روز چهارشنبه ۲۷تیرماه پیکر بیجان اقبال مرادی پدر زندانی سیاسی زانیار مرادی و عموی زندانی سیاسی لقمان مرادی در پنجوین، یکی از شهرهای مرزی کردستان عراق با ایران پیدا شد.
وی به ضرب گلوله کشته شده بود، وی پیش از این نیز مورد سوءقصد مأموران اطلاعات رژیم ایران قرار گرفته بود. زانیار مرادی فرزند وی که بهعنوان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر ـ گوهردشت کرج محبوس است در سوگ پدرش نامهیی سرگشاده نوشته است.
او در قسمتی از این نامه میگوید "پدر عزیزم! اکنون نه تو صدای مرا میشنوی و نه من میتوانم که بعد از این همه سال دوری با دوباره دیدنت شاد بشوم. ظلم استبداد با بهشهادت رساندنت تنها توانست قامت زیبایت را از ما بگیرد اما با میراثت میخواهند چه کنند؟".
متن کامل نامه زندانی سیاسی زانیار مرادی
گفتههایم را با شعری از اقبال لاهوری برایتان آغاز میکنم (از اقبال پاکستانی به اقبال کردستانی):
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشقی و صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آن که او را نکشند
در کمال ناباوری، شهادت پدر گرانقدر و اسطوره مقاومت خود را بعد از تحمل ده سال حبس و حکمی ناعادلانه و غیرانسانی اعدام، شنیدم؛ که گویا مورد اصابت گلوله از سوی افراد ناشناس قرار گرفته و رهسپار کاروان شهیدان راه آزادی شده است.
قبل از هر چیز شهادت پدر عزیز و زنده یاد خود را به مادرم که شیرزنی از جنس پولاد و مقاومت است تبریک میگویم. در تمام این سالیان همچون رفیق و همرزمی خستگیناپذیر در کنار پدرم زیست و در راه رسیدن به آرمانهای آزادی خواهانهاش و مبارزه با استبداد همراه و همیارش بود.
پدر عزیزم! اکنون نه تو صدای مرا میشنوی و نه من میتوانم که بعد از این همه سال دوری با دوباره دیدنت شاد بشوم. ظلم استبداد با بهشهادت رساندنت تنها توانست که قامت زیبایت را از ما بگیرد اما با میراثت میخواهند چه کنند؟ میراثی برای انسان و انسانیت که تمام زندگانیت را در این راه گذاشتهای و بارها و بارها به پیشواز مرگ رفتی و مرگ را به سخره گرفتی. برای آن که آزادی و برابری را نه برای خود و فرزندانت بلکه برای تمام مردمانی که در جهانت میزیستند میخواستی و در پی همین خواستن بود که اگر چه سالهای قبل بهرغم نشستن نه گلوله بر تنت و بارها جستن از کمین کنندگانی که به کمین مرگت نشسته بودند، بالاخره واقعیت تلخ زندگیم بهوقوع پیوست …
ولی بهرغم اینکه جسم تو را از ما گرفتهاند فراموش نخواهم کرد رفقای جانباختهات را که در تمامی این سالها حتی از سنگ قبرهایشان هم هراساًن بودند، و چه افتخاری است برای من که حتی پس از مرگت هم از سنگ قبرت خواهند ترسید و هراسناک تر میشود وقتی که دیگر یادت را نمیتوانند آماج گلولههایشان قرار دهند.
در آخر از تمامی دوستان و رفقایی که در کنار مادر و خواهرم بودند و یاد پدرم را گرامی داشتند.
سپاسگزارم.
زانیار مرادی، زندان رجایی شهر / ۲۸تیرماه ۱۳۹۷