«چیزهایی هست که نمیتوان به زبان آورد؛
چرا که واژهای برای بیان آنها وجود ندارد،
اگر هم وجود داشته باشد، کسی معنای آن
را درک نمیکند. اگر من از تو نان و آب
بخواهم تو درخواست مرا درک میکنی...
اما هرگز این دستهای تیرهای را که قلب
مرا در تنهایی گاه میسوزاند و گاه منجمد
میکند، درک نخواهی کرد.»
کتاب ترانهٔ شرقی و اشعار دیگر
فدریکو گارسیا لورکا
یادداشتهایی شتابزده از اشرف ۳شهری که بر گردهٔ سبز تپهها، ایران آزاد را تداعی میکند
همین الان که من در خلوت ناپایدار و فرصتی نادر مشغول نوشتن این سطور هستم، مردان و زنانی در زیر آفتاب پهن شده بر تپهها و هوای شرجی تند و تند در حال ساخت و ساز در کوچهها و خیابانهای شهری هستند که آن را اشرف ۳مینامند. شهری ایرانی در اروپا؛ شهری برای آزادی ایران.
وقتی از کنارشان عبور میکنم با چهرههایی برشته و سیمایی اندیشناک و مصمم هر یک به کاری مشغولند اما یادشان نمیرود که مهمترین ویژگی مجاهد خلق، سلام گرم و صمیمی او به مجاهد دیگر است. آنچنان با گرمای نگاهشان تو را مینوازند و لحنشان چنان صمیمی است که گویا عزیزی را از پس غربتی طولانی دیدهاند. «خدا قوت!» آنان آنچنان با قوت ادا میشود که بیاختیار احساس میکنی با هر خدا قوت، قوتی جدید به سراغ تو میآید.
***
سه لاله درشت و سرخفام، با گلبرگهایی جوان و براق بر ساقههای سبز کال، بر میدانگاهی محصور در یک سهراهی، با زیبایی افسونگرشان چنان راه را بر تو بستهاند که اگر وامی از تماشا به آنها ندهی، نمیتوانی گامی به پیش برداری.
به یاد میآورم که این لالهها بچههای برومند همان لالههایی بودند که نخستین بار در اشرف۱قد برافراشتند. تا «میدان لاله» را بسازند. آن میدان بهخاطر بزرگداشت انقلاب ضدسلطنتی و شهدای ۱۷شهریور، در اشرف متولد شد. ساخت آن در شرایطی صورت گرفت که توفان و باران شدید اجازهٔ کار نمیداد. سازندگان آن شبها در هوای سرد داخل کامیون آیفا استراحت کرده و منتظر میماندند تا در فواصل قطع باران بتوانند به کارشان ادامه دهند ولی مگر میشد... گچ بهکار رفته در لالهها به این سادگی خشک نمیشد و رنگ برنمیداشت. بناچار دور لالهها چادر برزنتی کشیده و آن را با نایلون عایق کردند.
از آنجایی که مجاهدین عادت دارند هر کار نشد را به شد تبدیل کنند، سرانجام برخلاف روال، لالهها یک روز صبح، سرخ و شاداب و شبنم آجین، از زیر چادر سرک کشیدند و میدان لاله از رؤیا به تحقق پیوست. این میدان بارها جابهجا شد تا سرانجام در جایی آرام گرفت که مرز بین نیروهای سوات مالکی و اشغالگران اشرف۱ و اشرفیها بود.
در حملهٔ ۱۹فروردین به اشرف، نیروی تروریستی قدس که از سمبلهای اشرف و نیز میدان لاله کینهای خمینیوار به دل داشت، توسط عاملان عراقیاش با لودر به آن حمله برد و سعی کرد این نماد سخنگو و انگیزه آفرین را از جا بکند. لالهها اما سماجت کردند و لودر مستأصل، تنها توانست با ناخنهایش، حلقهٔ فلزی اطراف گلدانشان را از جایش در بیاورد و خاک را مقداری به هم بزند و بعد با بیل آویزان بگذارد و برود.
میدان لاله در اشرف ۱بعد از هجوم لودر نیروهای مالکی به آن
یادش به خیر مجاهد شهید بیژن میرزایی، از شهیدان قتلعام ۱۰شهریور اشرف که در نامهای زیبا و ماندگار به رهبری مقاومت نوشته بود سرخی، سبزی و سپیدی میدان لاله از یکسو پرچم ایران را بازتاب میکند و از دیگر سو نمایانگر، مقاومت و تسلیم ناپذیری اشرف، سبزینگی و بالندگی مجاهدین و سپیدی قلب و ضمیر آنان در شعلههای انقلاب است.
و چه کسی است که با طواف میدان تازهساز لاله، در اشرف ۳چهرهٔ خندان بیژن قهرمان را در تبسم سرخ لالهها به چشم نبیند؟!
بیژن میرزایی از شهیدان قتلعام ۱۰شهریور اشرف
خاطرات بیژن و لبخندهایش، نگاهم را دوباره با بارانی غریب، آشنا میکند...
چه میخواستم بنویسم؟ نمیدانم اما میدانم قرار است امروز شنبه ۸تیر ۹۸با حضور یک هیأت بینالمللی، یک کنفرانس در یکی از سالنهای اشرف ۳جریان داشته باشد. رزمآورانی که تا ساعتی پیش با کلاههای حصیری و لباسهای کار، دستکش به دست از سر کار برگشتهاند، جامه دیگر میکنند، تا با گردهمایی در این کنفرانس، اشرف را دوباره به بام جهان ببرند.
در خیابانهای تازه آسفالت شده، به خط میشوند و با پرچمهایی زرد و کوچک که بر سینهٔ آنها آرم سیمرغ ارتش آزادیبخش نقش شده، مانند رودی از الماس به جریان درمیآیند. از بلندگوها سرود «رایت شرف» در حال پخش شدن است.
رود الماس شبسوز اختران
جنگل سبز پولاد بیخزان
ای تو بازوی پر اقتدار خلق
عطر سوزان نامت، بهار خلق
...
گامها با طنین «به پیش! به پیش! به پیش!» سرود به پیش میتازند.
***
در بدو ورود به سالن، هوایی خنک همراه با زمزمهٔ درهم رزمآوران پیشتر رسیده، صورت و گوش را مینوازد. از تیغ تند و سوزان آفتاب ناگهان به سایه روشنی دلچسب گام مینهی. باید از لابلای جمعیت عبور کنی تا در صندلیهای بهدقت چیده شده، جای خود را باز بیابی. نورهای آبی ملایم، طیفی مهتابگون و لطیف بر سراسر سالن پاشیدهاند. لعاب نور بر روی شانههای رزمآوران و راهروهای بین صندلیها ردی آبیفام به جا گذاشته است.
روی سن سالن بر صفحهٔ آبی چند وایداسکرین این جمله به زبانهای فارسی و انگلیسی به چشم میخورد:
«رژیم آخوندی منبع جنگ و بیثباتی در منطقه، مقاومت ایران پیامآور صلح و آزادی»
یک پنل مربوط به هیأت بینالمللی در سمت چپ سن و یک تریبون بلورین در وسط آن، بیصبرانه انتظار میکشند.
هیأت بینالمللی از سمت راست سالن وارد میشود. میهمانان با عبور از راهروی بین سن و میزهای جلویی به سمت پنل میروند. رزمآوران به احترام به آنان خوشآمد میگویند.
لورانس فلمن رییل، ژان شارل رییل، مارک فالکه، اریک وورو، نیلز دو داردل، اریک سوتاس و کریستین پرگو از سوئیس، پائولو کازاکا از پرتغال، مالکوم فاولر از انگلستان، اتو برنهارد، کریستیان سیمرمن، هیله یاکوب از آلمان، دکتر مریدیت برگمن و فیل گلندنینگ از استرالیا، کورنلیا میتران، آن فریرا، ناتالی پررا فوردلون، عمار حدو و اسقف ژاک گایو از فرانسه جزو هیأت هستند.
با عبور پائولو کازاکا واسقف ژاک گایو از دوستان دیرینهٔ و یاران روزهای سخت اشرفیها از جلوی سن، رزمآوران بهشدت ابراز احساسات میکنند. چهرهٔ اسقف گایو آرامش و طمأنینهٔ همیشگی خود را دارد و آقای کازاکا با همان فروتنی و خاکی بودن و صمیمیت و سادگی خاص خودش به سمت جمعیت برمیگردد و به تشویقهای آنان با تکان دست پاسخ میدهد. نگاه او با دیدن یاران اشرفیاش برق میزند و در چهرهاش، تموج شادمانی را میشود دید.
پارلمانترها و شخصیتهای سیاسی، حقوقی و مذهبی از اروپا و استرالیا که برخی از آنان برای نخستین بار به اشرف میآیند با دیدن این تعداد جمعیت، با بهتی که در اینگونه مواقع به آدمی دست میدهد به اطراف نگاه میکنند.
اگر چه سالن هنوز آرام نگرفته است اما نگاهها انتظار میکشد.
این بیت از دیوان حافظ بیاختیار بر کرانهٔ ذهنم میشکفد:
«باده و مطرب و گل جمله مهیاست ولی
عیش بییار مهنا نبود، یار کجاست؟»
...
ناگهان از گوشهٔ راست سن، رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت با لبخندی آرام بر سیمای آشنایش نمایان میشود. گویی اسپند بر آتش نهادهاند. به یکباره زنان و مردان مجاهد قیام میکنند و صدای رعدآسای کف زدن همراه با غریوهای شادمانی فضای سالن را به لرزه درمیآورد. میهمانان برمیخیزند و شادی چهرههایشان را درمینوردد.
...
مریم رجوی با یکایک آنان به گرمی احوالپرسی میکند. او همچنین حامیان مقاومت و رزمآوران آزادی را نیز از یاد نمیبرد. عشقی که از نگاه او ساطع میشود، همگان را یکسان سرشار میکند. پرچمهای کوچک ایران، رودی تپنده و مواج از رنگینکمان را بر فراز دستها به رقص درمیآورد. شعارهای مختلفی در فضا طنین میاندازد. از بین آنها یکی بیش از دیگر شعارها میپاید: «ایران، مریم، آزادی».
