آیا انقلاب بدون آگاهی، فاجعه نیست؟
آیا پیشگامان دهههای 40 و 50 قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب مذهب ارتجاعی را شناخته بودند؟
خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57 چه بود؟
هراس هفتهها و ماههای اخیر حاکمیت آخوندی از چیست؟
*** *** ***
آیا پیشگامان دهههای 40 و 50 قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب مذهب ارتجاعی را شناخته بودند؟
خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57 چه بود؟
هراس هفتهها و ماههای اخیر حاکمیت آخوندی از چیست؟
*** *** ***
یک نگاه و چالشهای چند سوال
حالا دیگر سالها رفتهاند. 39سال. حالا دیگر باید فکر و اندیشهیی را خواند که به 30خرداد رسید و تا امروز آمده است. پیرامون 30خرداد، کتابها، مقالهها، گفتارها و اسناد بسیار نوشته و شرح و نشر داده شده است. اینک اما در سیوهفتمین سالروز 30خرداد، فصل خوانش آن رخداد تاریخی است.
حالا دیگر بسیار عشاق و جانهای عاشق، نثار راه آزادی گشتهاند. حالا آن دمادمهای توفانی سالی که هر طلوعش چشماندازی خوشایند را طالع میکرد، به تجربههای تاریخیِ نسلها و ملتی بدل گشته است. این تجربهها ما را به چند سؤال میرسانند:
آیا انقلاب بدون آگاهی، فاجعه نیست؟
آیا واقعاً شرایط عینی انقلاب در ایران وجود داشت؟
آیا پیشگامان دهههای 40 و 50قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب مذهب ارتجاعی را شناخته بودند؟
آیا مردم ایران مغبون امیدها و آرزوهای شکستخورده نشدند؟
آیا پس از 39سال، آن خواستههای قیام 57 به ضرورت واجب زندگی روزانهٴ مردم ایران بالغ نگشته است؟
خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57 چه بود؟
این سوالها حاصل تجربههای دیرین سالهای توفانیِ پس از قیام بهمن 57 است و خاص 30خرداد و شاخ و برگهای ناشی شده از آن نیست. اما پاسخ سوالهایی اینچنین، تصویر جامعتری از قبل و بعد 30خرداد ارائه میدهد.
پردههای سخنگو
حالا دیگر سالها رفتهاند و بر زبان جامعه ما سخن از سالهایی توفانی است: تکرار مداوم «دهه 60». کار به نهانخانهها و اندرونیهای نظام ولایی کشیده است. سخنی که دیوارهای قطور هفت قلعههای ساکت و سری و مگوی ولایت فقیه را از هم دریده و آینهٴ دق روزان و شبانش گشته است. بیتردید اگر دهه 60 را از زیر پای نظام ولایت فقیه بکشیم، تمامیت این نظام فرو خواهد ریخت. دغدغه و هراس روزافزون تمامیت نظام هم از همین پشت پردهیی است که دارد عیان و آشکار میشود. به روزگاری رسیدهایم که حالا دیگر پردهها سخنگوی دیدههایشان هستند.
حالا دیگر آن دو ـ سه سال قوام گرفتن جنین رؤیاهای یک نسل، از خاطره و امید به آرمان بدل گشته است. همان نسلی که از خانه و از کتاب به کوچه و انقلاب آمد. همان نسلی که از دیوارهای فکری نو بالا میرفت و در پس پشت مردمکانش، کبوتران آزادی تخم میگذاشتند. همان نسلی که کارش «ترویج حقیقت» و شناخت حریم آزادی بود. آن نسل فقط فرصت داشت دانهٴ حقیقت را بپرورد و مفهوم آزادی را بشناسد. همان نسلی که حقیقت و آزادی، همزاد او گشتند؛ با او به زندانها، میدانهای تیرباران، بالای «دار» ها و دشتهای قتلعام رفتند. همان نسلی که دو بال حقیقت و آزادی، از زندانها بیرونش کشیدند، از میدانهای تیرباران پروازش دادند و با آن دو بال، از بالای «دار» ها جهید.
یک پرانتز کوتاه حقوقی، چندین عبرت روزگار
دهه 60 از کی و از کجا شروع شد؟ چه باید میبود که نبود تا به این دهه نمیرسیدیم؟ چه باید میشد که نشد و منجر به سالهای توفانی دهه 60 شد؟ این پرسشها را نباید از پشت پنجره و منظر امروز پاسخ داد. اینگونه پاسخها غیرعلمی، سادهباورانه و توأم با چاشنی و رنگی از نگاه کودکانه است.
