مجاهد خلق ابوالقاسم رضایی، برادر کوچکتر احمد، که به هنگام شهادت او در زندان اوین بود، خاطره شنیدن شهادت احمد و تأثیرات آن را چنین بازگو میکند:
«در آن شرایط ما توانسته بودیم یک رادیو گوشی وارد اوین کنیم. این رادیو را بچههای خودمان در زندان قزل قلعه برایمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانیان مجاهد را برای پرونده خوانی و دیدار با بازپرس و وکیل به دادرسی ارتش میبردند، گاهی دور از چشم نگهبانان میتوانستند مجاهدینی را که از زندانهای دیگر آمده بودند، ببینند و مخفیانه، چیزی را رد و بدل کنند.
این رادیو در آن دنیای بیخبری زیر چنگ ساواک، برایمان ارزش زیادی داشت و نهایت سعی ما این بود که لو نرود. به همین دلیل بهرغم آن که همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بین ما نبود، هنگام گوش کردن به رادیو زیر پتو میرفتیم تا اگر نگهبان بهطور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوش دادن به اخبار ساعت 2بعدازظهر که مهمترین بخش خبری آن بود بهطور نوبتی توسط چند نفر انجام میشد. آنها خبرها را بهخاطر سپرده و برای بقیه نقل میکردند. روز 11بهمن نوبت شهید علی میهندوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چند دقیقهیی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسیمه از زیر پتو برخاست، سرجایش نشست و گفت: ”بچهها احمد شهید شد“ !
دقایقی همه ساکت شدند. این سکوت سنگین، با زمزمه سرود فلسطینی «اغمس یراعک فی دمی» شکسته شد، زمزمه این سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آن موقع، خودمان هنوز سرودی نداشتیم و تعدادی از بچهها که در فلسطین، دوره دیده بودند برخی سرودهایی را که حفظ کرده بودند به بقیه یاد میدادند. مضمون این سرود به این قرار بود:
انگشتانت را به خون من آغشته کن
و از زبان من وصیتم را بنویس
بنویس برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصیت خود را نوشتم
این رسالت نسل ماست
این علامت صبح پیروزی ماست
این پایان شب تیره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهید و سختیهایش را تحمل کنید، تحمل کنید
با خواندن این سرود بود که مجاهدین به استقبال اولین شهیدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرایط به همه، انگیزه دیگری داد. چون مجاهدین همه چیز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی میهنشان، دست به هر فداکاری بزنند. دستگیری غافلگیرانه شهریور50 و دستگیریهای بعدی که بهدنبال آن صورت گرفت همه بدون درگیری بود و همه اعضای سازمان از اینکه دستگیری غافلگیرانه، اجازه نداده بود با رژیم مقابله کنند، افسوس میخوردند. احمد با شهادت خود، آن هم به آن صورت حماسی، آرزوی همه مجاهدین را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هیچ چیز احمد دست نیافت بهخصوص که ساواک بعد از دستگیری شهید حنیفنژاد، برای جلوگیری از تجدید سازماندهی مجاهدین همه انرژیش را روی دستگیری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا به همراه مأمورانش برای اینکه ردی از احمد پیدا کنند، دقیقاً به همین خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگینی بر دل ساواکیها گذاشت».
مجاهدی دیگر، خاطره خود را از لحظه شنیدن خبر شهادت احمد، چنین بازگو کرده است:
«لحظهیی که خبر شهادت احمد را در زندان اوین شنیدیم هرگز از یادم نمیرود. شهید بنیانگذار سعید محسن پس از پخش خبر شهادت احمد از رادیو و انتشار آن در بند عمومی اوین، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برایم مشکل بود، گفت بچهها تبریک میگویم، راه، باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است.
مات و مبهوت، سعید را نگاه میکردیم و برایمان عجیب بود که چرا سعید در فقدان چنین مسئول ارزندهیی تبریک میگوید؟
سعید توضیح داد که راه را باید با قاطعیت ادامه داد و باید کسی در این زمینه پیشقدم میشد و این خیلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعیت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را بهعنوان اولین شهید در مقابله با دشمن، آن هم دقیقاً به همین شکل ارائه کند. این خون به تمام کسانی که از این پس با دشمن، روبهرو میشوند پیام خواهد داد که چگونه باید با دشمن برخورد کنند. احمد رضایی نه فقط در صحنه تشکیلاتی و حفظ سازمان بلکه در این صحنه، مسئولیت خود را به بهترین صورت و کاملترین وجه به پایان رسانده است.
آنچه شهید بنیانگذار سعید محسن، بیان کرد، بهطور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگیر ویژه مجاهدین تبدیل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم اینکه در مقابل شهادتها نه تنها خم به ابرو نیاورند و به عزا و مصیبت ننشینند، بلکه تبریک بگویند. تبریک بهخاطر اینکه یک مجاهد خلق به عهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنین راهی را با افتخار و سرافرازی به انتها رسانده است. هر مجاهدی که بهشهادت میرسد، بار مسئولیتش را در اوج سرفرازی و شایستگی بر زمین میگذارد و از این جهت است که آن را شایان تبریک میدانیم. اگرچه فقدان هر مجاهد خلق بسیار تلخ و دردناک و شایسته عمیقترین تسلیتهاست».
دو سه روز بعد یکی از هواداران در زندان قزل قلعه ترانهای درباره این حماسه دوران ساز ساخت و فرستاد. آهنگ این ترانه آهنگ یکی از ترانههای محلی فارس بود. شعر این ترانه را میخوانید.
ترانه شهادت احمد
بیا باد صبا امشو سفر کن جونم
ز زندون اوین یکدم گذر کن جونم
ز مرگ احمد اون شیر دلاور خدا
رفیقون مجاهد را خبر کن جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
زخون او گل لاله در اومد جونم
پرستو را شب هجرون سر اومد جونم
ز هرم آتش بمب و مسلسل خدا
شرر بر خرمن غارتگر اومد جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
وطن در راه آزادی روونه جونم
مجاهد اختر این کاروونه جونم
مخور غم گر شده آلاله پرپر خدا
ز مرگ ظالمون داره نشونه جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
جونم شاد میشه
این ترانه اولین ترانهای بود که در سازمان ساخته شد. ترانهای انگیزاننده که به سرعت به تمام زندانها رفت. عزمها را جزمتر و مقاومت را نیرومندتر کرد. این ترانه را ”شهادت احمد“ نام نهادیم.
«در آن شرایط ما توانسته بودیم یک رادیو گوشی وارد اوین کنیم. این رادیو را بچههای خودمان در زندان قزل قلعه برایمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانیان مجاهد را برای پرونده خوانی و دیدار با بازپرس و وکیل به دادرسی ارتش میبردند، گاهی دور از چشم نگهبانان میتوانستند مجاهدینی را که از زندانهای دیگر آمده بودند، ببینند و مخفیانه، چیزی را رد و بدل کنند.
این رادیو در آن دنیای بیخبری زیر چنگ ساواک، برایمان ارزش زیادی داشت و نهایت سعی ما این بود که لو نرود. به همین دلیل بهرغم آن که همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بین ما نبود، هنگام گوش کردن به رادیو زیر پتو میرفتیم تا اگر نگهبان بهطور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوش دادن به اخبار ساعت 2بعدازظهر که مهمترین بخش خبری آن بود بهطور نوبتی توسط چند نفر انجام میشد. آنها خبرها را بهخاطر سپرده و برای بقیه نقل میکردند. روز 11بهمن نوبت شهید علی میهندوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چند دقیقهیی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسیمه از زیر پتو برخاست، سرجایش نشست و گفت: ”بچهها احمد شهید شد“ !
