728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

داستان شهر سنگستان (لیبرتی) - م. شوق

-

لیبرتی
لیبرتی
ای تو جویای قصه‌های قشنگ
طرفه افسانه‌های رنگارنگ
بشنو اینک ز قصه‌های زمان
ماجرایی ز شهر سنگستان
کن بر این شهر لحظه‌ای تو درنگ
داستانی نوشته بر هر سنگ
باغی از آینه است در این شهر
وندران برترین حکایت دهر
گر کنی چشم پر بصیرت باز
از هر آن سنگ بشنوی یک راز
هان نگه کن که این کتیبه عیان
خشت خام است و آینهٴ تابان
بنگرش با نگاه ژرفا بین
بهر بشنیدنش دمی بنشین
گوش بر قصه‌های سنگ سپار
سنگ دارد سخن تو را بسیار:
«آمدند این‌جا گروهی عاشقان»
بیدلان و فارغ از خود، عارفان
پشت سر سی سال در پیکار و رزم
طی نموده با فدا و عزم جزم
صد هزارانشان شهید عشق خود
سی هزارانشان بدار آویز شد
ای بسا زانان که در میدان جنگ
کرده ره بر فوجهای خصم تنگ
بعد ز آن صدها فراز و صد فرود،
بعد از آن توفان آتشها که بود،
جمع آنان «اشرف» ی را ساختند
از بیابان، جنّتی پرداختند
رفت نام شهرشان بر بام دهر
ریخت اندر کام دشمن جام زهر
باز دیوان خدعه ها انگیختند
باز از بیداد طرحی ریختند
باز این نسل گذر کرده ز خویش
خویش را از دشمنش انداخت پیش
ساکن این شهر سنگستان شده
بین! خود «آزادی» ست در زندان شده
گفت صدها بیش از ین هم بار رنج
می برم بر دوش خویش از بهر گنج
گنج من آزادی خلق من است
عشق شیرینم همانا میهن است
گرچه بر گردم همه سنگ است و سیم
جز ز «ننگ» م هیچ نبود ترس و بیم
عزم من از سنگ پولادین‌تر است
سنگ ایمانم از آن «سنگ» ین‌تر است
گر شناسد سنگ، ایمان مرا،
گوهر بس سفته جان مرا،
بس ثنا و بس درود آرد مرا
هم رکوع و هم سجود آرد مرا
نام شهر از سختی ایمان بدان
تو از آنش شهر سنگستان بخوان!
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/dd1ca962-115a-4757-b342-654d8ea1748b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات