که با گذشت زمان شکوفاتر میشود
گلی که بر آب سرد و گوارا چانه نزد، شکفت؛ و آن که بر کفی آب، خار شد و پژمرد.
... سالها، سالهای امتحان ایستادگی و آزمایش پایمردی است و فرزند دلاور خلق در بیدادگاههای شاه، ضمن افشای ماهیت ضدمردمی نظام حاکم و دفاع از قیام مسلحانه، مرزبندی قاطعی با عناصر خودفروخته و آخوندهای مرتجع و بیعمل، رسم میکند...
انماالحیاة عقیده و جهاد
«سخنم را با گفتهای از مولا حسین آغاز میکنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم»...
«من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت و حرمان خلق مبارز ایران هستم. آری، من برای جانم چانه نمیزنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم»...
خسرو گلسرخی، شاعر و روشنفکر متعهد و انقلابی، در بهمن سال 52 به همراه همرزم خود، کرامت الله دانشیان، به دستور شاه بهشهادت رسید. او مبارزی بود که در سالهای حاکمیت اختناق سرفراز و تسلیم ناپذیر به دفاع از آرمانهای مردم محروم خود پرداخت و با عبور از میدان شکنجه و تیرباران بر پیروزی نهایی خلق و پیشتازان جان برکف آن گواهی داد.
رژیم شاه، گلسرخی را که گناهی جز آزادگی و دفاع از حقوق و آزادی مردم ایران نداشت، تیرباران کرد. اما او در قلب ایران جاودانه شد و چون گل سرخ شکفت؛ کلام و سرودههایش در دلهای مردم باقی ماند و آنگاه جزیی از فرهنگ انقلابی میهن ما شد.
آنروز که خون او به ناحق بر زمین ریخته شد، دشمن غدار و خائنین سرافکنده نمیدانستند که خون او در سپیده صخرههای البرز به رود خروشان خون شهیدان و به خزر نیلگون خواهد پیوست؛ تا کویر فقر و اختناق را سرشار و سیراب کند و در چشم کودکان ری و جوادیه و نازیآباد، سبز و شاداب، بشکفد و بهار را «دلپذیر» کند.
آن «گل سرخی» که با گذشت زمان شکوفاتر میشود، همان «گل سرخی» است که آنروز در بهمن 52به بوستان سرخفام آزادی و کرامت انسانی پیوست...
پیوستن
باید که دوست بداریم یاران را
فریادهای ما اگرچه رسا نیست
باید یکی شود
باید که چون خزر بخروشیم
باید تپیدن هر قلب
اینک سرود
باید که سرخی هر خون
اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد
باید که دوست بداریم یاران را
در هر سپیده البرز نزدیکتر شویم
باید یکی شویم
اینان هراسشان ز یگانگی ماست
باید که سرکشد طلیعه خاور
از چشمهای ما
باید که لوت تشنه میزبان خزر باشد
باید کویر فقر
باید که دستهای خسته بیاسایند
باید که دوست بداریم یاران را
باید بهار
در چشم کودکان جاده ری
سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید جوادیه بر پل بنا شود
پل
این شانههای ما
بایدکه رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
از یک تب دو ساعته میمیرد
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد
گلی که بر آب سرد و گوارا چانه نزد، شکفت؛ و آن که بر کفی آب، خار شد و پژمرد.
... سالها، سالهای امتحان ایستادگی و آزمایش پایمردی است و فرزند دلاور خلق در بیدادگاههای شاه، ضمن افشای ماهیت ضدمردمی نظام حاکم و دفاع از قیام مسلحانه، مرزبندی قاطعی با عناصر خودفروخته و آخوندهای مرتجع و بیعمل، رسم میکند...
انماالحیاة عقیده و جهاد
«سخنم را با گفتهای از مولا حسین آغاز میکنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم»...
«من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت و حرمان خلق مبارز ایران هستم. آری، من برای جانم چانه نمیزنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم»...
خسرو گلسرخی، شاعر و روشنفکر متعهد و انقلابی، در بهمن سال 52 به همراه همرزم خود، کرامت الله دانشیان، به دستور شاه بهشهادت رسید. او مبارزی بود که در سالهای حاکمیت اختناق سرفراز و تسلیم ناپذیر به دفاع از آرمانهای مردم محروم خود پرداخت و با عبور از میدان شکنجه و تیرباران بر پیروزی نهایی خلق و پیشتازان جان برکف آن گواهی داد.
رژیم شاه، گلسرخی را که گناهی جز آزادگی و دفاع از حقوق و آزادی مردم ایران نداشت، تیرباران کرد. اما او در قلب ایران جاودانه شد و چون گل سرخ شکفت؛ کلام و سرودههایش در دلهای مردم باقی ماند و آنگاه جزیی از فرهنگ انقلابی میهن ما شد.
آنروز که خون او به ناحق بر زمین ریخته شد، دشمن غدار و خائنین سرافکنده نمیدانستند که خون او در سپیده صخرههای البرز به رود خروشان خون شهیدان و به خزر نیلگون خواهد پیوست؛ تا کویر فقر و اختناق را سرشار و سیراب کند و در چشم کودکان ری و جوادیه و نازیآباد، سبز و شاداب، بشکفد و بهار را «دلپذیر» کند.
آن «گل سرخی» که با گذشت زمان شکوفاتر میشود، همان «گل سرخی» است که آنروز در بهمن 52به بوستان سرخفام آزادی و کرامت انسانی پیوست...
پیوستن
باید که دوست بداریم یاران را
فریادهای ما اگرچه رسا نیست
باید یکی شود
باید که چون خزر بخروشیم
باید تپیدن هر قلب
اینک سرود
باید که سرخی هر خون
اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد
باید که دوست بداریم یاران را
در هر سپیده البرز نزدیکتر شویم
باید یکی شویم
اینان هراسشان ز یگانگی ماست
باید که سرکشد طلیعه خاور
از چشمهای ما
باید که لوت تشنه میزبان خزر باشد
باید کویر فقر
باید که دستهای خسته بیاسایند
باید که دوست بداریم یاران را
باید بهار
در چشم کودکان جاده ری
سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید جوادیه بر پل بنا شود
پل
این شانههای ما
بایدکه رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
از یک تب دو ساعته میمیرد
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد
بهمنی- 27بهمن93.