وقتی صحبتهای پریا کهندل را از سیما گوش کردم احساس کردم پنجرهای دیگر از زیباییهای این مقاومت به رویم باز شد. حرفهایش را دو بار دیگر از سایت مجاهد گوش کردم و یک بار هم خواندم. هر بار اشک در چشم، بغض در گلو و سرشار از افتخار و غرور شدم. احساس کردم باید چیزی بنویسم اما آخر چی؟ همه حرفها را به زیباترین کلام گفته، باز دیدم نمیتوانم سکوت کنم. گفتم حداقل احساسم را منعکس کنم.
بارها شنیدمش
احساسش کردم
شرمساری امنترین سنگر وجدان بود
لحظات، سکوت را برنمی تابید
آخر چگونه بسرایمش؟!
بنویسمش؟!
بگویمش؟!
کلامش زیباترین شعر زندگی و مقاومت بود
و من بر عظمت استقامتش سرسایدم.
سردار دوراهیهای انتخاب
با قامتی فروتن
پر از تلاطم و بیتاب
سلالهای دیگر از نسل ایمان
پرنده ”خوش الحان بهاران“
مسافر جادههای درد و خون
با پروازی حماسی
از تونلهای تحقیر و تهدید
از فراز جنگل سروهای ایستاده.
مرا برد...
تا دیدار مادران داغدیده
و دخترکان افسرده و کارتن خواب
تا ”بوسه بداران“ اوین و گوهردشت و...
و تا سرچشمهی ایستادنها
همان خورشید سوزان آزادی.
بارها شنیدمش
احساسش کردم
شرمساری امنترین سنگر وجدان بود
لحظات، سکوت را برنمی تابید
آخر چگونه بسرایمش؟!
بنویسمش؟!
بگویمش؟!
کلامش زیباترین شعر زندگی و مقاومت بود
و من بر عظمت استقامتش سرسایدم.
سردار دوراهیهای انتخاب
با قامتی فروتن
پر از تلاطم و بیتاب
سلالهای دیگر از نسل ایمان
پرنده ”خوش الحان بهاران“
مسافر جادههای درد و خون
با پروازی حماسی
از تونلهای تحقیر و تهدید
از فراز جنگل سروهای ایستاده.
مرا برد...
تا دیدار مادران داغدیده
و دخترکان افسرده و کارتن خواب
تا ”بوسه بداران“ اوین و گوهردشت و...
و تا سرچشمهی ایستادنها
همان خورشید سوزان آزادی.
وقتی رفتم با او بودم، تنها...
وقتی برگشتم با کولهای از عشق و انرژی
و خوشههای سبز گندم...
وقتی برگشتم با کولهای از عشق و انرژی
و خوشههای سبز گندم...