احمد حمزه عضو مجلس ارتجاع به دو برابر شدن مصرف سیگار در میان دختران در رژیم آخوندی اعتراف کرد و گفت: «متأسفانه میزان مصرف دخانیات در کشور بهویژه سنین پایین و دختران به سرعت در حال رشد است و قبح مصرف سیگار و قلیان در میان زنان کشور از بین رفته است».
به گزارش خبرگزاری سپاه پاسداران موسوم به فارس وی روز جمعه گفت: طبق آمارها با افزایش 2برابری مصرف سیگار در دختران کشور مواجه هستیم و این هشداری جدی است که باید مورد توجه مسئولان قرار گیرد.
این عضو مجلس ارتجاع همچنین اعتراف کرد نبود تفریحات سالم و بیکاری از عوامل مؤثر در روی آوردن جوانان به سمت دخانیات است.
بیشتر بخوانید:
به گزارش خبرگزاری سپاه پاسداران موسوم به فارس وی روز جمعه گفت: طبق آمارها با افزایش 2برابری مصرف سیگار در دختران کشور مواجه هستیم و این هشداری جدی است که باید مورد توجه مسئولان قرار گیرد.
این عضو مجلس ارتجاع همچنین اعتراف کرد نبود تفریحات سالم و بیکاری از عوامل مؤثر در روی آوردن جوانان به سمت دخانیات است.
بیشتر بخوانید:
۲۸درصد معتادان در ایران تحصیلات عالیه دارند
یکی از گردانندگان ارگان موسوم به ستاد مبارزه با مواد مخدر اعتراف کرد «بیش از ۲۸درصد معتادان کشور دارای تحصیلات عالیه هستند».
به گزارش خبرگزاری حکومتی ایسنا روز 22مرداد 96عارف وهابزاده ضمن اعلام این آمار اضافه کرد: «بیش از ۶۲درصد معتادین کشور متاهل و دارای زن و فرزند هستند».
به گزارش خبرگزاری حکومتی ایسنا روز 22مرداد 96عارف وهابزاده ضمن اعلام این آمار اضافه کرد: «بیش از ۶۲درصد معتادین کشور متاهل و دارای زن و فرزند هستند».
مواد مخدر: سرنوشت دختران تحصیلکرده در رژیم آخوندی
روز 19مرداد 96 خبرگزاری حکومتی ایلنا طی گزارشی، وضعیت دختران دانشجوی بیکار را با نوشتن ماجرای یکی از آنها به نمایش گذاشته است. در بخشی از گزارش میخوانیم:
شهیندخت دختری بیست و چندساله که در یکی از مانتوفروشیهای دورِ میدان هفت تیر، دختری که اجازه نمیدهد از محل کارش عکسبرداری کنیم؛ حتی اجازه نمیدهد نام مغازه را در گزارش بیاوریم یا از بیرون مغازه، یک شات کوچک تصویر برداریم؛ او میترسد؛ میترسد که همین شغل نیمبندِ به قول خودش «آبکی» را هم از دست بدهد؛ وقتی از اوضاع و احوال کارش میگوید، بیپناهیِ زنان شاغل در این دست مشاغل، خودش را بیشتر نشان میدهد:
”سال آخرِ دانشگاه که بودم، از بیکاری و بیپولی به ستوه آمدم؛ پدرم که چندسالی میشد بازنشست شده بود، درآمد چندانی نداشت؛ او در یک کارخانه چینیسازی کار میکرد و نمیدانم چطور شده که با بیست سال سابقه، بازنشست شده و کمتر از همکارانِ همردهاش حقوق میگیرد؛ برادر بزرگم هم مدتی راننده تاکسی بود، که گرفتار اعتیاد شد و چند سالی است که تا لنگ ظهر فقط در خانه میخوابد و بعد هم تا عصر سیگار پشتِ سیگار دود میکند، شاید چندساعتی کار کند؛ آن هم میشود خرجِ عمل خودش و خلاص“.
او میخواهد بیشتر از اینها از اوضاع زندگی و خانوادهاش درددل کند؛ از خواهر طلاقگرفته، از مادری که کمکمَک دارد، آلزایمر میگیرد؛ اما ترجیح میدهم از شغلش بگوید، از کارکردن در مغازهٔ رو به میدانِ هفت تیر:
”چند روزی، روزنامه همشهری را گرفتم و آگهیها را چرخیدم؛ چیزی که به دردِ رشتهام، تاریخ، بخورد که پیدا نمیشد؛ کمی که چرخیدم، ناامیدی سراغم آمد؛ فهمیدم یا باید دستفروش شوم و خودم در مترو و کنارِ خیابان بساط کنم، یا شغلی مثل تایپ یا فروشندگی را انتخاب کنم؛ تایپ کردن برایم راحت نبود، دنبال مغازههای لباسِ زنانه گشتم و در نهایت، بعدِ یک ماه، اینجا را پیدا کردم؛ روزی که برای مصاحبه آمده بودم، زنها صف کشیده بودند، چه صف درازی؛ نبو دید و ندیدید “.
حالا درست، ۸ماه است که شهیندخت، مانتو میفروشد و به قول خودش با پورسانت و انعام زندگی میکند؛ قراردادِ نوشته ندارد؛ حقوق ثابت ندارد؛ از بیمه هم خبری نیست؛ میگوید: ماهی دویست-سیصد، دستی از صاحب مغازه میگیریم، بابت تمیزکاریها و چای دم کردن و خدمات، بقیهاش، درصدِ فروش است؛ دمِ عید به یک و نیم میلیون تومان هم رسید درآمدم؛ اما حالا اغلب ماهی ۷۰۰- ۸۰۰بیشتر درنمیآورم؛ منتظر شهریور هستم، با نزدیک شدن به مهر و باز شدن مدرسهها و دانشگاهها، دخترخانمها و محصلها دستهدسته میریزند هفت تیر؛ میآیند، مانتو میخرند و وضعِ ما فروشندهها باز کمی بهتر میشود.
در همان حینِ صحبت، دو سه خانمِ مشتری داخل مغازه میشوند؛ شهیندخت با تأسف نگاه میکند که چرا بیرون ایستاده و مشغول صحبت است؛ باید برود داخل، وگرنه پورسانت، نصیب دو فروشندهٔ دیگر میشود و کو تا دوباره سه خانمِ خواهانِ مانتو بیایند سراغ این مغازه.
از این دخترها و زنها، گوشه و کنار این شهرِ درندشت، کم نیستند؛ زنهایی که از حقوقِ کار محرومند و کارشان، کارمزدی است؛ این زنها، کاسبیِ صاحب کار که خوب باشد، نانِ بخور و نمیری دارند، کاسبی که نباشد، فقط میآیند و میروند؛ بیگاریِ بیمواجب و بدون هیچ چشمانداز روشن...
شهیندخت دختری بیست و چندساله که در یکی از مانتوفروشیهای دورِ میدان هفت تیر، دختری که اجازه نمیدهد از محل کارش عکسبرداری کنیم؛ حتی اجازه نمیدهد نام مغازه را در گزارش بیاوریم یا از بیرون مغازه، یک شات کوچک تصویر برداریم؛ او میترسد؛ میترسد که همین شغل نیمبندِ به قول خودش «آبکی» را هم از دست بدهد؛ وقتی از اوضاع و احوال کارش میگوید، بیپناهیِ زنان شاغل در این دست مشاغل، خودش را بیشتر نشان میدهد:
”سال آخرِ دانشگاه که بودم، از بیکاری و بیپولی به ستوه آمدم؛ پدرم که چندسالی میشد بازنشست شده بود، درآمد چندانی نداشت؛ او در یک کارخانه چینیسازی کار میکرد و نمیدانم چطور شده که با بیست سال سابقه، بازنشست شده و کمتر از همکارانِ همردهاش حقوق میگیرد؛ برادر بزرگم هم مدتی راننده تاکسی بود، که گرفتار اعتیاد شد و چند سالی است که تا لنگ ظهر فقط در خانه میخوابد و بعد هم تا عصر سیگار پشتِ سیگار دود میکند، شاید چندساعتی کار کند؛ آن هم میشود خرجِ عمل خودش و خلاص“.
او میخواهد بیشتر از اینها از اوضاع زندگی و خانوادهاش درددل کند؛ از خواهر طلاقگرفته، از مادری که کمکمَک دارد، آلزایمر میگیرد؛ اما ترجیح میدهم از شغلش بگوید، از کارکردن در مغازهٔ رو به میدانِ هفت تیر:
”چند روزی، روزنامه همشهری را گرفتم و آگهیها را چرخیدم؛ چیزی که به دردِ رشتهام، تاریخ، بخورد که پیدا نمیشد؛ کمی که چرخیدم، ناامیدی سراغم آمد؛ فهمیدم یا باید دستفروش شوم و خودم در مترو و کنارِ خیابان بساط کنم، یا شغلی مثل تایپ یا فروشندگی را انتخاب کنم؛ تایپ کردن برایم راحت نبود، دنبال مغازههای لباسِ زنانه گشتم و در نهایت، بعدِ یک ماه، اینجا را پیدا کردم؛ روزی که برای مصاحبه آمده بودم، زنها صف کشیده بودند، چه صف درازی؛ نبو دید و ندیدید “.
حالا درست، ۸ماه است که شهیندخت، مانتو میفروشد و به قول خودش با پورسانت و انعام زندگی میکند؛ قراردادِ نوشته ندارد؛ حقوق ثابت ندارد؛ از بیمه هم خبری نیست؛ میگوید: ماهی دویست-سیصد، دستی از صاحب مغازه میگیریم، بابت تمیزکاریها و چای دم کردن و خدمات، بقیهاش، درصدِ فروش است؛ دمِ عید به یک و نیم میلیون تومان هم رسید درآمدم؛ اما حالا اغلب ماهی ۷۰۰- ۸۰۰بیشتر درنمیآورم؛ منتظر شهریور هستم، با نزدیک شدن به مهر و باز شدن مدرسهها و دانشگاهها، دخترخانمها و محصلها دستهدسته میریزند هفت تیر؛ میآیند، مانتو میخرند و وضعِ ما فروشندهها باز کمی بهتر میشود.
در همان حینِ صحبت، دو سه خانمِ مشتری داخل مغازه میشوند؛ شهیندخت با تأسف نگاه میکند که چرا بیرون ایستاده و مشغول صحبت است؛ باید برود داخل، وگرنه پورسانت، نصیب دو فروشندهٔ دیگر میشود و کو تا دوباره سه خانمِ خواهانِ مانتو بیایند سراغ این مغازه.
از این دخترها و زنها، گوشه و کنار این شهرِ درندشت، کم نیستند؛ زنهایی که از حقوقِ کار محرومند و کارشان، کارمزدی است؛ این زنها، کاسبیِ صاحب کار که خوب باشد، نانِ بخور و نمیری دارند، کاسبی که نباشد، فقط میآیند و میروند؛ بیگاریِ بیمواجب و بدون هیچ چشمانداز روشن...
مواد مخدر: آمار تکاندهنده از زبان کارگزار رژیم
روزنامه حکومتی آرمان 9مرداد 96 اعترافات حسن قاضیزاده هاشمی وزیر بهداشت رژیم را درج کرده است. هاشمی میگوید: «معضل اعتیاد در کشور معلول بیتدبیری ماست و با توجه به آمارهایی که مسئولان ستاد مبارزه با مواد مخدر اعلام میکنند، حدود 10میلیون نفر در کشور گرفتار مسأله اعتیاد هستند. علت اینکه در کنترل اعتیاد موفق نبودهایم، این است که تعهد سیاسی در بین مسئولان وجود ندارد، حرف زیاد زدهایم، اما عمل ما برخلاف گفتارمان است. وزیر کشور و دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر باید آمار بدهند. همچنین در دیگر حوزهها هم همینطور است که توفیق نداریم، به این دلیل است که تعهد سیاسی وجود ندارد، حرف میزنیم، اما عمل ما خلاف گفتارمان است».