مجاهد شهید آذر رضایی، شهیدی دیگر از خانوادهٴ قهرمان رضایی و از حماسهسازان عاشورای مجاهدین در 19بهمن سال60 است. آذر متولد سال 1339 بود و موقع شهادت 21سال بیشتر نداشت. جو و فضای سیاسی و انقلابیخانواده او و بهخصوص برادران شهیدش احمد، رضا و مهدی، در ترتیب شخصیت انقلابی آذر بسیار مؤثر بود. مجاهد شهید آذر رضایی، یکبار در سال53 و بار دیگر در سال54، در حالیکه دختر جوان 14-15سالهای بود همراه با سایر اعضای خانواده دستگیر و زندانی شد.
شهادت برادران، رفتن به زندانهای مختلف برای دیدار اعضای زندانی خانواده مثل مادر، خواهران و برادرش، هجوم مستمر ساواک و آزار و اذیت مستمر خانواده به هر بهانهیی، دیدن وضعیت سایر خانوادههای زندانیان سیاسی و فشاری که ساواک روی آنها میآورد، شرکت در فعالیتهای ضدرژیم شاه، دنبال کردن اخبار انقلابیون و... شخصیت آذر را تبدیل به مبارزی آبدیده، مقاوم، محکم و در عینحال صبور و بردبار کرده بود.
هیچکس تا او را از نزدیک نمیشناخت باور نمیکرد او چنین زندگی دارد، این تعداد از خواهران و برادرانش شهید شده و بقیه در زندان هستند.
مستمراً در تلاش تکثیر این فرهنگ در بقیه اعضای خانواده و همکلاسیها و دوستانش بود.
در هر شرایطی روحیهیی پرشور و چهرهیی خندان داشت. او میگفت سختیها و ابتلائات بخشی از مبارزه است و باید پرشور و پرانرژی و خندان به استقبال آنها رفت و نباید از آنها ترسید. باید در مسیر مبارزه ظرفیت را بالا برد و هیچوقت نباید فکر کرد آزمایش و ابتلا دیگر تمام شده است.
پس از پیروزی انقلاب، آذر فعالیت خود را در تشکیلات مجاهدین و در بخش دانشآموزی سازمان ادامه میدهد. مسئولیت او در این دوران سازماندهی بخشی از مدارس دخترانه جنوب شهر تهران بود. او همچنین مسئولیتهای گوناگونی در انتشار نشریه نسل انقلاب، ارگان دانشآموزی سازمان، بهعهده میگیرد. رابطههای گرم و صمیمی و پرشور و انقلابی و انسانی آذر با دانشآموزان مناطق فقیر نشین و محروم در این دوران بسیار چشمگیر بود.
بعد از 30خرداد60، و شروع مقاومت انقلابی مسلحانه و سرکوب و کشتار مجاهدین در زندانهای قرونوسطایی خمینی، آذر طی نامهیی به یکی از نزدیکانش نوشته بود: «خمینی مسلماً سرنوشتش صدبار بدتر و شومتر از شاه است. مگر میشود ملتی را تا ابد با فشار و خفقان و با اعدام ساکت کرد. اگر ما معتقد باشیم که راهمان درست است، پس حتماً به اینکه خمینی هم سرنگون میشود، اعتقاد داریم». و یا در نامهیی دیگر به رزمندگان و پیکار گرانی اشاره میکند که توصیف همین رزمندگان مجاهد امروز است:
به امید روزی که با شنیدن خبر سقوط رژیم و هلاکت خمینی جلاد
دوباره لبخند به لبها برگـرده و شادی توی دلها خونـه کنه
درهای زنـدان باز بشه و سـرود آزادی بر هر کوی و برزن طنینانداز بشـه
به امید آنـروز، به امید آنروز زندهایم و میجنگیم
میجنگیم پس زندهایـم
زنده آنهاینـد که پیکار میکنند
آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است
آنهـا که از نشیب تند سرنوشتـی بلنـد بالا میرونـد
آنها که اندیشمنـد بسوی هدفـی عالی راه میسپـرند
و روز و شب پیوستـه در خیال خویش یا وظیفهای مقـدس دارند و یا عشقـی بزرگ...
شهادت برادران، رفتن به زندانهای مختلف برای دیدار اعضای زندانی خانواده مثل مادر، خواهران و برادرش، هجوم مستمر ساواک و آزار و اذیت مستمر خانواده به هر بهانهیی، دیدن وضعیت سایر خانوادههای زندانیان سیاسی و فشاری که ساواک روی آنها میآورد، شرکت در فعالیتهای ضدرژیم شاه، دنبال کردن اخبار انقلابیون و... شخصیت آذر را تبدیل به مبارزی آبدیده، مقاوم، محکم و در عینحال صبور و بردبار کرده بود.
هیچکس تا او را از نزدیک نمیشناخت باور نمیکرد او چنین زندگی دارد، این تعداد از خواهران و برادرانش شهید شده و بقیه در زندان هستند.
مستمراً در تلاش تکثیر این فرهنگ در بقیه اعضای خانواده و همکلاسیها و دوستانش بود.
در هر شرایطی روحیهیی پرشور و چهرهیی خندان داشت. او میگفت سختیها و ابتلائات بخشی از مبارزه است و باید پرشور و پرانرژی و خندان به استقبال آنها رفت و نباید از آنها ترسید. باید در مسیر مبارزه ظرفیت را بالا برد و هیچوقت نباید فکر کرد آزمایش و ابتلا دیگر تمام شده است.
پس از پیروزی انقلاب، آذر فعالیت خود را در تشکیلات مجاهدین و در بخش دانشآموزی سازمان ادامه میدهد. مسئولیت او در این دوران سازماندهی بخشی از مدارس دخترانه جنوب شهر تهران بود. او همچنین مسئولیتهای گوناگونی در انتشار نشریه نسل انقلاب، ارگان دانشآموزی سازمان، بهعهده میگیرد. رابطههای گرم و صمیمی و پرشور و انقلابی و انسانی آذر با دانشآموزان مناطق فقیر نشین و محروم در این دوران بسیار چشمگیر بود.
بعد از 30خرداد60، و شروع مقاومت انقلابی مسلحانه و سرکوب و کشتار مجاهدین در زندانهای قرونوسطایی خمینی، آذر طی نامهیی به یکی از نزدیکانش نوشته بود: «خمینی مسلماً سرنوشتش صدبار بدتر و شومتر از شاه است. مگر میشود ملتی را تا ابد با فشار و خفقان و با اعدام ساکت کرد. اگر ما معتقد باشیم که راهمان درست است، پس حتماً به اینکه خمینی هم سرنگون میشود، اعتقاد داریم». و یا در نامهیی دیگر به رزمندگان و پیکار گرانی اشاره میکند که توصیف همین رزمندگان مجاهد امروز است:
به امید روزی که با شنیدن خبر سقوط رژیم و هلاکت خمینی جلاد
دوباره لبخند به لبها برگـرده و شادی توی دلها خونـه کنه
درهای زنـدان باز بشه و سـرود آزادی بر هر کوی و برزن طنینانداز بشـه
به امید آنـروز، به امید آنروز زندهایم و میجنگیم
میجنگیم پس زندهایـم
زنده آنهاینـد که پیکار میکنند
آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است
آنهـا که از نشیب تند سرنوشتـی بلنـد بالا میرونـد
آنها که اندیشمنـد بسوی هدفـی عالی راه میسپـرند
و روز و شب پیوستـه در خیال خویش یا وظیفهای مقـدس دارند و یا عشقـی بزرگ...