احمد شاملو روز ٢١ آذر ١۳۰۴ در خانهٴ شمارهی ۱۳۴، خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. مادرش کوکب عراقی شاملو بود و پدرش حیدر.
احمد شاملو دورهٴ کودکی را بهخاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. تخلص شاعر در آغاز شاعری ”ا. صبح“ و نام شعری او ”ا. بامداد“ بود.
احمد شاملو خورشید بیبدیل شعر عصر ما بود که در 75سال عمر پر بار خویش با درخشش در آسمان ادب فارسی راهی را که نیما یوشیج آغاز کرده بود، بهحق به سرمنزل مقصود رساند و در این مسیر قدم فراتر نهاد و در ادبیات و شعر فارسی طرحی نو در انداخت.
احمد شاملو دورهٴ کودکی را بهخاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. تخلص شاعر در آغاز شاعری ”ا. صبح“ و نام شعری او ”ا. بامداد“ بود.
احمد شاملو خورشید بیبدیل شعر عصر ما بود که در 75سال عمر پر بار خویش با درخشش در آسمان ادب فارسی راهی را که نیما یوشیج آغاز کرده بود، بهحق به سرمنزل مقصود رساند و در این مسیر قدم فراتر نهاد و در ادبیات و شعر فارسی طرحی نو در انداخت.
دریافت جایزه ادبی
احمد شاملو در سال ۱۳۷۸ منتخب دریافت جایزه ادبی «استیگ داگر مالم» در سوئد شد. اما بهدلیل مشکلات جسمی قادر به شرکت در مراسمی که برای اهدای این جایزه برای ایشان برپا شده بود، نشد. در این مراسم یکی از دوستان شاملو بهجای وی حضور یافت و بهنمایندگی از طرف او این جایزه را دریافت نمود. احمد شاملو در سالهای پایانی عمر خویش از بیماری دیابت بهشدت رنج میبرد و بههمین علت یک پای خود را نیز از دست داد.
احمد شاملو در حیات خویش به شاه و شیخ تن نداد
احمد شاملو بهرغم تمامی ضعفها و مشکلات جسمی، تا ماههای آخر زندگیش لحظهیی از کار و نوشتن فرو گذار نکرد و با همراهی و یاری همسر بزرگوارش به تکمیل آثار خود پرداخت. او در طول عمر پر بار خویش نه به شاه تن داد و نه به شیخ و همواره از سوی این دو دیکتاتور مورد سانسور و آزار قرار گرفت. چندان که بخشی از آثار و کتابهای شاملو هنوز به چاپ نرسیده است. وی در هر فرصتی نسبت به سانسور مطالب و شعرهای خود و ممنوعیت چاپ بسیاری از آنها در حاکمیت آخوندی اعتراض میکرد.
شاملو همواره و با صدای بلند علیه سیاست و دستگاه سانسور رژیم آزادیکش ولایتفقیه مخالفت و اعتراض میکرد، او طی نامهیی (به تاریخ 24شهریور 72) خطاب به گردانندگان وزارت سانسور رژیم (وزارت ارشاد) به سانسور قسمتهایی از کتاب ”همچون کوچهیی بیانتها“ نوشته شده، به دستور این وزارتخانه، بهشدت اعتراض کرد و این دستگاه و تمامیت رژیم آخوندی را به چالش طلبید. شایان ذکر است که کتاب ”همچون کوچهیی بیانتها“ منتخبی است از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرایی احمد شاملو.
(در این نامه رسم الخط شاملو حفظ شده است)
شاملو همواره و با صدای بلند علیه سیاست و دستگاه سانسور رژیم آزادیکش ولایتفقیه مخالفت و اعتراض میکرد، او طی نامهیی (به تاریخ 24شهریور 72) خطاب به گردانندگان وزارت سانسور رژیم (وزارت ارشاد) به سانسور قسمتهایی از کتاب ”همچون کوچهیی بیانتها“ نوشته شده، به دستور این وزارتخانه، بهشدت اعتراض کرد و این دستگاه و تمامیت رژیم آخوندی را به چالش طلبید. شایان ذکر است که کتاب ”همچون کوچهیی بیانتها“ منتخبی است از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرایی احمد شاملو.
(در این نامه رسم الخط شاملو حفظ شده است)
نامه اعتراضی شاملو به سانسور شعر
”آقای عزیز!
با سلام. یادداشتی را که ملاحظه میکنید، هم میتوانید یک نامه خصوصی تلقی کنید هم میتوانید در نهایت سپاسگزاری من به دادگاهی احاله کنید که من آن را به مجلس پر سر و صدای محاکمه سانسور تبدیل کنم، چون به هرحال یکی باید در برابر این فشار قد علم کند.
من با نکات نخست ۳۸ موردی سانسور مجموعه“ همچون کوچهیی بیانتها ”که بعد به یازده مورد تخفیف داده شده به شدت معترضم. من نمیدانم این کتاب را چه کسی، به چه حقی و با کدام صلاحیت ویژه مورد“ بررسی ”قرارداده اما آن چه از ماحصل کار او استنباط میشود این است که:
۱. کمترین صلاحیتی برای قضاوت شعر ندارد و کم مایهگیاش حتی از خطش هم پیدا است.
۲. حقایق را به بهانه اخلاقی که ضوابطش را احساس سرخوردهگی شدید جنسی تعیین کرده است لاپوشانی میکند. شدت این سرخوردهگی به حدی است که فقط کلمه زن او را به جبههگیری در برابر شیطانی شدن قطعی برمیانگیزد. به اعتقاد او هر زنی یک روسپی بالقوه است و در نتیجه به شعری چون“ تماس ”(که مواجهه ساده زن و مرد را که معمولاً برای عوام موضوعی حیوانی است بهدیدگاهی انسانی کشانده است) از دریچه فحشا نظر میکند. سرخوردهگی جنسی او به حدی است که امر فرموده این سطور حذف شود:
- به میخانه میروم، آنجا که ویسکی مثل آب جاری ست.
- دلتنگیهام به باران میماند...
- احساس میکنم آغوش سردی مرا میفشارد و لبهای یخبستهیی بر لبهایم میافتد.
ملاحظه میکنید؟ نمیدانستیم احساس در آغوش داشتن مردهیی که دلتنگی است هم آدمیزاد سالمی را به تحریک جنسی میکشاند! ـ و آقا که در دستگاه شما نانی نه به شایستگی که به ناحق میخورد اسم این را گذاشته“ رکاکت الفاظ ”ـ چیزی که معلوم میکند ایشان معنی کلماتی را که خود به کار میبرد هم نمیداند! ـ رکاکت الفاظ!
۳. در آن شعر تلخ“ شکوه پرلمیلی ”کار از کج فهمی و عقده جنسی به فاجعه کشیده شده. اینجا همان عقدهیی مبنای قضاوت قرار گرفته که همان ابتدا دست صادق قطبزاده را رو کرد: آن حشره در تظاهر به عفاف قلابی چنان پیش رفت که در یک فیلم مستند مربوط به مسائل گاوداری دستور داد پستان گاوه را کادر به کادر با ماژیک سیاه کنند که مبادا مؤمنان به وسوسه شیطان آلوده شوند!
شکوه پرلمیلی از یک سو حکایت سقوط اخلاقی جامعه آمریکاست و از سوی دیگر قصه غمانگیز لینچ سیاهان آمریکا به کارگردانی عوامل ضدانسانی گروه کوک لوکس کلان. سراسر شعر در فضایی تلخ و غمبار و معترض میگذرد. دختران آمریکایی بهدلیل تصوری درست یا غلط از قدرت جنسی سیاهان، کششی بیمارگونه به سوی آن تیرهروزان داشتند ولی همیشه از ترس آبستنی و زادن نوزادی سیاه پوست ادعا میکردند که مورد تجاوز قرار گرفتهاند تا نتیجه رسوائیآمیز بعدی را توجیه کنند، و به این ترتیب سیاه بیچاره شکاری میشد برای تفریح آدمکشان ک.ک.ک و لینچ کردن سوژه مورد نظر. آقای سانسورچیان این شعر را هم از همان دریچه فحشا قضاوت کرده به حذف یک صفحه کامل و چندین سطر مهم آن در صفحات ۳۲ تا ۳۴ فتوا صادر فرموده است. او با مخدوش کردن واقعیتی ضدانسانی در حقیقت بیآن که بفهمد از فساد جامعه آمریکا دفاع کرده است. این حذفهای بیمنطق در مجموع چیزی جز مشاهده یک فاجعه با چشم لوچ نیست. ایشان حتا در کشاکش فاجعه نیز مسأله را از زاویه تحریک میل جنسی نگاه میکند. به عقیده شما این شخص صاحب روان سالمی است؟
۴. دستور قلع و قمعی که برای دو سطر از صفحه ۲۱۸ صادر فرمودهاند البته مرا سخت مجاب کرد: وقتی که شتر برای آدم جاذبه جنسی داشته باشد دیگر کره سکسی ماه جای خودش را دارد!
۵. درک عامیانه از شعر تا آنجا است که در یک مجموعه شعری دستور حذف یکی از موفقترین اشعار من، آیدا در آینه را صادر فرموده!
از من دور باد که قصد چغلی کردن داشته باشم ولی واقعاً سیاستهای یک بام و دو هوای شما است که مرا به این لجنزار هم هدایت میکند.ـ سؤال این است:
چرا جلو رمان که کشش و نتیجتا خواننده بیشتری دارد از این سنگها پرتاب نمیشود؟ آیا رمان“ خانه ارواح ”و مجموعه“ جاودانگی ”را خواندهاید؟ در حالیکه شعر، با اینکه نسبت به رمان خوانندهگان متعالتری دارد که با خواندن کلمه پستان دندانهایشان کلید نمیشود و مقولهیی است به کلی خارج از دسترس عوام، کار سختگیری به اینجا میکشد؟
با سلام. یادداشتی را که ملاحظه میکنید، هم میتوانید یک نامه خصوصی تلقی کنید هم میتوانید در نهایت سپاسگزاری من به دادگاهی احاله کنید که من آن را به مجلس پر سر و صدای محاکمه سانسور تبدیل کنم، چون به هرحال یکی باید در برابر این فشار قد علم کند.
من با نکات نخست ۳۸ موردی سانسور مجموعه“ همچون کوچهیی بیانتها ”که بعد به یازده مورد تخفیف داده شده به شدت معترضم. من نمیدانم این کتاب را چه کسی، به چه حقی و با کدام صلاحیت ویژه مورد“ بررسی ”قرارداده اما آن چه از ماحصل کار او استنباط میشود این است که:
۱. کمترین صلاحیتی برای قضاوت شعر ندارد و کم مایهگیاش حتی از خطش هم پیدا است.
۲. حقایق را به بهانه اخلاقی که ضوابطش را احساس سرخوردهگی شدید جنسی تعیین کرده است لاپوشانی میکند. شدت این سرخوردهگی به حدی است که فقط کلمه زن او را به جبههگیری در برابر شیطانی شدن قطعی برمیانگیزد. به اعتقاد او هر زنی یک روسپی بالقوه است و در نتیجه به شعری چون“ تماس ”(که مواجهه ساده زن و مرد را که معمولاً برای عوام موضوعی حیوانی است بهدیدگاهی انسانی کشانده است) از دریچه فحشا نظر میکند. سرخوردهگی جنسی او به حدی است که امر فرموده این سطور حذف شود:
- به میخانه میروم، آنجا که ویسکی مثل آب جاری ست.
- دلتنگیهام به باران میماند...
- احساس میکنم آغوش سردی مرا میفشارد و لبهای یخبستهیی بر لبهایم میافتد.
ملاحظه میکنید؟ نمیدانستیم احساس در آغوش داشتن مردهیی که دلتنگی است هم آدمیزاد سالمی را به تحریک جنسی میکشاند! ـ و آقا که در دستگاه شما نانی نه به شایستگی که به ناحق میخورد اسم این را گذاشته“ رکاکت الفاظ ”ـ چیزی که معلوم میکند ایشان معنی کلماتی را که خود به کار میبرد هم نمیداند! ـ رکاکت الفاظ!
۳. در آن شعر تلخ“ شکوه پرلمیلی ”کار از کج فهمی و عقده جنسی به فاجعه کشیده شده. اینجا همان عقدهیی مبنای قضاوت قرار گرفته که همان ابتدا دست صادق قطبزاده را رو کرد: آن حشره در تظاهر به عفاف قلابی چنان پیش رفت که در یک فیلم مستند مربوط به مسائل گاوداری دستور داد پستان گاوه را کادر به کادر با ماژیک سیاه کنند که مبادا مؤمنان به وسوسه شیطان آلوده شوند!
شکوه پرلمیلی از یک سو حکایت سقوط اخلاقی جامعه آمریکاست و از سوی دیگر قصه غمانگیز لینچ سیاهان آمریکا به کارگردانی عوامل ضدانسانی گروه کوک لوکس کلان. سراسر شعر در فضایی تلخ و غمبار و معترض میگذرد. دختران آمریکایی بهدلیل تصوری درست یا غلط از قدرت جنسی سیاهان، کششی بیمارگونه به سوی آن تیرهروزان داشتند ولی همیشه از ترس آبستنی و زادن نوزادی سیاه پوست ادعا میکردند که مورد تجاوز قرار گرفتهاند تا نتیجه رسوائیآمیز بعدی را توجیه کنند، و به این ترتیب سیاه بیچاره شکاری میشد برای تفریح آدمکشان ک.ک.ک و لینچ کردن سوژه مورد نظر. آقای سانسورچیان این شعر را هم از همان دریچه فحشا قضاوت کرده به حذف یک صفحه کامل و چندین سطر مهم آن در صفحات ۳۲ تا ۳۴ فتوا صادر فرموده است. او با مخدوش کردن واقعیتی ضدانسانی در حقیقت بیآن که بفهمد از فساد جامعه آمریکا دفاع کرده است. این حذفهای بیمنطق در مجموع چیزی جز مشاهده یک فاجعه با چشم لوچ نیست. ایشان حتا در کشاکش فاجعه نیز مسأله را از زاویه تحریک میل جنسی نگاه میکند. به عقیده شما این شخص صاحب روان سالمی است؟
۴. دستور قلع و قمعی که برای دو سطر از صفحه ۲۱۸ صادر فرمودهاند البته مرا سخت مجاب کرد: وقتی که شتر برای آدم جاذبه جنسی داشته باشد دیگر کره سکسی ماه جای خودش را دارد!
۵. درک عامیانه از شعر تا آنجا است که در یک مجموعه شعری دستور حذف یکی از موفقترین اشعار من، آیدا در آینه را صادر فرموده!
از من دور باد که قصد چغلی کردن داشته باشم ولی واقعاً سیاستهای یک بام و دو هوای شما است که مرا به این لجنزار هم هدایت میکند.ـ سؤال این است:
چرا جلو رمان که کشش و نتیجتا خواننده بیشتری دارد از این سنگها پرتاب نمیشود؟ آیا رمان“ خانه ارواح ”و مجموعه“ جاودانگی ”را خواندهاید؟ در حالیکه شعر، با اینکه نسبت به رمان خوانندهگان متعالتری دارد که با خواندن کلمه پستان دندانهایشان کلید نمیشود و مقولهیی است به کلی خارج از دسترس عوام، کار سختگیری به اینجا میکشد؟
اسم این رسوایی تبعیض نیست؟
من در کمال حماقت امتحانا در چند مورد لطمه زدن به شعر را آزمایش کردم ولی دست آخر به این نتیجه رسیدم که بهتر است با تأسی به شما کل کتاب را سانسور کنم و از خیر نشرش بگذرم. شعر جهان نیازمند ارشاد کارمند تنگنظر شما نیست که به عقیده سخیف عوامانهاش هر شعر که هدفش گذر از حیوانیت به انسانیت باشد ادبیات فاحشه خانه است.
والسلام
احمد شاملو ـ ۲۴/۶/۷۲“
والسلام
احمد شاملو ـ ۲۴/۶/۷۲“
اشعار شاملو در ستایش انقلابیون میهن
بسیاری از اشعار شاملو در ستایش و بزرگداشت انقلابیون میهنمان است. از جمله ”شکاف“ برای خسرو گلسرخی، ”عشق اول“ به یادبود اعدام گروه اول سازمان نظامی، ”ابراهیم در آتش“ در شهادت مهدی رضایی گل سرخ انقلاب ضدسلطنتی و شعر ”از عموهایت“ در شهادت مرتضی کیوان. همچنین شاملو ”شبانه“ را در شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، محمد حنیفنژاد، علی اصغر بدیعزادگان و سعید محسن سرود. شاملو شعر ”خطابه تدفین“ را نیز در شهادت خسرو روزبه سروده است.
شرکت دهها هزار تن در مراسم تشییع احمد شاملو
شرکت دهها هزار تن در مراسم تشییع احمد شاملو
احمد شاملو ادیب و پدرشعر معاصر پس از سالها درد و مشقات جسمی یکشنبه شب ۲مرداد ۱۳۷۹ در بیمارستان ایران مهر چشم از جهان فرو بست. مراسم تشییع جنازه احمد شاملو صبح روز پنجشنبه ۶مرداد ۱۳۷۹ در تهران برگزار شد. مردم از ساعت۶ بامداد، گروهگروه خود را به پشت در بیمارستان ایرانمهر میرساندند، بهطوریکه در ساعت۸ صبح، حضور جمعیت انبوه باعث ایجاد راهبندان سنگین در خیابان شریعتی شده بود. مجریان برنامه میگفتند که انتظار چنین جمعیتی را نداشتند و راهبندان ایجاد شده، مانع حرکت بهموقع آمبولانس بوده است. شمار جمعیت را نمیشد تخمین زد، اما حداقل ۷۰هزار نفر میشدند. چنین مراسمی طی سالهای حکومت آخوندی بیسابقه بود. طیف جمعیت عمدتاً جوانان بهخصوص دختران جوان و تحصیلکرده بودند و با شروع حرکت، سرود «ایایران» را سردادند.
خبرگزاری رویتر در این باره نوشت: «هزاران نفر سوگوار برای خاکسپاری احمد شاملو سراینده عالیترین اشعار فارسی که با شاه درافتاد و از رژیم آخوندی هم ناراضی بود شرکت کردند… جمعیت در مخالفت با نظام دینی حاکم سرودها و آوازهای ملی میخواندند. پیکر شاملو در قبرستان کرج دفن شد. همسر احمد شاملو، آیدا سرکیسیان گفت قرار است برای او آرامگاه درست شود».
جمعیت بهویژه این جمله را که حاوی اعتراض علیه اختناق حاکم بود، بیشتر تکرار میکردند: «هرگز از مرگ نهراسیدم». هنگام حرکت متن تکثیرشدهیی بهچشم میخورد که در محدودهیی دستبهدست میچرخید. یکی از کسانی که متن را دیده بود، گفت که این پیام مسعود رجوی رهبر مقاومت بود که حتماً توسط هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران پخش شده است.
روزنامه ایندیپندنت چاپ انگلستان نیز روز 6مرداد، یادوارهیی درباره احمد شاملو چاپ کرد و او را بزرگترین شاعر دورهٴ معاصر ایران دانست.
ناکامی رژیم آخوندی در سیاسی نشدن تشییع احمد شاملو
اگر چه وزیر ارشاد خاتمی، خانوادهٴ احمد شاملو را تهدید کرده و گفته بود که از سیاسی کردن مراسم بپرهیزند، اما آنچه که بیش از هر چیزی بهچشم میخورد و بهگوش شنیده میشد، فضای ضدارتجاعی مراسم بود. از طیف شرکت کنندگان گرفته تا شعرها و سرودهایی که توسط مردم و بهخصوص نسل جوان خوانده میشد، تماماً ضدارتجاعی بود. البته که شایسته چنین شاعری همین بود. هم او بود که در اولین سال حکومت آخوندی علیه سرکوب آزادیها و نیروهای انقلابی در شعر زیبای «در این بنبست» در وصف دیکتاتوری مذهبی ارتجاع گفت که «دهانت را میبویند»، «مبادا گفته باشی دوستت میدارم» و «تبسم را بر لبها جراحی میکنند». همچنین شاملو خمینی را «ابلیس پیروز مست» توصیف کرد که «سور عزای ما را بر سفره نشسته است».
جوانان به پاس احترام به او و مواضع ضدارتجاعی و تسلیمناپذیریش، بهصورت ابتکاری، سیاسیترین و عاطفیترین شعرهایش نظیر «وارطان»، «ابراهیم در آتش»، که بهمناسبت شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی سروده بود و… را بر روی پلاکاردها نوشته بودند و همراه با حمل تصویری از شاعر زمزمه میکردند:
«هرگز از مرگ نهراسیدم
اگر چه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود
هراس من
باری،
همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد»
اطلاعیهٴ دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت
دهها هزار نفر از مردم تهران با احمد شاملو
شاعر بزرگ ایران، وداع میکنند
صبح امروز، دهها هزار نفر از مردم تهران با شرکت در مراسم تشییع احمد شاملو، شاعر بزرگ ایران که بهرغم فشارهای شدید آخوندهای حاکم، در برابر این دیکتاتوری مذهبی و تروریستی تسلیم نشد، شرکت کردند و با او وداع نمودند.
پیش از این مهاجرانی، وزیر ارشاد رژیم آخوندی به خانواده شاملو هشدار داده بود که مراسم تشییع جنازه وی نباید رنگ سیاسی بهخود بگیرد. از بامداد امروز گروههای بزرگ مردم که اغلب آنان را دانشجویان و جوانان تشکیل میدادند، در مقابل بیمارستان ایرانمهر در شمال تهران گرد آمدند و با خواندن سرود «ایران مرز پرگهر» و شعارهایی علیه سرکوب آزادی بیان، بار دیگر مخالفت خود را با دیکتاتوری آخوندی بهنمایش گذاشتند.
آقای مسعود رجوی، مسئول شورای ملی مقاومت ایران روز دوشنبه در پیامی بهمناسبت درگذشت احمد شاملو، با تجلیل از این «شاعر بزرگ ملی» از عموم مردم تهران و بهخصوص جوانان خواست تا «بهرغم ترفندها و تضییقات رژیم فرهنگ کش آخوندی»، در تشییع پیکر وی حضور بههم رسانند.
دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت ایران ـ 6مرداد 79
خبرگزاری رویتر در این باره نوشت: «هزاران نفر سوگوار برای خاکسپاری احمد شاملو سراینده عالیترین اشعار فارسی که با شاه درافتاد و از رژیم آخوندی هم ناراضی بود شرکت کردند… جمعیت در مخالفت با نظام دینی حاکم سرودها و آوازهای ملی میخواندند. پیکر شاملو در قبرستان کرج دفن شد. همسر احمد شاملو، آیدا سرکیسیان گفت قرار است برای او آرامگاه درست شود».
جمعیت بهویژه این جمله را که حاوی اعتراض علیه اختناق حاکم بود، بیشتر تکرار میکردند: «هرگز از مرگ نهراسیدم». هنگام حرکت متن تکثیرشدهیی بهچشم میخورد که در محدودهیی دستبهدست میچرخید. یکی از کسانی که متن را دیده بود، گفت که این پیام مسعود رجوی رهبر مقاومت بود که حتماً توسط هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران پخش شده است.
روزنامه ایندیپندنت چاپ انگلستان نیز روز 6مرداد، یادوارهیی درباره احمد شاملو چاپ کرد و او را بزرگترین شاعر دورهٴ معاصر ایران دانست.
ناکامی رژیم آخوندی در سیاسی نشدن تشییع احمد شاملو
اگر چه وزیر ارشاد خاتمی، خانوادهٴ احمد شاملو را تهدید کرده و گفته بود که از سیاسی کردن مراسم بپرهیزند، اما آنچه که بیش از هر چیزی بهچشم میخورد و بهگوش شنیده میشد، فضای ضدارتجاعی مراسم بود. از طیف شرکت کنندگان گرفته تا شعرها و سرودهایی که توسط مردم و بهخصوص نسل جوان خوانده میشد، تماماً ضدارتجاعی بود. البته که شایسته چنین شاعری همین بود. هم او بود که در اولین سال حکومت آخوندی علیه سرکوب آزادیها و نیروهای انقلابی در شعر زیبای «در این بنبست» در وصف دیکتاتوری مذهبی ارتجاع گفت که «دهانت را میبویند»، «مبادا گفته باشی دوستت میدارم» و «تبسم را بر لبها جراحی میکنند». همچنین شاملو خمینی را «ابلیس پیروز مست» توصیف کرد که «سور عزای ما را بر سفره نشسته است».
جوانان به پاس احترام به او و مواضع ضدارتجاعی و تسلیمناپذیریش، بهصورت ابتکاری، سیاسیترین و عاطفیترین شعرهایش نظیر «وارطان»، «ابراهیم در آتش»، که بهمناسبت شهادت مجاهد شهید مهدی رضایی سروده بود و… را بر روی پلاکاردها نوشته بودند و همراه با حمل تصویری از شاعر زمزمه میکردند:
«هرگز از مرگ نهراسیدم
اگر چه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود
هراس من
باری،
همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد»
اطلاعیهٴ دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت
دهها هزار نفر از مردم تهران با احمد شاملو
شاعر بزرگ ایران، وداع میکنند
صبح امروز، دهها هزار نفر از مردم تهران با شرکت در مراسم تشییع احمد شاملو، شاعر بزرگ ایران که بهرغم فشارهای شدید آخوندهای حاکم، در برابر این دیکتاتوری مذهبی و تروریستی تسلیم نشد، شرکت کردند و با او وداع نمودند.
پیش از این مهاجرانی، وزیر ارشاد رژیم آخوندی به خانواده شاملو هشدار داده بود که مراسم تشییع جنازه وی نباید رنگ سیاسی بهخود بگیرد. از بامداد امروز گروههای بزرگ مردم که اغلب آنان را دانشجویان و جوانان تشکیل میدادند، در مقابل بیمارستان ایرانمهر در شمال تهران گرد آمدند و با خواندن سرود «ایران مرز پرگهر» و شعارهایی علیه سرکوب آزادی بیان، بار دیگر مخالفت خود را با دیکتاتوری آخوندی بهنمایش گذاشتند.
آقای مسعود رجوی، مسئول شورای ملی مقاومت ایران روز دوشنبه در پیامی بهمناسبت درگذشت احمد شاملو، با تجلیل از این «شاعر بزرگ ملی» از عموم مردم تهران و بهخصوص جوانان خواست تا «بهرغم ترفندها و تضییقات رژیم فرهنگ کش آخوندی»، در تشییع پیکر وی حضور بههم رسانند.
دبیرخانهٴ شورای ملی مقاومت ایران ـ 6مرداد 79
سابقه رابطه شاملو با مجاهدین و مقاومت ایران
دو پیام ماندگار
در آستانه ۴خرداد۱۳۶۰ بهمناسبت سالروز شهادت بنیانگذاران و اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران پیام مشترکی از سوی شاملو، شادروان دکتر غلامحسین ساعدی و دکتر منوچهر هزارخانی و شماری دیگر از نویسندگان و شعرا خطاب به برادر مجاهد مسعود رجوی فرستاده شد. در آن پیام چنین آمده بود:
«مجاهد خلق! مسعود رجوی! چهارم خرداد روز شهادت محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، عبدالرسول مشکینفام، و محمود عسگریزاده، بنیانگذاران سازمان انقلابی مجاهدین خلق ایران است. یادآوری این روز برای مردم ما و همه مشتاقان آزادی و استقلال ایران فرصتی است در بزرگداشت خاطره همه شهدای انقلابی خلق، و برای شما و همرزمانتان، که فعالانه راه آن مجاهدین شهید را میپویید. بهویژه تجدید عهدی است با آرمانهای مردان و زنان از خودگذشتهیی که برای رهایی ایران بهپا خاستند و با ایثار جان خویش، سنگ بنای جنبشی انقلابی را بر زمین میهن ما استوار کردند. برای ما فرصتی مغتنم است که در بزرگداشت این روز تاریخی و این تجدیدعهد با شما و همه همرزمان مجاهدتان، سهیم و شریک باشیم».
«مجاهد خلق! مسعود رجوی! چهارم خرداد روز شهادت محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، عبدالرسول مشکینفام، و محمود عسگریزاده، بنیانگذاران سازمان انقلابی مجاهدین خلق ایران است. یادآوری این روز برای مردم ما و همه مشتاقان آزادی و استقلال ایران فرصتی است در بزرگداشت خاطره همه شهدای انقلابی خلق، و برای شما و همرزمانتان، که فعالانه راه آن مجاهدین شهید را میپویید. بهویژه تجدید عهدی است با آرمانهای مردان و زنان از خودگذشتهیی که برای رهایی ایران بهپا خاستند و با ایثار جان خویش، سنگ بنای جنبشی انقلابی را بر زمین میهن ما استوار کردند. برای ما فرصتی مغتنم است که در بزرگداشت این روز تاریخی و این تجدیدعهد با شما و همه همرزمان مجاهدتان، سهیم و شریک باشیم».
در پاسخ این پیام برادر مجاهد مسعود رجوی چنین نوشت:
پیام مسعود رجوی به شاملو
«بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران. شاعر شاعران! خورشید درخشان آسمان ادب ایران! احمد شاملو! با سلامهای انقلابی، پیام شورانگیز شما و 12تن دیگر از نامدارترین درخشندگان منظومه «ادب وهنر» میهن ستمزدهمان، بهمناسبت سالروز شهادت بنیانگذاران مجاهدین خلق ایران را دریافت کردم. برای مجاهدین خلق و میلیشیای مردمی و برای همه انقلابیون ایران بهطور اعم، جای سرفرازی است که اکنون بیش از پیش از حمایت شما و سایر دوستانتان برخوردار شدهاند. اگر چه این مطلب هرگز چیز جدیدی نبوده و از قدیمالأیام هر «ابراهیمی» که قصد گذر کردن از «آتش» داشت، شما و سایر رزمندگان میدان «هنر» را در کنار خود مییافت. و چه خوب گفته بودید که:«امروز شعر حربه خلق است.
زیرا که شاعران، خود شاخهیی ز جنگل خلقند.
نه یاسمین و سنبل گلخانه فلان
بیگانه نیست شاعر امروز، با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم لبخند میزند
درد و امید را با استخوان خویش، پیوند میزند»
پس ما و هر آن کس که «مژده شکستن زمستان» را در دل میپروراند، حق داریم که مضافاً بر سلاحهای مادی، از تسلیح به دیگر حربههای معنوی خلق بر خود ببالیم و بار دیگر بر بالین شهیدان والامقام خلق ـتمامی خلقـ سوگند یاد کنیم که همچنان تا قله «رهایی»، سنگر مبارزات عادلانه ضداستبدادی، ضداستعماری و ضداستثماری را ترک نگوییم. مبارزهیی که لاجرم در برابر ارتجاع و اپورتونیسم نیز قد برافراشته و خواهان حمایت فزاینده شماست.
پس ای حربههای معنوی خلق! شاعران و نویسندگان عالی مقام!
اجازه میخواهم از جانب بسیاری از فرزندان خلق قهرمان و محرومی که چه در دوران «زور عریان» و چه در دوران «فریب» یک آن نیز دامان ستمکشان را رها نکردهاند، بار دیگر بر نیاز تمامی خلق و نیاز تمامی فرزندان جانبازش بر ضرورت کار انسانی و انقلابی خلاق شما تأکید کنم…»
در پایان این پاسخ به تاریخ 5خرداد1360 مسعود از شاملو خواست صمیمانهترین درودهای مجاهدین را به شعرا و نویسندگان برساند.
احمد شاملو، کتاب جمعه، شماره اول، مرداد ۸۵۳۱
«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که اگرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیره خود را آشکار ساخته است و استقرار خود را بر زمینهیی از نفی دموکراسی، نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر میجوید. پس نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، هدف کشتار همه متفکران و آزاداندیشان جامعه است. اکنون ما در آستان توفانی رونده ایستادهایم. باد نماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است».در این بنبست
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت دارم.
دلت را میبویند
روزگار غریبی است، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی است، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خونالود
روزگار غریبی است، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است، نازنین
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
لیست برخی از آثار شاملو:
شعر:
1ـ آهنگهای فراموش شده 1326
2ـ قطعنامه 1329-1330
3ـ هوای تازه 1326-1335
4ـ باغ آینه 13336-1338
5ـ لحظهها و همیشه
1339-1340
6ـ آیدا در آینه1341-1343
7ـ آیدا: درخت و خنجر و
خاطره 1343-1344
8ـ ققنوس در باران
1344-1345
9ـ مرثیههای خاک 1348
10ـ شکفتن در مه 1349
11ـ ابراهیم در آتش 1352
12ـ دشنه در دیس
1352-1356
13ـ ترانههای کوچک غربت 1356-1359
14ـ مدایح بیصله 1369
15ـ در آستانه 1364-1376
شمهیی از فعالیتهای مطبوعاتی و سینمایی:
ـ انتشار هفتهنامه سخن نو در سال7231
ـ انتشار هفتهنامه روزنه در سال 9231
ـ انتشار مجله آشنا در 1336
ـ آغاز فعالیت سینمایی و کارگردانی فیلمی مستند پیرامون سیستان و بلوچستان در سال1338
ـ آغاز همکاری با پروفسور محسن هشترودی و انتشار کتاب هفته در سال 0431
ـ انتشار مجله «بارو» بهاتفاق یدالله رؤیایی در سال1345
ـ عهدهدار شدن مسئولیت سرپرستی صفحات شعر و هنر مجله خوشه در سال6431
ـ انتشار نوارهای کاست حافظ، مولوی، خیام، نیما و برخی از شعرهای خودش در سال1531
ـ عهدهدار شدن سردبیری نشریه ایرانشهر در انگلستان در سال7531
شعر (ترجمه) :
ـ غزل غزلهای سلیمان
ـ همچون کوچهیی بیانتها
ـ هایکو
قصه:
ـ زیر خیمهگر گرفته شب و زن پشت در مفرغی
ـ درها، و دیوار بزرگ چین
قصه و رمان (ترجمه) :
ـ لئون مورن کشیش، نوشته بئاتریس بک
ـ برزخ، نوشته ژان روورزی
ـ خزه، نوشته هربر لوپوریه
ـ پا برهنه، نوشته زاهاریا استانکو
ـ نایب اول، نوشته روبر مرل
ـ قصههای بابام، نوشته ارسکین کالدول
ـ پسران مردی که قلبش از سنگ بود، نوشته مور یوکایی
ـ افسانههای هفتاد و دو ملت (دو جلد)
ـ 81940، نوشته آلبر شمبون
ـ دماغ، نوشته ریو توسو که اکوتا گاوا
ـ افسانههای کوچک چینی
ـ دست به دست، نوشته ویکتور آلبا
ـ سربازی از یک دوران سپری شده (داستانهای کوتاه)
ـ زهر خند (داستانهای کوتاه)
ـ مرگ کسب و کار من است، نوشته روبر مرل
ـ لبخند تلخ (داستانهای کوتاه)
نمایشنامه (ترجمه) :
ـ مفتخورها، نوشته
گرکه چیکی
ـ عروسی خون، نوشته
فدریوکو گارسیا لورکا
ـ درخت سیزدهم، نوشته
آندره ژید
ـ سیزیف و مرگ، نوشته
روبر مرل
متنهای کهن فارسی:
ـ حافظ شیراز
ـ افسانههای هفت گنبد (نظامی گنجوی)
ـ ترانهها (ابوسعید ابوالخیر، خیام، باباطاهر)
شعر و قصه برای کودکان:
ـ خروس زری، پیرهنپری
ـ قصه هفتکلاغون
ـ پریا
ـ ملکه سایهها
متفرقه:
ـ از مهتابی به کوچه (مجموعه مقالات)
یادنامه هفته شعر و هنر خوشه (جنگ شعر امروز)
شبانه
بهمناسبت اعدام گروه حنیفنژاد
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بیرون زمان
ایستادهایم
با دشنه تلخی
در گردههایمان.
هیچکس
با هیچکس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مردگان خویش
نظر میبندیم با طرح خندهیی
و نوبت خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهیی!
«آثارم، خود اتوبیو گرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره
خود زندگی است».
شاملو، برگزیده اشعار
با حرفهایی در شعر و شاعری
سرود ابراهیم در آتش
اعدام مهدی رضایی در میدان تیر چیتگر
در آوار خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان ـ
که اینش
بهنظر
هدّیتی نهچندان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترین نامها را
بگوید.
و شیر آهنکوه مردی از اینگونه
عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل (1)
در نوشت ـ
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
***
«ـ آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فرو پوشیده باشی!»
***
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرو رفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ـ شکلی میان اشکال ـ ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچهیی
گلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ـ
راست بدان گونه
که عامی مردمی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.
***
من بینوا بندگکی سربهراه
نبودم
و راه بهشت مینوی من
بزرو طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگر گونه خدایی میبایست
شایسته آفرینهیی
که نواله ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه آفریدم».
***
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که بهخاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ـ
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بتی که
دیگرانش
میپرستیدند.
1ـ پاشنه آشیل، اصطلاحی غربی است که «نقطه ضعف» را افاده میکند. آشیل، قهرمان افسانهیی، پسر تهتیس و پهله، پادشاه میر میدون، نامیترین قهرمان هومر ـشاعر یونانیـ و شخصیت اصلی کتاب ایلیاد اوست. مادر آشیل یکپای نوزاد خود را گرفت و او را در چشمهیی که آبش باعث رویینتنی میشد فروبرد و لاجرم آب بر آن نقطه از پاشنه که زیر انگشتان مادر بود اثر نکرد و در جنگ ترووا با اصابت تیری که به همین نقطه بدنش زدند بههلاکت رسید. پاشنه آشیل مشابه چشمانداز اسفندیار است در اساطیر ایرانی.