گرسنه چو شیرم و برهنه چو شمشیر
برهنهیی شیرگیر و گرسنهیی شیر
اما دگربار وجدانهایی بیدار با قلبهایی از عشقی سرشار؛
با افکاری روشن و هوشیار،
فریاد اعتراض خود را علیه خیانت حاکمان ستمکار در هر جا که امکان آن را مییابند، سر میدهند.
یکی از این وجدانهای بیدار و عاشقان بیقرار، که بیپروا آمال و اندیشههای مبارزاتی خود را بر زبان میراند، جوانی است پر شور و شیردلی با زبان شمشیر که میسراید:
تمام مملکت آنروز زیر و زبر گردد
که قهر ملت با ظلم روبهرو گردد
به خائنین زمین آسمان عدو گردد
زمان کشتن افواج مردهشو گردد
برهنهیی شیرگیر و گرسنهیی شیر
میرزاده عشقی- عشقی سرشار
سده سیزدهم هجری شمسی اولین سالهای خود را پشت سر میگذارد و حکومت استبدادی در حال محکمکردن چفت و بستهای دیکتاتوری در میهن است…اما دگربار وجدانهایی بیدار با قلبهایی از عشقی سرشار؛
با افکاری روشن و هوشیار،
فریاد اعتراض خود را علیه خیانت حاکمان ستمکار در هر جا که امکان آن را مییابند، سر میدهند.
یکی از این وجدانهای بیدار و عاشقان بیقرار، که بیپروا آمال و اندیشههای مبارزاتی خود را بر زبان میراند، جوانی است پر شور و شیردلی با زبان شمشیر که میسراید:
تمام مملکت آنروز زیر و زبر گردد
که قهر ملت با ظلم روبهرو گردد
به خائنین زمین آسمان عدو گردد
زمان کشتن افواج مردهشو گردد
میرزاده عشقی- عشقی سرکش
روح سرکشی در او بود که قرار و آرام نداشت. نام اصلیاش سیدمحمدرضا، فرزند حاجابوالقاسم کردستانی بود که به «میرزاده عشقی» معروف شد. شاعر، روزنامهنگار و مبارز میهنپرستی که در تیرماه سال ۱۳۰۳توسط دیکتاتوری رضاخان بهشهادت رسید.
به عقیده بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران دوران روشنگری پس از مشروطه بود. زندگی او بیش از ۳۱سال به درازا نکشید، ولی تأثیرش در جامعه از همه همتایان او فراتر رفت. از این نظر تنها عارف را میتوان با او مقایسه کرد. با این تفاوت که عشقی روحیهیی نوآورانهتر از عارف داشت و در بیان انتقاد نیز سرکش و تیزتر از او عمل میکرد.
در ۱۷سالگی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در اوایل جنگ بینالملل اول به استانبول مهاجرت کرد. در مسیر عبور از بغداد و موصل بهسوی استانبول در اثر مشاهداتش از خرابههای مدائن «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را در استانبول نوشت. در آنجا با نمایشهای موزیکال آشنا شد و هوای نمایشنامه نویسی به سرش افتاد.
اما او در سر سودای دیگری داشت و این سودا را در شعر و قصه و نمایشنامه باز میتابانید. در همه هنرها گشت میزد ولی بیش از هر چیز شیفته شعر بود، شعری که بجوشد و بجوشاند. عشقی خود را شاگرد انقلاب میدانست.
در آثار او، که آرزوهای یک خلق را فریاد میزند، از شعر تا قصه و نمایشنامه بهچشم میخورد. از جمله اشعار معروف وی «جمهورینامه» است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهره بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.
وقتی وثوق الدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، عشقی منظومه اعتراض آمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. وثوق الدوله او را در پی این اعتراضها و چامهسراییها در تابستان ۱۲۹۸به همراهی جمعی از مخالفان به زندان انداخت. آنگاه او در سوز «عشق وطن» چنین سرود:
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر کنم…
… در فراز دیگری از مبارزات با دیکتاتوری، او با انتشار روزنامه «قرنبیستم»، رضاخان و سایر رجال فاسد را بهشدت مورد حمله قرار داد. در این روزنامه او مدام میخروشید: «این سرزمین یک انقلاب میخواهد و بس…».
«عشقی» همچنین با کسانی که از رهگذر خون مجاهدان مشروطه برای خود دکانی درست کرده و ضمن سازش با استبداد و ارتجاع مانع از نشر افکار مترقی و انقلابی میشدند، همواره در ستیز بود.
به عقیده بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران دوران روشنگری پس از مشروطه بود. زندگی او بیش از ۳۱سال به درازا نکشید، ولی تأثیرش در جامعه از همه همتایان او فراتر رفت. از این نظر تنها عارف را میتوان با او مقایسه کرد. با این تفاوت که عشقی روحیهیی نوآورانهتر از عارف داشت و در بیان انتقاد نیز سرکش و تیزتر از او عمل میکرد.
میرزاده عشقی- -دوران کودکی و نوجوانی
در سال ۱۲۷۲در همدان متولد شد و از همان اوان کودکی استعداد خارقالعاده خود را بارز نمود. از ۷سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. پیش از آنکه از این مدرسه گواهی نامه دریافت کند، در شرکت یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد.در ۱۷سالگی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در اوایل جنگ بینالملل اول به استانبول مهاجرت کرد. در مسیر عبور از بغداد و موصل بهسوی استانبول در اثر مشاهداتش از خرابههای مدائن «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را در استانبول نوشت. در آنجا با نمایشهای موزیکال آشنا شد و هوای نمایشنامه نویسی به سرش افتاد.
اما او در سر سودای دیگری داشت و این سودا را در شعر و قصه و نمایشنامه باز میتابانید. در همه هنرها گشت میزد ولی بیش از هر چیز شیفته شعر بود، شعری که بجوشد و بجوشاند. عشقی خود را شاگرد انقلاب میدانست.
در آثار او، که آرزوهای یک خلق را فریاد میزند، از شعر تا قصه و نمایشنامه بهچشم میخورد. از جمله اشعار معروف وی «جمهورینامه» است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهره بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.
میرزاده عشقی- عشقی پرشور
در اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازگشت. در تهران به صف پرشورترین مخالفان قرارداد ۱۹۱۹حسن وثوق (وثوق الدوله) -که مضمون آن تحت الحمایگی ایران بود- پیوست و به تبلیغ و تهییج و سخنرانیهای تند پرداخت.وقتی وثوق الدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، عشقی منظومه اعتراض آمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. وثوق الدوله او را در پی این اعتراضها و چامهسراییها در تابستان ۱۲۹۸به همراهی جمعی از مخالفان به زندان انداخت. آنگاه او در سوز «عشق وطن» چنین سرود:
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر کنم…
میرزاده عشقی- عشقی قرن بیستم
… در فراز دیگری از مبارزات با دیکتاتوری، او با انتشار روزنامه «قرنبیستم»، رضاخان و سایر رجال فاسد را بهشدت مورد حمله قرار داد. در این روزنامه او مدام میخروشید: «این سرزمین یک انقلاب میخواهد و بس…».
«عشقی» همچنین با کسانی که از رهگذر خون مجاهدان مشروطه برای خود دکانی درست کرده و ضمن سازش با استبداد و ارتجاع مانع از نشر افکار مترقی و انقلابی میشدند، همواره در ستیز بود.
زاهدان دینفروش و آخوندهای درباری نیز از او کینهها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:
مـــن روی پـــاک سجده نهادم تو روی خـاک
زاهـد بـرو، مــعـامــلــه مــا نمــیشــود
مــــرغــی که آشیانه بــه گلشن گــرفته است
او را دگـر بـه بــادیــه مـــــأوا نمـیشــود
ایادی مزدور و سازشکار هر چه در توان داشتند بهکار بستند تا عشقی شجاع و پر شور را ساکت کنند، اما نتوانستند. نه زندان و شکنجه و نه تطمیع و پیشنهادهای سازش هیچیک مؤثر واقع نشد.
سرانجام با انتشار مجدد روزنامه «قرن بیستم»، وقتی اولین شماره آن با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزادهعشقی را صادر نمود و «سرتیپ درگاهی» رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت آن را طراحی کرد و بهاجرا گذاشت.
مـــن روی پـــاک سجده نهادم تو روی خـاک
زاهـد بـرو، مــعـامــلــه مــا نمــیشــود
مــــرغــی که آشیانه بــه گلشن گــرفته است
او را دگـر بـه بــادیــه مـــــأوا نمـیشــود
ایادی مزدور و سازشکار هر چه در توان داشتند بهکار بستند تا عشقی شجاع و پر شور را ساکت کنند، اما نتوانستند. نه زندان و شکنجه و نه تطمیع و پیشنهادهای سازش هیچیک مؤثر واقع نشد.
