در لحظههای آزادی آخرین دستهٴ زندانیان سیاسی از زندان قصر
نقل: «از نشست مسعود رجوی با مجاهدان اشرف در سوم مرداد1389 بهمناسبت میلاد حجت و سالگرد فروغ در اشرف»
رهبر مقاومت:
«یادی بکنیم از مهرداد که در روز مبعث به جمع شهیدان و مجاهدان صدیق پیوست. السلام علیک ایها الصدیق. مجاهد خلق حسین رحیمی با 4 دهه سابقه حرفهای و مبارزاتی برادرانی که مهرداد رو از نزدیک میشناختند میدونند که در سال 1353 در اون حادثه کوهنوردی که اون زمان به مطبوعات کشید پنجههای پاش رو از دست داده بود و به همین خاطر کفش مخصوصی میپوشید اما انگار نه انگار در تحرک در کار در ورزش در عملیات و هر تلاشی و هر کوششی سر از پا نمیشناخت، در سال 73 که شروع بیماریش بود من ازش پرسیدم که رفتی دکتر چی بود، گفت هیچی چیزی نبود به همین سادگی، 6سال بعد در سال 79روزی برگشت گفتم چی شد گفت تمومش کردم، گفتم چی رو تموم کردی گفت دکتر جراح تمام روده بزرگ رو برداشت، دیدیم عجب و بعد هم در این سالیان کیسههایی بسته بودند به پهلوش. اما انگار نه انگار که در چنین وضعیت و در چنین شرایطی است یادتون هست در یکی از نشستهای پارسال بهمناسبتی خاطرات آزادی از زندان رو در سال 57 میگفتم و گفتم که اون شب 30 دی 57 یکی رو دیدم که از دیوار زندان قصر بالا اومد ما رو برده بودند در پشتبام برای اینکه برای جمعیت صحبت بکنیم.
گفتم که یکی از دیوار با دست گرفتن به ناودان یا لوله آبی که آنجا بود دیدم که سریع آمد بالا و گلی را بر گردنم انداخت و نمیدانستم کیست این خاطره را که گفتم بعد از سالیان یادداشت داد که آن من بودم (کف زدن جمعیت)
نمیدانم که چگونه بدون پنجه پا (ادامه کف زدن) نمیدانم که چگونه بدون پنجه پا اینچنین تیز و جست و چالاک از دیوار صاف بالا آمده بود، یعنی همیشه اینطور بود واقعاً که مجاهد صدیق و صدیقی بود سلام بر او و بر همه جاودان فروغها، میبینید که در تمام این 45سال این کاروان هیچگاه روی آسایش و آرامش به خود ندیده، باشد که به رضای خلق و خالق برسد».
نقل: «از نشست مسعود رجوی با مجاهدان اشرف در سوم مرداد1389 بهمناسبت میلاد حجت و سالگرد فروغ در اشرف»
رهبر مقاومت:
«یادی بکنیم از مهرداد که در روز مبعث به جمع شهیدان و مجاهدان صدیق پیوست. السلام علیک ایها الصدیق. مجاهد خلق حسین رحیمی با 4 دهه سابقه حرفهای و مبارزاتی برادرانی که مهرداد رو از نزدیک میشناختند میدونند که در سال 1353 در اون حادثه کوهنوردی که اون زمان به مطبوعات کشید پنجههای پاش رو از دست داده بود و به همین خاطر کفش مخصوصی میپوشید اما انگار نه انگار در تحرک در کار در ورزش در عملیات و هر تلاشی و هر کوششی سر از پا نمیشناخت، در سال 73 که شروع بیماریش بود من ازش پرسیدم که رفتی دکتر چی بود، گفت هیچی چیزی نبود به همین سادگی، 6سال بعد در سال 79روزی برگشت گفتم چی شد گفت تمومش کردم، گفتم چی رو تموم کردی گفت دکتر جراح تمام روده بزرگ رو برداشت، دیدیم عجب و بعد هم در این سالیان کیسههایی بسته بودند به پهلوش. اما انگار نه انگار که در چنین وضعیت و در چنین شرایطی است یادتون هست در یکی از نشستهای پارسال بهمناسبتی خاطرات آزادی از زندان رو در سال 57 میگفتم و گفتم که اون شب 30 دی 57 یکی رو دیدم که از دیوار زندان قصر بالا اومد ما رو برده بودند در پشتبام برای اینکه برای جمعیت صحبت بکنیم.
گفتم که یکی از دیوار با دست گرفتن به ناودان یا لوله آبی که آنجا بود دیدم که سریع آمد بالا و گلی را بر گردنم انداخت و نمیدانستم کیست این خاطره را که گفتم بعد از سالیان یادداشت داد که آن من بودم (کف زدن جمعیت)
نمیدانم که چگونه بدون پنجه پا (ادامه کف زدن) نمیدانم که چگونه بدون پنجه پا اینچنین تیز و جست و چالاک از دیوار صاف بالا آمده بود، یعنی همیشه اینطور بود واقعاً که مجاهد صدیق و صدیقی بود سلام بر او و بر همه جاودان فروغها، میبینید که در تمام این 45سال این کاروان هیچگاه روی آسایش و آرامش به خود ندیده، باشد که به رضای خلق و خالق برسد».