هر لحظه با قیام گزارش کانونهای شورشی از گلشهر کرج، خوی و تهران – گزارشی از بابل و بوشهر
گزارش کانون شورشی از گلشهر کرج -۱۶مهر ۱۴۰۱
ما در گلشهر (کرج) چند نفر بودیم. مردم تجمع داشتند و تظاهرات را همراه با مردم شروع کردیم. ما چند نفر، هدایت مردم را به دست گرفتیم. لباسشخصیها و نیروی انتظامی به سمت ما هجوم آوردند، متقابلا ما با شدت به آنها تهاجم کردیم خیلی ترسیدند و سریع عقب کشیدند. یک موتور مزدوران را به آتش کشیدیم.
گزارش کانون شورشی از خوی -مهر ۱۴۰۱
با دوستانم ۹نفر بودیم و میخواستیم شعار علیه رژیم را شروع کنیم. دیدیم در نزدیکی ما یک مزدور موتورسوار که کنار موتورش ایستاده بود، ما را زیر نظر داره به سمتش حمله کردیم میخواستیم خودشو بگیریم. آن مزدور به سمت ما اسپری زد و خودش تونست فرار کنه ولی ما موتورش را آتش زدیم و شعار مرگ بر خامنهای و درود بر رجوی دادیم. نیروهای زیادی به سمت ما میآمدند که ما بهسرعت پراکنده شدیم. شب قبل با همین دوستانم با کوکتل به پایگاه بسیج حمله کردیم و چند کوکتل پرتاب کردیم.
گزارش کانون شورشی از تهران - ۱۶مهر ۱۴۰۱
چند نفر بودیم که به پونک رفتیم. آنجا خیلی شلوغ بود. مردم شعار مرگ بر خامنهای و مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر میدادند. در خیابان پونک از قسمت بالا مأموران به ما حمله کردند. خودشان یک خیابان را بسته بودند که کسی بهاصطلاح فرار نکند. ولی نمیدانستند که مردم در این قیام خیلی فرق کردهاند. متقابلا مردم با سنگ به آنها حمله کردند و کسی محل رو ترک نکرد. در همانجا با چند نفر صحبت کردیم که وقتی هوا تاریک شد، آتشی برپا کنیم.
گزارش کانون شورشی از تهران - مهر ۱۴۰۱
در صادقیه حوالی ساعت ۲۱۰۰ تجمع شکل گرفت. پسرم باتون خورده بود ولی باز هم با هم رفتیم صحنه و صحنه را ول نکردیم. یک همسایه داریم آدم خوبیه در ۲۰روز گذشته بیش از ۱۰۰میلیون تومان برای قیام هزینه کرده و حتی محلش را در اختیار بچهها قرار داده که آنجا برای قیام آمادهسازی کوکتل میکنند.
گزارشی از بابل
مردم خونه یک آخوند بهنام «احمد چالهپی» را آتش زدند. این آخوند را مردم در فلکه «حمزه کلا» خلع لباس کردند. واقعاً صحنهٔ عجیبی بود. مردم نفرت خودشان را از این آخوندهای جنایتکار نشان میدادند. علاوه بر این یک بسیجی را در یک محله دیگر، ۵نفر با چاقو زدند. الآن در بابل حکومت نظامی است. در قیافهٔ تکتک مأموران ترس و وحشت خیلی مشخص است.
گزارشی از بوشهر
دیشب با ۶نفر در خیابان میگشتیم یک ماشین مزدوران را دیدیم که شیشههای دودی داشت. سنگ زیادی جمع کرده بودیم، همه را به شیشههای ماشین میزدیم ولی کسی جرأت نکرد بیرون بیاد. کمی فاصله گرفتیم یک بسیجی دنبالمان میکرد که کتکش زدیم و فیلم گرفتیم.