728 x 90

فرهنگ و ادبيات,

منظومه «حکایت انقلاب» ازم. شوق

-

22بهمن 1357
22بهمن 1357
خیانت خمینی و آخوندهای همدستش به ملت ایران آن‌چنان بزرگ است وآن‌چنان در این سی و چند ساله، برآن، خیانتها و جنایتهای دیگه اضافه شده که کتابهای قطور هم برای صحبت کردن از این خیانت کم خواهد بود. به هر جا نگاه می‌کنی، به هر قشر ملت ایران، به هر قومی و به معتقدان هر مذهبی، به کارگران، به زنان به دانشجویان به دانش آموزان، به کودکان که سوزنده‌ترین سرنوشت را در این حکوت یافته‌اند، غرق حیرت و غرق نفرت از آخوندها می‌شوی. راستی که خیانت به انقلاب، بزرگترین خیانتهاست چرا که به سرنوشت مردم مربوط است. خیانت به انقلاب، و سرقت اعتماد، خیانتی نیست که یک روز انجام شود و تمام شود. عواقب و عوارض و نتایج آن، خود مصیبت می‌زاید، درد می‌زاید فقر می‌زاید و جنایت می‌زاید. آن هم نه تنها در ایران، بلکه در کشورهای دیگر دنیا مثل سوریه، مثل عراق، مثل فلسطین. مثل هر جایی که آخوندها مردمشان را منفجر می‌کنند

پس در سالگرد خیانت به انقلاب، لعنت کنیم و نفرین کنیم خمینی و خامنه‌ای را و همهٴ این دارو دستهٴ خیانتکار را، و برای شسته شدن این خیانت از خاک ایران به همبستگی با مقاومت و مجاهدان و مبارزان میهنمان بشتابیم.

منظومه «حکایت انقلاب»
خیابان و ازدحام
دود از ساختمانی بالا می‌رود.
نگاه چند ایرانی
تصویرها،
می‌سرایند!
ای که در آینده خواهی آمد!
و زمانهٴ تو زمانه‌ای دیگر است
شعر ما در تصویر زمانهٴ ما بود.
تصویرها را بخوان
شوق ما
و زندگی ما را
که سرانجام چگونهبه‌پاخاستیم.
«میدان 24اسفند»
آتش مسلسل باز می‌شود
مابه‌پاخاستیم
که زمینگیر کنیم
هوایی را که سالها بر شهر مستولی بود
و ریه‌هایمان را
پر از ذرات اختناق می‌کرد.
بپا خاستیم
تا دیگر بوی خون فرزندانمان
از زندانها به مشام نرسد.
بپا خاستیم
با عکسهای آنان که سالها پیش
در همین خیابانها
دست‌بند به دستانشان حلقه شد
و از خانه‌ها و کلاسها
به دخمه‌ها کشیده شدند
بپا خاستیم ما، سرانجام،
علیه دست‌بند
و آن که بر ما سلطنت می‌کرد
از کاخ، به میدان آمد
با کلاه خودی بر سر
و تیرباری در دست
این بار
کسانی در دوسوی خیابان
ردیف نشده بودند
تا برایش کف بزنند
این بار
سنگ شعار
به سویش پرتاب می‌کردیم
و این آتش ما بود
که عکسهای سیاه سفید پنجاه ساله را
خاکستر کرد.
«برای تصویرهای انقلاب 22بهمن»
مجسمه
خسته بود
پنجاه سال، آن بالا.
ما را ترسانده بود
و حالا خودش از ترس نگاه‌های ما
به زیر افتاد
همین که خشم به خرج دادیم.
مجسمه
بر اسب خود در هوا می‌تاخت
وگرد خاک سم اسبش
ذرات خفقان بود
که بر سر جامعه ما می‌ریخت
و جامعه
که پنجاه سال
به دور میدان می‌چرخید
به هیبت نگاه ترسانندهٴخود
ایمان نیاورده بود.
تنها آن که به نارنجکش ایمان داشت
و از انفجار نارنجک
نزدیک به قفسه سینه‌اش نمی‌ترسید
از مجسمه هراسی نداشت
تنها او
به هیبت نگاه مجسمه پوزخند زد
و برای آن که ترس ما را بریزد
با نارنجکش به خیابان آمد
و شب‌ها نیز نارنجکش را زیر سر گذاشت.
این بود که ما نیز
در جشن سقوط مجسمه
به هیبت نگاه مردهٴ مجسمه
پوزخند زدیم.
***
«در تظاهرات»
همیشه
شور بود و خروش
شانه‌های ما به هم می‌خورد
در تظاهرات!
شانه‌های صداهامان
به یکدیگر می‌سایید
و برق جرأت
از آن ساطع می‌شد
و طنین می‌یافت: مرگ بر تکبّر مزمن
شوق نگاهها
به هم می‌پیچید
و به غرور تبدیل می‌شد
و از شادی به رقص در می‌آمد
درابتدا شعار از دل ما بر خاست
و ما هرآنچه دل می‌گفت
فریاد می‌کردیم
اما کمی که گذشت
نه!
هنوز حتی
«کمی» نبود و نگذشت
که شعار از جلو آمد
و رابطهٴ دلها
با دهان سادهٴ ما قطع شد
وقتی شعار
از جلو آمد
من ناگهان دچار وحشت شدم
شعار جلو بوی بدی می‌داد
فتنه و غصب! بوی زهم خیانت!
شعار جلو،
پر از کلمات تیغ دار «فقط» بود.
وقتی که از جلو می‌آمد
و از دهان ما می‌خواست
که «فقط» را شدیدتر تکرار کنیم.
ای وای!
من هم!
چند بار
گغتم «فقط».
زیرا هنوز تیغ «فقط»
زشتی نداشت
و شعار،
بدبختانه از جلو آمد
از
دهان پر انحصار یک ملا.
«تصویر فرود خمینی از هواپیما»
تصویر،
آمد
در ساعتی که قلب زمان، ازهول،
ایستاده بود
یقین بدان که اگر
از هول و از دریغ باز نایستاده بود
به ما می‌گفت، که آن زمان چه ساعت نحسی بود.
هر گام بر پلکان فرودش
فصلی ز هول بود
کسی چه می‌دانست؟
نه!
کسی که می‌دانست، در بین ما حضور هم داشت
اما اگر به ما می‌گفت،
صدای مظلومش، در ازدحام صداها می‌ماند
و این‌چنین آمد، و هر فرود قدمهایش
فرود وحشت و دردی بود
بر فرش سرخ استقبال!
هر گام او نزول خنجری
بر سطح پوست اعتماد بود
«تصویر آخرین نفس یک شهید»
صدای قلب را حذف نکنید!
آخرین تپش‌ها
سخن می‌گویند:
جان می‌دهم برای آزادی
آخرین ضربانها می‌گویند:
جان می‌سپارم برای دوستی
آخرین نگاه بسته می‌شود.
اما شهید هم‌چنان نگاهمان می‌کند
تا ایرانش را در آزادی ببیند.
با چشمهای بسته‌اش
هنوز به ما می‌نگرد
جواب پرسش‌هایش را چگونه بدهیم؟
وقتی به آرمان او خیانت شد.
***
«تصویر جمعیت در خیابان»
انبوه،
به خیابانها آمدم
از خانه به مدرسه نمی‌رفتم.
از اداره به خانه نمی‌رفتم
از خانه به کارخانه نمی‌رفتم
انبوه
در خیابانها
از اختناق به آزادی می‌رفتم.
آیا به مقصد خود رسیدیم؟
***
تصویر چهره‌های فدایی و مجاهد.
اگر شعر تمام می‌شود
تصاویر را از اول تکرار کنید.
چرا که
جنبش
از نگاهی نگران آغاز می‌شود
بینش، از بیداریی دردآلود..
در ابتدا
نگاه از آن کدام بیداران بود؟
توفان
از تپش قلبی که دوست می‌داشت آغاز می‌شود
و لرزه بر کاخ ستمگران
از لرزیدن دل‌ها.
در ابتدا،
تپش از آن کدام بیدلان بود؟
همهٴ بحث این است
که کدام دل لرزید.
آن دلی که نلرزیده بود
نگاهش در تالار نگرانی، غایب بود
و حضورش، در صحنهٴ زندگی یی همپای با مرگ
غیابی بیش نبود.
اما
بر موج خون و خروش انقلاب بیداران نشست
و دریا را کویر کرد.
همهٴ بحث این است.
***
«تصویر یک خانم که به مردان گل می‌دهد».
آن روز کسی به ما بدحجاب نمی‌گفت.
آنها برادران واقعی ما بودند.
دو پرستار از ساختمان گل به پایین می‌اندازند
ما با گل آغاز کردیم.
ما به بدحجاب و خوب حجاب تقسیم نمی‌شدیم.
کسی بین ما دیوار نمی‌کشید
همه با هم سرود می‌خواندیم.
اما آن که تصویرش را حجابی بین ما و آزادی کرد
تور سیاه تحقیر و جدایی را بر سر ما انداخت.
من بد‌حجاب شدم. تو بی‌دین
حال آن که او
خود، بددین بود.
***
«تصویر دختری روی تخت بیمارستان»
فقط لبهایش تکان می‌خورد:
«من جلوی صف خانمها بودم.
ما آمده بودیم که دست زور را قطع کنیم
حتی اگر پایمان قطع شود.
حتی اگر زیر تانک له شویم
حتی اگر همه مان، مثل خواهر کوچکم، شهید شویم.
من جلوی صف خانمها بودم.
ما دست زور را قطع کردیم.
پای من قطع شد
چند خانم زیر تانک له شدند
و خواهرم شهید شد.
اما، دیگر نمی‌خواستیم
دست تزویر،
بر سرمان چماق بکشد
پا بر اجساد له شده‌مان بگذارد
و آرزوهای خواهر کوچکم را پرپر کند».
***
«تصویر شکنجه‌گاه»
آنان را
در آن سالها
به این‌جا می‌آوردند!
آن که در دخمه‌ها شهید شد
عاقبت، شکنجه‌گاه را فتح کرد.
اما آن که سر به سپاس سپرده بود
آن که رنجی نبرده بود،
گنج انقلاب را ربود.
و با آن،
شکنجه‌گاه را گسترش داد.
وطنی را به سیاهچال شکنجه کرد.
چه کس می‌تواند او را ببخشد؟
***
«تصویر روزنامه خوانهای اعتصابگر»
روی زمین به ردیف نشسته اند:
«ما انقلاب کردیم
که حقیقت را بنویسند
و حقیقت را بخوانیم
دیرگاهی بود که روزنامه جز دروغنامه نبود.
ما صف کشیدیم که حقیقت را بخوانیم
آیا بازگشت دروغ به روزنامه،
خیانت به ما نبود؟
***
«تصویر هجوم نظامیان»
یک صحنه از هجوم
یک صحنه از فضیحت کولاک
جز پوزخند
بر لبان افق
ننشانده این تصاویر
وقتی که نقشهٴ باد
برای شاخسارها
از بیخ ساختگی بود.
***
«تصویر اعتصاب غذا»
سفرهٴ گرسنگی
که تا مرگ
پهن بود
چندان که فکر کنی
آزارمان نمی‌داد
یارا!
وقتی که فکر می‌کردیم
چه کسیانی را
به زندان انداخته‌اند
هوش از سرمان می‌رفت
از هر چه غذا
بیزارمی‌شدیم.
***
«تصویرشادی مردم در پیروزی»
«ای اسبهای توفان!
پایان قصهٴ این دشت
همیشه همین است».
این را
درخت کهنسالی
با دنباله‌های خستهٴ توفان گفت:
«پایان قصهٴ این دشت
مشت گلی‌ست
بر ساقه‌های جنگل شاد
گو
ضربه‌های توفان
هرچه بادا باد!»
پایان حکایت انقلاب.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1b6a2285-7985-4a7a-969b-8f0855c7736a"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات