تلویزیون اورینت:
یک افسر ارتش بشار اسد که حاضر به ادامه جنایت علیه مردم این کشور نشد، تا مرز جنون مورد شکنجههای وحشیانه قرار گرفت:
عدنان افسر سابق ارتش اسد با درجه ستوان یکم دو سال و نیم را تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. چرا که حاضر نشد علیه مردم سوریه کار کند.
جرم عدنان فقط این بود که بعد از مشاهده جنایات اسد، خواهان بیرون رفتن از ارگان سرکوب نظام اسد شده بود، عدنان در مدت زندان در شکنجهگاه «سیدنایا «در بدترین وضعیت ممکن و در زیر شدیدترین فشارها روحی و جسمی شکنجهگران اسد قرار داشت تا مقاومت او را درهم بشکنند.
عدنان: من ستوان یکم سابق عدنان محمد جدوا از گردان 107بعد از اینکه دیگر حاضر به ادامه دادن خدمت برای نظام اسد در لاذقیه نشدم، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم، مدتی را در سیاه چالها بدون هیچ روزنهای گذراندم، الحمد الله توانستم این دوران را بگذرانم و الآن به شهرم برگردم.
بعد از آزادی عدنان، شهر کفرزیتا که در آن متولد شده بود را ویرانه و خالی از دوستانش و ساکنان یافت، بهخاطر بمبارانهای وحشیانه این شهر بجز اندکی از فامیل و خانوادهاش کسی در این شهر باقی نمانده است و رژیم اسد تمام خانهها را به ویرانه تبدیل کرده است.
عدنان وقتی سراغ دوستانش و نزدیکانش را میگرفت متوجه میشد که بسیاری از آنها کشته شدهاند.
مادر عدنان بالاخره توانست دوباره فرزندش را ببیند و او را در آغوش بکشد.
یک افسر ارتش بشار اسد که حاضر به ادامه جنایت علیه مردم این کشور نشد، تا مرز جنون مورد شکنجههای وحشیانه قرار گرفت:
عدنان افسر سابق ارتش اسد با درجه ستوان یکم دو سال و نیم را تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. چرا که حاضر نشد علیه مردم سوریه کار کند.
جرم عدنان فقط این بود که بعد از مشاهده جنایات اسد، خواهان بیرون رفتن از ارگان سرکوب نظام اسد شده بود، عدنان در مدت زندان در شکنجهگاه «سیدنایا «در بدترین وضعیت ممکن و در زیر شدیدترین فشارها روحی و جسمی شکنجهگران اسد قرار داشت تا مقاومت او را درهم بشکنند.
عدنان: من ستوان یکم سابق عدنان محمد جدوا از گردان 107بعد از اینکه دیگر حاضر به ادامه دادن خدمت برای نظام اسد در لاذقیه نشدم، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم، مدتی را در سیاه چالها بدون هیچ روزنهای گذراندم، الحمد الله توانستم این دوران را بگذرانم و الآن به شهرم برگردم.
بعد از آزادی عدنان، شهر کفرزیتا که در آن متولد شده بود را ویرانه و خالی از دوستانش و ساکنان یافت، بهخاطر بمبارانهای وحشیانه این شهر بجز اندکی از فامیل و خانوادهاش کسی در این شهر باقی نمانده است و رژیم اسد تمام خانهها را به ویرانه تبدیل کرده است.
عدنان وقتی سراغ دوستانش و نزدیکانش را میگرفت متوجه میشد که بسیاری از آنها کشته شدهاند.
مادر عدنان بالاخره توانست دوباره فرزندش را ببیند و او را در آغوش بکشد.
عدنان خاطراتی را به یاد میآورد که تماماً با درد و رنج همراه است.
عدنان: من یکی از هزاران زندانی هستم که توانستم جان سالم به در ببرم، در زندانهای اسد شرایطی است که آهن در مقابل آن تاب نمیآورد، من تقریباً از شدت شکنجه 6ماه تمامی شعورم را از دست داده بودم.
در حال حاضر نزدیکان عدنان به او کمک میکنند که بار دیگر بتواند روی پاهای خود استوار بایستد و کلمه آزادی را که بهدنبال آن این همه سختی و رنج را تحمل کرده است بار دیگر جستجو کند.