دقایقی همه ساکت شدند. این سکوت سنگین، با زمزمه سرود فلسطینی «اغمس یراعک فی دمی» شکسته شد، زمزمه این سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آن موقع، خودمان هنوز سرودی نداشتیم و تعدادی از بچهها که در فلسطین، دوره دیده بودند برخی سرودهایی را که حفظ کرده بودند به بقیه یاد میدادند. مضمون این سرود به این قرار بود:
انگشتانت را به خون من آغشته کن
و از زبان من وصیتم را بنویس
بنویس برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصیت خود را نوشتم
این رسالت نسل ماست
این علامت صبح پیروزی ماست
این پایان شب تیره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهید و سختیهایش را تحمل کنید، تحمل کنید
با خواندن این سرود بود که مجاهدین به استقبال اولین شهیدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرایط به همه، انگیزه دیگری داد. چون مجاهدین همه چیز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی میهنشان، دست به هر فداکاری بزنند. دستگیری غافلگیرانه شهریور50 و دستگیریهای بعدی که بهدنبال آن صورت گرفت همه بدون درگیری بود و همه اعضای سازمان از اینکه دستگیری غافلگیرانه، اجازه نداده بود با رژیم مقابله کنند، افسوس میخوردند. احمد با شهادت خود، آن هم به آن صورت حماسی، آرزوی همه مجاهدین را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هیچ چیز احمد دست نیافت بهخصوص که ساواک بعد از دستگیری شهید حنیفنژاد، برای جلوگیری از تجدید سازماندهی مجاهدین همه انرژیش را روی دستگیری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا به همراه مأمورانش برای اینکه ردی از احمد پیدا کنند، دقیقاً به همین خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگینی بر دل ساواکیها گذاشت».
مجاهدی دیگر، خاطره خود را از لحظه شنیدن خبر شهادت احمد، چنین بازگو کرده است:
«لحظهیی که خبر شهادت احمد را در زندان اوین شنیدیم هرگز از یادم نمیرود. شهید بنیانگذار سعید محسن پس از پخش خبر شهادت احمد از رادیو و انتشار آن در بند عمومی اوین، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برایم مشکل بود، گفت بچهها تبریک میگویم، راه، باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است.
مات و مبهوت، سعید را نگاه میکردیم و برایمان عجیب بود که چرا سعید در فقدان چنین مسئول ارزندهیی تبریک میگوید؟
سعید توضیح داد که راه را باید با قاطعیت ادامه داد و باید کسی در این زمینه پیشقدم میشد و این خیلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعیت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را بهعنوان اولین شهید در مقابله با دشمن، آن هم دقیقاً به همین شکل ارائه کند. این خون به تمام کسانی که از این پس با دشمن، روبهرو میشوند پیام خواهد داد که چگونه باید با دشمن برخورد کنند. احمد رضایی نه فقط در صحنه تشکیلاتی و حفظ سازمان بلکه در این صحنه، مسئولیت خود را به بهترین صورت و کاملترین وجه به پایان رسانده است.
آنچه شهید بنیانگذار سعید محسن، بیان کرد، بهطور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگیر ویژه مجاهدین تبدیل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم اینکه در مقابل شهادتها نه تنها خم به ابرو نیاورند و به عزا و مصیبت ننشینند، بلکه تبریک بگویند. تبریک بهخاطر اینکه یک مجاهد خلق به عهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنین راهی را با افتخار و سرافرازی به انتها رسانده است. هر مجاهدی که بهشهادت میرسد، بار مسئولیتش را در اوج سرفرازی و شایستگی بر زمین میگذارد و از این جهت است که آن را شایان تبریک میدانیم. اگرچه فقدان هر مجاهد خلق بسیار تلخ و دردناک و شایسته عمیقترین تسلیتهاست».
دو سه روز بعد یکی از هواداران در زندان قزل قلعه ترانهای درباره این حماسه دوران ساز ساخت و فرستاد. آهنگ این ترانه آهنگ یکی از ترانههای محلی فارس بود. شعر این ترانه را میخوانید.
ترانه شهادت احمد
بیا باد صبا امشو سفر کن جونم
ز زندون اوین یکدم گذر کن جونم
ز مرگ احمد اون شیر دلاور خدا
رفیقون مجاهد را خبر کن جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
زخون او گل لاله در اومد جونم
پرستو را شب هجرون سر اومد جونم
ز هرم آتش بمب و مسلسل خدا
شرر بر خرمن غارتگر اومد جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
وطن در راه آزادی روونه جونم
مجاهد اختر این کاروونه جونم
مخور غم گر شده آلاله پرپر خدا
ز مرگ ظالمون داره نشونه جونم
انتقام مجاهد چنینه عزم مرد خدا آهنینه
غم مخور میهن آزاد میشه سینه مردمون شاد میشه
جونم شاد میشه
این ترانه اولین ترانهای بود که در سازمان ساخته شد. ترانهای انگیزاننده که به سرعت به تمام زندانها رفت. عزمها را جزمتر و مقاومت را نیرومندتر کرد. این ترانه را ”شهادت احمد“ نام نهادیم.