روایتی از اولین دیدار با شهید اشرف رجوی
درباره شهید اشرف رجوی، بزرگ زن انقلابی تاریخ معاصر و شکوه قهرمانیهایش گفتههایی شنیده و نوشتههایی را خواندهایم. گرچه گفتهها و نوشتهها، که البته بسیار هم اندک بودهاند، هرگز نمیتوانند تصویری تمامنما از یک شخصیت ارائه کنند. در این میان به مدد سخنان برادر مسعود و خواهر مریم، با شمهیی از خطوط برجستهٔ سیمای اشرف زنان مجاهد خلق و شخصیت والای او آشنا شدهایم. و اکنون در آستانهٔ چهلمین سال حماسه کبیر ۱۹بهمن، قطعاً به درک و دریافت بسا بیشتری دربارهٔ این رویداد و آثار عمیق آن بر جنبش خلق و تعمیق مرزبندیها در راستای سرنگونی رسیدهایم. من در این یادداشت کوتاه، با تعظیم در برابر آن سرداران پیشتاز و راهگشا و عظمتی که آفریدند، اصلاً قصد ندارم به توصیف این رویداد تاریخی بپردازم و یا در بارهٔ شهید اشرف و سجایای او سخنی بگویم. چرا که قبل از هر چیز و بیش از هر چیز، بسا کوچکتر از آنم که در این باب بتوانم قدمی بردارم یا قلمی بزنم. اما خود را اکیداً مسئول میدانم که آنچه را شاهد و تنها شاهدش بودم جهت ثبت در تاریخ و آگاهی عموم بازگو کنم. آنچه خواهم گفت، البته خاطرهٔ ناگفتهیی نیست و پیش از این در برخی مصاحبهها و یا مقالات در زمرهٔ خاطرات۳۰دی بازگو کردهام. اما میدانم خواه بهعلت قاصر بودن زبان خودم که راوی آن بودم و خواه تحت تاثیر ثقل عظیم و پرشکوه روایات ۳۰دی، این خاطره به قدر کافی شنیده نشده و هرگز واکاوی نگردیده است. ولی برای اینکه بتوانم در بیان مشاهداتم، تصویر عینیتری تقدیم کنم، خاطره را با یک سؤال ساده شروع میکنم.
سؤال این است: کسی که سالیان در این شهر و آن شهر و در کوه و جنگل زندگی چریکی و مخفی داشته و همواره در جنگ و گریز با ساواک و تور جهنمی آن بوده سپس در انفجاری مهیب تا مرز شهادت زخمی شده و بیهوش دستگیر شده، بهغایت شکنجه شده و نهایتاً به حبس ابد محکوم گشته و سالیان را در سلول و زندان گذرانده و سپس ناگهان و ناباورانه در برابر آزادی از زندان قرار گرفته، چیزی که چه بسا هرگز به آن فکر هم نمیکرده، بهنظر شما اکنون اولین خواسته چنین کسی در لحظه آزادی چه میتواند باشد؟ به کجا میخواهد برود و به چه چیز فکر میکند؟ و قبل از هرکاری، دوست دارد با چه کس و کسانی دیدار کند و آنها را درآغوش بگیرد؟!
اگر این سؤالاتت را از من که سری قبل از ۳۰دی از زندان قصر آزاد شدم (چون محکومیتم ۱۵سال بود) بپرسید، پاسخم خیلی روشن است: بله دوست داشتم بیدرنگ به خانه و محلهای که در آن متولد شدم و ۷سال پیش آن را ترک کردم بروم، مادر و پدر و خواهران و برادرم را محکم در آغوش بگیرم، دختر کوچولو و ناز خواهرم را که آخریها همراه مادرش به ملاقاتم میآمد را بغل کنم و غرق بوسه کنم، سراغ درو همسایهها و بچه محلیها را بگیرم، تغییرات خانه و کوچه و محله را به چشم ببینم، به مغازه محمد آقا سر کوچه سر بزنم و قبل از رفتن به خانه از آقا مصطفی بستنی فروش روبهرو یک کیلو بستنی بخرم و سراغ کاسبهای محل را بگیرم و خلاصه همهٔ آن احساسها و نیازهای نوستالژیکی را که گهگاه در سلول به آنها فکر میکردم حضوری حس و لمس کنم ووو...
اما اکنون سوژه و مخاطب سؤال، اشرف رجوی است. راستی پاسخ او به این سؤال چیست؟ در شگفتم که فارغ از همه غوغا و هیجاناتی که آن شب در سطح شهر و تمامی ایران برپاست، گویی برای رفتن به خانه و دیدار عزیزان اصلاً عجلهیی ندارد و به شرحی که خواهم گفت همه تلاشش این است که هر چه سریعتر از آخرین تحولات سازمان و مواضع آن مطلع شود. آخر او در بند زنان زندان قصر، بهرغم تلاشهای خودش و تلاش تشکیلات مجاهدین در دیگر بندهای زندان، امکان ارتباط فعال و تبادل اطلاعات جز به میزان اندک نداشته است و میخواهد با اطلاع از مواضع اصولی سازمان، خود را در انطباق فعال با آن قرار دهد. طبعاً که این خواسته به حق و مبرمترین وظیفهٔ هر مجاهد خلقی است چه در زندان باشد و چه بیرون زندان که این اقدام را در اولویت برنامهٔ خود قرار دهد. برای اشرف اما، زمان همان لحظه وصل به اولین مرجع ارتباطی است. او منتظر گذشت زمان نمیماند و چنین انتظاری را اساساً برنمی تابد. سمبل زنان مجاهد خلق بر آن است که همان شب، فارغ از آنچه در شهر میگذرد، جای امنی را پیدا کرده و مبرمترین نیاز خود را پاسخ بگیرد. و حالا که به من (بهعنوان یک عضو قدیمی سازمان) وصل شده، دیگر شب و روز و اینجا و آنجا برایش اهمیتی ندارد.
سردار دریادل بسا نبردها، اکنون با صلابتی شگفت اما زلال و صمیمی با فروتنی که شرمندهام میکند، منتظر پاسخ است. و من لحظاتی بیکم و کاست در حیرتم که آیا او واقعاً میخواهد بهجای رفتن نزد خانواده و عزیزانش، بماند و به این بحث بنشیند؟! در همین اثنا هشدارهای پیاپی حکومت نظامی که از رادیو و بلندگوهای سطح شهر پخش میشد، گوشها را کر میکند و از مردم میخواهد هر چه سریعتر به خانههای خود بروند و هشدار میدهد که هر حضور و تحرکی را در سطح شهر با شلیک و دستگیری پاسخ خواهد داد. ناگزیر قرار دیدار را برای اول وقت صبح فردا میگذاریم. و فردا روز، این سعادت نصیبم میشود که در خانه و در همان اتاقی که حدود ۸سال پیش به دفعات میزبان محمدآقای حنیف، محمود عسگریزاده، رسول مشکینفام و احمد رضایی و تعدادی دیگر از مجاهدین بودم، اکنون میزبان اشرف زنان مجاهد خلق باشم. آن روز ساعتها دانستههای خود در مورد تحولات سازمان را بازگو کردم و به سؤالات درحد فهمم پاسخ گفتم. تا آنجا که بهخاطر دارم این رابطه برای دو یا سه روز متوالی و هر روز به مدت چند ساعت ادامه داشت.
اما راستی راز این میزان از خود بیخود بودن و چون جان شیفته نثار کردن برای دیگران، در کجاست؟ آیا او میدانست که در آیندهیی نه چندان دور، چه بار مسئولیتی را باید به دوش بکشد؟! و حامل چه پیام بزرگی برای سازمان، مردم و میهنش باشد؟!یا این رویکرد اساساً یک ویژگی و خصلت فردی اوست؟! و سؤالات دیگری از این دست که در تحلیل پلخانوف در کتاب معروفش «نقش شخصیت در تاریخ» پاسخی دریافت کردم. او اینگونه شخصیتها را» آغازگران» نامیده؛ همان چیزی که مریم رجوی از آن بهعنوان ویژگی «آغازگری و بنیانگذاری» یاد میکند. پلخانوف در تشریح بیشتر پیرامون اینگونه شخصیتها مینویسد: «آدم بزرگ از آن جهت بزرگ نیست که خصال شخصی او بر رویدادهای تاریخی رنگ فردی میزند، بلکه بزرگی او به این مناسبت است که دارای خصال لازم است که او را بهیکی از مستعدترین افراد برای خدمت در راه رفع احتیاجات بزرگ اجتماعی زمان خود مبدل میکند".
وی اضافه میکند:"میدان وسیع فعالیت نهفقط برای آغازگران و نهتنها برای "شخصیتهای بزرگ"، بلکه برای همه آنهایی که چشمی برای دیدن، گوشی برای شنیدن و قلبی برای دوستداشتن نزدیکان خود دارند، باز است. مفهوم بزرگ جنبه نسبی دارد. بهقول انجیل اخلاقاً کسی بزرگ است که"جان خود را فدای یاران خویش سازد"-محمدعلی توحیدی-درافتاب اشرف».
از آن پس و در گذر زمان هر بار که با سخنی و مصاحبهیی یا نامهیی و پیامی از شهید اشرف بر میخورم جا به جا با سوز و دریغی جانکاه از فقدانش و غرور و افتخاری بلند به پاس ارزشهای والایش، پاسخ همه سؤالات مقدر، الگوی شگفت آغازگری و مصداق آیات انجیل را در گفتهها و نوشتههای او به عینه میبینم و حس میکنم. آنجا که در نامههایش به مسعود از یگانگی با «پرنده» با «آجر بالای حیاط زندان» با «طناب رخت» با «شیر آب»، با «بچههای هم بند» صحبت میکند، آنجا که از یگانگیاش با «موزائیک زیرپایش در راهروی بازجویی» و بالاخره از یگانگیاش با «همه انسانها، همه سنگها و همه کوهها و همه کبوترها و همه … و یگانگی با همهٔ هستی... میگوید و میگوید و سرانجام تا اوج حماسه امتداد میدهد:
«با تمام بچههامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهایی که قهرمانانه شهید میشوند؛ همیشه با آنهام. با آنها شکنجه میشوم، با آنها فریاد میزنم و با آنها میمیرم و زنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوکپا تا مغز استخوانم فراگرفته چکار کنم. باور نمیکنم که هرگز این آتش خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است… با یاد شهیدان بهخواب میروم و با یاد شهیدان چشم باز میکنم بهیاد انتقام زندهام… نمیدونی، مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره، دلم میخواد پر بزنم و برم". -از نامهاش به مسعود رجوی.
و در فرازی دیگر از همین نامهها به مسعود، با راز و رمز آن انتخاب شگفت در شبانگاه ۳۰دی وقت آزادی از زندان و آن شور عجله و بیتابی کمی آشنا میشوم:
«…عجله خاصی پیدا کردهام. مثل کسی که وقت برایش تنگ است. دلم میخواهد هر چه از دستم برمیآید، بکنم. هرکار خوبی که برایم میسر است، انجام دهم»...
نامهها و پیامهایش یکی بعد از دیگری در پیش رویم باز است. هر چه در این باب پیش میروم احساس میکنم تازه در آغاز راهم، آغاز آشنائیم با اشرف رجوی. اشرف نامی که سراپای رژیم ضدبشری را به لزره در میآورد و شهر پرغرورش که نزدیک به ۴دهه کانون اصلی نبرد بیامان با دیوان و ددان حاکم بر میهن عزیز مان بوده و هزار باره در هزار کانون شورشی تکثیر شده میخروشد و میسوزاند، به قیام و شورش فرا میخواند و تا سرنگونی این رژیم پلید که دور نیست به پیش میتازد.
پس با فراز دیگری از نامههای اشرف شهیدان به مسعود، با او تجدید عهد میکنیم، بر تعهد بزرگ و تردید ناپذیرمان «سرنگونی» پای میفشاریم و با او هم صدا شده سوگند میخوریم:
«با قلبی سرشار از کینه و خشم، کینه و خشمی برآمده از خون شهیدانمان، سوگند یاد میکنیم: به نوباوگان دنیا نیامده فاطمه حسینیها که در بطن مادر آماج گلولههای مزدوران خمینی شدند، سوگند یاد میکنیم، به خون پاک نوباوگان شهیدمان هم چون فاطمه مصباحها سوگند یاد میکنیم، به سحرگاهانی که خیل اسیران به شهیدان میپیوندند، سوگند یاد میکنیم، به اشک چشم یتیمان این انقلاب، سوگند یاد میکنیم، به چشمان به راه ماندهٔ همه کودکان بیمادر، سوگند یاد میکنیم که تا پیروزی نهایی و حاکمیت خلق دست از مبارزه برنداریم و تا سرود فتح و پیروزی را در گوش کودکان این آب و خاک سر ندهیم از پا ننشینیم».