728 x 90

امید پویا

امید پویا
امید پویا

«سال‌ها با چه شتاب و چه شکیب

سال گیسوی نشاط آبشار

سال باران، سال داغ، سال فراق

می‌رسند، می‌گذرند؛

این همه توفانها

به برت می‌شکنند!

 

تو که بودی

تو چه خواندی

نشکستی

نگسستی

ماندی؟»

 

حقیقتاً شگفت‌انگیز است. اگر گذشته‌های هماره پر از فرازهای تند و نشیب‌های هول را زیر عظیم‌ترین ذره‌بین‌ها بگذاریم، نشانه‌های شاهد آن را کمتر دست‌مایهٔ امید و فراخور انسان محاسبه‌گر و اسیر «خود» می‌یابیم.

شگفت‌انگیزی اما در نوعی زیستن است که هماره از قله‌یی به قله‌یی گام می‌زند و نگاه از افق پیوستن و وصال برنمی‌گیرد. چنین است حکایت مقاومت ایران و قیام‌آفرینان با عناصر سازنده‌شان در تکاپوی محبوب آزادی و تحقق سپیده‌دم میعاد و وصالش.

 

سررسید تقویم بهاران، همه‌ساله تأمل‌برانگیز است. تمام سال‌هایی که پنج دههٔ گذشته را به آستانهٔ سال نو ۱۴۰۱ رسانده‌اند، دق‌الباب می‌کنند که در وصف شگفتیِ «امید» با ویژگیِ «پویا» یش، تأمل و درنگ نمود. پنج دهه تکاپوی بی‌توقف آزادی در مصاف با طیفی از دیکتاتوری و استعمار و مماشات با دیکتاتور. پنج دهه لایه‌لایه کنار زدن جهالت متحد با هیزم‌کشان عرصهٔ خدمتگزاران حاکمیت مسلط. پنجه دهه، دامن‌کشان در پی محبوب و مقصود، پیاپی هجران و فراق و داغ و پیوسته برخاستن و پویش و امیدانگیزی و پیروزی. قدری از این کوه‌سار هماره جوشان با فرازهای تند دهه به دهه و نشیب‌های هول سال به سالش فاصله بگیریم تا این همه‌جانبگیِ حیاتی عاشقانه را دریابیم که حقیقتاً شگفت‌انگیز است.

 

از خاطره‌های هر فصل این زندگی که شروع کنیم، می‌بینیم برآمدن و گذر و عبور از آنها توان فوق طاقت بشری می‌طلبد. یک قلم خاطرات دههٔ ۶۰ کافی‌ست تا با سیل‌وارهٔ اعدام و شکنجه و جدایی و سپس قتل‌عام زندانیان سیاسی، در خاطره‌هایش رسوب کرد و با زهر افعی روزگار، در خاک تفتهٔ هجرانها و داغ جدایی‌هایش تپید و چشم از آینده کند.

«ای گل! تو دوش داغ صبوحی کشیده‌یی

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم» ـ حافظ

 

در کتاب «جهان هولوگرافیک» نوشتهٔ مایکل تالبوت می‌خوانیم که انسان‌ها با معیار خاطرات‌شان، به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ عده‌یی در سنگینیِ خاطرات گذشته متوقف می‌شوند و از آینده بازمی‌مانند و عده‌یی خاطرات گذشته را سکوی پرتاب به آینده می‌کنند.

 

وقتی از تمام پست و بلند خاطرات این پنج دهه عبور می‌کنیم، درمی‌یابیم که عناصر سازندهٔ مقاومت ایران و سپس قیام‌آفرینان، اوج و فرود خاطرات هر فصل نبرد و مقاومت برای آزادی را سکوی پرتاب به‌جانب آینده کرده و امیدی پویا را چراغ راهنمای پویش و پیوستن و رسیدن نموده‌اند. به‌راستی کدام زندگی ــ با اوج و فرود خاطراتش ــ پرجلوه‌تر، پویاتر و منطبق‌تر با جوهر آفرینش انسان و تعبیر فلسفیِ وی از هستیِ خویش است؟

 

رمز و راز این «امید پویا»، در تداوم پیمودن به جانب محبوب و مقصودی است که عشق‌اش پالایش روح و روان از ناکامی‌های روزگار کند و تمنای دیدارش، انرژی‌بخش و توانش برای رفتن و باز هم پوییدن و رسیدن. این امید پویا است که هماره ندا در می‌دهد: «ماندن» هنر است / برخاستن / و در بند و بلا پیمودن / فضیلت است».

رمز و راز این «امید پویا»، «پای به راه» بودن در هم‌قدمی با رهپوی بهاران است:

«تو پای به راه درنه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت» ـ عطار نیشابوری

 

مقاومت ایران بیش از پنج دهه است که «پای به راه» بوده است و از راههای متلاقی در چهار فصل زمان و چهار راه جهان، «چون باید رفت» را آموخته و پیموده است.

رمز و راز این «پای به راه» و «چون باید رفت»، در پیوند مداوم با آرمان آزادی و درس‌آموزی در محضر آزمونهای آن بوده است. «امید پویا» با «پای به راه‌» بودن، صیقل می‌خورد و در کارگاه مداوم وفا و پیمان و عیدهای بازگشت‌دهنده به اصالت‌ها، «هنر عشق ورزیدن» می‌آموزد.

 

چنین بوده است رمز و راز ماندگاری مقاومت ایران، زندانیان سیاسی و قیام‌آفرینان نسل‌های پیاپی در این چهار دهه که ظلام‌ترین عصر تاریخ سده‌های اخیر ایران بوده است. این ماندگاری را باید رهپوییِ بهاران خجسته دانست که تجلیِ مادی و عینیِ «امید پویا» بوده است.

«عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود» ـ حافظ

 

«امید پویا»، دستیابی به بالابلندترین سرمایهٔ هستی در پست و بلند آزمونهای ناگزیر با فرازهای تند و نشیب‌های هول روزگاران است. ایران‌زمین از پس ۴۳بهار و خزان پشت سر، اکنون برای تحقق بهاران خجستهٔ آزادی که با نفی نظام تمامیت‌خواه و تباهی‌ساز ولایت فقیهی متجلی می‌شود، به‌وسعت فلاتش رهپویان بهار و منادیان امید پویا دارد...

«من

نفس پاک شقایق را در سینهٔ کوه

صحبت چلچله‌ها را با صبح

بغض پایندهٔ هستی را در گندم‌زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می‌شنوم

می‌بینم.

 

من

به تو می‌اندیشم.

تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش»... .

(از شعر «آخرین جرعهٔ این جام»، فریدون مشیری)

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5412985c-f075-418f-b5c7-d5fbec86fcda"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات