنگم.
... به خدا قسم که شما پس از کشتن من زیاد زندگی نمیکنید. زندگی شما بیش از اندازه سوار شدن پیادهای بر مرکب نخواهد بود. روزگار به سرعت، مانند سنگ آسیاب، بر سر شما میچرخد و شما را چون میلهٴ آسیاب در اضطراب میگیرد. این خبر را پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) شنیده بود و برای من نقل کرد. اکنون شما تدبیر خود را فراهم آورید و با یاران خود جمع شده، مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، سپس برای کشتن من، اقدام کنید و مرا مهلت ندهید. من بر خداوند توکل نمودهام که پروردگار من و شماست و جان هر زندهای در دست اوست و همانا پروردگار من بر راه راست است».
«وای بر شما ای پیروان آل ابیسفیان! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز پروا نمیکنید، لااقل در دنیایتان آزاده باشید!»
«کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ و عار رفتن و عار و ننگ دنیا، بهتر است از درآمدن در آتش دوزخ».
«اگر این پیکرها برای مرگ آفریده شده، چه بهتر از کشته شدن با شمشیر در راه خدا!»
«صبراً بنی الکرام! فما الموت الاقنطرهٴ … ای بزرگ زادگان! شکیبایی کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختیها و رنجها عبور داده به بهشت پهناور و نعمت جاودان میرساند».
«من هیچ یارانی را را شایستهتر از یاران خود، و هیچ اهل بیتی را نیکوتر و برتر از اهل بیت خویش، نمیدانم. خداوند همه شما را جزای خیر دهد. اینک شب است و تاریکی آن، شما را در آغوش گرفته است. شما هم آن را برای خود مانند شتر راهواری قرار دهید. هر یک از شما یکی از فرزندان اهل بیت مرا بگیرید و در این تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این لشکر بهحال خود بگذارید. زیرا آنان به جز من کس دیگری را نمیخواهند».
خطاب به لشکریان دشمن که در برابرش صف بسته بودند:
خطابهٴ اول:
- «ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا مرا میشناسید و عارف به حق من هستید؟»
در جواب همگی گفتند: «بلی تو را میشناسیم، تویی فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله و فرزند دختر پیامبر…».
- «شما را به خدا سوگند آیا میدانید که جدّ بزرگوار من رسول پروردگار عالمیان است؟»
- «شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که جدّه من خدیجه بنت خویلد است و او نخستین زنی بود در این امّت که اسلام را پذیرفت و تصدیق احمد مختار (ص) نمود؟»
- «شما را به خدا سوگند آیا میدانید که حمزه سیدالشهداء عموی پدرم علی بن ابی طالب است؟»
- «شما را به خدا قسم میدهم، آیا میدانید که جعفر طیار در بهشت عموی من است؟»
- «پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید؟ …».
آن جماعت، همهٴ پرسشها را پاسخ مثبت دادند و افزودند: «همه آنچه را که برشمردی میدانیم و با این وجود دست از تو بر نمیداریم تا آن که تشنه کام شربت مرگ را بچشی!»
خطابهٴ دوم:
«ای مردم! بیچارگی و هلاک بر شما باد که در حال سرگردانی از ما یاری خواستید و ما با شتاب، به یاری شما شتافتیم، ولی شما شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید در یاری ما به کار برید، برای کشتن ما به دست گرفتید و آتشی برای سوختن ما افروختید که ما میخواستیم با آن آتش، دشمن خود و دشمن شما را بسوزانیم.
امروز همه برای کشتن دوستان خود، به یاری دشمنان شتافتهاید، بدون آن که عدل و داد را بین شما رواج داده باشند و بیآن که در یاری آنان برای شما امید خوشی و رحمتی بوده باشد. وای بر شما! چرا دست از یاری ما کشیدید و حال آن که شمشیرها در غلاف و دلها مطمئن و آرام و رأیها محکم شده بود؛ ولی شما در افروختن آتش فتنه، مانند ملخها شتاب کردید و دیوانهوار خود را چون پروانه در آتش افکندید. ای مخالفان حق و ای گروه نامسلمان، و ای تارکان قرآن و ای تحریف کنندگان کلمات و ای جمعیت گناهکار و ای پیروان وسوسههای شیطان و ای خاموش کنندگان شریعت و سنت پیامبر! دور باشید از رحمت خدا!
… آگاه باشید که این حرامزاده پسر حرامزاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت بپوشم و با یزید بیعت کنم، ولی هیهات منّاالذلة دور باد از ما ذلت! زیرا خدا و رسولش و مؤمنان بر ما نمیپسندند که ما پذیرای ذلت باشیم و دامنهای پاک مادرانمان و شرف و غیرت پدرانمان بر ما روا نمیدارند که سر فرود آوردن در برابر افراد پست و فرومایه را بر قتلگاه مردان بزرگواران، ترجیح دهیم بدانید من با وجودی که یار و یاورم کم است با شما میجنگم.
... به خدا قسم که شما پس از کشتن من زیاد زندگی نمیکنید. زندگی شما بیش از اندازه سوار شدن پیادهای بر مرکب نخواهد بود. روزگار به سرعت، مانند سنگ آسیاب، بر سر شما میچرخد و شما را چون میلهٴ آسیاب در اضطراب میگیرد. این خبر را پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) شنیده بود و برای من نقل کرد. اکنون شما تدبیر خود را فراهم آورید و با یاران خود جمع شده، مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، سپس برای کشتن من، اقدام کنید و مرا مهلت ندهید. من بر خداوند توکل نمودهام که پروردگار من و شماست و جان هر زندهای در دست اوست و همانا پروردگار من بر راه راست است».
«وای بر شما ای پیروان آل ابیسفیان! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز پروا نمیکنید، لااقل در دنیایتان آزاده باشید!»
«کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ و عار رفتن و عار و ننگ دنیا، بهتر است از درآمدن در آتش دوزخ».
«اگر این پیکرها برای مرگ آفریده شده، چه بهتر از کشته شدن با شمشیر در راه خدا!»
«صبراً بنی الکرام! فما الموت الاقنطرهٴ … ای بزرگ زادگان! شکیبایی کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختیها و رنجها عبور داده به بهشت پهناور و نعمت جاودان میرساند».