۱۶ساله بود که با۱۷گلوله بهخاک افتاد.
نامش مریم، شهرتش قدسیمآب بود.
۱۳ساله بود که شاه رفت و او با نام مجاهدین آشنا شد. ۱سال بعد بهجرم دفاع از دانشآموز نشریه فروش در برابر چماقداران به زندان افتاد. او آزاد شد اما دیگر مریم سابق بود.
یک خاطره از مریم قدسیمآب
بازدید رفسنجانی از اهواز ـ دکه مجاهدین خلق در حاشیه شهر
رفسنجانی مقابل دکه مجاهدین ایستاد، پوزخندی زد و گفت: کشور در حال جنگ است، نباید با تبلیغ اندیشههای یک سازمان، مانع از توجه مردم به جنگ شوید، این کارهای شما کارهای ستون پنجم است...
مریم جلو آمد. روی چهارپایهای رفت و رو به رفسنجانی گفت:
مریم قدسیمآب: این جنگ رو شما راه انداختین تا بتونین همین حرفهارو بزنین. ستون پنجم ماییم؟ مگه تو همین جبهه برادران ما شهید نشدن؟ ستون پنجم که خون نمیده!؟
مردم برایش کف زدند و رفسنجانی رفت.
چندماه بعد دوباره دستگیر و اینبار سخت شکنجه شد. پاسداران در وحشت، بهعلت بیماریهای بعد از شکنجه آزادش کردند. وقتی آزاد شد گفت:
مریم قدسیمآب: «در آن لحظه به اصالت و پویایی راهمان پی بردم و اصالت آرمانهای توحیدیم را آن موقع بیش از هر وقت دیگر فهمیدم. با خودم میگفتم ما را از چه میترسانند؟ از شهادت؟!»
سرانجام مریم پاک، سوم مهر۶۰دستگیر شد. او را یکسره به شکنجهگاه بردند و سحرگاه ۱۵مهر، تیرباران شد.
پاسدران از شدت خشم فقط ۸گلوله به قفسهٔ سینهاش شلیک کردند.
به فرمان جلاد، در خارج از گورستان مسلمانان دفنش کردند. او رفت اما فریادش هنوز در شهر جاریست.