عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور دولت روحانی روز پنجشنبه گذشته اعلام کرد به دستور خامنهای وزارت کشور بر موضوع آسیبهای اجتماعی متمرکز شده است. وی که در همایشی در کرج سخنرانی میکرد، با اعتراف به اینکه «20سال تأخیر در توجه به مسائل اجتماعی کشور داریم» (1) وی به 4جلسه که در ماههای اخیر در حضور خامنهای درباره آسیبهای اجتماعی برگزار شده اشاره کرد و گفت «سران قوا و تمام متولیان اجتماعی کشور» حضور داشتند و افزود: «نشست دوم که به فاصله چند روز از نشست اول برگزار شد 22 سخنران داشت» و در آن خامنهای «اعتیاد به مواد مخدر، حاشیه نشینی، طلاق، مفاسد اخلاقی و مناطق بحران خیز» را بهعنوان 5اولویت آسیبهای اجتماعی مشخص کرد.
اظهارات وزیر کشور رژیم حاوی اعترافها مهمی است. نخست آن که نشان میدهد بحرانهایی که او از آنها بهعنوان آسیبهای اجتماعی یاد میکند، چنان شدت و عمق و گسترهیی یافته که ولیفقیه ارتجاع و سردمداران رژیم را هراسان کرده و بهعنوان یک مسأله عاجل امنیتی در رأس اولویتهای وزارت کشور رژیم و در بالاترین سطح رژیم در جلسات پیاپی مورد چارهاندیشی قرار گرفته است. اعتراف مهمتر، اذعان به عقبماندگی 20ساله رژیم در پرداختن به این بحرانهاست.
اما معنی عقبماندگی 20ساله و غفلت از بحرانهای اجتماعی چیست؟ آیا میتوان باور کرد که دیکتاتوری ولایتفقیه از تهدید اصلی حاکمیت خود 20سال غافل بوده باشد؟ مگر در این 20سال یا به عبارت دقیقتر طی 28سال که از زهر آتشبس و مرگ خمینی میگذرد، رژیم بیشترین برخورد را با این بحرانها یا آسیبهای اجتماعی نداشته است؟ مگر هزاران نفر را بهخاطر مواد مخدر اعدام نکرده و مگر به گفته خودشان، در حال حاضر 70درصد از ظرفیت زندانهای کشور در اشغال مجرمان مواد مخدر نیست؟ مگر تاکنون دهها و صدها بار در تهران و در شهرهای مختلف کشور، حاشیهنشینها را مورد حمله و هجوم مأموران سرکوبگر قرار نداده و آلونکها و سرپناههای آنها را به بهانه «غیرمجاز» بودن بر سر ساکنانشان آوار نکرده است؟
مگر طی این مدت 26 نهاد سرکوبگر و گشتیهای مختلف، تمامی مردم، بهخصوص زنان و جوانان را از زاویه پوشش و حجاب و بدحجابی مستمراً تحت کنترل و رصد قرار ندادهاند؟ بنابراین معنی واقعی غفلت و عقبماندگی در فرهنگ لغات آخوندی، اعتراف به شکست این روشهای سرکوبگرانه است؛ اعتراف به آن است که رژیم با روشهای سرکوبگرانه نتوانسته مردمی را که موضوع این بحرانها هستند، خنثی یا در واقع منکوب و مرعوب کند و عقربهٴ دیگ بخار ایران، در وضعیت سرخ انفجاری قرار دارد و سرکوب مطلق به بنبست رسیده است.
رحمانی فضلی میگوید رژیم به این نتیجه رسیده که «مدیریت آسیبهای اجتماعی به این معنا نیست که به این ظواهر بپردازیم» و به دستور خامنهای «یک هیأت اندیشهورز متشکل از علما و نخبگان تشکیل میشود تا موضوع مورد بررسی قرارگیرد». کار بنبست شیوههای سرکوب به آنجا کشیده که حتی سرکوبگرترین عناصر رژیم هم، در کارایی شیوههای سرکوب ابراز تردید میکنند، از جمله «دهنمکی» سرچماقدار معروف میگوید: «آیا حراستهای ما باید دم در بایستند منتظر موی سر و کاکل زنان باشند یا اینکه ببینند چطور از یک نهاد دولتی چطور از یک مؤسسه نه یک قران دوزار بلکه 3هزار میلیارد، 8هزار میلیارد، رقمهای افسانهیی خارج میشود و هیچ چشم بینایی وجود ندارد». (2)
نظیر این ابراز تردیدها را این روزها به کرات میتوان در رسانههای رژیم که اساساً توسط سرتیپهای سپاه پاسداران یا مهرههای امنیتی و اطلاعاتی منتشر میشوند مشاهده کرد.
