در مبارکترین عید میهنم؛
نیاز سرودنت؛
در خلوت پرغوغای قلبم زبانه میکشد و بیتابم میکند…
بارانی از کلمات را در دستهایم میفشرم،
اما واژهها شرمگینانه در خمیدگی تواضع زمزمه میکنند که:
«تو خود تعریف خویشتنی»!
ناخدای «رنج انسان» در فدای همه چیز
و در رضامندی صبور مافوق طاقت؛
نامت آیه «فتح» است در میهنم؛
که در تیرگی ظلمات دههها شقاوت بیمانند؛
ترا در پنهانترین زوایای قلب خویش ماوا داده
و در هوای حضور حیات بخش تو؛
«الیس الصبح به قریب» را یقین کرده است…
ای امید بیشکست که جز رنج خلق ات را سهم خویش نمیدانی؛
در نوازش نجیب نگاهت؛
سرفرازی از تو سرشار میشود
و ایستادگی با تو در بالاترین شاخسار «رنج پرشکوه انسان» ؛
مفهوم خویش را باز مییابد…
و نسلی که از تو در خشکسال شرافت روییده است؛
پرچم حیات انسانی را، تا تحقق پیروزی بر شقاوت و تیرگی برافراشته نگاه خواهد داشت…
نامت رستگاری هویت انسانی است؛ در عصر بیهویتی انسان؛.
نیاز سرودنت؛
در خلوت پرغوغای قلبم زبانه میکشد و بیتابم میکند…
بارانی از کلمات را در دستهایم میفشرم،
اما واژهها شرمگینانه در خمیدگی تواضع زمزمه میکنند که:
«تو خود تعریف خویشتنی»!
ناخدای «رنج انسان» در فدای همه چیز
و در رضامندی صبور مافوق طاقت؛
نامت آیه «فتح» است در میهنم؛
که در تیرگی ظلمات دههها شقاوت بیمانند؛
ترا در پنهانترین زوایای قلب خویش ماوا داده
و در هوای حضور حیات بخش تو؛
«الیس الصبح به قریب» را یقین کرده است…
ای امید بیشکست که جز رنج خلق ات را سهم خویش نمیدانی؛
در نوازش نجیب نگاهت؛
سرفرازی از تو سرشار میشود
و ایستادگی با تو در بالاترین شاخسار «رنج پرشکوه انسان» ؛
مفهوم خویش را باز مییابد…
و نسلی که از تو در خشکسال شرافت روییده است؛
پرچم حیات انسانی را، تا تحقق پیروزی بر شقاوت و تیرگی برافراشته نگاه خواهد داشت…
نامت رستگاری هویت انسانی است؛ در عصر بیهویتی انسان؛.