کلامی با نسل جوان امروز ایران.
نه صداتونو شنید کس، نه به دردتون رسید کس
نه توی عمق نگاتون، رنگ شاد آرزوهاتونو دید کس
آهای دهه شصتیها سلام! سلام!
نمیدانم چرا دوست دارم این کلمه دهه شصتیها را تکرار کنم. دیروز دیدم که هزارهزار به خیابانها ریختهاید و ترانه میخوانید: «می دونی، حالم این روزا، بدتر از همه س،
آخه هر کی رسید دل سادهی من رو شکست، .».... .
احساس نزدیکی و دوستی شدیدی با شما کردم. اگرچه همسن و سال شما نیستم. و من و همسن و سالهای من اگر مثل شما بخواهیم خودمان را نامگذاری کنیم باید بگوییم دههی30 ها».
اما بهرغم این واقعیت سنی و زمانی، احساسی به من گفت: «ما هم دهه شصتی هستیم!» کمی که فکر کردم دیدم میتوانم این نام را بر نسل خودمان بگذارم. بله! ما هم دهه شصتی هستم. اما یک نوع دیگر.
شما در آن دهه به دنیا آمدید. و بعد در حکومتی که نه صدایتان را شنید، نه به دردتان رسید، سوختید، و حالا نام خود را بهحق نسل سوخته مینامید. نسل ریحانهها، و نداها، جوانانی که نامهای بسیای از شما را جهان، تمام جهان، در سال 88 شنید. سهرابها و ترانهها... .. نسل امیرارشد و کیانوشها، و بعد فرزادها و ستارها... .
اما ما هم دهه شصتی هستیم. دهه شصتیهایی به اعتبار سال 60 و سی خردادش.
بله دوستان، در آن سال که شما به دنیا میآمدید، ما هم به نوعی به دنیا آمدیم. تولدی از آن تولدهای به قول فروغ، «از نوع دیگر». بله! نسل ما هم در آن سال در آتش مبارزه و شکنجه و زندان سوخت، اما ما نام نسل خودمان را نسل سوخته نگذاشتیم. ما نام خود را شاید اگر الآن بخواهیم اسم بگذاریم نسل «افروخته» گذاشتیم. نسلی که آتش بپا کرد. در همان روزهایی که شما به دنیا آمدید، نسل ما در صحن خیابانها، در پشت بامها در پنج مهرها جنگید، شبها در زیرپلها یا در مخروبه ها خوابید، بیخانه و بیپناهگاه، اما جنگید، و جنگید. بسیاری از نسل ما هم درزندانها در قتلعام 67 بهدارها رفت.
بله دوستان، ما هم دهه شصتی هستیم. درست است که از نظر شناسنامهای بیست، سی سال اختلاف هست بین ما و شما، اما از آنجا که ما دنبال آزاد کردن مردم ایران و سرنگونی این حاکمیت بودیم، هنوز در همان سال شصت، متوقف هستیم. با همان شور جوانی، با همان عزم وارادهی جنگ و نبرد.
پس حالا ما دو نوع دهه شصتیها، کنار هم ایستادهایم. دست توی دست همدیگر، اگه «این روزا» و این سالها «هر کی رسید دل سادهی شما رو شکست»، میخواهم بگویم که ما را هم بسیار و بسیار با تهمت و شکنجه و تیرباران و همه نوع ضربات، نواختند. اما دل ما ساده نبود، پوستمان را کلفت کردیم، کفش و کلاه آهنین پوشیدیم، و در برابر همهٴ خطوط شلاقهای رنجی که بر تنمان نواختند، ایستادیم. بنابراین شما الآن میتوانید بدانید که در کنار شما و با شما، یکی هست، که قصد کرده کمر آن را که دل شما را شکسته، یعنی این حکومتی را که دشمن شما دهه شصتی هاست بشکند. پس ما دهه شصتیها «با هم هستیم». و دو شصت تا میشود صدو بیست تا. همان عددی که اگر ضربدر هزارش بکنید، میشود عدد شهیدان راه آزادی ایران.
پس آهای دهه شصتیها، به قول همان ترانه تان، «یکی هست». باز هم ترانه بخوانید: «یکی هست»، نه توی قفس میمانید، نه بینفس، یکی هست، یکی هست. یکی هست.
نه توی عمق نگاتون، رنگ شاد آرزوهاتونو دید کس
آهای دهه شصتیها سلام! سلام!
نمیدانم چرا دوست دارم این کلمه دهه شصتیها را تکرار کنم. دیروز دیدم که هزارهزار به خیابانها ریختهاید و ترانه میخوانید: «می دونی، حالم این روزا، بدتر از همه س،
آخه هر کی رسید دل سادهی من رو شکست، .».... .
احساس نزدیکی و دوستی شدیدی با شما کردم. اگرچه همسن و سال شما نیستم. و من و همسن و سالهای من اگر مثل شما بخواهیم خودمان را نامگذاری کنیم باید بگوییم دههی30 ها».
اما بهرغم این واقعیت سنی و زمانی، احساسی به من گفت: «ما هم دهه شصتی هستیم!» کمی که فکر کردم دیدم میتوانم این نام را بر نسل خودمان بگذارم. بله! ما هم دهه شصتی هستم. اما یک نوع دیگر.
شما در آن دهه به دنیا آمدید. و بعد در حکومتی که نه صدایتان را شنید، نه به دردتان رسید، سوختید، و حالا نام خود را بهحق نسل سوخته مینامید. نسل ریحانهها، و نداها، جوانانی که نامهای بسیای از شما را جهان، تمام جهان، در سال 88 شنید. سهرابها و ترانهها... .. نسل امیرارشد و کیانوشها، و بعد فرزادها و ستارها... .
اما ما هم دهه شصتی هستیم. دهه شصتیهایی به اعتبار سال 60 و سی خردادش.
بله دوستان، در آن سال که شما به دنیا میآمدید، ما هم به نوعی به دنیا آمدیم. تولدی از آن تولدهای به قول فروغ، «از نوع دیگر». بله! نسل ما هم در آن سال در آتش مبارزه و شکنجه و زندان سوخت، اما ما نام نسل خودمان را نسل سوخته نگذاشتیم. ما نام خود را شاید اگر الآن بخواهیم اسم بگذاریم نسل «افروخته» گذاشتیم. نسلی که آتش بپا کرد. در همان روزهایی که شما به دنیا آمدید، نسل ما در صحن خیابانها، در پشت بامها در پنج مهرها جنگید، شبها در زیرپلها یا در مخروبه ها خوابید، بیخانه و بیپناهگاه، اما جنگید، و جنگید. بسیاری از نسل ما هم درزندانها در قتلعام 67 بهدارها رفت.
بله دوستان، ما هم دهه شصتی هستیم. درست است که از نظر شناسنامهای بیست، سی سال اختلاف هست بین ما و شما، اما از آنجا که ما دنبال آزاد کردن مردم ایران و سرنگونی این حاکمیت بودیم، هنوز در همان سال شصت، متوقف هستیم. با همان شور جوانی، با همان عزم وارادهی جنگ و نبرد.
پس حالا ما دو نوع دهه شصتیها، کنار هم ایستادهایم. دست توی دست همدیگر، اگه «این روزا» و این سالها «هر کی رسید دل سادهی شما رو شکست»، میخواهم بگویم که ما را هم بسیار و بسیار با تهمت و شکنجه و تیرباران و همه نوع ضربات، نواختند. اما دل ما ساده نبود، پوستمان را کلفت کردیم، کفش و کلاه آهنین پوشیدیم، و در برابر همهٴ خطوط شلاقهای رنجی که بر تنمان نواختند، ایستادیم. بنابراین شما الآن میتوانید بدانید که در کنار شما و با شما، یکی هست، که قصد کرده کمر آن را که دل شما را شکسته، یعنی این حکومتی را که دشمن شما دهه شصتی هاست بشکند. پس ما دهه شصتیها «با هم هستیم». و دو شصت تا میشود صدو بیست تا. همان عددی که اگر ضربدر هزارش بکنید، میشود عدد شهیدان راه آزادی ایران.
پس آهای دهه شصتیها، به قول همان ترانه تان، «یکی هست». باز هم ترانه بخوانید: «یکی هست»، نه توی قفس میمانید، نه بینفس، یکی هست، یکی هست. یکی هست.