این روزها که مقامات و آمران و عاملان جنایات دهه 60 برای گریز از فشار افکار عمومی و اجتماعی، زبان باز میکنند و به ظاهر ادعای حقوقی در باب قصاص در اسلام و اینکه اعدامها بهخاطر ترورها بوده است سر میدهند، با حواس جمعی کامل حساب کار دستشان است تا به قبل از 30خرداد و آنچه با مردم و گروهها کردند، هیچ اشارهیی نکنند. چرا که همهچیز از 23بهمن 57 و قبل از 30خرداد شروع شد.
گروههای سیاسی مخالف ولایت فقیه، بهخصوص مجاهدین خلق تا قبل از 30خرداد، خشنترین فعالیتهایشان فروش نشریه، برگزاری جلسات سخنرانی و میتینگ، برگزاری کلاسهای آموزشی و کوهنوردی جمعی بود. مابهازای این کارها که همه هم قانونی و رسمی بودند، هفتهیی نبود که یکی یا دوتا کشته ندهند. تا قبل از 30خرداد، 54تن از مجاهدین و تعداد دیگری از گروههای آن زمان کشته شدند. کشتهشدگان را گروههای چماقدارِ تأمینیافته توسط شخص خمینی به قتل میرساندند و خمینی حتا یک جمله علیه جریان لمپن ـ تروریست آخوندی نگفت. خمینی و دستگاه قضاییه و دادگستریاش حتا به یک نامه و شکایت از جانب خانوادهها و بستگان این شهیدان و وکلای رسمی دادگستری جواب ندادند؛ که برعکس، این گروهها را ترغیب و تشویق و تقویت شدند، مسلح شدند و به تیربارانکنندگان و قاتلان نسل جوان 57 ارتقا یافتند.
حکم صادرهٴ قتلعام توسط خمینی، اسناد درونی رژیم و شاهدان دهه 60 گواهی میدهند که قریب 85درصد اعدام شدگان دهه 60اصلاً مسلح نبودند و هیچ فعالیت نظامی علیه رژیم نداشتهاند. گذشته از اینکه مطابق حقوق بینالملل، مبارزه مسلحانه در برابر نظامهای دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی، حق خلقها و پیشگامان راه آزادی است، در زندانهای خمینی افراد را به جرم داشتن نمک و فلفل اعدام کردند! به جرم داشتن اعلامیه اعدام کردند. عدهیی را به جرم خویشاوندی و لو ندادن بستگاشان، دستگیر و اعدام کردند. به جرم شعار علیه خمینی اعدام کردند و... آیا ترور و کشتار نویسندگان و روشنفکران ایران به جرم مبارزه مسلحانه بود؟
آری، آن دو ـ سال بعد از بهمن 57، همان سالهایی هستند که هنوز خمینی و قدرتطلبی مطلق او و نیز نیروی مهیب مذهب ارتجاعی به اندازه کافی شناخته نشده بود.
خمینی یکسال ونیم بعد از 30خرداد، تمام متحدان اپورتونیست و همگامانش در توجیه جنگ ضدمیهنی با عراق و همدستان پاسداران در سرکوب مجاهدین را قلع و قمع کرد. آنها را بهظاهر همراه خودش کرد، دامن همهشان را به ننگ و نحوست خودش آلود و سر آخر هم به تیغ و به اعدام و به زندان و به توبه و ندامت و ذلیلی کشاند.
چندین نسل در آینهٴ امروز
حالا دیگر سالها رفتهاند. حالا نسلهای نو آمدهاند. نسلهایی که سالیان سال بین آنها و نسل اول بعد از قیام بهمن 57 فاصله، دوری، کج و پیچ و سنگلاخ و ابهام بوده و هست. بعد از قتلعامهای دهه 60 و سانسور مطلق و همهجانبه توسط خمینی، ما با انقطاع نسلها روبهروییم. همین انقطاع هم باعث میشود آن نسل و فکر اولیه که با انقلاب بهمن نطفه بست، تا قبل از 30خرداد آگاهی پراکند و بعد به زندان و میدان اعدام رفت و برگشت، در این انقطاع، چندان که شایستهاش هست، شناخته نشود.
ما همین الآن داریم سیر پیشرفت تکامل اجتماعیمان را میگذرانیم. کدام ما؟ مایی که همیشه گرفتار دیکتاتوری و دیکتاتورها بودهایم. مشکل اصلیمان هم در وهلهٴ نخست، وجود مداوم اندیشهٴ دیکتاتوری است. این همان اصل و ویژگیییست که از 30خرداد به این سو شناختنیتر و قابل تبیین شده است. از این رو بیمناسبت نیست اگر اعتراف کنیم که مردم ما در اعتماد به رهبران سیاسی حاکم بر آنها، همواره ملتی مغبون بودهاند. موضوع تکامل اجتماعی ما نیز نبرد مداوم با دیکتاتوری و رسیدن به درک ضرورت بدون جایگزین آزادی است.
برخورد علمی این نیست که چون خمینی همهچیز را خراب کرد، پس اصل و سابقه پیشین آن جنبش و رؤیاها و آرزوهایش خراب بود. این نگاه در صادقانهترین نگرش، تماشا از دریچه و پنجرهٴ امروز است. این نگاه ناشی از نداشتن آگاهی تاریخی نسبت به تحولات و ضرورتهای مسیر تکامل اجتماعی یک جامعه میباشد. این نگاه مغلوب تبلیغات و مرعوب جنایات دستگاه حاکمیت ولایت فقیه است که خود را صاحب بلامنازع قیام 57 قلمداد کرده تا با آن تجارت دین و دنیایش را بکند. این نگاه توان تفکیک زمینهسازان تاریخی از دزدان و راهزنان آن جنبش را ندارد.
فاجعهیی که دیر فهمیده شد
بعد از مشروطیت، قیام بهمن 57 گستردهترین جنبشی بود که نسلی را با آزادی پیوند داد. از بهمن 57 تا 30خرداد 60 تمامکش و واکشها بر سر آزادی و ضدآزادی بود. تمام کوشش و تاکتیک و حقة خمینی این بود که مسألهٴ روز ایران را مذهبی ـ ضدمذهبی و خدایی ـ ضد خدایی کند. وقتی هم که دید حرف مخالفانش با او فقط بر سر آزادی است، همان حقة پنهانش را بدل به برگ جدیدی کرد: اصل ولایت فقیه و قدرت مطلق و الهی آن. این همان فاجعهیی بود و هست که آن زمان رخ داد. قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب ارتجاع مذهبی در سرکوب افسارگسیختة آزادی، دیر شناخته شد.
خمینی ۲.۵سال با همه گروهها و سازمانها و گرایشهای مقابل خودش، بازی خدا ـ ضد خدا و مذهب ـ ضد مذهب داشت و این بساط را پهن کرد. برخی که بینش و آگاهی تاریخی نداشتند، به بازی با او رفتند. اما آن که و آنچه فریب نخورد و در دام نیفتاد، هم کارش بسا سخت شد و هم اصل و جوهر و هدف قیام 57 را نگهبانی و حراست کرد. این همان فکر و اندیشهٴ آزادی بود. همان گل آتش و میراث دست به دست شده از مشروطیت تا 57 و تا 30خرداد و تا به الآن. هر که ماند، این فکر را دریافت و سپرش کرد؛ هر که نماند ـ و خمینی شرافتش را لکهدار کرد ـ قدر قدرت فکر و اندیشهٴ آزادی را درک نکرد؛ لاجرم جاروکش حجرهها و بیوت ظلام زمانهٴ دجالگری شد.
گذرگاهی سخت، افقی شکوهمند
در ناصیة تکامل اجتماعی جامعه ما بود و میباشد که باید از نحله ارتجاع مذهبی و مذهب ارتجاعی عبور میکرد و عبور کند. این ضرورت تاریخیِ خاص جامعه سنتی ما بوده و هنوز میباشد. این رو در رویی باید یک جایی بارش را زمین میگذاشت. این زخم کهنه و عفونی از بهمن 57 سرش باز شد و رو در رویی دو ماهیت بارز و آشکار گردید. خمینی سرآمد تمام نحلههای ارتجاع مذهبی و مذهب ارتجاعی تاریخ قدیم و میانه و جدید ایران شد. از این رو حاکمیتش و نیز ظهور اصل ولایت فقیه، آغاز یک اتمامحجت و تعیین تکلیف تاریخی گردید. تمام تجربیات موفق و ناکام و تلخ و شیرین ملل جهان گواهی میدهند که پاسخ و مرهم این کهنهگی، پافشاری و سماجت بر اصل آزادی و پرداخت هزینه و بهای آن است.
شتاب خمینی در سرکوب و دیکتاتوری پس از الهی جلوه دادن ولایت فقیه، روزانه برگههای حیات مسالمتآمیز را میسوزاند. تنوره میکشید و جز تسلیم و تأیید حاکمیتش، رضایت نمیداد. آنچه باقی میماند، دو مسیر در دو سو و دو سر یک طیف بود: نابودی و بقا. نابودی فیزیکی و بقای انسانی و تاریخی. همان دو راهی که پاسخ بهمعنا و مقام و شأن و جایگاهش، حیات ملتها را زیر و رو میکند. 30خرداد هم یکی از مراحل پاسخ ناگزیر به همین ارزشها بود. اگر نبود، هر چه میبود و میماند، پلشتی و پلیدی خمینی و میراثبرانش بود.