این رزمآوران کسانی هستند که برخی از آنان با شروع نبرد مسلحانهٔ انقلابی در ۳۰خرداد ۶۰زندگی مخفی اختیار کرده یا در زندان و در زیر شکنجه بودهاند. عموم آنان سالیانی بعد جلای وطن کرده و از آن هنگام میهن عزیزشان ایران را ندیدهاند. میدانم معدودی از آنان در غربت چشم به جهان گشوده و هرگز پایشان خاک میهن را لمس نکرده است اما در قلب هر کدام عشقی سوزان نسبت به میهن و مردمشان زبانه میکشد؛ عشقی پرداختگر که تمام زندگی آنان را معنا میکند. آنان چهل سال یک امید عطشناک را در قلب پرورانده و از آن انگیزه و انرژی گرفتهاند: «آزادی ایران»
این عشق و نیاز مشترک است.
همراه با تپش آهنگین پرچمهای ایران در دستانشان، ترانهای میخوانند که همزمان تداعی کنندهٔ عشق، آرزو و امید است:
«ایران، ایران، خاک مهر تابونه
ایران، ایران، مهرت در دل و جونه
...
اونجایی رو که دوس دارم
خاک پاک ایرونه
ایران ایران...»
کسی نمیتواند شور را در سینهها مهار کند. مریم رجوی به زحمت موفق میشود، هیجان سرکش و عواطف به غلیان درآمده را بهصورت موقت بر صندلیها بنشاند اما این موفقیت موقت است. همین که میگوید:
«پدر عالیقدر اسقف گایو،
قانونگذاران محترم مجالس سوئیس، آلمان، استرالیا
دوستان و حامیان گرامی مقاومت ایران در فرانسه، سوئیس، انگلیس، هلند
خواهران و برادران عزیزم،
به همه شما در اشرف۳خوشآمد میگویم...»
ناگهان جمعیت گر میگیرد و باز پرچمها به تلاطم درمیآیند
این کلمات روشن از قلبی میجوشد که در هر انسان، شخصیت انسانی او را مدنظر دارد. بین انسانها فرق نمیگذارد. از این رو جذب میکند و به دوست داشتن وامیدارد.
مریم رجوی با صدایی غرا ادامه میدهد:
«کشور ما ایران نه با یک حکومت قرونوسطایی در حال زوال، بلکه با مردم و قیامآفرینانی شناخته میشود که آزادی و دموکراسی و برابری را اراده کردهاند. از این نظر جای اشرف در قلب ایران است. ایران بهپاخاسته، گهواره قیام و انقلاب و سرزمین کانونهای شورشی و شهرهای شورشی.»
بله ایران، نه با نکبت و نحوست آخوندها، نه با خون و ترور و وحشت و اختناق و زنجیر که با مردمی شناخته میشود که آزادی خواست دیرینه آنهاست. این مردم نیاز عطشناک خود به آزادیخواهی را بارها در خیابانها خروشیدهاند. این مردم همانانی هستند که چشمههایی از عزمشان را در مقابل مقر اتحادیهٔ اروپا در بروکسل و در جلو ساختمان وزارتخارجه در واشنگتن دی.سی طی روزهای گذشته دیدیم. پیشتازان این مردم اکنون در کسوت رزمآوران آزادی در همین سالن حضور دارند. اشرف قلب تپندهٔ ایران است. اگر میخواهیم ایران را بشناسیم باید به این قلب تپنده بنگریم.
در قامت بهپاخاسته این رزمآوران بیقرار، و دستان شعلهور کانونهای شورشی، سیمای میهنی را میتوان دید که یک آن از تلاش و تپش بازنایستاده است.
***
کنفرانس ادامه دارد... و من با قلمی که از حسی غریب شعلهور شده است، در لابلای قامت برکشیدهٔ رزمآوران و دستان در اهتزاز آنان، بیهوده تلاش میکنم بیتوته کوچکی از خلوت گیر بیاورم تا کلمات مرتعشم را بر کاغذی بیفشانم. اینجا باید ثانیهها را دریافت. اینجا گوشهای از تاریخ ایران دارد رقم میخورد.
آری ایران اینجاست. در این جغرافیای کوچک که به شکل یک قلب به شهرهای شورشی ایران، خون سرخ قیام پمپاژ میکند. شهری که طی یکسال بهگونهیی معجزهآسا بر گریوهها و زمینهای کشاورزی آلبانی قدبرافراشته است.
تا یادم نرفته است بگویم اگر روزی گذارتان به کرانههای گلافشان آن افتاد خواهید دید که بر درگاه ورودیاش دو شیر طلایی از شما استقبال خواهند کرد. شیرهایی که نسیم را طلایی میکنند.
اینجا اشرف ۳شهر مقاومت و پایداری است. این نام را خوب باید بهخاطر سپرد. روزی که دور نیست، تاریخ معاصر ایران را خواهد نوشت.
ع. طارق