در شمارههای قبل دیدیم موضوع جواد ظریف و تهدید ایرانیان میهنپرست مقیم سوئد به زندهزنده خورده شدن توسط مزدوران خامنهای مطلقاً موضوعی فردی و ناگهانی و حتی خودبهخودی نیست. این عبارت بهطور معمول و بهسادگی از دهان کسی خارج نمیشود مگر ریشه و پیشه و اندیشهٔ مشخصی پشت آن باشد. همچنین دیدیم که بهعلت تغییر اوضاع و شرایطی که در کارزارهای سیاسی مقاومت علیه رژیم رقم خورد، برخی روشها تغییر کرد اما منش همچنان «حفظ نظام به هر قیمت» و انهدام کامل مخالفان «به هر قیمت» است.
واکاوی آدمخواری باند موسوم به اصلاحات
در همین سلسله مقاله دیدیم آنانکه امروز تنپوش «اصلاحات» بر تن کرده و نقاب گفتگو و تمدن و انتخابات و اعتدال و مردمخواهی بر چهره دارند، پیش از سایر پاسداران و بیش از آنان ضدانتخابات و اعتدال و در آدمخواری گوی سبقت را از سایر مزدوران ولایت ربودهاند. اگر جواد ظریف ایرانیان شرکتکننده در تظاهرات مسالمتآمیز مردم ـ در یک کشور اروپایی ـ را شایسته مرگ و زندهزنده خوردن میبیند، هادی غفاری «اصلاحات»چی، پیشتر با ماشین فیات آبیرنگش همین ایرانیان را در تظاهرات مسالمتآمیز زندهزنده خرد کرد و خورد. اگر امروز آخوند فاسد و جنایتکار حسین موسوی تبریزی با ردای «اصلاحات» میگوید «این که جوانان بیایند و تظاهرات کنند، شاید هیچ اشکالی نداشته باشد ولی باید هدفشان مشخص باشد... کسی که به انتخابات و مشارکت مردم توجه نداشته باشد در واقع به کشور بیتوجهی کرده است»(مصاحبه آخوند موسوی تبریزی با خبرگزاری حکومتی فارس ـ ۶شهریور ۹۸) نه بهخاطر روح مردمدوستی و روحیهٔ دموکراتیک سرجلاد، که تلاشی است مذبوحانه برای خروج از انزوا در جنگ قدرت. وی همان هیولایی است که در موضع ریاست کل «دادگاههای انقلاب» استانهای آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی و دادستان کل کشور هزاران جوان پاک و معصوم را به جوخه تیرباران فرستاد و سرمایههای بیبدیل میهن را در فاصلهٔ یک نفس، زیر خروارها خاک ـ در گورهای جمعی و... ـ پنهان کرد. ژست و ادای مردمخواهی و اعتدال فقط اهرمی برای رسیدن به قدرت برای غارت و جنایت بیشتر است. او در آزمون «حفظ نظام» خودش را نشان داد و اگر فضاحت اخلاقیاش در سال ۶۳ علنی نمیشد، ای بسا در همان باند اصولگرا ادامه میداد.
مهدی خزعلی که در دهه ۶۰ مدتها با نهاد ریاستجمهوری همکاری داشت و شاهد نزدیک و حاضر جنایتها بود میگوید: «در شورای مرکزی حزب جمهوری تصویب شد که کاری کنیم که مجاهدین خلق دست به سلاح ببرند تا سرکوبشان کنیم»! بعد هم برای اینکه خون مجاهدین فقط روی دست یک جناح نماند بهروشنی میگوید: «آقایون اصلاحطلبها شما خشونتطلبان دهه ۶۰ بودید انکار نکنید»!
همچنان که علی ربیعی همان «عباد» معروف اطلاعات که امروز سخنگوی دولت «اعتدال» است، دیروز به آدمکشی ـ آدمخواری ـ ایرانیان در داخل و خارج کشور اشتغال داشت.
یکی از همکاران علی ربیعی در تشریح سابقهٔ وی میگوید: «...چون نیرو نداشتهاند که ۱۸زندانی سیاسی آذربایجانی را از آستارا به گیلان منتقل نمایند با دخالت مستقیم ربیعی، زندانیها را در تابوت گذاشته و در تابوتها را نیز میخ نمودند و هنگامی که در جعبهها را در مقصد باز نمودند تمامی ۱۸جوان تورک آذربایجانی از شدت خفگی کشته شده بودند».
اگر این آدمخواری نیست پس چیست؟ این نمونه و نمونههای مشابه ـ توسط موسوی تبریزی و موسوی خوئینیها و موسوی اردبیلی و هادی غفاری و... ـ در سپاهیان آدمخوار شاه اسماعیل صفوی هم دیده نمیشود.
هدف از ذکر نمونههای تکراری این است که ببینم تا کجا موضوع قتل و کشتار و آدمخواری در تمامیت نظام واقعی است و چگونه شمشیری که گلو و گردن گرسنگان را درید، در زیر ردای «اصلاحات» خونریز و خونچکان، آخته و آماده است.
آدمخواری؛ خیال یا واقعیت
با یک خاطره، باز هم چهره دیگری از آدمخواری حکومتی که «شعبهای از ولایت مطلقه... و مقدم بر تمام احکام است» را ببینیم.
این خاطره در تاریخ ۵آذر ۱۳۹۵ در فضای مجازی منتشر و بهسرعت تکثیر شد.
نویسنده در توصیف ملاقاتی که با آخوند جنایتکار موسوی اردبیلی داشت مینویسد:
«تابستان سال ۹۱ همراه جمعی از جوانان اصلاحطلب به دیدار آیتالله[موسوی اردبیلی] در قم رفته بودیم. پیش از اینکه هر سؤالی بپرسیم، تعریف کرد که در دوران ریاستش بر دیوان عالی کشور، پیش از اعدامهای سال ۶۷ برای بازدید به زندان اوین رفته بود. از ما خواست تا نپرسیم که چهها دیده و شنیده است، اما گفت که با اصرار از لاجوردی خواسته بود تا قفل در یک اتاق را باز کند... در اتاق که باز شد، چند لحظه سیاهی مطلق بود، بعد چشمهایی دیدم، چندین جفت، که مثل چشم گربه در تاریکی میدرخشید. لاجوردی توضیح داد که اینها بچههای زنان زندانی سرموضع هستند».(سایت ایران آزادی ـ ۷مرداد ۹۶)
این بار قربانیان لاجوردی کودکانی بودند که بخشی در زندان بهدنیا آمده و تعدادی در نوزادی بههمراه مادرشان دستگیر شده و باید در سیاهچال بیتاب و بیقرار، ذرهذره آب شوند. باید کودکان در صندوقخانهای بینور و بیهوا و بیغذا گریه کنند تا لاجوردی بخندد و حسین شریعتمداری و محمد مقیسهای و فکور و پیشوا و سایر بازجویان از مرگ تدریجی کودکان مجاهدین جان بگیرند و احساس قدرت کنند.
اگر این آدمخواری نیست پس چیست؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان میکنند
دست خونآلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند (زنده یاد فریدون مشیری)
همین عبدالکریم موسوی اردبیلی که سالهای پایان عمرش کبادهٔ «اصلاحات» کشید، ضمن قلع و قمع زندانیان در دهه ۶۰، در نمایش جمعه ۱۴مرداد ۶۷ در منتهای سنگدلی ـ بهمنظور تداوم قتلعام زندانیان و زمینهسازی در جامعه ـ از موضع «رئیس دیوان عالی کشور» گفت: «قوه قضایی در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه میکنید؟ اینها که محاکمه ندارند، حکمش معلوم، موضوعش هم معلوم است و جزایش نیز معلوم میباشد. قوه قضایی در فشار است که اینها چرا محاکمه میشوند، قوه قضایی در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمیشوند و یک دستهشان زندانی میشوند... مردم میگویند باید از دم اعدام بشوند...».(روزنامه حکومتی جمهوری اسلامی ـ شنبه ۱۵مرداد ۶۷)
نتیجه
اگر امروز علی ربیعی و علیرضا آوایی و تبریزی و روحانی و ظریف و سایر پاسداران کثیف و آدمخوار دم از دیپلماسی و گفتگو میزنند بیجهت نیست. روح پلید خمینی در مغز و سلسله اعصابشان خانه کرده و در «حفظ نظام» و کشتار مخالفان هیچ تفاوتی میان لاجوردی و خلخالی و خوئینی و خامنهای و ظریف و موسوی تبریزی و اردبیلی و ربیعی نیست. زبانی که خودکار به مرگ فجیع مردم تظاهرکننده ـ آن هم در سوئد ـ بازمیشود، اتفاقی، بیریشه و بیحساب و بیپشتوانه نیست. آدم معمولی حتی در لایهٔ هفتم ذهنش همچنین تصویری و مجازاتی نقش نمیبندد.
باید از تیرهٔ دیو و تبار تبر باشی تا درخت را زندهزنده قطع کنی.
مطالعه بیشتر: