نگاهی تازه به شناسنامه انقلاب ضدسلطنتی
در آستانه سی و ششمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی، به بنیانگذاران، پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب درود میفرستیم. همچنان که برای دزدان و میوهچینان انقلاب مردم ایران و غاصبان حق حاکمیت مردم و آنهایی که طی این 36سال استبداد سیاه را تحت نام اسلام حاکم کردهاند، چیزی کمتر از لعن و نفرین ابدی مردم و تاریخ را نمیتوان انتظار داشت.
بحث درباره انقلاب ضدسلطنتی و سرنوشت آن سردراز دارد. اما ما در این مرور کوتاه با عنوان ” انقلاب ایران، حقیقت کتمان شده“، به بررسی ”زمینههای واقعی انقلاب“ و یا به عبارتی دیگر شناخت شجرهنامه واقعی آن خواهیم پرداخت. منظور از ”حقیقت انقلاب“ همان چیزی است که حاکمیت آخوندی طی این 36سال، تلاش کرده آن را کتمان کند و من و شما و همه آحاد ملت ایران را نسبت به آن بیاطلاع نگهدارد. چرا که هر وقت از انقلاب ضدسلطنتی صحبت میشود، قبل از هر چیز یک سایه و شبح سنگین بهنام خمینی و یک تحریف و سرقت عظیم در تاریخ معاصر ایران خودش را تحمیل میکند که همان سرقت رهبری یک انقلاب و تحریف تاریخ ملی و خیانت به ناموس کلمات است. در طول این 36سال، آنها تلاش کردند با دجالگری تمام، ”حقیقت انقلاب“ و شناسنامه اصلی انقلاب 22بهمن را از دیدهها پنهان نگه دارند. آنها فقط رهبری انقلاب ضدسلطنتی را ندزدیدند، بلکه حتی شعارها و فرهنگ انقلاب 22بهمن را هم که تماماً حول آزادی و اتحاد و اتفاق ملی بود سرقت کردند و به جای آن فرهنگ منحط خودشان را جایگزین ساختند.
اکنون درحد گنجایش این یادداشت، به بررسی بخش کتمان شده انقلاب، که از قضا همان حقیقت انقلاب است، میپردازیم.
اجازه بدهید دقایقی بازگردیم به سالهای آخر دوران شاه و ببینیم چه اتفاقهایی افتاد، صورت مسأله انقلاب چه بود و ریشهها و زمینههای آن از کجا روئید؟
در آستانه سی و ششمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی، به بنیانگذاران، پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب درود میفرستیم. همچنان که برای دزدان و میوهچینان انقلاب مردم ایران و غاصبان حق حاکمیت مردم و آنهایی که طی این 36سال استبداد سیاه را تحت نام اسلام حاکم کردهاند، چیزی کمتر از لعن و نفرین ابدی مردم و تاریخ را نمیتوان انتظار داشت.
بحث درباره انقلاب ضدسلطنتی و سرنوشت آن سردراز دارد. اما ما در این مرور کوتاه با عنوان ” انقلاب ایران، حقیقت کتمان شده“، به بررسی ”زمینههای واقعی انقلاب“ و یا به عبارتی دیگر شناخت شجرهنامه واقعی آن خواهیم پرداخت. منظور از ”حقیقت انقلاب“ همان چیزی است که حاکمیت آخوندی طی این 36سال، تلاش کرده آن را کتمان کند و من و شما و همه آحاد ملت ایران را نسبت به آن بیاطلاع نگهدارد. چرا که هر وقت از انقلاب ضدسلطنتی صحبت میشود، قبل از هر چیز یک سایه و شبح سنگین بهنام خمینی و یک تحریف و سرقت عظیم در تاریخ معاصر ایران خودش را تحمیل میکند که همان سرقت رهبری یک انقلاب و تحریف تاریخ ملی و خیانت به ناموس کلمات است. در طول این 36سال، آنها تلاش کردند با دجالگری تمام، ”حقیقت انقلاب“ و شناسنامه اصلی انقلاب 22بهمن را از دیدهها پنهان نگه دارند. آنها فقط رهبری انقلاب ضدسلطنتی را ندزدیدند، بلکه حتی شعارها و فرهنگ انقلاب 22بهمن را هم که تماماً حول آزادی و اتحاد و اتفاق ملی بود سرقت کردند و به جای آن فرهنگ منحط خودشان را جایگزین ساختند.
اکنون درحد گنجایش این یادداشت، به بررسی بخش کتمان شده انقلاب، که از قضا همان حقیقت انقلاب است، میپردازیم.
اجازه بدهید دقایقی بازگردیم به سالهای آخر دوران شاه و ببینیم چه اتفاقهایی افتاد، صورت مسأله انقلاب چه بود و ریشهها و زمینههای آن از کجا روئید؟
7سال مبارزه انقلابی:
جدا از ریشههای تاریخیاش، جنبش انقلابی مسلحانه از سال 49 با نبرد چریکهای فدایی خلق در سیاهکل کلید خورد و در سال 50 با ورود مجاهدین به صحنه نبرد، این جنبش اوج گرفت. منظور از نبرد، هم نبرد نظامی و هم کارزار سیاسی افشاگرانه منضم به آن است که از طریق انتشار دفاعیات بنیانگذاران و کادر مرکزی مجاهدین صورت گرفت و جنبش انقلابی بدینصورت اعلام موجودیت کرد. در سالهای بعد از 50 بهرغم ضربه سال 50 و دستگیری و شهادت بنیانگذاران و کادر مرکزی سازمان، مجاهدین با اقبال عظیم اجتماعی روبهرو شده و به کانون و محور امیدهای مردم و بهخصوص جوانهای انقلابی و و مبارز مسلمان تبدیل شدند.
از آن زمان تا سال 56 که جنبش دموکراتیک ضدسلطنتی پا گرفت، مجاهدین توانسته بودند یک مرحله استراتژی خود را که تثبیت سازمان پیشتاز در شهرها بود با موفقیت به پیش برند. و حالا اگر مرحله دوم که ضربه زدن به تور اختناق بود، شروع میشد، این استراتژی میتوانست در توالی خود شتاب گرفته و به جلو پرتاب شود.
در سال 54 و اوایل 55، جنبش مسلحانه انقلابی متحمل ضربات سنگینی شده بود. سازمان مجاهدین از یک سو به علت ضربه خیانتبار اپورتونیستی و از سوی دیگر پیرو دستگیریها و حملات ساواک که آن هم اساساً ناشی از ضربه اپورتونیستی بود، به سختی ضربه خورده بود. در همین دوران سازمان چریکهای فدایی خلق نیز متحمل ضربات سنگینی شده بود. ولی با این وجود حضور و کارکرد جنبش انقلابی، تا آنجا تأثیرگذار بود و فضای جامعه را انفجاری و آماده انقلاب کرده بود که تئوریسینهای قدرتهای بزرگ دنیا، در کنفرانس سه جانبه، وقوع انقلاب را در ایران حتمی تلقی میکردند. و آقای برژینسکی که بهزودی مرد شماره 2 کاخ سفید آمریکا شد، توصیه کرد که: «آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که گریزناپذیرند، از یک مسیر هرج و مرج و آشوب به مسیر انتقال منظم بیندازد».
در زمستان سال 1355، وقتی کارتر با شاخه زیتون ”حقوقبشر“ وارد کاخ سفید شد، شاه دیکتاتور منفور ایران ناگزیر شد خود را با سیاست کارتر انطباق دهد. در بهمن55، شاه دستور توقف اعدام و شکنجه را صادر کرد. روزنامه کیهان 13 بهمن در سرمقالهاش نوشت: به دستور شاه ”احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد“. بهدنبال آن شاه به بازدید صلیبسرخ از زندانهای سیاسی ایران تن داد. طبعاً وضعیت زندانیان سیاسی و آزادی آنها، بهعنوان اولین نشانه یک روند واقعی دموکراتیک مورد انتظار بود. بازدید صلیبسرخ از زندانها، سیاست قطع شکنجه و اعدام را از هر نظر تثبیت کرد. توقف اعدام و شکنجه، اگر چه کمترین امتیاز در زمینه حقوقبشر و آزادیهای دموکراتیک بهحساب میآمد، اما همین میزان عقبنشینی شاه کافی بود تا همچون جرقه به انبار باروت، جامعه را مشتعل نماید.
از همان بهار و تابستان سال 56 با شروع اعتراضات، یک جنبش دموکراتیک، شروع به شکل گرفتن کرد و موج تظاهرات و حرکتهای اعتراضی علیه دیکتاتوری سلطنتی گسترش یافت. جنبش ضدسلطنتی طی سالهای 56 و 57 پروسههای تکاملی خود را یکی بعد از دیگری طی کرد. اما سؤال این است که در پروسه حرکتهای اعتراضی سالهای 56 و 57، آن کانون توفنده و پیشقراول رادیکال جنبش، که بود؟ چه بود؟ و کجا بود؟
پاسخ یک کلمه بیشتر نیست؛ دانشگاه، سنگر همیشه خروشان آزادی که از جنبش انقلابی یعنی مجاهدین و فدائیها حمایت میکرد، پیوسته میخروشید و تظاهرات دانشجویان، برافروختهتر میشد. فراموش نکردهایم که این دانشجویان قهرمان پلیتکنیک تهران بودند که در همان موجهای اولیه، در تظاهرات خشمآگین خود، با پلیس و گارد شهربانی به زد و خورد پرداختند. در این شورش، به پارهیی از تأسیسات و مراکز دولتی نیز خسارتهای سنگینی وارد شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی هم دست به یک تحصن بزرگ زده بودند. جنبش دانشجویی ایران در خارج کشور نیز یکی از قویترین جنبشهای رادیکال دانشجویی در تمامی دنیا بود که در افشای رژیم شاه و برگزاری تظاهرات علیه آن دست پری داشت و آن جنبش هم اساساً پشتیبان جنبش انقلابی داخل کشور بود. همچنین فراموش نکردهایم که در سال 57 در سیر حوادث شتابدهنده به قیام 22بهمن، تظاهرات اعتراضی دانشجویان و به رگبار بستن آنها در جلوی دانشگاه که از تلویزیون ایران پخش شد، یکی از نقاط عطف مهم بود که تظاهرات و اعتراضات اجتماعی را مشتعل و بازگشتناپذیر کرد. در امتداد این امواج اعتراضی بود که دیگر گروهها و اقشار اجتماعی نیز یکی بعد از دیگری وارد جنبش میشدند. در سال 56 بعد از اینکه شاه به آمریکا سفر کرد و پایبندیش به سیاست حقوقبشر و روند آزادیها، تثبیت شد، موج جدیدی از سیاستمداران محافظهکار از جمله عناصر سابق جبهه ملی و نهضت آزادی مهندس بازرگان و برخی از دیگر ملیگرایان به صفوف جنبش دموکراتیک پیوستند و به این ترتیب این جنبش، نقشی فراگیر یافته و دربرگیرنده عموم اقشار سیاسی و اجتماعی ایران شد.
اکنون در کنار صف «مرگ بر شاه»، که توسط دانشجویان و نیروهای حامی مجاهدین و جنبش انقلابی نمایندگی میشد، صف ملایم دیگری هم در حال شکل گرفتن بود.
خمینی و دار و دستهاش کجا بودند؟!
تا پاییز سال 56 و بعد از پیوستن محافظه کارترین جریانهای به جنبش دموکراتیک، هنوز از خمینی و دارو دسته او خبری نبود. خمینی در آن ایام در نجف در سکوت بود. آخر آخوندهای خمینی صفت تا زمانی که حداکثر منافع خود را در کاری پیشبینی نمیکردند وارد آن نمیشدند. آنها در عینحال، وقتی دست بهکار میشدند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی که تیزهوشترین آخوند دوران بود، مناسبترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوقبشر تشخیص داده شد. خمینی بهعلاوه، یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش میتوانست ببیند. لذا دیگر هیچ درنگی را جایز نمیدید.
در اوایل آذر 1356 خمینی نامهیی خطاب به «آقایان علما» نوشته و مخفیانه به ایران فرستاد: «… امروز در ایران فرجهیی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الآن نویسندههای احزاب اشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد…»
خمینی که خودش اوضاع را بو کشیده و سودای معاملات کلان درسر داشت، تلاش داشت با ”دگنک“ هم که شده، آخوندها را راه بیندازد تا در شرایطی که همه دستجات وارد جنبش شده و فقط آخوندها حضور نداشتند، مبادا از صحنه عقب بیفتد. او از همانجا وارد محاسبات قدرت شده بود والا خودش تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت. وی بنا به مندرجات یکی از کتابهایش در سالهای بعد از شهریور1320 نهتنها هیچ مخالفتی با اساس سلطنت نداشته بلکه مؤید آن نیز بوده است. سپس در آستانه 28مرداد 1332، در سلک حامیان کودتای استعماری و جریان خیانتبار آخوند "کاشانی" به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر مصدق فقید برخاست و تا روز آخر عمرش هم از «سیلی خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامی آن شاد و ممنون بود. خمینی تا سال42 باز هم ساکت بود. ولی به هنگام یکپایه شدن رژیم شاه و دربار، یعنی به هنگام چرخش شاه به جانب آمریکا و اولویت دادن به آن در قبال انگلیس و پایگاههای فئودالی داخلی آن، خمینی یکباره سر برداشته و از موضع قرونوسطایی و مادون سرمایهداری، از جمله از موضع مخالفت با آزادی زنان و تقسیم اراضی، بنای مخالفت با دیکتاتوری شاه را گذاشت، سپس به تبعید رفت و حالا وقتی مبارزه مردم ایران علیه شاه اوج میگرفت دوباره سر و کلهاش پیدا شده بود. والا که آخوندهای خمینیصفت اساساً بیگانهترین افراد با مبارزه و فرهنگ آن بودند، آنها همواره در صلح و صفا و سازش با ساواک بهسر میبردند. کما اینکه خامنهای به توصیه ساواک شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجانی هم برای ضدیت با مجاهدین هر هفته در زندان اوین با رسولی سربازجوی ساواک جلسه داشت. اینها تازه کسانی بودند که آن روزها افتخار میکردند بهعنوان هواداری از مجاهدین دستگیر شدهاند. در همان بهمن1355، گروهی از همین حضرات، که امروز مهرههای مهم رژیم هستند، در یک شوی جمعی در تلویزیون شاه ابراز ندامت کردند و بهخاطر «عفو ملوکانه» سهبار شعار دادند که «شاهنشاها سپاس».
خمینی در دوران انقلاب و قیامهای مردمی هم همواره پشت سر مردم و حوادث حرکت میکرد و به زبان ساده با فرصتطلبی تمام روی موج انقلاب مردم سوار میشد. هرکجا خطری احساس میکرد، وارد نمیشد. او در فاجعه جمعه سیاه در17شهریور خونین که انبوه زنان و مردان پاکباز جان خود را فدیه انقلاب کردند، سکوت کرد و تا مدتی بعد از 17شهریور حتی یک موضعگیری هم نکرد. ضمنا تا قیام 22بهمن و برچیدن بساط شاهنشاهی توسط مردم، نیز هرگز بقول خودش حکم جهاد نداد.
بزرگترین شیادی خمینی این بود که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، اعتماد بیشائبه خلقالله را که در واقع نثار مجاهدان و پیشتازان انقلاب میشد به خود جلب میکرد و توانست در خلأ سیاسی ناشی از زندانی بودن رهبری واقعی جنبش، رهبری انقلاب را برباید و سپس آن را بر سر انقلابیون واقعیش آوار کند. مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی همین بود.
جنبش دانشجویی، پیشقراول انقلاب
به نقش جنبش دانشجویی در جریان انقلاب ضدسلطنتی اشاره کردیم و اینکه اساساً دانشگاه ستاد اصلی انقلاب بود. کما اینکه بعد از 22بهمن، دانشگاه ستاد نیروهای انقلابی و محل تحویلدهی سلاح توسط مردم بود و نقاط کلیدی آن و از جمله مسجد و زمین چمن دانشگاه تهران توسط مجاهدین اداره میشد. اما برگردیم به کمی قبل تر؛ جنبش دانشجویی از سال 50 ببعد شروع به اوج گرفتن کرد. این جنبش که همواره حامی جنبش انقلابی بود از همان سال 51 دست به سازمان دادن اعتراضات مختلف زده بود. دانشجویان انقلابی وقتی بر اثر اعتراضات و تظاهرات بازداشت میشدند و به زندان میافتادند، همگی در سازماندهی مخفی جنبش انقلابی عضوگیری میشدند. در سال 1353، موجی از تظاهرات خیابانی توسط دانشجویان پشتیبان سازمان مجاهدین به راه افتاد. آنها با استفاده از تاکتیکهای مختلف، تلاش میکردند فضای اجتماعی را علیه رژیم فعال کنند. یکی از این شیوهها راهاندازی تظاهرات موضعی بود. مثلاً دهها دانشجو ناگهان در یکی از نقاط پر رفت و آمد تهران دور هم جمع میشدند، و بهمدت چند دقیقه تظاهراتی با شعارهای ضدحکومتی بهراه میانداختند و قبل از اینکه دستگیر شوند صحنه را ترک میکردند. یک شیوه جالبتر، بردن شعارهای انقلابی و ضدرژیم به میان دستههای عزاداری ماه محرم بهخصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. هیأتهای عزاداری بازار تهران بارها شاهد حضور جوانان مجاهد در میان صفوف خود و شعارهایی از قبیل: «مرگ بر این حکومت یزیدی» یا «ای مردم، ای مردم، بجنگید، بجنگید با این یزید خونخوارـ برکنید، برکنید اساس ظلم و بیداد» بودند. یک تاکتیک دیگر، حمله به برخی مراکز وابسته به رژیم و تخریب آنها بود. در سال55 بر تعداد حرکتهای اعتراضی و انقلابی و بهخصوص تظاهرات افزوده میشد. و مردم رهگذر نیز کمکم جرأت شرکت در آنها را پیدا میکردند. متأسفانه از تاریخ، تعداد و ابعاد اینگونه تظاهرات، رقم دقیقی به جای نمانده است.
در یکی از روزهای پاییز55، تظاهراتی در خیابان شاهرضای تهران ( انقلاب کنونی) به راه افتاد. صفوف تظاهرات که هسته آن دانشجویی بود، از میدان فوزیه (امام حسین) بهسمت دروازه شمیران حرکت کرد. در سر راه، دانشآموزان دبیرستانهای اطراف فوزیه و نیز مردم رهگذر نیز به تظاهرات پیوستند و رونق گرفت. در آن موقع نه هنوز کارتر با سیاست حقوقبشرش آمده بود و نه اعدام و شکنجه شاه قطع شده بود. با این وجود این تظاهرات ضدحکومتی شکل گرفت. راستی فکر میکنید شعار این تظاهرات چه بود؟ تعجب نکنید در نقطهای از تظاهرات، شعار «مرگ بر شاه» داده شد و این صدا بلند و بلندتر شد. وقتی خبر این تظاهرات به زندان سیاسی قصر رسید، برای همه تا حدود زیادی شگفتانگیز مینمود. تظاهرات ابتدا با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی» شروع شد ولی بهزودی با شعار «مرگ بر شاه» اوج گرفت و شعار بعدی، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» بود. حوالی دروازه دولت یا دروازه شمیران، تظاهرات به محاصره گسترده گارد درآمد و از هم پاشیده شد. این فقط یکی از آن رشته تظاهرات بود. به این ترتیب تظاهرات چه در شعارها و چه در تاکتیکهایش رادیکال و انقلابی بود. کمکم تهاجم به مراکز رژیم نیز در خلال تظاهرات، شروع شد. دستگیر شدگان بهطور معمول در بندهای موقت یا بندهای جداگانهیی زندانی میشدند تا با زندانیان قدیمی در ارتباط قرار نگیرند. با فعالتر شدن موج جنبش ضدسلطنتی، حقوقدانان، وکلا و قضات دادگستری دست به اعتراض نسبت به رفتار قضایی با این بازداشتشدگان زدند و به دفاع از این مبارزان آزادی برخاستند. جمعیت حقوقدانان در مهر ماه56 تشکیل شد و دفاع از زندانیان سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. در سال57، قضات دادگستری نیز به این جنبش پیوستند و کانون وکلا به کانون فعالیت برای آزادی زندانیان سیاسی تبدیل شد. کانون وکلا میزبانی بسیاری از تحصنهای این دوران و از جمله تحصن بزرگ خانوادههای زندانیان سیاسی که منجر به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در30 دیماه 57 شد، را بهعهده داشت.
در سال 54 و اوایل 55، جنبش مسلحانه انقلابی متحمل ضربات سنگینی شده بود. سازمان مجاهدین از یک سو به علت ضربه خیانتبار اپورتونیستی و از سوی دیگر پیرو دستگیریها و حملات ساواک که آن هم اساساً ناشی از ضربه اپورتونیستی بود، به سختی ضربه خورده بود. در همین دوران سازمان چریکهای فدایی خلق نیز متحمل ضربات سنگینی شده بود. ولی با این وجود حضور و کارکرد جنبش انقلابی، تا آنجا تأثیرگذار بود و فضای جامعه را انفجاری و آماده انقلاب کرده بود که تئوریسینهای قدرتهای بزرگ دنیا، در کنفرانس سه جانبه، وقوع انقلاب را در ایران حتمی تلقی میکردند. و آقای برژینسکی که بهزودی مرد شماره 2 کاخ سفید آمریکا شد، توصیه کرد که: «آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که گریزناپذیرند، از یک مسیر هرج و مرج و آشوب به مسیر انتقال منظم بیندازد».
در زمستان سال 1355، وقتی کارتر با شاخه زیتون ”حقوقبشر“ وارد کاخ سفید شد، شاه دیکتاتور منفور ایران ناگزیر شد خود را با سیاست کارتر انطباق دهد. در بهمن55، شاه دستور توقف اعدام و شکنجه را صادر کرد. روزنامه کیهان 13 بهمن در سرمقالهاش نوشت: به دستور شاه ”احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد“. بهدنبال آن شاه به بازدید صلیبسرخ از زندانهای سیاسی ایران تن داد. طبعاً وضعیت زندانیان سیاسی و آزادی آنها، بهعنوان اولین نشانه یک روند واقعی دموکراتیک مورد انتظار بود. بازدید صلیبسرخ از زندانها، سیاست قطع شکنجه و اعدام را از هر نظر تثبیت کرد. توقف اعدام و شکنجه، اگر چه کمترین امتیاز در زمینه حقوقبشر و آزادیهای دموکراتیک بهحساب میآمد، اما همین میزان عقبنشینی شاه کافی بود تا همچون جرقه به انبار باروت، جامعه را مشتعل نماید.
از همان بهار و تابستان سال 56 با شروع اعتراضات، یک جنبش دموکراتیک، شروع به شکل گرفتن کرد و موج تظاهرات و حرکتهای اعتراضی علیه دیکتاتوری سلطنتی گسترش یافت. جنبش ضدسلطنتی طی سالهای 56 و 57 پروسههای تکاملی خود را یکی بعد از دیگری طی کرد. اما سؤال این است که در پروسه حرکتهای اعتراضی سالهای 56 و 57، آن کانون توفنده و پیشقراول رادیکال جنبش، که بود؟ چه بود؟ و کجا بود؟
پاسخ یک کلمه بیشتر نیست؛ دانشگاه، سنگر همیشه خروشان آزادی که از جنبش انقلابی یعنی مجاهدین و فدائیها حمایت میکرد، پیوسته میخروشید و تظاهرات دانشجویان، برافروختهتر میشد. فراموش نکردهایم که این دانشجویان قهرمان پلیتکنیک تهران بودند که در همان موجهای اولیه، در تظاهرات خشمآگین خود، با پلیس و گارد شهربانی به زد و خورد پرداختند. در این شورش، به پارهیی از تأسیسات و مراکز دولتی نیز خسارتهای سنگینی وارد شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی هم دست به یک تحصن بزرگ زده بودند. جنبش دانشجویی ایران در خارج کشور نیز یکی از قویترین جنبشهای رادیکال دانشجویی در تمامی دنیا بود که در افشای رژیم شاه و برگزاری تظاهرات علیه آن دست پری داشت و آن جنبش هم اساساً پشتیبان جنبش انقلابی داخل کشور بود. همچنین فراموش نکردهایم که در سال 57 در سیر حوادث شتابدهنده به قیام 22بهمن، تظاهرات اعتراضی دانشجویان و به رگبار بستن آنها در جلوی دانشگاه که از تلویزیون ایران پخش شد، یکی از نقاط عطف مهم بود که تظاهرات و اعتراضات اجتماعی را مشتعل و بازگشتناپذیر کرد. در امتداد این امواج اعتراضی بود که دیگر گروهها و اقشار اجتماعی نیز یکی بعد از دیگری وارد جنبش میشدند. در سال 56 بعد از اینکه شاه به آمریکا سفر کرد و پایبندیش به سیاست حقوقبشر و روند آزادیها، تثبیت شد، موج جدیدی از سیاستمداران محافظهکار از جمله عناصر سابق جبهه ملی و نهضت آزادی مهندس بازرگان و برخی از دیگر ملیگرایان به صفوف جنبش دموکراتیک پیوستند و به این ترتیب این جنبش، نقشی فراگیر یافته و دربرگیرنده عموم اقشار سیاسی و اجتماعی ایران شد.