سرانجام با انتشار مجدد روزنامه «قرن بیستم»، وقتی اولین شماره آن با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزادهعشقی را صادر نمود و «سرتیپ درگاهی» رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت آن را طراحی کرد و بهاجرا گذاشت.
میرزاده عشقی- عشقی که پر کشید
۱۲تیر- تهران دروازه دولت، سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله
… مدتی پیش خواب عجیبی دیده بود که به او شلیک شده و از دنیا میرود. خوابی که بهزودی تعبیر شد. تمام شب دوازدهم تیر ماه ۱۳۳۰را در تشویش بهسر برد. از یک چیز ناشناس در بیم و اضطراب بود. چند شب بود که دو سه نفر ناشناس پیرامون خانه او کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نرفت. پسر عمویش، که از چندی پیش برای مواظبت از او به نزدش آمده بود، بیرون رفته و درب خانه را باز گذاشته بود. سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند. یکی از آنها، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و هر سه پا به فرار گذاشتند. عشقی فریادی کشید و خود را به کوچه رساند. از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای شلیک و تیر سراسیمه از خانه بیرون ریختند و عشقی جوان را بر لب جوی غرقه بهخون یافتند… ؛ فریاد و شیون به آسمان رفت.
صبح، جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد و تشییع فوقالعاده پر ازدحامی که تاکنون نظیر آن دیده نشده بود، بهعمل آمد. نزدیک به ۳۰هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کردند و جنازه او، در حالیکه پیراهن خونینش روی تابوت گذاشته شده بود، به «ابنبابویه» برده شد.
به این ترتیب شاعر پر شور و مبارز میهن در سن 31سالگی سر بر آستان آزادی گذاشت و خون خود را فدای رهایی مردم نمود. او آنچنانکه سروده بود، در تاریخ خونین معاصر ایران آرمان جنگ با هر ظلم و بیداد را برای مردم ایران به ارمغان گذاشت. در عوض آنچه که بهراستی مدفون شد، سلطنت و دیکتاتوری در هر لباس و در هر مرامی بود.
آری، تا ظلم هست، مبارزه هم هست و مردم ایران، آنچنانکه شاعر مبارزشان سروده بود، با هر ظلم و بیداد سر جنگ دارند:
تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
… مدتی پیش خواب عجیبی دیده بود که به او شلیک شده و از دنیا میرود. خوابی که بهزودی تعبیر شد. تمام شب دوازدهم تیر ماه ۱۳۳۰را در تشویش بهسر برد. از یک چیز ناشناس در بیم و اضطراب بود. چند شب بود که دو سه نفر ناشناس پیرامون خانه او کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نرفت. پسر عمویش، که از چندی پیش برای مواظبت از او به نزدش آمده بود، بیرون رفته و درب خانه را باز گذاشته بود. سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند. یکی از آنها، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و هر سه پا به فرار گذاشتند. عشقی فریادی کشید و خود را به کوچه رساند. از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای شلیک و تیر سراسیمه از خانه بیرون ریختند و عشقی جوان را بر لب جوی غرقه بهخون یافتند… ؛ فریاد و شیون به آسمان رفت.
صبح، جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد و تشییع فوقالعاده پر ازدحامی که تاکنون نظیر آن دیده نشده بود، بهعمل آمد. نزدیک به ۳۰هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کردند و جنازه او، در حالیکه پیراهن خونینش روی تابوت گذاشته شده بود، به «ابنبابویه» برده شد.
به این ترتیب شاعر پر شور و مبارز میهن در سن 31سالگی سر بر آستان آزادی گذاشت و خون خود را فدای رهایی مردم نمود. او آنچنانکه سروده بود، در تاریخ خونین معاصر ایران آرمان جنگ با هر ظلم و بیداد را برای مردم ایران به ارمغان گذاشت. در عوض آنچه که بهراستی مدفون شد، سلطنت و دیکتاتوری در هر لباس و در هر مرامی بود.
آری، تا ظلم هست، مبارزه هم هست و مردم ایران، آنچنانکه شاعر مبارزشان سروده بود، با هر ظلم و بیداد سر جنگ دارند:
تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
سنگ مزار میرزاده عشقی