آیا خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57آزادی نبود و نیست؟ اینک آنچه بین نسل اول انقلاب و نسلهای بعد از آن، پل زده، همان و همین چشمانداز آزادی است. مهمتر اینکه آن کمبودها در شناخت خمینی و روحانیت مرتجع و حامی جهل و شقاوت، در گذار از گذرگاههای صعب و تلخ و فراقهای جانکاه، به منظر و چشماندازی شکوهمند رسیده است.
مجاهدین و شهادت تاریخ
خوب است در باب درک ضرورت آزادی و پرداخت بهای این نیاز، مضمون شعری را از شاعر زندهیاد عصر مشروطیت، اشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) یادآوری کنیم:
«به من میگویی تو تعیین میکنی که من کجا بروم ، میگویم چشم! به من میگویی باید آنچه تو تعیین میکنی ببینم، میگویم چشم! به من میگویی چیزی نخوان، میگویم چشم! به من میگویی با کسی حرف نزن، میگویم چشم! به من میگویی چه بخورم و چه نخورم، میگویم چشم! به من میگویی باید بهخاطر افکارم به زندان بروم، میگویم چشم! به من میگویی نباید چیزی بفهمم؛ اینجا دیگر به تو میگویم «نه»! همهچیز آری، این یکی دیگر نه، که اگر آری بگویم، دیگر انسان نیستم».
به سیاق مضمون نوشته بالا، مجاهدین تا قبل از 30خرداد، بر سر حق آزادی بیان و اندیشه کوتاه نیامدند.
مجاهدین خلق یک کاروان تاریخی برای تحقق آزادی راه انداختند . مختصات امروزشان گواهی میدهد که تمام سرمایهشان از قبل و بعد 30خرداد، همین بوده است. این سرمایه را هم از پاسخ واقعیِ درد تاریخی مردم و میهنشان یافتهاند. برای صیانت از حریم آزادی و نگهداشتن حتی یک نهال نازکش هم تا جایی که میشود تصورش را کرد، در مقابل حرص و آز و ولع و شتاب خمینی در سرکوب، منتهای خویشتنداری را به خرج دادند. آنها برای یک نسیم آزادی که بتوان نفس کشید، در مقابل جفا و جنایت خمینی، بسیار بسیار تحمل کردند. اما هرچه آگاهانه و حساب شده مقابله به مثل نمیکردند و کشته میدادند، در تعادل قوای سیاسی و اجتماعی آن روز ایران، بالاتر میرفتند و ژرفای بیشتری مییافتند.
خمینی و نحله دجال روحانیت مرتجع برخلاف آنکه خواستند کلمه «منافق» را عامل سرکوب و جنایات بیحد و حصر علیه مجاهدین جلوه دهند، آنها همواره و با صراحت یک حرف داشتند: «زنده باد آزادی». مجاهدین تا سال 57 گفتند نظام دستنشانده پهلوی ـ دشمن اصلی ایران است. از بهار 58 به بعد هم که خمینی بنای انحصارطلبی و سرکوب را گذاشت و در پاییز 58هم خودش را ولیفقیه و نماینده خدا جلوه داد، مجاهدین با صراحت اعلام کردند تهدید کنونی، ارتجاع مذهبی به رهبری خمینی است و هدف باید کسب آزادی باشد. برای دجالبازیهای بهظاهر ضدامپریالیستی و ضداستکباری خمینی و آخوندها هم هیچ ارزشی قائل نبودند. واقعیتهای 40سال گذشته هم این حقانیت را اثبات نموده است.
چه خوشمان بیاید، چه نیاید، واقعیت این است که آنها از دهه 40تا دهة کنونی 90 هر جای ایران و عراق و جهان که رفتند، با هر کسی و دولتی و وکیل و سیاستمداری مراوده و همجوشی داشتند، با پرچم آزادی و رو به سوی ایران قدم برداشتند. رو به سوی ایران بنبست شکستند، رو به سوی ایران راه پیدا کردند، رو به سوی ایران ارتش تشکیل دادند، هزار هزار کشته و شهید دادند، خار و بار به جان خریدند، اما پیکانشان را از سمت دیکتاتوری ولایت فقیهی آخوندی کج نکردند و دشمنتراشیهای انحرافی و کذایی ننمودند.
سفر و خاطره و پیوند
روز 30خرداد، آغاز یک سفر تاریخی شد. روزها و ماههای بعد از آن با خون و فراق و خاطرات نسل قیام 57 عجین گشت. مشعل 30خرداد اما راه را تا امروز روشن نگاه داشت. آن سفر و آن خاطرهها، داستان عزیمت میهن و خلقی به جانب سپیدهٴ آزادی گشت. در این سفر اینک نسلها با درد و عشق مشترکشان به هم رسیدهاند. اینک فصل پیوند نسلها برای تحقق آزادی است. همه هراس این هفتهها و ماههای اخیر حاکمیت آخوندی از این است که روح و خاطر و آرمان نسل 30خرداد ویران نشده است و به نسلهای بعد از خود پیوند خورده و هنوز پاسخ آزادی بیان و اندیشه در مقابل ارتجاع ضدبشر ولایت فقیهی است...