اکنون در کنار صف «مرگ بر شاه»، که توسط دانشجویان و نیروهای حامی مجاهدین و جنبش انقلابی نمایندگی میشد، صف ملایم دیگری هم در حال شکل گرفتن بود.
خمینی و دار و دستهاش کجا بودند؟!
تا پاییز سال 56 و بعد از پیوستن محافظه کارترین جریانهای به جنبش دموکراتیک، هنوز از خمینی و دارو دسته او خبری نبود. خمینی در آن ایام در نجف در سکوت بود. آخر آخوندهای خمینی صفت تا زمانی که حداکثر منافع خود را در کاری پیشبینی نمیکردند وارد آن نمیشدند. آنها در عینحال، وقتی دست بهکار میشدند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی که تیزهوشترین آخوند دوران بود، مناسبترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوقبشر تشخیص داده شد. خمینی بهعلاوه، یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش میتوانست ببیند. لذا دیگر هیچ درنگی را جایز نمیدید.
در اوایل آذر 1356 خمینی نامهیی خطاب به «آقایان علما» نوشته و مخفیانه به ایران فرستاد: «… امروز در ایران فرجهیی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الآن نویسندههای احزاب اشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد…»
خمینی که خودش اوضاع را بو کشیده و سودای معاملات کلان درسر داشت، تلاش داشت با ”دگنک“ هم که شده، آخوندها را راه بیندازد تا در شرایطی که همه دستجات وارد جنبش شده و فقط آخوندها حضور نداشتند، مبادا از صحنه عقب بیفتد. او از همانجا وارد محاسبات قدرت شده بود والا خودش تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت. وی بنا به مندرجات یکی از کتابهایش در سالهای بعد از شهریور1320 نهتنها هیچ مخالفتی با اساس سلطنت نداشته بلکه مؤید آن نیز بوده است. سپس در آستانه 28مرداد 1332، در سلک حامیان کودتای استعماری و جریان خیانتبار آخوند "کاشانی" به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر مصدق فقید برخاست و تا روز آخر عمرش هم از «سیلی خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامی آن شاد و ممنون بود. خمینی تا سال42 باز هم ساکت بود. ولی به هنگام یکپایه شدن رژیم شاه و دربار، یعنی به هنگام چرخش شاه به جانب آمریکا و اولویت دادن به آن در قبال انگلیس و پایگاههای فئودالی داخلی آن، خمینی یکباره سر برداشته و از موضع قرونوسطایی و مادون سرمایهداری، از جمله از موضع مخالفت با آزادی زنان و تقسیم اراضی، بنای مخالفت با دیکتاتوری شاه را گذاشت، سپس به تبعید رفت و حالا وقتی مبارزه مردم ایران علیه شاه اوج میگرفت دوباره سر و کلهاش پیدا شده بود. والا که آخوندهای خمینیصفت اساساً بیگانهترین افراد با مبارزه و فرهنگ آن بودند، آنها همواره در صلح و صفا و سازش با ساواک بهسر میبردند. کما اینکه خامنهای به توصیه ساواک شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجانی هم برای ضدیت با مجاهدین هر هفته در زندان اوین با رسولی سربازجوی ساواک جلسه داشت. اینها تازه کسانی بودند که آن روزها افتخار میکردند بهعنوان هواداری از مجاهدین دستگیر شدهاند. در همان بهمن1355، گروهی از همین حضرات، که امروز مهرههای مهم رژیم هستند، در یک شوی جمعی در تلویزیون شاه ابراز ندامت کردند و بهخاطر «عفو ملوکانه» سهبار شعار دادند که «شاهنشاها سپاس».
خمینی در دوران انقلاب و قیامهای مردمی هم همواره پشت سر مردم و حوادث حرکت میکرد و به زبان ساده با فرصتطلبی تمام روی موج انقلاب مردم سوار میشد. هرکجا خطری احساس میکرد، وارد نمیشد. او در فاجعه جمعه سیاه در17شهریور خونین که انبوه زنان و مردان پاکباز جان خود را فدیه انقلاب کردند، سکوت کرد و تا مدتی بعد از 17شهریور حتی یک موضعگیری هم نکرد. ضمنا تا قیام 22بهمن و برچیدن بساط شاهنشاهی توسط مردم، نیز هرگز بقول خودش حکم جهاد نداد.
بزرگترین شیادی خمینی این بود که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، اعتماد بیشائبه خلقالله را که در واقع نثار مجاهدان و پیشتازان انقلاب میشد به خود جلب میکرد و توانست در خلأ سیاسی ناشی از زندانی بودن رهبری واقعی جنبش، رهبری انقلاب را برباید و سپس آن را بر سر انقلابیون واقعیش آوار کند. مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی همین بود.
جنبش دانشجویی، پیشقراول انقلاب
به نقش جنبش دانشجویی در جریان انقلاب ضدسلطنتی اشاره کردیم و اینکه اساساً دانشگاه ستاد اصلی انقلاب بود. کما اینکه بعد از 22بهمن، دانشگاه ستاد نیروهای انقلابی و محل تحویلدهی سلاح توسط مردم بود و نقاط کلیدی آن و از جمله مسجد و زمین چمن دانشگاه تهران توسط مجاهدین اداره میشد. اما برگردیم به کمی قبل تر؛ جنبش دانشجویی از سال 50 ببعد شروع به اوج گرفتن کرد. این جنبش که همواره حامی جنبش انقلابی بود از همان سال 51 دست به سازمان دادن اعتراضات مختلف زده بود. دانشجویان انقلابی وقتی بر اثر اعتراضات و تظاهرات بازداشت میشدند و به زندان میافتادند، همگی در سازماندهی مخفی جنبش انقلابی عضوگیری میشدند. در سال 1353، موجی از تظاهرات خیابانی توسط دانشجویان پشتیبان سازمان مجاهدین به راه افتاد. آنها با استفاده از تاکتیکهای مختلف، تلاش میکردند فضای اجتماعی را علیه رژیم فعال کنند. یکی از این شیوهها راهاندازی تظاهرات موضعی بود. مثلاً دهها دانشجو ناگهان در یکی از نقاط پر رفت و آمد تهران دور هم جمع میشدند، و بهمدت چند دقیقه تظاهراتی با شعارهای ضدحکومتی بهراه میانداختند و قبل از اینکه دستگیر شوند صحنه را ترک میکردند. یک شیوه جالبتر، بردن شعارهای انقلابی و ضدرژیم به میان دستههای عزاداری ماه محرم بهخصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. هیأتهای عزاداری بازار تهران بارها شاهد حضور جوانان مجاهد در میان صفوف خود و شعارهایی از قبیل: «مرگ بر این حکومت یزیدی» یا «ای مردم، ای مردم، بجنگید، بجنگید با این یزید خونخوارـ برکنید، برکنید اساس ظلم و بیداد» بودند. یک تاکتیک دیگر، حمله به برخی مراکز وابسته به رژیم و تخریب آنها بود. در سال55 بر تعداد حرکتهای اعتراضی و انقلابی و بهخصوص تظاهرات افزوده میشد. و مردم رهگذر نیز کمکم جرأت شرکت در آنها را پیدا میکردند. متأسفانه از تاریخ، تعداد و ابعاد اینگونه تظاهرات، رقم دقیقی به جای نمانده است.
در یکی از روزهای پاییز55، تظاهراتی در خیابان شاهرضای تهران ( انقلاب کنونی) به راه افتاد. صفوف تظاهرات که هسته آن دانشجویی بود، از میدان فوزیه (امام حسین) بهسمت دروازه شمیران حرکت کرد. در سر راه، دانشآموزان دبیرستانهای اطراف فوزیه و نیز مردم رهگذر نیز به تظاهرات پیوستند و رونق گرفت. در آن موقع نه هنوز کارتر با سیاست حقوقبشرش آمده بود و نه اعدام و شکنجه شاه قطع شده بود. با این وجود این تظاهرات ضدحکومتی شکل گرفت. راستی فکر میکنید شعار این تظاهرات چه بود؟ تعجب نکنید در نقطهای از تظاهرات، شعار «مرگ بر شاه» داده شد و این صدا بلند و بلندتر شد. وقتی خبر این تظاهرات به زندان سیاسی قصر رسید، برای همه تا حدود زیادی شگفتانگیز مینمود. تظاهرات ابتدا با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی» شروع شد ولی بهزودی با شعار «مرگ بر شاه» اوج گرفت و شعار بعدی، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» بود. حوالی دروازه دولت یا دروازه شمیران، تظاهرات به محاصره گسترده گارد درآمد و از هم پاشیده شد. این فقط یکی از آن رشته تظاهرات بود. به این ترتیب تظاهرات چه در شعارها و چه در تاکتیکهایش رادیکال و انقلابی بود. کمکم تهاجم به مراکز رژیم نیز در خلال تظاهرات، شروع شد. دستگیر شدگان بهطور معمول در بندهای موقت یا بندهای جداگانهیی زندانی میشدند تا با زندانیان قدیمی در ارتباط قرار نگیرند. با فعالتر شدن موج جنبش ضدسلطنتی، حقوقدانان، وکلا و قضات دادگستری دست به اعتراض نسبت به رفتار قضایی با این بازداشتشدگان زدند و به دفاع از این مبارزان آزادی برخاستند. جمعیت حقوقدانان در مهر ماه56 تشکیل شد و دفاع از زندانیان سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. در سال57، قضات دادگستری نیز به این جنبش پیوستند و کانون وکلا به کانون فعالیت برای آزادی زندانیان سیاسی تبدیل شد. کانون وکلا میزبانی بسیاری از تحصنهای این دوران و از جمله تحصن بزرگ خانوادههای زندانیان سیاسی که منجر به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در30 دیماه 57 شد، را بهعهده داشت.
پژواک جنبش انقلابی در حرکت تودهها
در آن سالها همچنین فاکتها و نمونههای مختلفی در میان تودههای مردم دیده و شنیده میشد که حاکی از تأثیرگذاری قهرمانیهای یک یا چند انقلابی مسلح که رژیم او را خرابکار مینامید در اندیشه و احساس مردم عادی جامعه بود.
در آن سالها گرچه جنبش انقلابی ضربه خورده بود و رهبران آن شهید شده یا در زندانها بودند، اما مردم همینکه جرأت کردند لب به اعتراض باز کنند، الگویشان همان مبارزه قهرآمیز و سمبلهایشان همان پیشتازان مبارزه انقلابی مسلحانه بودند.
به همین جهت خیزش اوجگیرنده مردم، همواره به رادیکالترین نوع اعتراض جمعی گرایش نشان میداد. تظاهرات در آن روزها در حقیقت پژواک صدای انقلاب مسلحانه و رزم «مجاهدان» و انقلابیون پیشتاز بود که حالا از زبان تودهها بهگوش میرسید. همان تودهیی که وقتی کار بالا گرفت، شعارش این بود که: «تنها ره رهایی راه مجاهدین است» و میخروشید که «رهبران، ما را مسلح کنید».
در سال 57، وقتی رژیم ناگزیر از آزاد کردن زندانیان سیاسی شده بود، تکتک آن زندانیان انقلابی و مجاهدان از بند رسته با استقبالی بینظیر توسط مردم شهر و محله خود مواجه میشدند، همان مردم و تودهها بودند که در روزهای قیام، با رهنمود و همراهی همان مجاهدان از بند رسته، پادگانها، مراکز ساواک و اماکن دولتی را یکی بعد از دیگری خلعسلاح و تسخیر میکردند و برای حکم جهاد ناداده خمینی هم پشیزی ارزش قائل نمیشدند.
