23سپتامبر 1973- اول مهر 1352
بیمارستان سانتیاگو، کمی دورتر از کاخ گلولهباران شده ریاست جمهوری، تحت نظر سرنیزهداران،
خالق «صدغزل عاشقانه» آخرین غزل و «سرود همگانی» انقلاب، را سر داد و آنگاه «ناآرام در آرامش» ابدی فرو رفت...
باز هم یک مرگ مشکوک دیگر. آیا خود، چشم از جهان فرو بست؟ یا چشم بینایش را از جهان نابینا فرو بستند؟
آیا غم و اندوه از دست دادن خندهٴ عزیزترین یارش، که چند روز پیش با کودتا از میان رفت، او را به کام مرگ کشاند؛ یا نه، شعلهٴ هر دم آتشین انتقامش را به خاموشی کشاندند؟
اما اگر چه هوا از او گرفته شد و نان، ولی وقتی چشم از «جهان نابینا» بست، تازه چون گل سرخ شکفت و خنده داد:
نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه…
عشق من، خنده تو
در تاریکترین لحظهها میشکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته…
پابلو نرودا، آموزگار و شاعر انقلابی و یکی از برجستهترین چهرههای معاصر ادبیات جهان، در اول مهر، همزمان با آغاز سال تحصیلی و همزمان با مرگ آزادی در جریان کودتای نظامی پینوشه، در بیمارستانی واقع در سانتیاگو، در حالی که به دستور مستقیم دیکتاتور تحت نظر بود، چشم از جهان فروبست. مرگی که از آنروز تا کنون در هالهای از ابهام فرو رفته است.
«ریکاردو نتالی ریس باسوآلتو» با نام بلندآوازهٴ «پابلو نرودا» (به پاس شاعر چک «یان نرودا» ) در دوازدهم ژوئیه سال 1904در پارال شیلی به دنیا آمد. در 15سالگی وارد عرصه ادبیات شد و از این تاریخ به بعد بیوقفه شعر سرود و زندگی پر از حادثه خود را ساخت.
پابلو بیست سال بیشتر نداشت که یکی از ارزندهترین آثار شعری ادبیات جهان، یعنی «بیست غزل عاشقانه و ترانه ناامید» را سرود و با انتشار آن، راه نوینی را پیش روی نهضت مدرنیسم در شعر جهان بازگشود. تا آنجا که منتقد و محقق مشهور، بالیرده، در کتاب خود به نام «تاریخ ادبیات جهانی» مطالعه این کتاب را برای رسیدن به بلوغ تغزلی همه شاعران معاصر دنیا لازم میداند.
نرودا به خوبی ضرورت بکارگیری شعر در عرصه مبارزه سیاسی مردم آمریکای لاتین را دریافته بود. او بهویژه میدانست که سخن گفتن از عشق در دوران تاریک سرکوب و اختناق، آنگاه که شعلههای جنگ زبانه میکشند، کار آسانی نیست. هر چند او سراسر زندگی خود را در مبارزه سیاسی، بازداشت و تبعید گذراند، ولی خلاقیت هنری و بیان شاعرانهاش بیتردید در عرصه تحول ساختار شعر اسپانیایی، تاثیر به سزای داشت.
در سال1945 به نمایندگی مجلس سنای شیلی انتخاب شد و در همین سال جایزه ملی ادبیات شیلی را دریافت کرد. سه سال بعد با ایراد یک سخنرانی جنجالی در مجلس سنا، تحت عنوان «من متهم میکنم»، خشم مقامات را برانگیخت؛ و در سوم فوریه همان سال از مقام سناتوری عزل و حکم بازداشتش صادر شد. سه هفته بعد، از طریق سلسله جبال آند از شیلی خارج شد و از آن پس تمام تلاشش را صرف پیشبرد صلح جهانی کرد.
در سال 1952 دولت شیلی حکم بازداشت او را لغو کرد و او به سانتیاگو بازگشت.
در سال 1969 نامزد ریاستجمهوری شد. اما طبع فروتن و شخصیت افتاده و مردمی او، که اثری از جاه و مقام و کرسی در آن دیده نمیشد، فرد صالحتر از خود را برای تصدی ریاستجمهوری کشورش تشخیص داد. او به نفع دکتر سالوادر آلنده از این نامزدی استعفا داد و آنگاه با تمام قوا، تلاشش را صرف حمایت از آلنده کرد تا او به پیروزی رسید.
سال 1964 جایزه ادبی نوبل به فیلسوف نامی فرانسه و جهان، ژان پل سارتر، تعلق گرفت. اما این بار این نویسندهٴ شجاع بود که برگی از فروتنی و صداقت و افتادگی را رو میکرد. سارتر از دریافت جایزه نوبل خودداری کرد و آن را شایسته و سزاوار پابلو نرودا دانست.
نرودا سال1971 موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شد. همان جایزهای که 7سال قبل از آن، ژانپلسارتر از دریافت آن سر باز زده و آن را از آن پابلو نرودا دانسته بود.
شعر نرودا نگاهی است به خلأ درونی انسان، آنچه کمتر قلم و زبانی توان به تصویر کشیدنش را دارد. از این رو، نرودا را باید شاعر همه اعصار نامید، چرا که شعرش امروز به آخرین سنتهای شعری زمان معاصر پیوسته است.
شعر نرودا، شعر شور و عشق به مبارزه و زندگی است و کلام او به گفته یکی از منتقدان، نگاهبان قدرتمند و جاودان زیبایی و زندگی در تهاجم زشتیها و نومیدیهاست. برخی از آثار نرودا از این قرارند: سرود همگانی، صدغزل عاشقانه، جشن انقلاب شیلی، ناآرام در آرامش و...
سرانجام یکی از برجستهترین شاعران جهان در قرن بیستم و یار وفادار سالوادور آلنده، با ظن یک توطئه شوم از سوی رژیم دیکتاتور شیلی، جان سپرد. او نه تنها شاعر بزرگ خلق شیلی، بلکه شاعر بینالملل آمریکای لاتین و تنها شاعری است که به او لقب وجدان قاره دادهاند. او خود سروده بود:
اما از هر جنایت، گلولههاییزاده میشود
که روزی بر پیکرتان فرو خواهد نشست
آنجا که قلبتان قرار دارد.
هنگامی که فاشیستها به کمک آلمانیها، ایتالیاییها، همچون کابوسی بر سر مردم اسپانیا فرود آمدند پابلونرودای شاعر، قلم به دست گرفت و «اسپانیا در قلب ما» را سرود. از توضیحی که از خود نرودا درباره چگونگی چاپ این کتاب در بحبوحه جنگ نقل کردهاند، عشق مردم به شعر نرودا و رابطه نزدیک او با ملت اسپانیا مشخص میشود. به این چند خط توجه کنید:
«سربازان در جبهه حروفچینی آموختند. اما کاغذ نبود. کارخانه کهنهای یافتند و بر آن شدند تا در آن کاغذ بسازند. در هنگامه جنگ، در فاصله بمبهایی که فرو میریخت، ترکیب عجیبی درست کردند. از پرچم تا لباس خونین سربازان فاشیست. هر چه به دستشان میافتاد در کارخانه میریختند. کاغذی که به دست آمد کاغذی بسیار زیبا بود. کتاب من تازه تمام و صحافی شده بود که خبر شکست جمهوری ناگهان بر سرمان نازل شد. صدها هزار فراری جادههایی را که از اسپانیا خارج میشد، پرکرده بودند. مهاجرتی عظیم که دردآورترین حادثه در تاریخ آن کشور بهشمار میآید. در میان صفوف مردمی که به سوی تبعیدگاهها میرفتند، کتابم افتخار مردانی بود که همت کرده بودند تا شعر من در صفحه گیتی ظاهر شود. شنیدم که بسیاری از آنها کتاب را به جای خوراک و تنپوش در کولهپشتیهای خود میبردند و بر دوش خود، راه دراز فرانسه را در پیش گرفتند. … آخرین نسخههای این کتاب شورانگیز که در میان جنگ وحشیانهایزاده شده و نابود گشته بود، در آتش قربانی شد».
بیمارستان سانتیاگو، کمی دورتر از کاخ گلولهباران شده ریاست جمهوری، تحت نظر سرنیزهداران،
خالق «صدغزل عاشقانه» آخرین غزل و «سرود همگانی» انقلاب، را سر داد و آنگاه «ناآرام در آرامش» ابدی فرو رفت...
باز هم یک مرگ مشکوک دیگر. آیا خود، چشم از جهان فرو بست؟ یا چشم بینایش را از جهان نابینا فرو بستند؟
آیا غم و اندوه از دست دادن خندهٴ عزیزترین یارش، که چند روز پیش با کودتا از میان رفت، او را به کام مرگ کشاند؛ یا نه، شعلهٴ هر دم آتشین انتقامش را به خاموشی کشاندند؟
اما اگر چه هوا از او گرفته شد و نان، ولی وقتی چشم از «جهان نابینا» بست، تازه چون گل سرخ شکفت و خنده داد:
نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه…
عشق من، خنده تو
در تاریکترین لحظهها میشکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته…
پابلو نرودا، آموزگار و شاعر انقلابی و یکی از برجستهترین چهرههای معاصر ادبیات جهان، در اول مهر، همزمان با آغاز سال تحصیلی و همزمان با مرگ آزادی در جریان کودتای نظامی پینوشه، در بیمارستانی واقع در سانتیاگو، در حالی که به دستور مستقیم دیکتاتور تحت نظر بود، چشم از جهان فروبست. مرگی که از آنروز تا کنون در هالهای از ابهام فرو رفته است.
«ریکاردو نتالی ریس باسوآلتو» با نام بلندآوازهٴ «پابلو نرودا» (به پاس شاعر چک «یان نرودا» ) در دوازدهم ژوئیه سال 1904در پارال شیلی به دنیا آمد. در 15سالگی وارد عرصه ادبیات شد و از این تاریخ به بعد بیوقفه شعر سرود و زندگی پر از حادثه خود را ساخت.
پابلو بیست سال بیشتر نداشت که یکی از ارزندهترین آثار شعری ادبیات جهان، یعنی «بیست غزل عاشقانه و ترانه ناامید» را سرود و با انتشار آن، راه نوینی را پیش روی نهضت مدرنیسم در شعر جهان بازگشود. تا آنجا که منتقد و محقق مشهور، بالیرده، در کتاب خود به نام «تاریخ ادبیات جهانی» مطالعه این کتاب را برای رسیدن به بلوغ تغزلی همه شاعران معاصر دنیا لازم میداند.
نرودا به خوبی ضرورت بکارگیری شعر در عرصه مبارزه سیاسی مردم آمریکای لاتین را دریافته بود. او بهویژه میدانست که سخن گفتن از عشق در دوران تاریک سرکوب و اختناق، آنگاه که شعلههای جنگ زبانه میکشند، کار آسانی نیست. هر چند او سراسر زندگی خود را در مبارزه سیاسی، بازداشت و تبعید گذراند، ولی خلاقیت هنری و بیان شاعرانهاش بیتردید در عرصه تحول ساختار شعر اسپانیایی، تاثیر به سزای داشت.
در سال1945 به نمایندگی مجلس سنای شیلی انتخاب شد و در همین سال جایزه ملی ادبیات شیلی را دریافت کرد. سه سال بعد با ایراد یک سخنرانی جنجالی در مجلس سنا، تحت عنوان «من متهم میکنم»، خشم مقامات را برانگیخت؛ و در سوم فوریه همان سال از مقام سناتوری عزل و حکم بازداشتش صادر شد. سه هفته بعد، از طریق سلسله جبال آند از شیلی خارج شد و از آن پس تمام تلاشش را صرف پیشبرد صلح جهانی کرد.
در سال 1952 دولت شیلی حکم بازداشت او را لغو کرد و او به سانتیاگو بازگشت.
در سال 1969 نامزد ریاستجمهوری شد. اما طبع فروتن و شخصیت افتاده و مردمی او، که اثری از جاه و مقام و کرسی در آن دیده نمیشد، فرد صالحتر از خود را برای تصدی ریاستجمهوری کشورش تشخیص داد. او به نفع دکتر سالوادر آلنده از این نامزدی استعفا داد و آنگاه با تمام قوا، تلاشش را صرف حمایت از آلنده کرد تا او به پیروزی رسید.
سال 1964 جایزه ادبی نوبل به فیلسوف نامی فرانسه و جهان، ژان پل سارتر، تعلق گرفت. اما این بار این نویسندهٴ شجاع بود که برگی از فروتنی و صداقت و افتادگی را رو میکرد. سارتر از دریافت جایزه نوبل خودداری کرد و آن را شایسته و سزاوار پابلو نرودا دانست.
نرودا سال1971 موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شد. همان جایزهای که 7سال قبل از آن، ژانپلسارتر از دریافت آن سر باز زده و آن را از آن پابلو نرودا دانسته بود.
شعر نرودا نگاهی است به خلأ درونی انسان، آنچه کمتر قلم و زبانی توان به تصویر کشیدنش را دارد. از این رو، نرودا را باید شاعر همه اعصار نامید، چرا که شعرش امروز به آخرین سنتهای شعری زمان معاصر پیوسته است.
شعر نرودا، شعر شور و عشق به مبارزه و زندگی است و کلام او به گفته یکی از منتقدان، نگاهبان قدرتمند و جاودان زیبایی و زندگی در تهاجم زشتیها و نومیدیهاست. برخی از آثار نرودا از این قرارند: سرود همگانی، صدغزل عاشقانه، جشن انقلاب شیلی، ناآرام در آرامش و...
سرانجام یکی از برجستهترین شاعران جهان در قرن بیستم و یار وفادار سالوادور آلنده، با ظن یک توطئه شوم از سوی رژیم دیکتاتور شیلی، جان سپرد. او نه تنها شاعر بزرگ خلق شیلی، بلکه شاعر بینالملل آمریکای لاتین و تنها شاعری است که به او لقب وجدان قاره دادهاند. او خود سروده بود:
اما از هر جنایت، گلولههاییزاده میشود
که روزی بر پیکرتان فرو خواهد نشست
آنجا که قلبتان قرار دارد.
هنگامی که فاشیستها به کمک آلمانیها، ایتالیاییها، همچون کابوسی بر سر مردم اسپانیا فرود آمدند پابلونرودای شاعر، قلم به دست گرفت و «اسپانیا در قلب ما» را سرود. از توضیحی که از خود نرودا درباره چگونگی چاپ این کتاب در بحبوحه جنگ نقل کردهاند، عشق مردم به شعر نرودا و رابطه نزدیک او با ملت اسپانیا مشخص میشود. به این چند خط توجه کنید:
«سربازان در جبهه حروفچینی آموختند. اما کاغذ نبود. کارخانه کهنهای یافتند و بر آن شدند تا در آن کاغذ بسازند. در هنگامه جنگ، در فاصله بمبهایی که فرو میریخت، ترکیب عجیبی درست کردند. از پرچم تا لباس خونین سربازان فاشیست. هر چه به دستشان میافتاد در کارخانه میریختند. کاغذی که به دست آمد کاغذی بسیار زیبا بود. کتاب من تازه تمام و صحافی شده بود که خبر شکست جمهوری ناگهان بر سرمان نازل شد. صدها هزار فراری جادههایی را که از اسپانیا خارج میشد، پرکرده بودند. مهاجرتی عظیم که دردآورترین حادثه در تاریخ آن کشور بهشمار میآید. در میان صفوف مردمی که به سوی تبعیدگاهها میرفتند، کتابم افتخار مردانی بود که همت کرده بودند تا شعر من در صفحه گیتی ظاهر شود. شنیدم که بسیاری از آنها کتاب را به جای خوراک و تنپوش در کولهپشتیهای خود میبردند و بر دوش خود، راه دراز فرانسه را در پیش گرفتند. … آخرین نسخههای این کتاب شورانگیز که در میان جنگ وحشیانهایزاده شده و نابود گشته بود، در آتش قربانی شد».
ب. بهمنی