حالا دیگر سالها رفتهاند. 39سال. حالا دیگر باید فکر و اندیشهیی را خواند که به 30خرداد رسید و تا امروز آمده است. پیرامون 30خرداد، کتابها، مقالهها، گفتارها و اسناد بسیار نوشته و شرح و نشر داده شده است. اینک اما در سیوهفتمین سالروز 30خرداد، فصل خوانش آن رخداد تاریخی است.
حالا دیگر بسیار عشاق و جانهای عاشق، نثار راه آزادی گشتهاند. حالا آن دمادمهای توفانی سالی که هر طلوعش چشماندازی خوشایند را طالع میکرد، به تجربههای تاریخیِ نسلها و ملتی بدل گشته است. این تجربهها ما را به چند سؤال میرسانند:
آیا انقلاب بدون آگاهی، فاجعه نیست؟
آیا واقعاً شرایط عینی انقلاب در ایران وجود داشت؟
آیا پیشگامان دهههای 40 و 50قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب مذهب ارتجاعی را شناخته بودند؟
آیا مردم ایران مغبون امیدها و آرزوهای شکستخورده نشدند؟
آیا پس از 39سال، آن خواستههای قیام 57 به ضرورت واجب زندگی روزانهٴ مردم ایران بالغ نگشته است؟
خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57 چه بود؟
این سوالها حاصل تجربههای دیرین سالهای توفانیِ پس از قیام بهمن 57 است و خاص 30خرداد و شاخ و برگهای ناشی شده از آن نیست. اما پاسخ سوالهایی اینچنین، تصویر جامعتری از قبل و بعد 30خرداد ارائه میدهد.
پردههای سخنگو
حالا دیگر سالها رفتهاند و بر زبان جامعه ما سخن از سالهایی توفانی است: تکرار مداوم «دهه 60». کار به نهانخانهها و اندرونیهای نظام ولایی کشیده است. سخنی که دیوارهای قطور هفت قلعههای ساکت و سری و مگوی ولایت فقیه را از هم دریده و آینهٴ دق روزان و شبانش گشته است. بیتردید اگر دهه 60 را از زیر پای نظام ولایت فقیه بکشیم، تمامیت این نظام فرو خواهد ریخت. دغدغه و هراس روزافزون تمامیت نظام هم از همین پشت پردهیی است که دارد عیان و آشکار میشود. به روزگاری رسیدهایم که حالا دیگر پردهها سخنگوی دیدههایشان هستند.
حالا دیگر آن دو ـ سه سال قوام گرفتن جنین رؤیاهای یک نسل، از خاطره و امید به آرمان بدل گشته است. همان نسلی که از خانه و از کتاب به کوچه و انقلاب آمد. همان نسلی که از دیوارهای فکری نو بالا میرفت و در پس پشت مردمکانش، کبوتران آزادی تخم میگذاشتند. همان نسلی که کارش «ترویج حقیقت» و شناخت حریم آزادی بود. آن نسل فقط فرصت داشت دانهٴ حقیقت را بپرورد و مفهوم آزادی را بشناسد. همان نسلی که حقیقت و آزادی، همزاد او گشتند؛ با او به زندانها، میدانهای تیرباران، بالای «دار» ها و دشتهای قتلعام رفتند. همان نسلی که دو بال حقیقت و آزادی، از زندانها بیرونش کشیدند، از میدانهای تیرباران پروازش دادند و با آن دو بال، از بالای «دار» ها جهید.
یک پرانتز کوتاه حقوقی، چندین عبرت روزگار
دهه 60 از کی و از کجا شروع شد؟ چه باید میبود که نبود تا به این دهه نمیرسیدیم؟ چه باید میشد که نشد و منجر به سالهای توفانی دهه 60 شد؟ این پرسشها را نباید از پشت پنجره و منظر امروز پاسخ داد. اینگونه پاسخها غیرعلمی، سادهباورانه و توأم با چاشنی و رنگی از نگاه کودکانه است.
این روزها که مقامات و آمران و عاملان جنایات دهه 60 برای گریز از فشار افکار عمومی و اجتماعی، زبان باز میکنند و به ظاهر ادعای حقوقی در باب قصاص در اسلام و اینکه اعدامها بهخاطر ترورها بوده است سر میدهند، با حواس جمعی کامل حساب کار دستشان است تا به قبل از 30خرداد و آنچه با مردم و گروهها کردند، هیچ اشارهیی نکنند. چرا که همهچیز از 23بهمن 57 و قبل از 30خرداد شروع شد.