جنبش شورانگیز مادران مجاهدین و زندانیان سیاسی:
یک عنصر مهم و تأثیرگذار دیگر، جنبشی بود که مادران و خانواده مجاهدین و زندانیان سیاسی پیش برنده آن بودند. آری همان مادران و خواهران صبور و رنجدیده، اینک آشوبگران «جزیره ثبات» شده بودند. گردهمایی خانوادههای شهیدان و زندانیان سیاسی، بهطور مرتب برگزار میشد. مادران از تظاهرات خودشان بر سر مزار شهیدان، حول و حوش زندان و گاه حتی در محلهای دیگر خبر میآوردند. کتابها و جزوههای انقلابی و اطلاعیههای سیاسی در سطح جامعه تکثیر و پخش میشد. آنها سراغ آخوندهای مهم و مراجع مذهبی میرفتند و آنها را وادار میکردند علیه رژیم موضعگیری کنند، اطلاعیه بدهند و حمایت خود را از مجاهدین نیز اعلام نمایند.
اعتصاب غذای بزرگ زندانیان سیاسی
در پاییز56، اعتصابغذای یکماهه زندانیان سیاسی زندان قصر، تأثیر قابل توجهی بر جو جوشان جامعه گذاشت و ساواک و پلیس شاه را تحت فشار قرار داد. پلیس زندان با ممنوع کردن ورود روزنامه و رادیو، ایجاد محدودیت در ملاقات و دیگر تضییقات زیستی، تلاش میکرد رابطه زندان را با جنبش مردمی قطع کند و از تأثیر متقابل این دو بر روی یکدیگر جلوگیری نماید.
زندانیان در آغاز اعتصاب غذا، به ملاقات خانوادهها رفتند تا خبر اعتصاب نامحدود را بهطور گسترده در بیرون منتشر کنند. اما در هفتههای بعد، اعتصاب ملاقات نیز به اعتصابغذا افزوده شد تا رژیم از همهطرف تحت فشار قرار گیرد. خانوادهها در جلو زندان، در بازار تهران و در برابر برخی ارگانهای رسمی مثل دادرسی ارتش، اجتماعات اعتراضی و افشاگرانه تشکیل میدادند. این اعتصاب، تأثیر انگیزانندهیی بر جنبش مردمی بهجای گذاشت. پس از گذشت 29روز، در حالیکه تعدادی از اعتصابیان بهحالت اغما افتاده و سلامتیشان بهشدت در معرض خطر قرار گرفته بود، اعتصابغذای قهرمانانه زندان قصر با موفقیت بهپایان رسید. در سال57 نیز بهمنظور همبستگی با جنبش مردمی، زندانیان سیاسی به یک اعتصابغذای کوتاهمدت دست زدند. خبر این اعتصاب طی اعلامیهیی در خارج از زندان منتشر شد. اما، اینبار اوضاع خیلی تغییر کرده بود. در این دوران جنبش دفاع از زندانیان سیاسی به یکی از حرکتهای پی گیر و فعال تبدیل شده بود.
بزرگترین راهپیمایی بهدعوت پدر طالقانی
جایگاه و نقش رادیکال و مردمی پدر طالقانی، روح راستین انقلاب ضدسلطنتی و حامی مجاهدین نیز یکی دیگر از بینات بحث ماست. طی دوران انقلاب که راهپیمائیهای میلیونی، اعتصابهای فلج کننده و قیام قهرمانانه شهرهای قم و تبریز و تهران و اصفهان و دیگر شهرها مسیر نهایی قیام را آماده میکرد، بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران در پاسخ به فراخوان پدر طالقانی در روز عاشورا برگزار شد. بهنوشته سولیوان «در نتیجه توافقی که صورت گرفته بود» راهپیمایی بدون درگیری پایان یافت. اما تودههای میلیونی شعارها را خود تعیین نمودند. «مرگ بر شاه» در رفراندوم عاشورا بهثبت داده شد. در شهرستانها اما عاشورا پرحادثه بود. در چند شهر مجسمه شاه بهپایین کشیده شد. فروریزی گسترده نیروهای نظامی رژیم، فرار و تمرد سربازان در ابعاد انبوه آغاز شده بود.
بهمن سرکش57
از روز 19بهمن راهپیماییها و تظاهرات در تهران و شهرستانها فضا را ملتهب کرده بود. در همین روز در منطقه فرحآباد تا تهراننو درگیریهایی بین گارد جاویدان و همافران رخ داد.
روز جمعه 20بهمن جرقه اصلی انفجار در مرکز فرماندهی نیروی هوایی (پایگاه دوشانتپه) زده شد. پرسنل نیروی هوایی که در محل پادگان دست به تظاهراتزده بودند، با واکنش لشکر گارد مواجه شدند. تیراندازی شدید بود. در خلال درگیری به کمک یک سرباز گارد که علیه فرمانده خود شورش کرده بود، انبار تسلیحات و مهمات گشوده شد. پرسنل هوایی مسلح شدند و درگیری با گارد شاهنشاهی گسترش یافت.
روز 21بهمن مردم با شنیدن این خبر از هر جای تهران به سوی نیروی هوایی در فرحآباد شتافتند و به حمایت از پرسنل هوایی پرداختند. ظهر همین روز در تهراننو، مردم سه تانک لشکر گارد را به تصرف درآوردند. نبردهای خونین در خیابانها لحظه به لحظه گسترش مییافت. فرمانداری نظامی تهران از بعدازظهر 21بهمن مقررات منع عبور و مرور اعلام کرد. اما هیچکس به آن وقعی نگذاشت.
شامگاه 21بهمن فرمانداری نظامی تهران طی اعلامیهیی از نیروهای خود خواست خیابانها را ترک کنند و به یکانهای خود مراجعت نمایند. در بسیاری از قرارگاهها سربازان سلاحهای خود را رها کرده از دیوارها گریختند. پادگان جمشیدیه به دست مردم سقوط کرد و عدهیی از مقامهای زندانی رژیم شاه از آنجا فرار کردند. اکنون گروههای مختلف مردم در حالیکه نیروهای مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در میانشان بودند، دژها و مراکز قدرت نظامی و پلیسی شاه را یکی بعد از دیگری تسخیر میکردند. اداره تسلیحات ارتش به دست مردم فتح شد و درب انبارهای اسلحه به روی آنها گشوده گردید. کلانتریها یکی پس از دیگری سقوط کردند. خیابانها به سرعت توسط مردم سنگربندی شد. ستاد نیروی هوایی نیز در 21بهمن سقوط کرد و همافران گارد سلطنتی را مورد تهاجم قرار دادند.
