سردار شهید خلق، موسی خیابانی:
قسمت ششم: تفاوت علم و فلسفه
... به جریان تکامل، نگاهی کردیم. در پایان پرسشهایی مطرح کردیم. پاسخ این پرسشها، در صلاحیت علم نیست، فقط فلسفه میتواند به آنها پاسخ گوید. تبیین هم کار فلسفه است.
پرسشهایی که بهطور کلی در حیطه فلسفه مطرح میشود، از این قبیل است: آیا این جریان مضمونی دارد؟ مقصدی دارد؟ آیا در ورای آنچه که ما دیدیم که همگی نمودهای متغییر نسبی بودند، یک حقیقت مطلقی وجود دارد؟ یک وجود مطلقی وجود دارد یا نه؟ اصلاً وجود چیست؟ یا نه، هر چه هست خواب و خیال است، توهم است، تصور است؟
اینها پرسشهاییست که پاسخ آنها و کوشش برای پاسخ به این سؤالات را «تبیین» میگویند. تبیین فلسفی. میدانید فیلسوفی گفته که هیچ چیز در عالم خارج وجود ندارد؛ هر چه هست بازتاب تخیل و تصور انسان است. به گفته او، هیچ چیز در عالم خارج، واقعیت عینی ندارد. با مقوله ایدهآلیسم «برکلی» حتماً آشنا هستید. بعضی هم آمدند اینطور گفتند، که آیا ایده است یا ماده؟ این را بهعنوان مسأله اساسی فلسفه مطرح کردند که «ایده یا ماده» ؟ ما میگویم مسأله اساسی فلسفه این نیست. این یک مسأله ثانوی است. اول باید به این پرسش پاسخ گفت که «وجود یا لاوجود» ؛ اصلاً در جهان خارج از ذهن، چیزی هست یا نه؟ اینکه وجود چیست. این یک مسألهٴ دیگری است یک مسأله ثانوی است.
بعداً باید به این پرسش پاسخ داد که آیا این وجود مضمونی دارد یا نه؟ این سیری که ما مشاهده کردیم، سمت و جهتی، هدفی دارد، یا پوچ است؟ این چیزها که ما دیدیم، اینها همه چیزهای نسبی بودند. نسبی یعنی چه؟ یعنی متغییر، یعنی محدود. هر چه که ما دیدیم محدود بود، متغییر بود، مشروط به زمان بود، مشروط به مکان بود. از آن ابتدا پیشرفت ماده را دیدیم. اینها در حال زوالاند، در حال تغییرند، بهوجود میآیند، از بین میروند. آیا در ورای اینها چیزی هست یا نه؟ اینها پرسشهاییست که مطرح میشود، پاسخ به این سؤالات را تبیین فلسفی جریان تکامل میگویند.
البته بعضیها میگویند اصلاً هیچ نیازی به تبیین نیست. اصلاً نباید تبیین کرد. فقط ما حق داریم ببینیم و مشاهدات خودمان را توصیف کنیم. به اینگونه افراد «پوزیتیویست» میگویند. تحصلی، اثباتی، کسانی که میگویند: نشان بده، ثابت کن تا قبول کنم، ثابت کردن تجربی.
یک دانشمند فرانسوی بود که میگفت خدا را بیاورید زیر تیغ جراحی تا قبول کنم. یعنی بهطور تجربی، ولی تجربه کار علم است. پوزیتیویستها میگویند تبیین لازم نیست. ولی اگر انسان هرگز حق نداشت که این قبیل پرسشها را درباره مشهودات و محسوساتش مطرح کند، هیچوقت دانش پیشرفتی نمیکرد. «ماکس پلانک» این مسائل را خیلی خوب در کتاب «علم به کجا میرود» مطرح کرده است. پوزیتیویسم دشمن پیشرفت دانش است. برای روشن شدن تفاوت تشریح و تبیین، مثالی میزنم: فرض کنید یک نفر بعد از غروب، بیرون دانشگاه ایستاده باشد. مشاهده میکند که عدهیی مرتب به درون دانشگاه میآیند، ماشینها را پارک میکنند و به داخل میروند. بعد میبیند عدهیی بر میگردند به بیرون میروند. آخر شب میبیند تعداد زیادی از دانشگاه بیرون میروند. اینها را مشاهده میکند و میتواند حساب کند که چند نفر آمدند، چند نفر رفتند، چطور آمدند. یکی یکی آمدند، با هم آمدند، پیاده آمدند یا با ماشین، موتور و دوچرخه. ماشین را کجا پارک کردند و... همهٴ اینها را میتواند حساب کند. حتی میتواند برایش فرمول بنویسد.
خوب، این کار تشریح است. شرح داد، توصیف کرد. اما وقتی این پرسش مطرح میشود که آیا اینجا خبری هست؟ اینجا چه خبر است؟ فرض کنیم کسی هم نباشد که از داخل به او خبری بدهد. میگویند که این جا چه خبر است؟ آیا این رفت و آمد مضمونی دارد، هدفی در کار هست یا نه؟ البته آن فردی که آنجا هست بیدرنگ میگوید که خبری هست. چون این را پیوسته دیده است. مگر اینکه دیوانه باشد.
طرح اینگونه پرسشها و پاسخ دادن به آنها یک کار فلسفی است. به آن «تبیین» میگویند. نمونههای زیادی هم میتوان گفت.
حالا آیا این جهان هدف و مضمونی دارد؟ آیا وجود مطلقی هست؟ حقیقت مطلقی، سمت و جهتی در کار است؟ اینجاست که دعوا شروع میشود، دعوای تاریخی. تا وقتی که به تشریح میپردازیم هیچ دعوایی در کار نیست، چون تجربه میکنیم، برایش فرمول مینویسیم و در عمل نشان میدهیم. بر سر اینها دعوایی وجود ندارد، در حیطهٴ علم دعوا وجود ندارد. برای اینکه علم بر اساس تجربه بهوجود میآید. یعنی اگر کسی گفت اینطور نیست، او را میبرند در آزمایشگاه و میگویند بیا نگاه کن. تجربه در کار است، کمیت در کار است، برایش فرمول مینویسند.
ولی وقتی به قلمرو فلسفه میرویم، اختلاف نظرها شروع میشود. از ابتدای تاریخ انسان این اختلاف نظر وجود داشته که آیا خدایی هست یا نه؟ هنوز هم میبینیم این دعوا حل نشده و به این زودی هم حل نخواهد شد.
وقتی وارد فلسفه میشویم، دعوا شروع میشود. آیا در ورای این مشهودات، این مشاهدات، این جریان عظیم و با شکوه که ما دیدیم خبری هست؟
به هر حال وقتی وارد تبیین میشویم، تبیینات متنوعی وجود دارد، چون وارد قلمرو فلسفه شدیم، اختلاف نظرها زیاد است. هر فیلسوفی، هر کسی برای خودش استنباطی، استنتاجی میکند، نظری میدهد.
ادامه دارد...
قسمت ششم: تفاوت علم و فلسفه
... به جریان تکامل، نگاهی کردیم. در پایان پرسشهایی مطرح کردیم. پاسخ این پرسشها، در صلاحیت علم نیست، فقط فلسفه میتواند به آنها پاسخ گوید. تبیین هم کار فلسفه است.
پرسشهایی که بهطور کلی در حیطه فلسفه مطرح میشود، از این قبیل است: آیا این جریان مضمونی دارد؟ مقصدی دارد؟ آیا در ورای آنچه که ما دیدیم که همگی نمودهای متغییر نسبی بودند، یک حقیقت مطلقی وجود دارد؟ یک وجود مطلقی وجود دارد یا نه؟ اصلاً وجود چیست؟ یا نه، هر چه هست خواب و خیال است، توهم است، تصور است؟
اینها پرسشهاییست که پاسخ آنها و کوشش برای پاسخ به این سؤالات را «تبیین» میگویند. تبیین فلسفی. میدانید فیلسوفی گفته که هیچ چیز در عالم خارج وجود ندارد؛ هر چه هست بازتاب تخیل و تصور انسان است. به گفته او، هیچ چیز در عالم خارج، واقعیت عینی ندارد. با مقوله ایدهآلیسم «برکلی» حتماً آشنا هستید. بعضی هم آمدند اینطور گفتند، که آیا ایده است یا ماده؟ این را بهعنوان مسأله اساسی فلسفه مطرح کردند که «ایده یا ماده» ؟ ما میگویم مسأله اساسی فلسفه این نیست. این یک مسأله ثانوی است. اول باید به این پرسش پاسخ گفت که «وجود یا لاوجود» ؛ اصلاً در جهان خارج از ذهن، چیزی هست یا نه؟ اینکه وجود چیست. این یک مسألهٴ دیگری است یک مسأله ثانوی است.
بعداً باید به این پرسش پاسخ داد که آیا این وجود مضمونی دارد یا نه؟ این سیری که ما مشاهده کردیم، سمت و جهتی، هدفی دارد، یا پوچ است؟ این چیزها که ما دیدیم، اینها همه چیزهای نسبی بودند. نسبی یعنی چه؟ یعنی متغییر، یعنی محدود. هر چه که ما دیدیم محدود بود، متغییر بود، مشروط به زمان بود، مشروط به مکان بود. از آن ابتدا پیشرفت ماده را دیدیم. اینها در حال زوالاند، در حال تغییرند، بهوجود میآیند، از بین میروند. آیا در ورای اینها چیزی هست یا نه؟ اینها پرسشهاییست که مطرح میشود، پاسخ به این سؤالات را تبیین فلسفی جریان تکامل میگویند.
البته بعضیها میگویند اصلاً هیچ نیازی به تبیین نیست. اصلاً نباید تبیین کرد. فقط ما حق داریم ببینیم و مشاهدات خودمان را توصیف کنیم. به اینگونه افراد «پوزیتیویست» میگویند. تحصلی، اثباتی، کسانی که میگویند: نشان بده، ثابت کن تا قبول کنم، ثابت کردن تجربی.
یک دانشمند فرانسوی بود که میگفت خدا را بیاورید زیر تیغ جراحی تا قبول کنم. یعنی بهطور تجربی، ولی تجربه کار علم است. پوزیتیویستها میگویند تبیین لازم نیست. ولی اگر انسان هرگز حق نداشت که این قبیل پرسشها را درباره مشهودات و محسوساتش مطرح کند، هیچوقت دانش پیشرفتی نمیکرد. «ماکس پلانک» این مسائل را خیلی خوب در کتاب «علم به کجا میرود» مطرح کرده است. پوزیتیویسم دشمن پیشرفت دانش است. برای روشن شدن تفاوت تشریح و تبیین، مثالی میزنم: فرض کنید یک نفر بعد از غروب، بیرون دانشگاه ایستاده باشد. مشاهده میکند که عدهیی مرتب به درون دانشگاه میآیند، ماشینها را پارک میکنند و به داخل میروند. بعد میبیند عدهیی بر میگردند به بیرون میروند. آخر شب میبیند تعداد زیادی از دانشگاه بیرون میروند. اینها را مشاهده میکند و میتواند حساب کند که چند نفر آمدند، چند نفر رفتند، چطور آمدند. یکی یکی آمدند، با هم آمدند، پیاده آمدند یا با ماشین، موتور و دوچرخه. ماشین را کجا پارک کردند و... همهٴ اینها را میتواند حساب کند. حتی میتواند برایش فرمول بنویسد.
خوب، این کار تشریح است. شرح داد، توصیف کرد. اما وقتی این پرسش مطرح میشود که آیا اینجا خبری هست؟ اینجا چه خبر است؟ فرض کنیم کسی هم نباشد که از داخل به او خبری بدهد. میگویند که این جا چه خبر است؟ آیا این رفت و آمد مضمونی دارد، هدفی در کار هست یا نه؟ البته آن فردی که آنجا هست بیدرنگ میگوید که خبری هست. چون این را پیوسته دیده است. مگر اینکه دیوانه باشد.
طرح اینگونه پرسشها و پاسخ دادن به آنها یک کار فلسفی است. به آن «تبیین» میگویند. نمونههای زیادی هم میتوان گفت.
حالا آیا این جهان هدف و مضمونی دارد؟ آیا وجود مطلقی هست؟ حقیقت مطلقی، سمت و جهتی در کار است؟ اینجاست که دعوا شروع میشود، دعوای تاریخی. تا وقتی که به تشریح میپردازیم هیچ دعوایی در کار نیست، چون تجربه میکنیم، برایش فرمول مینویسیم و در عمل نشان میدهیم. بر سر اینها دعوایی وجود ندارد، در حیطهٴ علم دعوا وجود ندارد. برای اینکه علم بر اساس تجربه بهوجود میآید. یعنی اگر کسی گفت اینطور نیست، او را میبرند در آزمایشگاه و میگویند بیا نگاه کن. تجربه در کار است، کمیت در کار است، برایش فرمول مینویسند.
ولی وقتی به قلمرو فلسفه میرویم، اختلاف نظرها شروع میشود. از ابتدای تاریخ انسان این اختلاف نظر وجود داشته که آیا خدایی هست یا نه؟ هنوز هم میبینیم این دعوا حل نشده و به این زودی هم حل نخواهد شد.
وقتی وارد فلسفه میشویم، دعوا شروع میشود. آیا در ورای این مشهودات، این مشاهدات، این جریان عظیم و با شکوه که ما دیدیم خبری هست؟
به هر حال وقتی وارد تبیین میشویم، تبیینات متنوعی وجود دارد، چون وارد قلمرو فلسفه شدیم، اختلاف نظرها زیاد است. هر فیلسوفی، هر کسی برای خودش استنباطی، استنتاجی میکند، نظری میدهد.
ادامه دارد...
مطالب مرتبط:
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دوم: رابطه شعائر با جهانبینی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت سوم: نگاهی به روند تکامل
- فلسفهٴ شعائر- قسمت چهارم: از روند تکامل، چه نتایجی میتوان گرفت؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل
- فلسفهٴ شعائر- قسمت ششم: تفاوت علم و فلسفه
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هفتم: پاسخ توحیدی به هستی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هشتم: انسان چه پدیدهایست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت نهم: بررسی تاریخی - اجتماعی انسان
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دهم: تعریف انسان در دیدگاههای مختلف ایدئولوژیک
- فلسفهٴ شعائر- قسمت یازدهم: تعریف انسان در دیدگاه توحیدی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دوازدهم: انسان، جانشین خدا
- فلسفهٴ شعائر- قسمت سیزدهم: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق
- فلسفهٴ شعائر- قسمت چهاردهم: پرستش، اوج آزادی!
- فلسفهٴ شعائر- قسمت پانزدهم: ریشهٴ پرستش در کجاست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت شانزدهم: پاسخ واقعی چیست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هفدهم: پرستش، در راستای آن ارزش مطلق!
- فلسفهٴ شعائر - قسمت هجدهم: تعریف شعائر
- فلسفهٴ شعائر- قسمت نوزدهم: شکل و محتوا
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم: دو برخورد انحرافی با شعائر
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و یکم: کارکرد اجتماعی شعائر- سمبلها
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و دوم: کارکرد اجتماعی شعائر- نظم اجتماعی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و سوم: فلسفهٴ نماز
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیست و چهارم: بررسی شکل نماز و معنای حرکات و آیهها
- فلسفهٴ شعائر - قسمت بیست و پنجم: فلسفهٴ روزه
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیست و ششم (پایانی) : رسیدن به جهشی بزرگ، آماده شدن برای رزمی شورانگیز!