اما این اولین باری نیست که سردمداران رژیم و حتی عناصر دستاندرکار ماشین جهنمی سرکوب و اختناق از این قبیل حرفها میزنند و از لزوم توجه به ریشههای فساد به جای مقابله با شاخ و برگهای آن سخن میگویند، اما رژیم هرگز و مطلقاً نه در گذشته توانسته حتی یک سانتیمتر از شیوههای معمول سرکوبگرانه، از بگیر و ببند و اختناق و سرکوب و اعدام فاصله بگیرد و نه در آینده خواهد توانست. اینکه تمامی این تمهیدات سرکوبگرانه هر روز بیش از پیش کارآیی خود را برای مهار خشم و اعتراض یک جامعه در آستانه انفجار از دست میدهند یک حقیقت است، اما تا آنجا که به طینت دیکتاتوری ولایت فقیه باز میگردد تا آخرین نفس تلاش خواهد کرد از دیوار اختناق و سرکوب همچون مردمک چشم حفاظت کند و تنها ممکن است بعضی شیوههای سرکوبگرانه، مانند بهکارگیری گشتهای ارشاد، بهدلیل مقاومتهای اجتماعی، اساساً یا بهطور مقطعی کنار گذاشته شود. چرا؟ چون برخورد اصولی با بحرانها و معضلات اجتماعی، برآمده از یک ظرفیت تاریخی و ایدئولوژیکی و سیاسی است که مطلقاً در این رژیم یافت می نشود.
اگر رژیم چنین ظرفیتی داشت چه نیازی داشت که از روز اول به انحصارطلبی دیوانهوار و خفه کردن صدای هر مخالفی رو بیاورد؟ چه نیازی به سرکوب و اعدام و قتلعام داشت؟ چه نیازی به ادامه 8سال جنگ خانمانسوز با عراق، بهخصوص پس از آزادی خرمشهر داشت؟ و اکنون چه نیازی دارد که به صدور تروریسم و بحران به عراق و سوریه و کشورهای منطقه بپردازد؟ سرکوب و اختناق در داخل، صدور بحران و تروریسم در خارج، گسترش شگفتانگیز فساد در سراسر رژیم و بحرانهای موجود اجتماعی، همه وجوه به هم پیوسته و درهم تنیده یک واقعیت تاریخی است. واقعیت حاکم شدن یک نیروی عمیقاً عقبمانده و پوسیده که تاریخ آن سپری شده و با هیچیک از مقتضیات جامعه ایران و با شرایط دنیای معاصر، تجانس و سنخیتی ندارد و این بیگانگی ماهوی، پیوسته عمیقتر و شدیدتر میشود.
پانویس: ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تلویزیون رژیم ـ 18آذر
2 ـ خبرگزاری حکومتی دانشجویان ایران، 16آذر95.
اظهارات وزیر کشور رژیم حاوی اعترافها مهمی است. نخست آن که نشان میدهد بحرانهایی که او از آنها بهعنوان آسیبهای اجتماعی یاد میکند، چنان شدت و عمق و گسترهیی یافته که ولیفقیه ارتجاع و سردمداران رژیم را هراسان کرده و بهعنوان یک مسأله عاجل امنیتی در رأس اولویتهای وزارت کشور رژیم و در بالاترین سطح رژیم در جلسات پیاپی مورد چارهاندیشی قرار گرفته است. اعتراف مهمتر، اذعان به عقبماندگی 20ساله رژیم در پرداختن به این بحرانهاست.
اما معنی عقبماندگی 20ساله و غفلت از بحرانهای اجتماعی چیست؟ آیا میتوان باور کرد که دیکتاتوری ولایتفقیه از تهدید اصلی حاکمیت خود 20سال غافل بوده باشد؟ مگر در این 20سال یا به عبارت دقیقتر طی 28سال که از زهر آتشبس و مرگ خمینی میگذرد، رژیم بیشترین برخورد را با این بحرانها یا آسیبهای اجتماعی نداشته است؟ مگر هزاران نفر را بهخاطر مواد مخدر اعدام نکرده و مگر به گفته خودشان، در حال حاضر 70درصد از ظرفیت زندانهای کشور در اشغال مجرمان مواد مخدر نیست؟ مگر تاکنون دهها و صدها بار در تهران و در شهرهای مختلف کشور، حاشیهنشینها را مورد حمله و هجوم مأموران سرکوبگر قرار نداده و آلونکها و سرپناههای آنها را به بهانه «غیرمجاز» بودن بر سر ساکنانشان آوار نکرده است؟
مگر طی این مدت 26 نهاد سرکوبگر و گشتیهای مختلف، تمامی مردم، بهخصوص زنان و جوانان را از زاویه پوشش و حجاب و بدحجابی مستمراً تحت کنترل و رصد قرار ندادهاند؟ بنابراین معنی واقعی غفلت و عقبماندگی در فرهنگ لغات آخوندی، اعتراف به شکست این روشهای سرکوبگرانه است؛ اعتراف به آن است که رژیم با روشهای سرکوبگرانه نتوانسته مردمی را که موضوع این بحرانها هستند، خنثی یا در واقع منکوب و مرعوب کند و عقربهٴ دیگ بخار ایران، در وضعیت سرخ انفجاری قرار دارد و سرکوب مطلق به بنبست رسیده است.