گروههای سیاسی مخالف ولایت فقیه، بهخصوص مجاهدین خلق تا قبل از 30خرداد، خشنترین فعالیتهایشان فروش نشریه، برگزاری جلسات سخنرانی و میتینگ، برگزاری کلاسهای آموزشی و کوهنوردی جمعی بود. مابهازای این کارها که همه هم قانونی و رسمی بودند، هفتهیی نبود که یکی یا دوتا کشته ندهند. تا قبل از 30خرداد، 54تن از مجاهدین و تعداد دیگری از گروههای آن زمان کشته شدند. کشتهشدگان را گروههای چماقدارِ تأمینیافته توسط شخص خمینی به قتل میرساندند و خمینی حتا یک جمله علیه جریان لمپن ـ تروریست آخوندی نگفت. خمینی و دستگاه قضاییه و دادگستریاش حتا به یک نامه و شکایت از جانب خانوادهها و بستگان این شهیدان و وکلای رسمی دادگستری جواب ندادند؛ که برعکس، این گروهها را ترغیب و تشویق و تقویت شدند، مسلح شدند و به تیربارانکنندگان و قاتلان نسل جوان 57 ارتقا یافتند.
حکم صادرهٴ قتلعام توسط خمینی، اسناد درونی رژیم و شاهدان دهه 60 گواهی میدهند که قریب 85درصد اعدام شدگان دهه 60اصلاً مسلح نبودند و هیچ فعالیت نظامی علیه رژیم نداشتهاند. گذشته از اینکه مطابق حقوق بینالملل، مبارزه مسلحانه در برابر نظامهای دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی، حق خلقها و پیشگامان راه آزادی است، در زندانهای خمینی افراد را به جرم داشتن نمک و فلفل اعدام کردند! به جرم داشتن اعلامیه اعدام کردند. عدهیی را به جرم خویشاوندی و لو ندادن بستگاشان، دستگیر و اعدام کردند. به جرم شعار علیه خمینی اعدام کردند و... آیا ترور و کشتار نویسندگان و روشنفکران ایران به جرم مبارزه مسلحانه بود؟
آری، آن دو ـ سال بعد از بهمن 57، همان سالهایی هستند که هنوز خمینی و قدرتطلبی مطلق او و نیز نیروی مهیب مذهب ارتجاعی به اندازه کافی شناخته نشده بود.
خمینی یکسال ونیم بعد از 30خرداد، تمام متحدان اپورتونیست و همگامانش در توجیه جنگ ضدمیهنی با عراق و همدستان پاسداران در سرکوب مجاهدین را قلع و قمع کرد. آنها را بهظاهر همراه خودش کرد، دامن همهشان را به ننگ و نحوست خودش آلود و سر آخر هم به تیغ و به اعدام و به زندان و به توبه و ندامت و ذلیلی کشاند.
چندین نسل در آینهٴ امروز
حالا دیگر سالها رفتهاند. حالا نسلهای نو آمدهاند. نسلهایی که سالیان سال بین آنها و نسل اول بعد از قیام بهمن 57 فاصله، دوری، کج و پیچ و سنگلاخ و ابهام بوده و هست. بعد از قتلعامهای دهه 60 و سانسور مطلق و همهجانبه توسط خمینی، ما با انقطاع نسلها روبهروییم. همین انقطاع هم باعث میشود آن نسل و فکر اولیه که با انقلاب بهمن نطفه بست، تا قبل از 30خرداد آگاهی پراکند و بعد به زندان و میدان اعدام رفت و برگشت، در این انقطاع، چندان که شایستهاش هست، شناخته نشود.
ما همین الآن داریم سیر پیشرفت تکامل اجتماعیمان را میگذرانیم. کدام ما؟ مایی که همیشه گرفتار دیکتاتوری و دیکتاتورها بودهایم. مشکل اصلیمان هم در وهلهٴ نخست، وجود مداوم اندیشهٴ دیکتاتوری است. این همان اصل و ویژگیییست که از 30خرداد به این سو شناختنیتر و قابل تبیین شده است. از این رو بیمناسبت نیست اگر اعتراف کنیم که مردم ما در اعتماد به رهبران سیاسی حاکم بر آنها، همواره ملتی مغبون بودهاند. موضوع تکامل اجتماعی ما نیز نبرد مداوم با دیکتاتوری و رسیدن به درک ضرورت بدون جایگزین آزادی است.
برخورد علمی این نیست که چون خمینی همهچیز را خراب کرد، پس اصل و سابقه پیشین آن جنبش و رؤیاها و آرزوهایش خراب بود. این نگاه در صادقانهترین نگرش، تماشا از دریچه و پنجرهٴ امروز است. این نگاه ناشی از نداشتن آگاهی تاریخی نسبت به تحولات و ضرورتهای مسیر تکامل اجتماعی یک جامعه میباشد. این نگاه مغلوب تبلیغات و مرعوب جنایات دستگاه حاکمیت ولایت فقیه است که خود را صاحب بلامنازع قیام 57 قلمداد کرده تا با آن تجارت دین و دنیایش را بکند. این نگاه توان تفکیک زمینهسازان تاریخی از دزدان و راهزنان آن جنبش را ندارد.
فاجعهیی که دیر فهمیده شد
بعد از مشروطیت، قیام بهمن 57 گستردهترین جنبشی بود که نسلی را با آزادی پیوند داد. از بهمن 57 تا 30خرداد 60 تمامکش و واکشها بر سر آزادی و ضدآزادی بود. تمام کوشش و تاکتیک و حقة خمینی این بود که مسألهٴ روز ایران را مذهبی ـ ضدمذهبی و خدایی ـ ضد خدایی کند. وقتی هم که دید حرف مخالفانش با او فقط بر سر آزادی است، همان حقة پنهانش را بدل به برگ جدیدی کرد: اصل ولایت فقیه و قدرت مطلق و الهی آن. این همان فاجعهیی بود و هست که آن زمان رخ داد. قدرتطلبی مطلق خمینی و نیروی مهیب ارتجاع مذهبی در سرکوب افسارگسیختة آزادی، دیر شناخته شد.
خمینی ۲.۵سال با همه گروهها و سازمانها و گرایشهای مقابل خودش، بازی خدا ـ ضد خدا و مذهب ـ ضد مذهب داشت و این بساط را پهن کرد. برخی که بینش و آگاهی تاریخی نداشتند، به بازی با او رفتند. اما آن که و آنچه فریب نخورد و در دام نیفتاد، هم کارش بسا سخت شد و هم اصل و جوهر و هدف قیام 57 را نگهبانی و حراست کرد. این همان فکر و اندیشهٴ آزادی بود. همان گل آتش و میراث دست به دست شده از مشروطیت تا 57 و تا 30خرداد و تا به الآن. هر که ماند، این فکر را دریافت و سپرش کرد؛ هر که نماند ـ و خمینی شرافتش را لکهدار کرد ـ قدر قدرت فکر و اندیشهٴ آزادی را درک نکرد؛ لاجرم جاروکش حجرهها و بیوت ظلام زمانهٴ دجالگری شد.
گذرگاهی سخت، افقی شکوهمند
در ناصیة تکامل اجتماعی جامعه ما بود و میباشد که باید از نحله ارتجاع مذهبی و مذهب ارتجاعی عبور میکرد و عبور کند. این ضرورت تاریخیِ خاص جامعه سنتی ما بوده و هنوز میباشد. این رو در رویی باید یک جایی بارش را زمین میگذاشت. این زخم کهنه و عفونی از بهمن 57 سرش باز شد و رو در رویی دو ماهیت بارز و آشکار گردید. خمینی سرآمد تمام نحلههای ارتجاع مذهبی و مذهب ارتجاعی تاریخ قدیم و میانه و جدید ایران شد. از این رو حاکمیتش و نیز ظهور اصل ولایت فقیه، آغاز یک اتمامحجت و تعیین تکلیف تاریخی گردید. تمام تجربیات موفق و ناکام و تلخ و شیرین ملل جهان گواهی میدهند که پاسخ و مرهم این کهنهگی، پافشاری و سماجت بر اصل آزادی و پرداخت هزینه و بهای آن است.
شتاب خمینی در سرکوب و دیکتاتوری پس از الهی جلوه دادن ولایت فقیه، روزانه برگههای حیات مسالمتآمیز را میسوزاند. تنوره میکشید و جز تسلیم و تأیید حاکمیتش، رضایت نمیداد. آنچه باقی میماند، دو مسیر در دو سو و دو سر یک طیف بود: نابودی و بقا. نابودی فیزیکی و بقای انسانی و تاریخی. همان دو راهی که پاسخ بهمعنا و مقام و شأن و جایگاهش، حیات ملتها را زیر و رو میکند. 30خرداد هم یکی از مراحل پاسخ ناگزیر به همین ارزشها بود. اگر نبود، هر چه میبود و میماند، پلشتی و پلیدی خمینی و میراثبرانش بود.
آیا خواسته عاجل امروز جامعه ایران و هدف اصلی قیام سال 57آزادی نبود و نیست؟ اینک آنچه بین نسل اول انقلاب و نسلهای بعد از آن، پل زده، همان و همین چشمانداز آزادی است. مهمتر اینکه آن کمبودها در شناخت خمینی و روحانیت مرتجع و حامی جهل و شقاوت، در گذار از گذرگاههای صعب و تلخ و فراقهای جانکاه، به منظر و چشماندازی شکوهمند رسیده است.