روز 22بهمن تهران در آتش و شور و خون میسوخت. بسیاری از دیگر مراکز ساواک و ارتش سقوط کردند. مجلس سنای شاهنشاهی انحلال خود را اعلام کرد. شورای فرماندهان ارتش اعلام بیطرفی کردند. و فرمان بازگشت نیروها به پادگانها صادر شد. روز 22بهمن تاریخ ایران ورق خورد و دوران نوینی آغاز شد. مردم ایران چون تنی واحد قیام کردند. عشق و همبستگی در همهجا موج میزد. اما برای خمینی و آخوندهایش که اکنون مشروعیت یک انقلاب مردمی را ربوده و قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی را یکجا به چنگ آورده بودند، همه چیز معنای دیگری داشت.
ثمره 36سال رویارویی؟!
روز 22بهمن رژیم شاه سرنگون شد و انقلاب باشکوه مردم ایران بهثمر رسید. اما در فردای 22بهمن، در همان حال که نسیم آزادی میوزید، رهبری راستین انقلاب، با مسألهیی بهغایت بغرنج، حساس و طاقتفرسا روبهرو بود. مسأله و سؤال این بود که تکلیف انقلاب نوپا و مردم رهاشده از بندهای ستمشاهی در میان دستهای خمینی چه خواهد شد؟ تنها یک هفته از 22بهمن گذشته بود که خمینی سرکوب آزادیها را با تهاجم علیه زنان از یک سو و علیه گروههای سیاسی و انقلابی بهخصوص مجاهدین خلق از سوی دیگر شروع کرد. و اندکی بعد، دست بهکار سرکوب مردم کردستان و دیگر ملیتهای تحت ستم شد. خمینی سپس برای شکستن قلمها به مطبوعات یورش برد. توطئه علیه دانشگاهها و سرکوب شوراهای مردمی در کارخانهها و ادارهها از جمله دیگر طرحهای رژیم خمینی بود که آنها را یکی پس از دیگری به اجرا درآورد. اکنون برای مجاهدین، برای نیروی مسئول و متعهد انقلاب، تنها یک راه وجود داشت؛ مرزبندی با خمینی و رویکردهای ارتجاعی و ضدمردمی این رژیم، البته به سنگینترین قیمت. تنها طی 2ماه آخر سال 57 (بهمن تا آخر اسفند 57)، مسعود رجوی در 5موضعگیری رسمی مطالبات اساسی انقلاب 22بهمن حول ”آزادیها ”را اعلام کرد.
به این ترتیب از فردای 22بهمن57، رویارویی دو اردو در برابر هم شروع شد؛ اردوی استبداد و ضد ”آزادی“ یعنی همان ارتجاع حاکم و اردوی ”آزادی“ که سازمان مجاهدین خلق در محور آن قرار داشت و رودرروی آزمندیهای ارتجاعی این رژیم قد علم کرده، به مرزبندی و افشاگری و آگاه کردن تودههایی که خمینی به اعتماد آنان خیانت کرده بود، پرداخت. راستی که چه کار پرهزینه و طاقتفرسایی بود! ولی مجاهدین همیشه آماده بوده و هستندکه بهای حرفها و تعهدات خود را به هر میزان که باشد، بپردازند. موضعگیری علیه حجاب اجباری و ستم و سرکوب زنان، موضعگیری علیه مجلس خبرگان آخوندی که دست پخت خمینی دجال به جای مجلس مؤسسان بود، موضع علیه قانون اساسی ارتجاعی خمینی، علیه سرکوب مردم کردستان و خواسته خودمختاری، علیه سرکوب دیگر ملیتها، علیه ستم و سرکوب اقلیتهای مذهبی، علیه سرکوب قلم و مطبوعات، علیه قانون ضداسلامی و ضدانسانی قصاص، علیه سرکوب شوراهای مردمی، علیه جنگ ضدمیهنی، علیه سلاح کشتار جمعی، علیه دستیابی رژیم به سلاح اتمی، علیه بیش از450 عمل تروریستی ثبت شده در سراسر دنیا، علیه نقض وحشیانه حقوقبشر و ووو… آری آری در هر کجا که خمینی آزادیها و حقوق دموکراتیک مردم ایران را نقض میکرد و میخواست آزمندیهای بنیادگرایانه، ارتجاعی و تجاوزگرایانه خود را پیش ببرد، مجاهدین جلوی او پیچیده، توطئهاش را افشا و خنثی کرده و نقاب از چهرهاش برمیگرفتند. این همان رویارویی است که در دوران پایداری پرشکوه دهه 80، شهر اشرف و اشرفیهای قهرمان، قلب و کانون استراتژیک آن را تشکیل میدادند.
راستی اگر به راهی که طی این 36سال رویارویی طی شده، نگاهی بیندازیم و فقط برای لحظاتی، مجاهدین را از صورت مسأله ایران حذف کنیم، در این صورت چه خواهیم دید؟! آیا رژیم خمینی که هماکنون در بحران سرنگونی همچنان بهعنوان اصلیترین تهدید تروریزم، بنیادگرایی و سلاح اتمی در سراسر دنیا شناخته شده، با فراغ بال رویاهای شوم خود را محقق نمیکرد؟! آیا از ایران و ایرانی و آرمانهای رهایی بخش اسلامی چیزی در این کشور باقی میماند؟ آیا خمینی برای تحقق رویای بهاصطلاح ”حکومت جهانی اسلام ”خود سراسر این منطقه و جهان اسلام را به اقلیم ولایت سفیانی خود تبدیل نمیکرد؟! آیا کشوری بهنام عراق اساساً بر روی نقشه جغرافیا باقی میماند؟ آیا میخهای یک امپراطوری سیاه برای نه دههها بلکه شاید سدههای متوالی در این منطقه کوبیده نمیشد؟! آیا و آیا… ؟!