رحمانی فضلی میگوید رژیم به این نتیجه رسیده که «مدیریت آسیبهای اجتماعی به این معنا نیست که به این ظواهر بپردازیم» و به دستور خامنهای «یک هیأت اندیشهورز متشکل از علما و نخبگان تشکیل میشود تا موضوع مورد بررسی قرارگیرد». کار بنبست شیوههای سرکوب به آنجا کشیده که حتی سرکوبگرترین عناصر رژیم هم، در کارایی شیوههای سرکوب ابراز تردید میکنند، از جمله «دهنمکی» سرچماقدار معروف میگوید: «آیا حراستهای ما باید دم در بایستند منتظر موی سر و کاکل زنان باشند یا اینکه ببینند چطور از یک نهاد دولتی چطور از یک مؤسسه نه یک قران دوزار بلکه 3هزار میلیارد، 8هزار میلیارد، رقمهای افسانهیی خارج میشود و هیچ چشم بینایی وجود ندارد». (2)
نظیر این ابراز تردیدها را این روزها به کرات میتوان در رسانههای رژیم که اساساً توسط سرتیپهای سپاه پاسداران یا مهرههای امنیتی و اطلاعاتی منتشر میشوند مشاهده کرد.
اما این اولین باری نیست که سردمداران رژیم و حتی عناصر دستاندرکار ماشین جهنمی سرکوب و اختناق از این قبیل حرفها میزنند و از لزوم توجه به ریشههای فساد به جای مقابله با شاخ و برگهای آن سخن میگویند، اما رژیم هرگز و مطلقاً نه در گذشته توانسته حتی یک سانتیمتر از شیوههای معمول سرکوبگرانه، از بگیر و ببند و اختناق و سرکوب و اعدام فاصله بگیرد و نه در آینده خواهد توانست. اینکه تمامی این تمهیدات سرکوبگرانه هر روز بیش از پیش کارآیی خود را برای مهار خشم و اعتراض یک جامعه در آستانه انفجار از دست میدهند یک حقیقت است، اما تا آنجا که به طینت دیکتاتوری ولایت فقیه باز میگردد تا آخرین نفس تلاش خواهد کرد از دیوار اختناق و سرکوب همچون مردمک چشم حفاظت کند و تنها ممکن است بعضی شیوههای سرکوبگرانه، مانند بهکارگیری گشتهای ارشاد، بهدلیل مقاومتهای اجتماعی، اساساً یا بهطور مقطعی کنار گذاشته شود. چرا؟ چون برخورد اصولی با بحرانها و معضلات اجتماعی، برآمده از یک ظرفیت تاریخی و ایدئولوژیکی و سیاسی است که مطلقاً در این رژیم یافت می نشود.
اگر رژیم چنین ظرفیتی داشت چه نیازی داشت که از روز اول به انحصارطلبی دیوانهوار و خفه کردن صدای هر مخالفی رو بیاورد؟ چه نیازی به سرکوب و اعدام و قتلعام داشت؟ چه نیازی به ادامه 8سال جنگ خانمانسوز با عراق، بهخصوص پس از آزادی خرمشهر داشت؟ و اکنون چه نیازی دارد که به صدور تروریسم و بحران به عراق و سوریه و کشورهای منطقه بپردازد؟ سرکوب و اختناق در داخل، صدور بحران و تروریسم در خارج، گسترش شگفتانگیز فساد در سراسر رژیم و بحرانهای موجود اجتماعی، همه وجوه به هم پیوسته و درهم تنیده یک واقعیت تاریخی است. واقعیت حاکم شدن یک نیروی عمیقاً عقبمانده و پوسیده که تاریخ آن سپری شده و با هیچیک از مقتضیات جامعه ایران و با شرایط دنیای معاصر، تجانس و سنخیتی ندارد و این بیگانگی ماهوی، پیوسته عمیقتر و شدیدتر میشود.
پانویس: ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تلویزیون رژیم ـ 18آذر
2 ـ خبرگزاری حکومتی دانشجویان ایران، 16آذر95.