سوال: در ابتدا اجازه دهید سؤال کنیم تکفیر یعنی چه؟
استاد جلال گنجهای: تکفیر همانطور که از مفهوم لغتی کلمه هم برمیآید، یعنی ”کافر“ اعلام کردن کسی که خودش مدعی مسلمانیست.
کافر ”اعلام کردن“ و نه مثلاً ”کشف کفر“ و نه مثلاً ”مجازات“ هر غیرمسلمان، تحت هر عنوان دیگری.
سوال: سابقه تاریخی این بحث چیست؟
استاد جلال گنجهای: یک نظریه در تاریخ فقه مسلمانها در قرن هفتم هجری یعنی حدوداً قرن 13 میلادی ظهور کرد و گسترش یافت.
صاحب این نظریه فرد خیلی معروفیست به اسم ”ابن تیمیه“که یک مکتب فقهی بر اساس این نظریه به وجود آورد.
جریانهای تکفیری کنونی هم البته بهصورت یک طیف، به همان نظریه متوسل میشوند و آن عبارت از این است که: احکام شریعت (که جداگانه باید توضیح داد که این مجموعه شریعت خودش چی هست و حدود اعتبار جزء جزئش چقدر است؟ و چگونه محقق شده؟) احکام شریعت، احکام خداست. و کسیکه در مقابل احکام شریعت میایستد، در مقابل خدا ایستاده و این در حقیقت مصداق آیهای هست که ایستادگی در مقابل احکام خداوند را کفر میداند.
بنا بر این با تفسیر یک آیه که موضوعش احکام خداوند هست و با تسری دادنش (که خود این تسری دادن خودش بجاهست یا بهجا نیست و بحث خاص خود را میطلبد) به احکام شریعت که میدانیم آن احکام را فقها نوشتهاند، حالا چقدر استنباط آن فقها از قرآن و سنت برای نوشتن این احکام درست هست یا درست نیست، و اینهم بحث دیگریست، ولی اینقدر میدانیم که فقها روی همین استنباطهای خودشان (با یکدیگر) اختلاف دارند!
و در اینکه این استنباطها استنباطهای بشری هست و متحد الرای نیستند، (چیزی که) فکر میکنم هر مطالعه کننده ابتدایی هم اینرا میداند!
به هر ترتیب، آن ”آیه“ را تفسیر کردن به این ”احکام شریعت “، باعث میشود که گرایشها یا قدرتهایی که بر مسلمانها حاکمند، سایر گرایشهایی که در جامعه مسلمانها وجود دارند و روی این احکام بهاصطلاح شریعت اما و اگر میکنند را بتوانند تکفیر کنند.
خب این (یک) جایی که به حاکمان برگردد، تبدیل میشود به (تکفیر حاکمان). حاکم مسلمانی را که شما تکفیر کنید، معنیاش این میشود که او نامشروع است. معنیاش این است که او ”طاغوت “ است.
بنابراین میتوان با آن حاکم جنگید، اصلاً باید با وی جنگید، چون حاکمیت نامشروع قابلتحمل نیست.
به این ترتیب، مبارزه با حکومتهایی که مسلمان هستند، مثلاً نماز میخوانند، رؤسایش یا اعضایش یا اصلاً خود را حکومت دینی اعلام میکنند ولی نسبت به این احکام حرف دارند، طبق این نظریه، تکفیر مجاز میشود.
کما اینکه اشخاصی را که در این زمینه مطالعه میکنند، تحقیق میکنند، حرف میزنند، و موضع دارند، اعم از اینکه اشخاص فکری باشند، اشخاص حزبی باشند، سیاسی باشند میشود آنها را تکفیر کرد.
البته خود ”ابن تیمیه“ بسیار به درستی هشدار میدهد که این، (یعنی تکفیر) کاری نیست که هر بچه مدرسهای یا هر کسیکه کلاشینکف بدوش داشته باشد مجاز به اجرایش باشد!
به نظر ”ابن تیمیه“، اینکار باید با دقت صورت بگیرد، در محکمه صورت بگیرد، علمای مسئول، اینکار را بکنند.
ولی به هر ترتیب، او راه را باز کرد برای اینکه مسلمانی را که اعلام رسمی میکند که مسلمان است و حتی بعضی یا همهٴ شعائر اساسی اسلام را انجام میدهد، ولی نسبت به اجرای این احکام معین، مثلاً فرض بکنید که سنگسار یا مانند آن، موضع دارد، بتوان چنین فردی را تکفیر کرد.
با همین منطق بود که اگر یادمان باشد اول انقلاب (حدود سال 60)، خمینی رسماً هشدار داد به نهضت آزادی و جبهه ملی و البته در رأس همهٴ اینها مجاهدین.
یعنی کسانیکه در برابر لایحه قصاص موضع گرفتند، و گفته بودند مجازات غیرانسانی است، (خمینی هشدار داد) : که اگر از حرفتان عقب ننشینید، تکفیرتان میکنم.
اموالتان مصادره میشود، و همسرتان به شما حرام میشود و...
در نتیجه، همه حرفشان را پس گرفتند بجز مجاهدین که روی موضع اصولیشان باقی ماندند.
خب خود به خود اینجا روشن میشود که: خمینی در این موضوع، پیرو یک فقیه از اهل سنت از قرن هفتم است! و این نظریه را در حقیقت، از او پذیرفته، بدون اینکه (حتی مرجعش را) اعلام بکند! و به نفع اجتهاد خودش خرج کرده!
این سابقه تکفیر هست و فکر میکنم از لابلای نکاتش هم مشخص است که چرا ما این نظریه را رد میکنیم!
سوال: آنچه که اینک در رژیم ولایتفقیه، تحت عنوان ”ارتداد “، با مجازات مرگ مواجه میشود، آیا ربطی به تکفیر دارد؟ و اساسا، آخوندها از کجا و چگونه حکم مرگ را برای ارتداد از ا سلام استخراج کردهاند؟
استاد جلال گنجهای: شاید نتیجه واژه ارتداد و تکفیر یکی باشد، اما مفهومشان یکی نیست.
”ارتداد “، یعنی مسلمانی که خودش از دین برگشته باشد. نه اینکه دیگران از عمل وی، کشف کنند که او مسلمان نیست.
اما ”تکفیر“ را یک قدرت یا حزب یا یک جریان سیاسی، به یکی دیگر میبندد.
ارتداد از قدیم فقه، یعنی از قرن دوم سوم هجری که فقه کنونی شروع کرد به شکل گرفتن، بهعنوان یک جرم شناخته شد، که ”مرتد “ را در صورتیکه اصلیتش مسلمان باشد، بایستی اعدام کرد. یعنی جرمش اعدام هست، ابتدا بایستی به وی پیشنهاد کرد توبه کند. اگر توبه نکرد مجازاتش اعدام است!
عرض به خدمت شما، من دیگه ناچار هستم اظهارنظر فقهی بکنم. این، به هیچ دلیل محکمی مستند نیست، بهخصوص اگر سوابق قضیه را نگاه کنیم.
مهمترین نگاه باید به قرآن باشد که ما در قرآن میبینیم:
موضوع برگشتن از دین اسلام مطرح شده، ولی جرم تلقی نشده و برایش مجازات گذاشته نشده.
مثلاً این آیه معروف که بیشتر یک اظهار تأسف است:
”من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبه و یحبونه “ یعنی: ا گر کسی از دین شما (از دین خودش) برگردد، (هر کدام شما پس از اینکه اسلام آوردید، از دین اسلام برگردید، ) که معلوم است با انتخاب و اختیار خودشان بوده، (چون آنموقع قدرتی وجود نداشت که کسی از ترس بیاید اسلام بیاورد، ) مهم نیست! خداوند جایگزین شما را تولید خواهد کرد که بر خلاف شما، وفادار باشند و این راه را ادامه دهند.
این، در حقیقت یک پیشبینی تاریخی هست، یک وعدهٴ الهی هست و در حقیقت اگر بخواهیم سادهاش بکنیم: چیزیست که مهم نیست! نه اینکه جرم است! و باید کشت! یا اصلاً باید مجازات کرد!
هیچ مجازاتی در این دو سه جای قران که مطرح شده، نیست (با عبارات نزدیک به هم، که من نظر به حافظه ضعیفم این آیهای رو که خواندم حفظم بود، بقیه حفظم نیست. اگر لازم بود یک موقعی بهطور جامع بحث میکنیم و همه آیاتش را بررسی میکنیم)
اما یک سابقه دیگر که به آن استناد میکنند (باز هم اینجا خلط مبحث صورت گرفته)، این است که بعد از وفات حضرت محمد، عشایر متعددی در شبه جزیرهٴ عربستان (که بسیاری از اینها فکر میکردند تا تنور داغ هست، هر چه زودتر اسلام بیاورند تا بالاخره از مزایای این گرایش فاتح استفاده بکنند) به هر ترتیب مسلمان شده بودند، و معلوم هم هست و در آیات قران هم (داستانش را) داریم که خیلی مشخص است:
(قرآن میگوید) : نباید دست رد به سینهٴ کسی زد که میخواهد اسلام بیاورد، باید اسلامشان را قبول کرد ”و لا تقولوا لمن القی الیکم سلاما... “ یعنی با کسیکه به شما سلم و آشتی اعلام میکند، دیگر کنکاش نکنید که تو مثلاً مسلمان هستی یا نیستی؟ مؤمن هستی؟ نیستی؟ چهکاره هستی؟ چهکاره نیستی؟
مهم این است که دشمنتان به نقطهای رسیده که شما را تهدید نکند و به قتلتان کمر نبندد، ناامنتان نکند.
عرض به خدمت شما، مسلمانان بسیاری اینطوری پیدا شدند! و بسیاری از اینها هم با وفات حضرت محمد (که بسیار هم ناگهانی اتفاق افتاد) آمدند و گفتند که:
ما دیگر کاری به حاکمیت مدینه نداریم!
در حقیقت معنی این حرف این بود که دورهٴ جنگهای ارتجاعی قبایلی باید شروع شود. مدینه دوباره در معرض جنگهایی شبیه جنگ خندق و تهاجمات دیگر قرار بگیرد. و دوباره یک جریان ارتجاعی، مجدداً خون و خونریزی راه بیندازد! یعنی در واقع، موضوع را تبدیل کردند به یک موضوع امنیتی - دفاعی! در مقابل این، میان سران مسلمانان اختلاف نظر بهوجود آمد که: چه باید کرد؟
ابوبکر، خلیفه بود و بقیه را قانع کرد که در مقابل اینها نباید کوتاه آمد و باید سرکوبشان کرد.
در نتیجه: جنگ! و نه مجازات! جنگیدند تا این یاغیگری را جمعوجور بکنند. اسم این جنگها، شده ”جنگهای ردّه “ یا جنگهای ارتداد.
یعنی یکعدهیی بهصورت عشایری قبایلی، به سودای قدرت، قدرتی که از دست داده بودند (یا برای سهیم شدن بهصورت نامشروع در قدرتی که بهوجود آمده بود)، یک شورشی بهوجود آورده بودند.
بعدها این سابقه را فقها (چه بسا به فرموده خلفای عجیب و غریبی که به نام اسلام ظهور کردند، در دوره بنی امیه و بنی عباس) تبدیل کردند به ”مجازات جرم از دین برگشتن! “ که به هیچ سند معتبری استوار نیست و بهخصوص که یک تناقض بسیار سنگین هم در خود دارد، چون از یک طرف تمام این فقها (منظورم فقط ما نیستیم) تمام همان فقها، میگویند که: در اعتقاد به دین، آزادی شرط است. دین باید انتخابی باشد. خب اگر انتخابی است؟ چگونه شما حق دارید از فتواهایتان بر گردید؟ نظراتتان را تغییر بدهید؟
اما یک انتخاب کننده که ممکن است پی ببرد با اینکه پایههای انتخابش ضعیف بوده، احساساتی انتخاب کرده، یا شک بکند، شما چگونه میخواهید حق شک کردن را از کسی بگیرید که قبلاً حق انتخاب دادید؟!
آخر حد این تشخیص ماهیت متناقضی دارد! ولی به هر ترتیب من گمان میکنم که این، از جمله فتواهایی هست که خیلی ”تراز“ مصالح قدرت زمانه، (قدرت خلفا) تنظیم شده و همیشه هم فقها در معرض این خطر بودند که خودشانرا با ”قدرت “ همتراز کنند. واویلا که الآن خودشان به قدرت رسیدند و رسماً فتوای دروغ میگویند! مانند فتوای تحریم سلاح اتمی که علی خامنهای مطرح کرد.
چنین فتوایی هیچوقت صادر نشده! چون ما هیچ جا نمیبینیم، نه تاریخ مشخصی، نه مهری، نه امضایی، طبق رسم فتواها.
و اگر هم خامنهای هوس آن را (فتوی دادن) کرده باشد، یک تظاهر دروغین است. آن هم بعد از سالها که برای بهدست آوردن بمب اتمی کار کرده بود!
کاری که دیگر ادعای من و چهارتا آدم سیاسی مخالف نیست! اکنون در سطح بینالمللی اثبات شده که رژیم، لااقل تا سال 2009 هنوز دست از تلاش برای ساختن بمب اتمی برنداشته بوده ولی وی میگوید: من فتوا دادم!
جالب است که ایشان رهبر نظام بهاصطلاح مقدس جمهوری اسلامی هم هست! یک شارلاتان گانگستر وقتی که فتوا دادن هم به دستش میافتد اینگونه فتوا میدهد!
سوال: آقای گنجهای لطفاً در صورت امکان و بهعنوان مسؤل کمیسیون ادیان و آزادی مذاهب شورا بگویید که مقاومت ایران با این اندیشهٴ ضداسلامی، چگونه در اسناد رسمی و در عمل مقابله کرده؟
استاد جلال گنجهای: والله مقاومت ایران تا آنجایی که به ستون محوری آن یعنی مجاهدین برمیگردد، از اصل موجودیت، یعنی از اصلی که مجاهدین بهعنوان یک جریان مسلمان، اعلام موجودیت کردند، یعنی قبل از ضربه سال 50، نافی این دستگاه بودند در کلیتش. یعنی دستگاهی که به خودش اجازه فتوا در مورد جان و مال و ناموس مردم حق تصرف میداده، چه بهعنوان حاکم شرع یا ولی امر مسلمین یا بهعنوان خلیفه یا ولیفقیه.
(مجاهدین) با موجودیت خودشان، یعنی با اصل اعلام موجودیتشان، بر خلاف این، دستگاه برخاستند.
چون وارد جهادی شدند که، هیچ آخوندی، هیچ مرجع تقلیدی، هیچ فقیهی، فتوا نداده بود. بعداً هم که اصلاً خیلی از آخوندها با مجاهدین اعلام مخالفت کردند، چون متناسب با این جهاد، رهبری جهاد، کسانیکه باید مجاهدت بکنند، شیوه جهاد و تاکتیکهای آن، همه، بدون رجوع به رساله آخوندی تأمین میشد!
ولی جالب است که ما از جهاد شروع کردیم، ولی چیزی نگذشته مشخص شد که اصلاً اختلاف بر سر دو اسلام انقلابی و ارتجاعی است! که این اختلاف، تئوریهایش روز به روز بیشتر مشخص شد. مرزهایش روز به روز بیشتر مشخص شد.
در داستانهای 54، برادرمان (که خدا انشاالله حفظش کند و بهخاطر خدماتی که کرده، پاداش نیک به او عطا کند) آقای مسعود رجوی را میگویم. (در جریان ضربه سال 54 خائنان به سازمان)، خطوطی را که مشخص کرد، مسایلی را که مطالعه کرد و روشن کرد همه در این زمینه بود.
در جریان انقلاب هم یادتان هست که ما حرف اصلیمان این بود که موضوع اصلی، دفاع از آزادیهای مردم در مقابل هجمه اسلام ارتجاعی است. یعنی دعوا بر سر آزادی است و رژیم کوشش میکرد و به صراحت میگفت که ما انقلاب نکردیم که خربزه ارزان شود، یعنی دنبال منافع مردم نیستیم و اول میخواهیم مثلاً آمریکا را سرجاش بنشانیم و به این ترتیب حاکمیتمان را تحکیم بکنیم. این از ستون اصلی این مقاومت.
بعدها که شورای ملی مقاومت تشکیل شد و دست به تعمیق این نظریات زد، در دو سه زمینه، این مقابله با ارتجاع، بهطور خیلی برجسته آشکار هست.
اگر من به ترتیب تاریخ بگویم، شاید اولین اعلام خیلی برجسته در این زمینه، تصویب رابطه دین و دولت بود که اگر در یک کلام این طرح را بخواهیم بیان کنیم، عبارتست از:
جدایی ”نهاد دین“ از ”نهاد دولت“ و بهرسمیت شناختن برابری همهٴ اتباع ایران، با هر دین و عقیده و فلسفهای
یا بدون هیچ دینی و عقیده و فلسفهای، که در برابر جمهوری آینده، حقوق برابر دارند، برابرند، هیچ مزیتی یا سلب مزیتی، بهخاطر داشتن یا نداشتن هیچ دینی بهرسمیت شناخته نمیشود.
این حرف خیلی جامعی هست که در پاسخ به سؤال شما باید به آن توجه کرد و انگشت روی آن گذاشت.
البته طرحهای مصوب اینها همه مشروح وجود دارد ولی دو چیز دیگر هم هست که من به اختصار اشاره میکنم:
یکی موضع این مقاومت در بهرسمیت شناختن برابری زنان و مردان است در همهٴ شئون، در حد رهبری و نظریه پردازی در همهٴ زمینهها، که این مقامت را، بسیار دور میکند (دوری ماهوی! 180 درجه!) از اسلامی که از آن، تکفیر و تبعیض و سرکوب بیرون میآید.
اما شما سؤال کردید که در نظر و در عمل شما چه کار کردید؟
اما در بخش عمل، آنچه که در طول این سی و چند سال در مقاومت و افشای جنایات این رژیم انجام شده، بهویژه مقاومت بر ضد پیروان سایر ادیان و اعتقادات که در سراسر جهان شکل گرفته و تبدیل شده به سلسلهای از قطعنامههای بینالمللی و افشای این رژیم بهطوریکه الان، آخوندها از آن مینالند که اینک و بعد از برجام، حقوقبشر و تروریسم سراغشان خواهد آمد. این زمینهها همگی اساساً توسط مقاومت ایران در جهان تبلیغ شده، شکل گرفته و در سطح جهانی، جا افتاده که رژیم آخوندها یکی از شریرترین رژیمهای ضد حقوقبشر، ضد برابری دینی، ضد برابری جنسی و بالاخره ضد آزادیهاست. این بیلان بسیار شایان افتخاریست و کارزاریست که هنوز ادامه دارد.
استاد جلال گنجهای: تکفیر همانطور که از مفهوم لغتی کلمه هم برمیآید، یعنی ”کافر“ اعلام کردن کسی که خودش مدعی مسلمانیست.
کافر ”اعلام کردن“ و نه مثلاً ”کشف کفر“ و نه مثلاً ”مجازات“ هر غیرمسلمان، تحت هر عنوان دیگری.
سوال: سابقه تاریخی این بحث چیست؟
استاد جلال گنجهای: یک نظریه در تاریخ فقه مسلمانها در قرن هفتم هجری یعنی حدوداً قرن 13 میلادی ظهور کرد و گسترش یافت.
صاحب این نظریه فرد خیلی معروفیست به اسم ”ابن تیمیه“که یک مکتب فقهی بر اساس این نظریه به وجود آورد.
جریانهای تکفیری کنونی هم البته بهصورت یک طیف، به همان نظریه متوسل میشوند و آن عبارت از این است که: احکام شریعت (که جداگانه باید توضیح داد که این مجموعه شریعت خودش چی هست و حدود اعتبار جزء جزئش چقدر است؟ و چگونه محقق شده؟) احکام شریعت، احکام خداست. و کسیکه در مقابل احکام شریعت میایستد، در مقابل خدا ایستاده و این در حقیقت مصداق آیهای هست که ایستادگی در مقابل احکام خداوند را کفر میداند.
بنا بر این با تفسیر یک آیه که موضوعش احکام خداوند هست و با تسری دادنش (که خود این تسری دادن خودش بجاهست یا بهجا نیست و بحث خاص خود را میطلبد) به احکام شریعت که میدانیم آن احکام را فقها نوشتهاند، حالا چقدر استنباط آن فقها از قرآن و سنت برای نوشتن این احکام درست هست یا درست نیست، و اینهم بحث دیگریست، ولی اینقدر میدانیم که فقها روی همین استنباطهای خودشان (با یکدیگر) اختلاف دارند!
و در اینکه این استنباطها استنباطهای بشری هست و متحد الرای نیستند، (چیزی که) فکر میکنم هر مطالعه کننده ابتدایی هم اینرا میداند!
به هر ترتیب، آن ”آیه“ را تفسیر کردن به این ”احکام شریعت “، باعث میشود که گرایشها یا قدرتهایی که بر مسلمانها حاکمند، سایر گرایشهایی که در جامعه مسلمانها وجود دارند و روی این احکام بهاصطلاح شریعت اما و اگر میکنند را بتوانند تکفیر کنند.
خب این (یک) جایی که به حاکمان برگردد، تبدیل میشود به (تکفیر حاکمان). حاکم مسلمانی را که شما تکفیر کنید، معنیاش این میشود که او نامشروع است. معنیاش این است که او ”طاغوت “ است.
بنابراین میتوان با آن حاکم جنگید، اصلاً باید با وی جنگید، چون حاکمیت نامشروع قابلتحمل نیست.
به این ترتیب، مبارزه با حکومتهایی که مسلمان هستند، مثلاً نماز میخوانند، رؤسایش یا اعضایش یا اصلاً خود را حکومت دینی اعلام میکنند ولی نسبت به این احکام حرف دارند، طبق این نظریه، تکفیر مجاز میشود.
کما اینکه اشخاصی را که در این زمینه مطالعه میکنند، تحقیق میکنند، حرف میزنند، و موضع دارند، اعم از اینکه اشخاص فکری باشند، اشخاص حزبی باشند، سیاسی باشند میشود آنها را تکفیر کرد.
البته خود ”ابن تیمیه“ بسیار به درستی هشدار میدهد که این، (یعنی تکفیر) کاری نیست که هر بچه مدرسهای یا هر کسیکه کلاشینکف بدوش داشته باشد مجاز به اجرایش باشد!
به نظر ”ابن تیمیه“، اینکار باید با دقت صورت بگیرد، در محکمه صورت بگیرد، علمای مسئول، اینکار را بکنند.
ولی به هر ترتیب، او راه را باز کرد برای اینکه مسلمانی را که اعلام رسمی میکند که مسلمان است و حتی بعضی یا همهٴ شعائر اساسی اسلام را انجام میدهد، ولی نسبت به اجرای این احکام معین، مثلاً فرض بکنید که سنگسار یا مانند آن، موضع دارد، بتوان چنین فردی را تکفیر کرد.
با همین منطق بود که اگر یادمان باشد اول انقلاب (حدود سال 60)، خمینی رسماً هشدار داد به نهضت آزادی و جبهه ملی و البته در رأس همهٴ اینها مجاهدین.
یعنی کسانیکه در برابر لایحه قصاص موضع گرفتند، و گفته بودند مجازات غیرانسانی است، (خمینی هشدار داد) : که اگر از حرفتان عقب ننشینید، تکفیرتان میکنم.
اموالتان مصادره میشود، و همسرتان به شما حرام میشود و...
در نتیجه، همه حرفشان را پس گرفتند بجز مجاهدین که روی موضع اصولیشان باقی ماندند.
خب خود به خود اینجا روشن میشود که: خمینی در این موضوع، پیرو یک فقیه از اهل سنت از قرن هفتم است! و این نظریه را در حقیقت، از او پذیرفته، بدون اینکه (حتی مرجعش را) اعلام بکند! و به نفع اجتهاد خودش خرج کرده!
این سابقه تکفیر هست و فکر میکنم از لابلای نکاتش هم مشخص است که چرا ما این نظریه را رد میکنیم!
سوال: آنچه که اینک در رژیم ولایتفقیه، تحت عنوان ”ارتداد “، با مجازات مرگ مواجه میشود، آیا ربطی به تکفیر دارد؟ و اساسا، آخوندها از کجا و چگونه حکم مرگ را برای ارتداد از ا سلام استخراج کردهاند؟
استاد جلال گنجهای: شاید نتیجه واژه ارتداد و تکفیر یکی باشد، اما مفهومشان یکی نیست.
”ارتداد “، یعنی مسلمانی که خودش از دین برگشته باشد. نه اینکه دیگران از عمل وی، کشف کنند که او مسلمان نیست.
اما ”تکفیر“ را یک قدرت یا حزب یا یک جریان سیاسی، به یکی دیگر میبندد.
ارتداد از قدیم فقه، یعنی از قرن دوم سوم هجری که فقه کنونی شروع کرد به شکل گرفتن، بهعنوان یک جرم شناخته شد، که ”مرتد “ را در صورتیکه اصلیتش مسلمان باشد، بایستی اعدام کرد. یعنی جرمش اعدام هست، ابتدا بایستی به وی پیشنهاد کرد توبه کند. اگر توبه نکرد مجازاتش اعدام است!
عرض به خدمت شما، من دیگه ناچار هستم اظهارنظر فقهی بکنم. این، به هیچ دلیل محکمی مستند نیست، بهخصوص اگر سوابق قضیه را نگاه کنیم.
مهمترین نگاه باید به قرآن باشد که ما در قرآن میبینیم:
موضوع برگشتن از دین اسلام مطرح شده، ولی جرم تلقی نشده و برایش مجازات گذاشته نشده.
مثلاً این آیه معروف که بیشتر یک اظهار تأسف است:
”من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبه و یحبونه “ یعنی: ا گر کسی از دین شما (از دین خودش) برگردد، (هر کدام شما پس از اینکه اسلام آوردید، از دین اسلام برگردید، ) که معلوم است با انتخاب و اختیار خودشان بوده، (چون آنموقع قدرتی وجود نداشت که کسی از ترس بیاید اسلام بیاورد، ) مهم نیست! خداوند جایگزین شما را تولید خواهد کرد که بر خلاف شما، وفادار باشند و این راه را ادامه دهند.
این، در حقیقت یک پیشبینی تاریخی هست، یک وعدهٴ الهی هست و در حقیقت اگر بخواهیم سادهاش بکنیم: چیزیست که مهم نیست! نه اینکه جرم است! و باید کشت! یا اصلاً باید مجازات کرد!
هیچ مجازاتی در این دو سه جای قران که مطرح شده، نیست (با عبارات نزدیک به هم، که من نظر به حافظه ضعیفم این آیهای رو که خواندم حفظم بود، بقیه حفظم نیست. اگر لازم بود یک موقعی بهطور جامع بحث میکنیم و همه آیاتش را بررسی میکنیم)
اما یک سابقه دیگر که به آن استناد میکنند (باز هم اینجا خلط مبحث صورت گرفته)، این است که بعد از وفات حضرت محمد، عشایر متعددی در شبه جزیرهٴ عربستان (که بسیاری از اینها فکر میکردند تا تنور داغ هست، هر چه زودتر اسلام بیاورند تا بالاخره از مزایای این گرایش فاتح استفاده بکنند) به هر ترتیب مسلمان شده بودند، و معلوم هم هست و در آیات قران هم (داستانش را) داریم که خیلی مشخص است:
(قرآن میگوید) : نباید دست رد به سینهٴ کسی زد که میخواهد اسلام بیاورد، باید اسلامشان را قبول کرد ”و لا تقولوا لمن القی الیکم سلاما... “ یعنی با کسیکه به شما سلم و آشتی اعلام میکند، دیگر کنکاش نکنید که تو مثلاً مسلمان هستی یا نیستی؟ مؤمن هستی؟ نیستی؟ چهکاره هستی؟ چهکاره نیستی؟
مهم این است که دشمنتان به نقطهای رسیده که شما را تهدید نکند و به قتلتان کمر نبندد، ناامنتان نکند.
عرض به خدمت شما، مسلمانان بسیاری اینطوری پیدا شدند! و بسیاری از اینها هم با وفات حضرت محمد (که بسیار هم ناگهانی اتفاق افتاد) آمدند و گفتند که:
ما دیگر کاری به حاکمیت مدینه نداریم!
در حقیقت معنی این حرف این بود که دورهٴ جنگهای ارتجاعی قبایلی باید شروع شود. مدینه دوباره در معرض جنگهایی شبیه جنگ خندق و تهاجمات دیگر قرار بگیرد. و دوباره یک جریان ارتجاعی، مجدداً خون و خونریزی راه بیندازد! یعنی در واقع، موضوع را تبدیل کردند به یک موضوع امنیتی - دفاعی! در مقابل این، میان سران مسلمانان اختلاف نظر بهوجود آمد که: چه باید کرد؟
ابوبکر، خلیفه بود و بقیه را قانع کرد که در مقابل اینها نباید کوتاه آمد و باید سرکوبشان کرد.
در نتیجه: جنگ! و نه مجازات! جنگیدند تا این یاغیگری را جمعوجور بکنند. اسم این جنگها، شده ”جنگهای ردّه “ یا جنگهای ارتداد.
یعنی یکعدهیی بهصورت عشایری قبایلی، به سودای قدرت، قدرتی که از دست داده بودند (یا برای سهیم شدن بهصورت نامشروع در قدرتی که بهوجود آمده بود)، یک شورشی بهوجود آورده بودند.
بعدها این سابقه را فقها (چه بسا به فرموده خلفای عجیب و غریبی که به نام اسلام ظهور کردند، در دوره بنی امیه و بنی عباس) تبدیل کردند به ”مجازات جرم از دین برگشتن! “ که به هیچ سند معتبری استوار نیست و بهخصوص که یک تناقض بسیار سنگین هم در خود دارد، چون از یک طرف تمام این فقها (منظورم فقط ما نیستیم) تمام همان فقها، میگویند که: در اعتقاد به دین، آزادی شرط است. دین باید انتخابی باشد. خب اگر انتخابی است؟ چگونه شما حق دارید از فتواهایتان بر گردید؟ نظراتتان را تغییر بدهید؟
اما یک انتخاب کننده که ممکن است پی ببرد با اینکه پایههای انتخابش ضعیف بوده، احساساتی انتخاب کرده، یا شک بکند، شما چگونه میخواهید حق شک کردن را از کسی بگیرید که قبلاً حق انتخاب دادید؟!
آخر حد این تشخیص ماهیت متناقضی دارد! ولی به هر ترتیب من گمان میکنم که این، از جمله فتواهایی هست که خیلی ”تراز“ مصالح قدرت زمانه، (قدرت خلفا) تنظیم شده و همیشه هم فقها در معرض این خطر بودند که خودشانرا با ”قدرت “ همتراز کنند. واویلا که الآن خودشان به قدرت رسیدند و رسماً فتوای دروغ میگویند! مانند فتوای تحریم سلاح اتمی که علی خامنهای مطرح کرد.
چنین فتوایی هیچوقت صادر نشده! چون ما هیچ جا نمیبینیم، نه تاریخ مشخصی، نه مهری، نه امضایی، طبق رسم فتواها.
و اگر هم خامنهای هوس آن را (فتوی دادن) کرده باشد، یک تظاهر دروغین است. آن هم بعد از سالها که برای بهدست آوردن بمب اتمی کار کرده بود!
کاری که دیگر ادعای من و چهارتا آدم سیاسی مخالف نیست! اکنون در سطح بینالمللی اثبات شده که رژیم، لااقل تا سال 2009 هنوز دست از تلاش برای ساختن بمب اتمی برنداشته بوده ولی وی میگوید: من فتوا دادم!
جالب است که ایشان رهبر نظام بهاصطلاح مقدس جمهوری اسلامی هم هست! یک شارلاتان گانگستر وقتی که فتوا دادن هم به دستش میافتد اینگونه فتوا میدهد!
سوال: آقای گنجهای لطفاً در صورت امکان و بهعنوان مسؤل کمیسیون ادیان و آزادی مذاهب شورا بگویید که مقاومت ایران با این اندیشهٴ ضداسلامی، چگونه در اسناد رسمی و در عمل مقابله کرده؟
استاد جلال گنجهای: والله مقاومت ایران تا آنجایی که به ستون محوری آن یعنی مجاهدین برمیگردد، از اصل موجودیت، یعنی از اصلی که مجاهدین بهعنوان یک جریان مسلمان، اعلام موجودیت کردند، یعنی قبل از ضربه سال 50، نافی این دستگاه بودند در کلیتش. یعنی دستگاهی که به خودش اجازه فتوا در مورد جان و مال و ناموس مردم حق تصرف میداده، چه بهعنوان حاکم شرع یا ولی امر مسلمین یا بهعنوان خلیفه یا ولیفقیه.
(مجاهدین) با موجودیت خودشان، یعنی با اصل اعلام موجودیتشان، بر خلاف این، دستگاه برخاستند.
چون وارد جهادی شدند که، هیچ آخوندی، هیچ مرجع تقلیدی، هیچ فقیهی، فتوا نداده بود. بعداً هم که اصلاً خیلی از آخوندها با مجاهدین اعلام مخالفت کردند، چون متناسب با این جهاد، رهبری جهاد، کسانیکه باید مجاهدت بکنند، شیوه جهاد و تاکتیکهای آن، همه، بدون رجوع به رساله آخوندی تأمین میشد!
ولی جالب است که ما از جهاد شروع کردیم، ولی چیزی نگذشته مشخص شد که اصلاً اختلاف بر سر دو اسلام انقلابی و ارتجاعی است! که این اختلاف، تئوریهایش روز به روز بیشتر مشخص شد. مرزهایش روز به روز بیشتر مشخص شد.
در داستانهای 54، برادرمان (که خدا انشاالله حفظش کند و بهخاطر خدماتی که کرده، پاداش نیک به او عطا کند) آقای مسعود رجوی را میگویم. (در جریان ضربه سال 54 خائنان به سازمان)، خطوطی را که مشخص کرد، مسایلی را که مطالعه کرد و روشن کرد همه در این زمینه بود.
در جریان انقلاب هم یادتان هست که ما حرف اصلیمان این بود که موضوع اصلی، دفاع از آزادیهای مردم در مقابل هجمه اسلام ارتجاعی است. یعنی دعوا بر سر آزادی است و رژیم کوشش میکرد و به صراحت میگفت که ما انقلاب نکردیم که خربزه ارزان شود، یعنی دنبال منافع مردم نیستیم و اول میخواهیم مثلاً آمریکا را سرجاش بنشانیم و به این ترتیب حاکمیتمان را تحکیم بکنیم. این از ستون اصلی این مقاومت.
بعدها که شورای ملی مقاومت تشکیل شد و دست به تعمیق این نظریات زد، در دو سه زمینه، این مقابله با ارتجاع، بهطور خیلی برجسته آشکار هست.
اگر من به ترتیب تاریخ بگویم، شاید اولین اعلام خیلی برجسته در این زمینه، تصویب رابطه دین و دولت بود که اگر در یک کلام این طرح را بخواهیم بیان کنیم، عبارتست از:
جدایی ”نهاد دین“ از ”نهاد دولت“ و بهرسمیت شناختن برابری همهٴ اتباع ایران، با هر دین و عقیده و فلسفهای
یا بدون هیچ دینی و عقیده و فلسفهای، که در برابر جمهوری آینده، حقوق برابر دارند، برابرند، هیچ مزیتی یا سلب مزیتی، بهخاطر داشتن یا نداشتن هیچ دینی بهرسمیت شناخته نمیشود.
این حرف خیلی جامعی هست که در پاسخ به سؤال شما باید به آن توجه کرد و انگشت روی آن گذاشت.
البته طرحهای مصوب اینها همه مشروح وجود دارد ولی دو چیز دیگر هم هست که من به اختصار اشاره میکنم:
یکی موضع این مقاومت در بهرسمیت شناختن برابری زنان و مردان است در همهٴ شئون، در حد رهبری و نظریه پردازی در همهٴ زمینهها، که این مقامت را، بسیار دور میکند (دوری ماهوی! 180 درجه!) از اسلامی که از آن، تکفیر و تبعیض و سرکوب بیرون میآید.
اما شما سؤال کردید که در نظر و در عمل شما چه کار کردید؟
اما در بخش عمل، آنچه که در طول این سی و چند سال در مقاومت و افشای جنایات این رژیم انجام شده، بهویژه مقاومت بر ضد پیروان سایر ادیان و اعتقادات که در سراسر جهان شکل گرفته و تبدیل شده به سلسلهای از قطعنامههای بینالمللی و افشای این رژیم بهطوریکه الان، آخوندها از آن مینالند که اینک و بعد از برجام، حقوقبشر و تروریسم سراغشان خواهد آمد. این زمینهها همگی اساساً توسط مقاومت ایران در جهان تبلیغ شده، شکل گرفته و در سطح جهانی، جا افتاده که رژیم آخوندها یکی از شریرترین رژیمهای ضد حقوقبشر، ضد برابری دینی، ضد برابری جنسی و بالاخره ضد آزادیهاست. این بیلان بسیار شایان افتخاریست و کارزاریست که هنوز ادامه دارد.