سردار شهید خلق، موسی خیابانی:
قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل
... تا کنون جریان تکامل را بهطور کلی تصویر کردیم. اکنون میخواهیم ببینیم جوهر و مضمون تکامل چیست؟ همانطور که در دنیای عینی، تغییر و تحولات یک پدیدهٴ مشخص، چیزی جز ظهور و بروز ماهیت آن از حالت کمون و پنهان، بهصورت ظاهر و آشکار نمیباشد. در مورد جریان تکامل هم با چنین مسألهای روبهرو هستیم. یعنی چه عنصری است که در حقیقت از طریق اشکال و صور متنوع، از حالت کمون و پنهان بهصورت ظاهر و آشکار در میآید. در این جا نمیخواهم وارد توضیحات ریز و مفصل بشوم. بهطور کلی جوهر یا مضمون تکامل چیزی جز انطباق یا وحدت نیست. در اینجا منظور از انطباق و وحدت سازش با شرایط و با محیط نمیباشد. بلکه دقیقاً مضمونی متضاد و مقابل آن، یعنی مرادف با تسلط و رهایی دارد. درست به همین علت است که تکامل را اینگونه تعریف کردهاند: «سیر مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی». یعنی از ضرورتها، از جبرها کنده شدن. رها شدن از جبرهای حاکم بر دنیای مادی و پیوند خوردن با مطلق هستی.
برای روشنتر شدن مسأله توضیحات بیشتری میدهم. این ویژگی تکامل، یعنی آداپتاسیون و تطبیق، در مرحله تکامل زیستی به خوبی بارز میشود. همانطور که خودتان نیز در کتب طبیعی (بخش مربوط به تکامل) مشاهده کردهاید، معیار و ملاک را در این مرحله تطبیق و آداپتاسیون تعریف کردهاند. قانون انتخاب طبیعی یا انتخاب اصلح، در حقیقت بیانی دیگر از همین مسأله است. موجودات زنده را در نظر بگیرید: مشاهده میکنیم که دقیقاً در رابطه با شرایط متحول و پیچیده شونده بیرونی، تنها موجوداتی توان رویارویی و ایستادگی دارند، که بتوانند بر شرایط مسلط شوند؛ نه موجوداتی که تن به سازش با محیط و با شرایط بدهند. برای نمونه: دایناسورها که موجوداتی بسیار بزرگ بودند، ولی به علت اینکه خونسرد بودند و دستگاه تنظیم حرارت نداشتند، با سرد شدن هوا و آغاز عصر یخبندان، از بین رفتند.
پس میبینیم مضمون و جوهر (معیار) تکامل چیزی جز رهایی و تسلط نیست. موجود زنده از آن جریانی که وجود داشت جدا میشود و فردیت و تشخصی پیدا میکند. این موجودی که به آن ترتیب جدا شد، وقتی میتواند به حرکت تکاملی خودش ادامه بدهد، که یک نوع انطباق با این شرایط پیدا کند. اگر نتواند، مسلماً از بین میرود. انطباق با شرایط متحول (شرایطی که تغییر میکند)، مقتضیاتی دارد؛ اگر موجود بتواند به آن خواستهها پاسخ دهد و با جریان تکامل هماهنگ شود، باقی میماند. در غیراینصورت از بین رفتنی است. پس باید بهدنبال جدایی، وحدتی دوباره وجود داشته باشد. انطباق و تطابقی وجود داشته باشد.
البته این انطباق و وحدت با همان شرایط و حالت قبلی نیست، بلکه انطباق و وحدت با یک مرحله و شرایط فراتر و متعالیتر است. اگر این انطباق نتواند بهوجود بیاید، موجود نه تنها تکامل پیدا نمیکند، بلکه از بین میرود.
در مسیر تکامل هر موجودی که کاملتر است، جداییش از طبیعت بیشتر است و فاصله بیشتری از آن گرفته است. از این طرف باید انطباق و وحدت متعالیتری برقرار کند. خودش را در سطح عالیتری با جریان تکامل تطبیق دهد. اما این تطبیق چگونه حاصل میشود؟ موجود زنده از راه مجموعهیی از ارتباطاتی که با محیط پیرامون خود برقرار میکند، امکان انطباق و وحدت با محیط را بهوجود میآورد. موجودات زنده برای این تطبیق اندامهایی دارند، یا اندامهایی در آنها شکل میگیرد، تا بدین وسیله بقای موجود تأمین شود. برای نمونه، در موجودات زنده سلسله اعصاب و در مرکز آن «مغز» (بخصوص در حیوانات عالیتر) چنین کاری را انجام میدهد. ماهی را از آب بیرون بیاورید، میمیرد؛ قدرت انطباق با این شرایط را ندارد، نمیتواند مناسباتی با دنیای جدید برقرار کند و از این طریق به زندگی خود ادامه دهد. موجود وقتی متکاملتر است، دنیایی هم که دارد بزرگتر است. ولی موجودی که در مراحل ابتدایی تکامل قرار دارد، دنیایش کوچک است و روابطش با این دنیا محدود است.
برای نمونه یک گیاه یا یک حیوان را در نظر بگیرید؛ گیاه و حیوان هر دو جزو جهان زیستی هستند. اینها هر دو آن جدایی را دارند، هر دو از طبیعت اولیهٴ بیجان فاصله گرفتهاند؛ اما فاصله گیاه خیلی کمتر است تا فاصله حیوان. گیاه دنیایش خیلی کوچکتر است تا دنیای حیوان. گیاه برای اینکه با شرایط تطبیق بکند و از بین نرود، با دنیای پیرامون خود مناسبات محدودی برقرار میکند. برای نمونه از راه برگها نور آفتاب را میگیرد و عمل «فتوسنتز» را انجام میدهد؛ در زمین ریشه میدواند و آب و مواد غذایی جذب میکند. ولی قدرت مانورش خیلی محدود است. اگر شرایط یک تحول کیفی بکند، این گیاه احتمالاً از بین میرود. خیلی تسلیم طبیعت است، زمستان میآید، خشک میشود؛ خشک که نه، افسرده میشود؛ دوباره وقتی که بهار میآید سبز میشود. گیاه هم که یک مقدار فاصله گرفته یک مقدار آزاد شده از قیود طبیعت، باید برای وحدت تلاش کند. برای نمونه برخی از گیاهها بلندتر میشوند تا برسند به جایی که نور آفتاب وجود داشته باشد. یا گیاه در نقاطی که مرطوب است ریشه میدواند.
حیوان جداییاش خیلی بیشتر است. در نتیجه کوششاش برای انطباق هم بیشتر است؛ پس روابطی که برقرار میکند گستردهتر است. دنیای حیوان از دنیای گیاه بزرگتر است. لانه درست میکند، شکار میکند، دنبال غذا میدود، از جایی به جای دیگر میرود، اگر در نقطهای شرایط برای زندگی مساعد نباشد، بهجای دیگر کوچ میکند. برای چی؟ برای اینکه خود را با مقتضیات شرایط متغییر تطبیق دهد. تا باقی بماند، وگرنه از بین میرود.
اینها مثالهای بود، نمونههای از جدایی، از رهایی. میبینیم حیوان رهاتر از گیاه است، آزادتر است. درجات آزادی حیوان بیشتر است. در سلسله تکاملی حیوانات هم وقتی حیوانات متکاملتر را در نظر بگیریم، مثلاً یک حیوان پستاندار را در نظر بگیریم، نسبت به یک حیوان خزنده درجات آزادیش بیشتر است. برای اینکه در مرحله بعدی تکامل قرار دارد. بچهای را در نظر بگیرید که هنوز به دنیا نیامده و در شکم مادر است. این کودکی که هنوز به دنیا نیامده، این جنین، در واقع وجودش با وجود مادر یکی است؛ دنیای او همان دنیای درونی مادر است. غذای آماده از آنجا میخورد، هیچ حرکت و کوششی ندارد، یک رابطه محدود و معینی در آنجا برقرار شده، که از طریق آن تغذیه میکند. ولی جنین در یک حالت ثابت و مشخص نمیماند، رشد میکند. اما بچه وقتی از مادر متولد میشود، بهعنوان یک وجود مستقل، از آن حالت وحدت اولیهای که با مادر داشت جدا میشود.
حالا که آن وحدت اولیه بهم خورد، باید خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد. باز باید وحدتی برقرار کند، وگرنه میمیرد. چطور؟ باید روابط و مناسبات جدیدی برقرار بکند. گریه میکند، به او شیر میدهند. تنها رابطهای که دارد این است که از پستان مادر شیر میخورد. دنیای بچه، ابتدا تا آن حد محدود بود؛ حالا که متولد شده، باز هم دنیایش محدود است، دنیای بچه در بدو تولد همان مادر است، فقط مادر. هنوز کس دیگری را نمیشناسد. به تدریج که رشد میکند دنیایش بزرگتر میشود. برای تطبیق با دنیای جدید، روابط و مناسبات جدیدی برقرار میکند. حالا خواهر، برادر و پدر را نیز میشناسد. وقتی آنها را میبیند به آنها جذب میشود. به آنها لبخند میزند. غذاهای جدیدی غیر از شیر مادر میخورد. به این ترتیب و با این روابط خودش را با شرایط، منطبق میکند. بچه باز هم رشد میکند، باز هم بیشتر از مادر جدا میشود، از دنیای اولیهاش جدا میشود و وارد جهان جدیدی میگردد.
کمکم چهار دست و پا راه میرود؛ به چیزهای جدیدی میرسد، به هر چه که میرسد بدان چنگ میزند. با چیزهای جدیدی خو میگیرد، با حیرت و تعجب دنیای بزرگتری را نگاه میکند؛ همینطور رهاتر میشود. اما همینکه رهاتر شد، به انطباق جدید و به وحدت جدیدی در سطح عالیتری نیاز دارد. برای این منظور، روابط جدیدی را با دنیایش که پیوسته بزرگتر میشود، برقرار میکند، این جوهر تکامل است.
چنین است که تکامل صورت میپذیرد، معنی پیدا میکند. پس در جوهر تکامل ما یک پروسه پیوسته، یا یک جریان دیالکتیکی از رهایی، از جدایی و از وحدت و انطباق میبینیم. رهایی، وحدت، باز هم رهایی و باز هم وحدت.
جدایی، انگیزه تلاش است برای وصل، برای وحدت. بعداً در مورد انسان این مسأله را دوباره مطرح میکنیم.
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش»
در مورد انسان خواهیم دید که این وحدت، این تطابق چگونه حاصل میشود و این جریان در نهایت به کجا میرسد.
بنابراین وحدت بعدی نسبت به وحدت قبلی در سطح متعالیتر و بالاتری قرار دارد. این را هم میتوانیم در مورد خودمان ببینیم که آیا رهاتر شدهایم یا نه؟ آیا کوشش جدیدی برای انطباق جدید با هستی به کار بستهایم و به وحدت در سطح عالیتری نائل شدهایم یا نه؟ آیا در یک مرحله مشخص از وحدت و انطباق درجا میزنیم یا دوباره کنده و رها میشویم؟ اگر درجا میزنیم، تکامل در کار نیست. اگر رها میشویم، چرا، تکاملی در کار هست. آیا به شرایط موجود تسلیم میشویم؟ (منظور نه آن تسلیمی که معنای «تطبیق» دارد) تسلیم به شرایط موجود عملی ارتجاعی است و معنای تطبیق این نیست. تطبیق با تسلیم فرق دارد، بهخصوص در مورد انسان. خواهیم گفت که تطبیق انسان یک تطبیق فعال است، یک تطبیق خلاق است، بر عکس حیوانات. شرایط هم هیچ وقت درجا نمیزند. پیوسته در حال تکامل است. آیا با شرایط متحول و متکامل تطبیق میکنیم یا نه؟ اگر اینطور باشد بله ما تکامل پیدا میکنیم وگرنه، خیر.
در اینجا هم میشود پرسشی مطرح کرد. اینکه این جدایی و وحدت تا کجا ادامه پیدا میکند؟ یعنی اینکه حالا که حرکت به انسان رسیده، این جدایی و وحدت آیا سر آمدی دارد؟ آیا مقصد و مقصودی در کار است؟ «یا أیها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحًا فملاقیه»... «تو ای انسان در تلاشی (در رنج و سختی) به سوی پروردگار خود هستی، پس او را ملاقات خواهی کرد».
کوشش برای تطبیق و تطابق با جوهر هستی، با نوامیس متعالی جهان!
کنده شدن از مراتب مادون و سیر کردن به مراتب برتر و بالاتر!
این مضمون حرکت تکاملی انسان است. اینطور هستیم یا نه؟ آیا از دنیای حیوانی کنده میشویم، فاصله میگیریم، به سمت دنیای انسانی، یا نه؟
ادامه دارد...
قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل
... تا کنون جریان تکامل را بهطور کلی تصویر کردیم. اکنون میخواهیم ببینیم جوهر و مضمون تکامل چیست؟ همانطور که در دنیای عینی، تغییر و تحولات یک پدیدهٴ مشخص، چیزی جز ظهور و بروز ماهیت آن از حالت کمون و پنهان، بهصورت ظاهر و آشکار نمیباشد. در مورد جریان تکامل هم با چنین مسألهای روبهرو هستیم. یعنی چه عنصری است که در حقیقت از طریق اشکال و صور متنوع، از حالت کمون و پنهان بهصورت ظاهر و آشکار در میآید. در این جا نمیخواهم وارد توضیحات ریز و مفصل بشوم. بهطور کلی جوهر یا مضمون تکامل چیزی جز انطباق یا وحدت نیست. در اینجا منظور از انطباق و وحدت سازش با شرایط و با محیط نمیباشد. بلکه دقیقاً مضمونی متضاد و مقابل آن، یعنی مرادف با تسلط و رهایی دارد. درست به همین علت است که تکامل را اینگونه تعریف کردهاند: «سیر مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی». یعنی از ضرورتها، از جبرها کنده شدن. رها شدن از جبرهای حاکم بر دنیای مادی و پیوند خوردن با مطلق هستی.
برای روشنتر شدن مسأله توضیحات بیشتری میدهم. این ویژگی تکامل، یعنی آداپتاسیون و تطبیق، در مرحله تکامل زیستی به خوبی بارز میشود. همانطور که خودتان نیز در کتب طبیعی (بخش مربوط به تکامل) مشاهده کردهاید، معیار و ملاک را در این مرحله تطبیق و آداپتاسیون تعریف کردهاند. قانون انتخاب طبیعی یا انتخاب اصلح، در حقیقت بیانی دیگر از همین مسأله است. موجودات زنده را در نظر بگیرید: مشاهده میکنیم که دقیقاً در رابطه با شرایط متحول و پیچیده شونده بیرونی، تنها موجوداتی توان رویارویی و ایستادگی دارند، که بتوانند بر شرایط مسلط شوند؛ نه موجوداتی که تن به سازش با محیط و با شرایط بدهند. برای نمونه: دایناسورها که موجوداتی بسیار بزرگ بودند، ولی به علت اینکه خونسرد بودند و دستگاه تنظیم حرارت نداشتند، با سرد شدن هوا و آغاز عصر یخبندان، از بین رفتند.
پس میبینیم مضمون و جوهر (معیار) تکامل چیزی جز رهایی و تسلط نیست. موجود زنده از آن جریانی که وجود داشت جدا میشود و فردیت و تشخصی پیدا میکند. این موجودی که به آن ترتیب جدا شد، وقتی میتواند به حرکت تکاملی خودش ادامه بدهد، که یک نوع انطباق با این شرایط پیدا کند. اگر نتواند، مسلماً از بین میرود. انطباق با شرایط متحول (شرایطی که تغییر میکند)، مقتضیاتی دارد؛ اگر موجود بتواند به آن خواستهها پاسخ دهد و با جریان تکامل هماهنگ شود، باقی میماند. در غیراینصورت از بین رفتنی است. پس باید بهدنبال جدایی، وحدتی دوباره وجود داشته باشد. انطباق و تطابقی وجود داشته باشد.
البته این انطباق و وحدت با همان شرایط و حالت قبلی نیست، بلکه انطباق و وحدت با یک مرحله و شرایط فراتر و متعالیتر است. اگر این انطباق نتواند بهوجود بیاید، موجود نه تنها تکامل پیدا نمیکند، بلکه از بین میرود.
در مسیر تکامل هر موجودی که کاملتر است، جداییش از طبیعت بیشتر است و فاصله بیشتری از آن گرفته است. از این طرف باید انطباق و وحدت متعالیتری برقرار کند. خودش را در سطح عالیتری با جریان تکامل تطبیق دهد. اما این تطبیق چگونه حاصل میشود؟ موجود زنده از راه مجموعهیی از ارتباطاتی که با محیط پیرامون خود برقرار میکند، امکان انطباق و وحدت با محیط را بهوجود میآورد. موجودات زنده برای این تطبیق اندامهایی دارند، یا اندامهایی در آنها شکل میگیرد، تا بدین وسیله بقای موجود تأمین شود. برای نمونه، در موجودات زنده سلسله اعصاب و در مرکز آن «مغز» (بخصوص در حیوانات عالیتر) چنین کاری را انجام میدهد. ماهی را از آب بیرون بیاورید، میمیرد؛ قدرت انطباق با این شرایط را ندارد، نمیتواند مناسباتی با دنیای جدید برقرار کند و از این طریق به زندگی خود ادامه دهد. موجود وقتی متکاملتر است، دنیایی هم که دارد بزرگتر است. ولی موجودی که در مراحل ابتدایی تکامل قرار دارد، دنیایش کوچک است و روابطش با این دنیا محدود است.
برای نمونه یک گیاه یا یک حیوان را در نظر بگیرید؛ گیاه و حیوان هر دو جزو جهان زیستی هستند. اینها هر دو آن جدایی را دارند، هر دو از طبیعت اولیهٴ بیجان فاصله گرفتهاند؛ اما فاصله گیاه خیلی کمتر است تا فاصله حیوان. گیاه دنیایش خیلی کوچکتر است تا دنیای حیوان. گیاه برای اینکه با شرایط تطبیق بکند و از بین نرود، با دنیای پیرامون خود مناسبات محدودی برقرار میکند. برای نمونه از راه برگها نور آفتاب را میگیرد و عمل «فتوسنتز» را انجام میدهد؛ در زمین ریشه میدواند و آب و مواد غذایی جذب میکند. ولی قدرت مانورش خیلی محدود است. اگر شرایط یک تحول کیفی بکند، این گیاه احتمالاً از بین میرود. خیلی تسلیم طبیعت است، زمستان میآید، خشک میشود؛ خشک که نه، افسرده میشود؛ دوباره وقتی که بهار میآید سبز میشود. گیاه هم که یک مقدار فاصله گرفته یک مقدار آزاد شده از قیود طبیعت، باید برای وحدت تلاش کند. برای نمونه برخی از گیاهها بلندتر میشوند تا برسند به جایی که نور آفتاب وجود داشته باشد. یا گیاه در نقاطی که مرطوب است ریشه میدواند.
حیوان جداییاش خیلی بیشتر است. در نتیجه کوششاش برای انطباق هم بیشتر است؛ پس روابطی که برقرار میکند گستردهتر است. دنیای حیوان از دنیای گیاه بزرگتر است. لانه درست میکند، شکار میکند، دنبال غذا میدود، از جایی به جای دیگر میرود، اگر در نقطهای شرایط برای زندگی مساعد نباشد، بهجای دیگر کوچ میکند. برای چی؟ برای اینکه خود را با مقتضیات شرایط متغییر تطبیق دهد. تا باقی بماند، وگرنه از بین میرود.
اینها مثالهای بود، نمونههای از جدایی، از رهایی. میبینیم حیوان رهاتر از گیاه است، آزادتر است. درجات آزادی حیوان بیشتر است. در سلسله تکاملی حیوانات هم وقتی حیوانات متکاملتر را در نظر بگیریم، مثلاً یک حیوان پستاندار را در نظر بگیریم، نسبت به یک حیوان خزنده درجات آزادیش بیشتر است. برای اینکه در مرحله بعدی تکامل قرار دارد. بچهای را در نظر بگیرید که هنوز به دنیا نیامده و در شکم مادر است. این کودکی که هنوز به دنیا نیامده، این جنین، در واقع وجودش با وجود مادر یکی است؛ دنیای او همان دنیای درونی مادر است. غذای آماده از آنجا میخورد، هیچ حرکت و کوششی ندارد، یک رابطه محدود و معینی در آنجا برقرار شده، که از طریق آن تغذیه میکند. ولی جنین در یک حالت ثابت و مشخص نمیماند، رشد میکند. اما بچه وقتی از مادر متولد میشود، بهعنوان یک وجود مستقل، از آن حالت وحدت اولیهای که با مادر داشت جدا میشود.
حالا که آن وحدت اولیه بهم خورد، باید خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد. باز باید وحدتی برقرار کند، وگرنه میمیرد. چطور؟ باید روابط و مناسبات جدیدی برقرار بکند. گریه میکند، به او شیر میدهند. تنها رابطهای که دارد این است که از پستان مادر شیر میخورد. دنیای بچه، ابتدا تا آن حد محدود بود؛ حالا که متولد شده، باز هم دنیایش محدود است، دنیای بچه در بدو تولد همان مادر است، فقط مادر. هنوز کس دیگری را نمیشناسد. به تدریج که رشد میکند دنیایش بزرگتر میشود. برای تطبیق با دنیای جدید، روابط و مناسبات جدیدی برقرار میکند. حالا خواهر، برادر و پدر را نیز میشناسد. وقتی آنها را میبیند به آنها جذب میشود. به آنها لبخند میزند. غذاهای جدیدی غیر از شیر مادر میخورد. به این ترتیب و با این روابط خودش را با شرایط، منطبق میکند. بچه باز هم رشد میکند، باز هم بیشتر از مادر جدا میشود، از دنیای اولیهاش جدا میشود و وارد جهان جدیدی میگردد.
کمکم چهار دست و پا راه میرود؛ به چیزهای جدیدی میرسد، به هر چه که میرسد بدان چنگ میزند. با چیزهای جدیدی خو میگیرد، با حیرت و تعجب دنیای بزرگتری را نگاه میکند؛ همینطور رهاتر میشود. اما همینکه رهاتر شد، به انطباق جدید و به وحدت جدیدی در سطح عالیتری نیاز دارد. برای این منظور، روابط جدیدی را با دنیایش که پیوسته بزرگتر میشود، برقرار میکند، این جوهر تکامل است.
چنین است که تکامل صورت میپذیرد، معنی پیدا میکند. پس در جوهر تکامل ما یک پروسه پیوسته، یا یک جریان دیالکتیکی از رهایی، از جدایی و از وحدت و انطباق میبینیم. رهایی، وحدت، باز هم رهایی و باز هم وحدت.
جدایی، انگیزه تلاش است برای وصل، برای وحدت. بعداً در مورد انسان این مسأله را دوباره مطرح میکنیم.
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش»
در مورد انسان خواهیم دید که این وحدت، این تطابق چگونه حاصل میشود و این جریان در نهایت به کجا میرسد.
بنابراین وحدت بعدی نسبت به وحدت قبلی در سطح متعالیتر و بالاتری قرار دارد. این را هم میتوانیم در مورد خودمان ببینیم که آیا رهاتر شدهایم یا نه؟ آیا کوشش جدیدی برای انطباق جدید با هستی به کار بستهایم و به وحدت در سطح عالیتری نائل شدهایم یا نه؟ آیا در یک مرحله مشخص از وحدت و انطباق درجا میزنیم یا دوباره کنده و رها میشویم؟ اگر درجا میزنیم، تکامل در کار نیست. اگر رها میشویم، چرا، تکاملی در کار هست. آیا به شرایط موجود تسلیم میشویم؟ (منظور نه آن تسلیمی که معنای «تطبیق» دارد) تسلیم به شرایط موجود عملی ارتجاعی است و معنای تطبیق این نیست. تطبیق با تسلیم فرق دارد، بهخصوص در مورد انسان. خواهیم گفت که تطبیق انسان یک تطبیق فعال است، یک تطبیق خلاق است، بر عکس حیوانات. شرایط هم هیچ وقت درجا نمیزند. پیوسته در حال تکامل است. آیا با شرایط متحول و متکامل تطبیق میکنیم یا نه؟ اگر اینطور باشد بله ما تکامل پیدا میکنیم وگرنه، خیر.
در اینجا هم میشود پرسشی مطرح کرد. اینکه این جدایی و وحدت تا کجا ادامه پیدا میکند؟ یعنی اینکه حالا که حرکت به انسان رسیده، این جدایی و وحدت آیا سر آمدی دارد؟ آیا مقصد و مقصودی در کار است؟ «یا أیها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحًا فملاقیه»... «تو ای انسان در تلاشی (در رنج و سختی) به سوی پروردگار خود هستی، پس او را ملاقات خواهی کرد».
کوشش برای تطبیق و تطابق با جوهر هستی، با نوامیس متعالی جهان!
کنده شدن از مراتب مادون و سیر کردن به مراتب برتر و بالاتر!
این مضمون حرکت تکاملی انسان است. اینطور هستیم یا نه؟ آیا از دنیای حیوانی کنده میشویم، فاصله میگیریم، به سمت دنیای انسانی، یا نه؟
ادامه دارد...
مطالب مرتبط:
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دوم: رابطه شعائر با جهانبینی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت سوم: نگاهی به روند تکامل
- فلسفهٴ شعائر- قسمت چهارم: از روند تکامل، چه نتایجی میتوان گرفت؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت پنجم: انطباق، جوهر تکامل
- فلسفهٴ شعائر- قسمت ششم: تفاوت علم و فلسفه
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هفتم: پاسخ توحیدی به هستی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هشتم: انسان چه پدیدهایست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت نهم: بررسی تاریخی - اجتماعی انسان
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دهم: تعریف انسان در دیدگاههای مختلف ایدئولوژیک
- فلسفهٴ شعائر- قسمت یازدهم: تعریف انسان در دیدگاه توحیدی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت دوازدهم: انسان، جانشین خدا
- فلسفهٴ شعائر- قسمت سیزدهم: راز پیوند همیشگی با وجود مطلق
- فلسفهٴ شعائر- قسمت چهاردهم: پرستش، اوج آزادی!
- فلسفهٴ شعائر- قسمت پانزدهم: ریشهٴ پرستش در کجاست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت شانزدهم: پاسخ واقعی چیست؟
- فلسفهٴ شعائر- قسمت هفدهم: پرستش، در راستای آن ارزش مطلق!
- فلسفهٴ شعائر - قسمت هجدهم: تعریف شعائر
- فلسفهٴ شعائر- قسمت نوزدهم: شکل و محتوا
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم: دو برخورد انحرافی با شعائر
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و یکم: کارکرد اجتماعی شعائر- سمبلها
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و دوم: کارکرد اجتماعی شعائر- نظم اجتماعی
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیستم و سوم: فلسفهٴ نماز
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیست و چهارم: بررسی شکل نماز و معنای حرکات و آیهها
- فلسفهٴ شعائر - قسمت بیست و پنجم: فلسفهٴ روزه
- فلسفهٴ شعائر- قسمت بیست و ششم (پایانی) : رسیدن به جهشی بزرگ، آماده شدن برای رزمی شورانگیز!