728 x 90

حمله به اشرف - اعتصاب غذا,

پرکشید و ماندگار شد ـ عصمت ـ خ

-

مجاهد صدیق رؤیا درودی
مجاهد صدیق رؤیا درودی
«دیدیم ما
قلبت
با هرچه عشق، که می‌شودش انباشت،
دائم تلاش کرد
که دوست بدارد
دیدیم ما و گفتیم:
وه! وه! در این نثار
عجب عاشقانه‌ای!

هر وقت او را می‌دیدم بسیار پرشور و پرانرژی بود وقتی به سمتم می‌آمد خیلی گرم دست می‌داد و احوالپرسی می‌کرد و رابطه‌ای برقرار می‌کرد که گویا از همه به من نزدیکتر است همیشه با خودم می‌گفتم که رویا چرا این‌قدر پرانرژی است و این همه شور و شوق نسبت به بقیه را از کجا می‌آورد؟ خیلی خاکی و متواضع و خوشرو بود و همیشه لبخندی بر لب داشت که انسان را به خضوع در مقابل او وا می‌داشت، با وجود جثه کوچکی که داشت هر وقت او را می‌دیدی مشغول کاری بود، نه فقط کار تخصصی‌اش بلکه کارهایی که مستقیم به او مربوط نمی‌شد ولی او دستی در همه کارها داشت و کمک‌کار تن واحدها و همسنگرانش بود.

سالهای دهه 60 همان‌طور که برای خیلی خانواده‌ها دوران دربدریها و آوارگیها بود، او که نوجوانی 11، 12ساله بود، سالها طعم سختی و اهانت جلو زندانها را برای ملاقات پدر کشیده بود اما هر بار که به ملاقات پدر می‌رفت کوله باری از اخبار مقاومت را که از صدای مجاهد گرفته بود برای او می‌برد و روح سرزندگی و مقاومت را این طوری با همان سن کم به پدر و سایر زندانیان منتقل می‌کرد سرانجام همراه پدر ولی با انتخاب خودش به صفوف مقاومت پیوست وقتی خواستند او را به مدرسه بفرستند قبول نکرد و بر انتخابش که می‌خواست در صفوف اول مقاومت باشد ایستادگی کرد و طی همه این سالیان با عشق و ایمانی وصف‌ناپذیر که از او مجاهدی خستگی‌ناپذیر ساخته بود

او همه راهها و مسیرهای سنگلاخ مبارزه را با روی گشاده پیمود، تا این‌که آخرین فصل زندگی‌اش فرا رسید، روزهایی که بیماری او مشخص شد و متوجه شد که چه بیماری دارد، مثل سایر همرزمان صدیقش با کارشکنیهای مزدوران مالکی برای مداوا روبه‌رو شد

نه تنها باید با بیماری سخت و جانکاه خود می‌جنگید بلکه همزمان باید با مشکلاتی که مزدوران مالکی ایجاد می‌کردند مبارزه می‌کرد

همه کسانی که در لیبرتی هستند می‌دانند که سخت‌ترین کار انتقال از لیبرتی به بیمارستانی در بغداد است، اولاً ساعتها باید معطل شوی و بعد از 3 تا 5ساعت در آمبولانس نشستن، معلوم نیست که سرگرد مزدور احمد خضیر که در جمع ما به احمد قاتل معروف است (زیرا در واقعهٴ 19فروردین اشرف، در تیر اندازی مستقیم به سمت بچه‌ها شرکت داشت و اشرفیها را به‌شهادت رسانده است) یا سایر مزدوران با بهانه‌هایی مانع خروج آنها از لیبرتی و رفتن به بیمارستان می‌شوند، یا نه؟ 

اما آنچه این فصل از زندگی رؤیا را برجسته می‌کند این است که او بعد از این‌که متوجه شد بیماری‌اش بسیار خطرناک است تنها گفت راضی‌ام به رضای خدا و هر چه که خدا بخواهد، بعد از شنیدن این جمله که حاکی از یک «نفس مطمئن» و ثبات درونی و وصل با مبدأ هستی است، یاد این آیه قران افتادم «یا ایتهاالنفس المطمئنهٴ ارجعی الی ربک راضیةً مرضیّة» ای نفس مطمئن بازگرد به سوی پروردگارت در حالی‌که او از تو راضی و تو از او خشنود هستی.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/41893906-9faf-49f5-be22-ea3b658b3722"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات