این روزها کسب و کار جلادهای 67 حسابی سکه است، عکسهایشان را تقریباً در تمامی کوچه پسکوچههای دنیای مجازی میتوانید ببینید،
اسمهایشان زینت بخش صفحات بیشتر رسانههای داخلی و خارجی است.
طوری که الآن دیگر حتی بچههای خود مصطفیپور محمدی و نیری و رئیسی و اشراقی هم فهمیدهاند که بر سفرهٴ چه هیولاهایی بزرگ شدهاند!
جنایت داستان شگفتی است، به همان راز آلودی مرگ وقتی که از دنیای زندگان به آن مینگریم.
اما جنایتکار بهویژه وقتی که شناخته میشود و اسمی ”در “ میکند دیگر ”راز آلود “ نیست، همانی است که میبینی و تا دیروز و پریروز هم میدیدیاش، شاید اگر تصادفا در همسایگیات بوده، سلام و علیکی هم با او کرده باشی، چه بسا که به لحن متین و کلام موقرش در دلت درودی هم فرستاده باشی
(مثل کسی که فرضا مصطفیپور محمدی و آن دیگریها را نمیشناخته و تصادفا از اخبار 2030 مصاحبه یا گوشهیی از سخنرانیاش را هم شنیده باشد که با لحنی آرام و شمرده و تا حدی روشنفکرمآبانه و با صدایی پایین، دربارهٴ حقوق و عدالت و قضاییه به خبرنگاران توضیح میداده، موجودی با جای دو تا؟ ! مهر روی پیشانیاش که از شدت سجده، باد آورده!)
اما وقتی که پرده میافتد و آن روی دیگرش هویدا میشود، یخ میکنی! تب میکنی! و... این دراکولا دیگر کیست؟
با صراحتی شایستهٴ شمر و یزید از آدمکشیهایش میگوید به همان راحتی که در نوار آقای منتظری میگفت حالا این 200تا رو بکشیم چون دیگه نمیشه به سلول برگردوند، و تازه میگوید:
کم کرده و باز هم باید ادامه دهد!.
می گوید: او فرمان خدا را اجرا کرده؟ !
روز روشن و چشم در چشم خلایق، دروغ در حد وقاحت میگوید و همکارانش هم پرت و پلایش را با خطوط درشت چاپ میکنند
این روزها وقتی دریدگیهایپور محمدی، جلاد معروف دهه 60 و قتلعام 67 در رسانهها چاپ میشود، انسان بیاختیار به یاد جلاد معروف نازی ”رودلف فرانتس هوس“ میافتد که حتی هنگام محاکمهاش در دادگاه نورنبرگ هم به کشتن میلیونها انسان افتخار میکرد و با خونسردی توضیح میداد که چگونه اسرای اردوگاه معروف آشویتس را میکشته
ویلیام شایرر، در کتاب ظهورو سقوط رایش سوم کمی از داستانهای او را از زبان خودش نوشته:
”من در ژوئن 1941 مأمور به خدمت در آشویتس شدم، ابتدا برای تجربهاندوزی سری به اردوگاههای دیگر زدم، در فلان اردوگاه، اسرا را با گاز مونوکسید میکشتند، روش خوبی بود! اما وقتی من به آشویتس رسیدم گازی به اسم (زیکلون بی) فرستادند که بلورهای آن در مجاورت هوا، بخاری سمی تولد میکرد و بسته به میزان رطوبت موجود در هوا، اسرا را بین سه تا 15دقیقه میکشت، وقتی صدای جیغ و فریاد اسرا میخوابید میفهیمدیم کار تمام شده، در را باز میکردیم تا تکاوران ویژه، دندانهای طلا و سایر زیور آلات کشتهها را بر دارند و بعد جنازهها را به اتاق کوره میفرستادیم،
”یکی از کارهای دیگری که من کردم (به جز تعویض گاز مونوکسید کربن با گاز جدید)،
وسعت دادن به اتاقهای مرگ بود. اردوگاههای دیگر برای کشتن دو هزار نفر، از ده اتاق دویست نفره استفاده میکردند، ولی تالارهایی که من ساختم دو هزار نفر را در یک وعده، صفرصفر میکرد“
طلاهای قربانیان برای بانک رایش ارسال میشد
چربی بدنشان برای صابون سازی
خاکسترشان برای فروش به جای کود شیمیایی
و موی سرشان برای استفادههای ویژه در ارتش نازی“
رودلف فرانتس هوس در تمامی جلسات دادگاه نورنبرگ با همین دریدگیپور محمدی در این روزها، با آب و تاب و مفصل، جنایاتش را آنچنان که در بالا آمد، توضیح میداد،
البته کسی وضعیت او موقع اعدامش در لهستان را گزارش نکرده!
طبعا الآن با نیمه دوم قرن بیستم قابل مقایسه نیست، الحمدالله ارتباطات آن قدر پیشرفت کرده که میتوان امیدوار بود، صحنه دادگاه و مجازات آمران و عاملان قتلعام 67 را همهٴ دنیا ببینند. کسانی که هزاران هزار ایرانی را به ناحق کشتند و در گورهای جمعی پنهان کردند و این روزها آوازهٴ جنایتشان در تمامی دنیا طنینافکن شده و حتی بچه مدرسهایهای آسیا و اروپا هم آنها را میشناسند و هرجا که ببینندشان، آنها را با دست به همدیگر نشان میدهند و احتمالاً میگویند: این یارو یکی از همانهاست!
یکی از همانها!
باید منتظر ماند و دید مصطفیپور محمدی، در روز محاکمهاش که البته عادلانه و با حضور وکیل و هیأت منصفه و تماشاچی و با فرصت فرجامخواهی و... خواهد بود، باز هم مانند امروزش بلبل زبانی میکند؟ یا همهٴ کاسه کوزهها را بر سر امام راحلش میشکند؟ یا؟.
اسمهایشان زینت بخش صفحات بیشتر رسانههای داخلی و خارجی است.
طوری که الآن دیگر حتی بچههای خود مصطفیپور محمدی و نیری و رئیسی و اشراقی هم فهمیدهاند که بر سفرهٴ چه هیولاهایی بزرگ شدهاند!
جنایت داستان شگفتی است، به همان راز آلودی مرگ وقتی که از دنیای زندگان به آن مینگریم.
اما جنایتکار بهویژه وقتی که شناخته میشود و اسمی ”در “ میکند دیگر ”راز آلود “ نیست، همانی است که میبینی و تا دیروز و پریروز هم میدیدیاش، شاید اگر تصادفا در همسایگیات بوده، سلام و علیکی هم با او کرده باشی، چه بسا که به لحن متین و کلام موقرش در دلت درودی هم فرستاده باشی
(مثل کسی که فرضا مصطفیپور محمدی و آن دیگریها را نمیشناخته و تصادفا از اخبار 2030 مصاحبه یا گوشهیی از سخنرانیاش را هم شنیده باشد که با لحنی آرام و شمرده و تا حدی روشنفکرمآبانه و با صدایی پایین، دربارهٴ حقوق و عدالت و قضاییه به خبرنگاران توضیح میداده، موجودی با جای دو تا؟ ! مهر روی پیشانیاش که از شدت سجده، باد آورده!)
اما وقتی که پرده میافتد و آن روی دیگرش هویدا میشود، یخ میکنی! تب میکنی! و... این دراکولا دیگر کیست؟
با صراحتی شایستهٴ شمر و یزید از آدمکشیهایش میگوید به همان راحتی که در نوار آقای منتظری میگفت حالا این 200تا رو بکشیم چون دیگه نمیشه به سلول برگردوند، و تازه میگوید:
کم کرده و باز هم باید ادامه دهد!.
می گوید: او فرمان خدا را اجرا کرده؟ !
روز روشن و چشم در چشم خلایق، دروغ در حد وقاحت میگوید و همکارانش هم پرت و پلایش را با خطوط درشت چاپ میکنند
این روزها وقتی دریدگیهایپور محمدی، جلاد معروف دهه 60 و قتلعام 67 در رسانهها چاپ میشود، انسان بیاختیار به یاد جلاد معروف نازی ”رودلف فرانتس هوس“ میافتد که حتی هنگام محاکمهاش در دادگاه نورنبرگ هم به کشتن میلیونها انسان افتخار میکرد و با خونسردی توضیح میداد که چگونه اسرای اردوگاه معروف آشویتس را میکشته
ویلیام شایرر، در کتاب ظهورو سقوط رایش سوم کمی از داستانهای او را از زبان خودش نوشته:
”من در ژوئن 1941 مأمور به خدمت در آشویتس شدم، ابتدا برای تجربهاندوزی سری به اردوگاههای دیگر زدم، در فلان اردوگاه، اسرا را با گاز مونوکسید میکشتند، روش خوبی بود! اما وقتی من به آشویتس رسیدم گازی به اسم (زیکلون بی) فرستادند که بلورهای آن در مجاورت هوا، بخاری سمی تولد میکرد و بسته به میزان رطوبت موجود در هوا، اسرا را بین سه تا 15دقیقه میکشت، وقتی صدای جیغ و فریاد اسرا میخوابید میفهیمدیم کار تمام شده، در را باز میکردیم تا تکاوران ویژه، دندانهای طلا و سایر زیور آلات کشتهها را بر دارند و بعد جنازهها را به اتاق کوره میفرستادیم،
”یکی از کارهای دیگری که من کردم (به جز تعویض گاز مونوکسید کربن با گاز جدید)،
وسعت دادن به اتاقهای مرگ بود. اردوگاههای دیگر برای کشتن دو هزار نفر، از ده اتاق دویست نفره استفاده میکردند، ولی تالارهایی که من ساختم دو هزار نفر را در یک وعده، صفرصفر میکرد“
طلاهای قربانیان برای بانک رایش ارسال میشد
چربی بدنشان برای صابون سازی
خاکسترشان برای فروش به جای کود شیمیایی
و موی سرشان برای استفادههای ویژه در ارتش نازی“
رودلف فرانتس هوس در تمامی جلسات دادگاه نورنبرگ با همین دریدگیپور محمدی در این روزها، با آب و تاب و مفصل، جنایاتش را آنچنان که در بالا آمد، توضیح میداد،
البته کسی وضعیت او موقع اعدامش در لهستان را گزارش نکرده!
طبعا الآن با نیمه دوم قرن بیستم قابل مقایسه نیست، الحمدالله ارتباطات آن قدر پیشرفت کرده که میتوان امیدوار بود، صحنه دادگاه و مجازات آمران و عاملان قتلعام 67 را همهٴ دنیا ببینند. کسانی که هزاران هزار ایرانی را به ناحق کشتند و در گورهای جمعی پنهان کردند و این روزها آوازهٴ جنایتشان در تمامی دنیا طنینافکن شده و حتی بچه مدرسهایهای آسیا و اروپا هم آنها را میشناسند و هرجا که ببینندشان، آنها را با دست به همدیگر نشان میدهند و احتمالاً میگویند: این یارو یکی از همانهاست!
یکی از همانها!
باید منتظر ماند و دید مصطفیپور محمدی، در روز محاکمهاش که البته عادلانه و با حضور وکیل و هیأت منصفه و تماشاچی و با فرصت فرجامخواهی و... خواهد بود، باز هم مانند امروزش بلبل زبانی میکند؟ یا همهٴ کاسه کوزهها را بر سر امام راحلش میشکند؟ یا؟.