صبا – م. شوق
صبا وزید و وزان شد به کوچههای وطن
به شهر شهر دل و جان و روح هم میهن
پیام خواند که ایران! بهار در راه است
پیام داد به شاخه، به گل، به دشت و دمن
سرود خواند که هر گوشه گوشهات ای خاک
ز عزم نسل بهاران، شود دمان چو چمن
صبا به خاک نمیافتد ای رفیق نبرد
نسیم کشته نگردد ز تیغ زاغ و زغن
چنان نسیم بهاری، ز نو بهاران گفت
وزید و خواند پیام سقوط اهریمن
صبا صدای دلانگیز مهر فردا بود
صبا صلای من و ما، خطاب با دشمن
هماره عطر پیامش وزد به دشت و به باغ
به خاک میهنش ایران، چو بوی مشک ختن
=============
برای شهیدان 19فروردین 90
به شهر شهر دل و جان و روح هم میهن
پیام خواند که ایران! بهار در راه است
پیام داد به شاخه، به گل، به دشت و دمن
سرود خواند که هر گوشه گوشهات ای خاک
ز عزم نسل بهاران، شود دمان چو چمن
صبا به خاک نمیافتد ای رفیق نبرد
نسیم کشته نگردد ز تیغ زاغ و زغن
چنان نسیم بهاری، ز نو بهاران گفت
وزید و خواند پیام سقوط اهریمن
صبا صدای دلانگیز مهر فردا بود
صبا صلای من و ما، خطاب با دشمن
هماره عطر پیامش وزد به دشت و به باغ
به خاک میهنش ایران، چو بوی مشک ختن
=============
برای شهیدان 19فروردین 90
نگه مکن که ز میدان شهید میآییم
ز ابتلای خدا روسفید میآییم
از آن جدال که انسان مقابل شیطان
صفی چو صخره ایمان کشید میآییم
تنی مقابل هر تانک گر که استادیم
ز کورههای گدازان، حدید میاییم
به پیش لشکر آهن، بدون شمشیریم
چنین به قفل زمانه، کلید میآییم
حدیث گام در آتش، ز شرح ابراهیم
برای آن که شنید و ندید میآییم
اگر که خلق رها باید از پلیدی ظلم
شریف و پاک به جنگ پلید میآییم
حسینیان زمانیم اگر قبول کند
خوشیم زان که به جنگ یزید میآییم
بهدارها همه دیدند همچو حلاجیم
کنون به جنگ ددان، بایزید میآییم
چه خوش معاملهای با خدا نمودستیم
تنی فروخته، جانی خرید میاییم
نبرد وقفه ندارد که تا خبر برسد
که خلق از شب دیوان رهید، میآییم
به آن دلاور مسعود بخت میگوییم
شهید گشته، ولیکن سعید میآییم.
ز ابتلای خدا روسفید میآییم
از آن جدال که انسان مقابل شیطان
صفی چو صخره ایمان کشید میآییم
تنی مقابل هر تانک گر که استادیم
ز کورههای گدازان، حدید میاییم
به پیش لشکر آهن، بدون شمشیریم
چنین به قفل زمانه، کلید میآییم
حدیث گام در آتش، ز شرح ابراهیم
برای آن که شنید و ندید میآییم
اگر که خلق رها باید از پلیدی ظلم
شریف و پاک به جنگ پلید میآییم
حسینیان زمانیم اگر قبول کند
خوشیم زان که به جنگ یزید میآییم
بهدارها همه دیدند همچو حلاجیم
کنون به جنگ ددان، بایزید میآییم
چه خوش معاملهای با خدا نمودستیم
تنی فروخته، جانی خرید میاییم
نبرد وقفه ندارد که تا خبر برسد
که خلق از شب دیوان رهید، میآییم
به آن دلاور مسعود بخت میگوییم
شهید گشته، ولیکن سعید میآییم.