مجاهدین و شهادت تاریخ
خوب است در باب درک ضرورت آزادی و پرداخت بهای این نیاز، مضمون شعری را از شاعر زندهیاد عصر مشروطیت، اشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) یادآوری کنیم:
«به من میگویی تو تعیین میکنی که من کجا بروم ، میگویم چشم! به من میگویی باید آنچه تو تعیین میکنی ببینم، میگویم چشم! به من میگویی چیزی نخوان، میگویم چشم! به من میگویی با کسی حرف نزن، میگویم چشم! به من میگویی چه بخورم و چه نخورم، میگویم چشم! به من میگویی باید بهخاطر افکارم به زندان بروم، میگویم چشم! به من میگویی نباید چیزی بفهمم؛ اینجا دیگر به تو میگویم «نه»! همهچیز آری، این یکی دیگر نه، که اگر آری بگویم، دیگر انسان نیستم».
به سیاق مضمون نوشته بالا، مجاهدین تا قبل از 30خرداد، بر سر حق آزادی بیان و اندیشه کوتاه نیامدند.
مجاهدین خلق یک کاروان تاریخی برای تحقق آزادی راه انداختند . مختصات امروزشان گواهی میدهد که تمام سرمایهشان از قبل و بعد 30خرداد، همین بوده است. این سرمایه را هم از پاسخ واقعیِ درد تاریخی مردم و میهنشان یافتهاند. برای صیانت از حریم آزادی و نگهداشتن حتی یک نهال نازکش هم تا جایی که میشود تصورش را کرد، در مقابل حرص و آز و ولع و شتاب خمینی در سرکوب، منتهای خویشتنداری را به خرج دادند. آنها برای یک نسیم آزادی که بتوان نفس کشید، در مقابل جفا و جنایت خمینی، بسیار بسیار تحمل کردند. اما هرچه آگاهانه و حساب شده مقابله به مثل نمیکردند و کشته میدادند، در تعادل قوای سیاسی و اجتماعی آن روز ایران، بالاتر میرفتند و ژرفای بیشتری مییافتند.
خمینی و نحله دجال روحانیت مرتجع برخلاف آنکه خواستند کلمه «منافق» را عامل سرکوب و جنایات بیحد و حصر علیه مجاهدین جلوه دهند، آنها همواره و با صراحت یک حرف داشتند: «زنده باد آزادی». مجاهدین تا سال 57 گفتند نظام دستنشانده پهلوی ـ دشمن اصلی ایران است. از بهار 58 به بعد هم که خمینی بنای انحصارطلبی و سرکوب را گذاشت و در پاییز 58هم خودش را ولیفقیه و نماینده خدا جلوه داد، مجاهدین با صراحت اعلام کردند تهدید کنونی، ارتجاع مذهبی به رهبری خمینی است و هدف باید کسب آزادی باشد. برای دجالبازیهای بهظاهر ضدامپریالیستی و ضداستکباری خمینی و آخوندها هم هیچ ارزشی قائل نبودند. واقعیتهای 40سال گذشته هم این حقانیت را اثبات نموده است.
چه خوشمان بیاید، چه نیاید، واقعیت این است که آنها از دهه 40تا دهة کنونی 90 هر جای ایران و عراق و جهان که رفتند، با هر کسی و دولتی و وکیل و سیاستمداری مراوده و همجوشی داشتند، با پرچم آزادی و رو به سوی ایران قدم برداشتند. رو به سوی ایران بنبست شکستند، رو به سوی ایران راه پیدا کردند، رو به سوی ایران ارتش تشکیل دادند، هزار هزار کشته و شهید دادند، خار و بار به جان خریدند، اما پیکانشان را از سمت دیکتاتوری ولایت فقیهی آخوندی کج نکردند و دشمنتراشیهای انحرافی و کذایی ننمودند.
سفر و خاطره و پیوند
روز 30خرداد، آغاز یک سفر تاریخی شد. روزها و ماههای بعد از آن با خون و فراق و خاطرات نسل قیام 57 عجین گشت. مشعل 30خرداد اما راه را تا امروز روشن نگاه داشت. آن سفر و آن خاطرهها، داستان عزیمت میهن و خلقی به جانب سپیدهٴ آزادی گشت. در این سفر اینک نسلها با درد و عشق مشترکشان به هم رسیدهاند. اینک فصل پیوند نسلها برای تحقق آزادی است. همه هراس این هفتهها و ماههای اخیر حاکمیت آخوندی از این است که روح و خاطر و آرمان نسل 30خرداد ویران نشده است و به نسلهای بعد از خود پیوند خورده و هنوز پاسخ آزادی بیان و اندیشه در مقابل ارتجاع ضدبشر ولایت فقیهی است...
30خرداد 96.