مجاهد صدیق اشرفی غلامحسین صادقی (حاج صادقی) پس از 41سال مجاهدت مستمر در برابر دو دیکتاتوری شاه و شیخ درگذشت و به جاودانهفروغ های صدیق و شهید راه آزادی و به یاران شهیدش محمد مصباح، عطا حاج محمودیان و احمد جواهریان پیوست.
قهرمان پایداری 10ساله در اشرف تا آخرین نفسهای زندگی در زندان لیبرتی با شور صدق و فدا دست افشان و پایکوبان بر سر آتش آزادی میرزمید.
غلامحسین صادقی از بازاریان پیشتاز تهران، زندانی سیاسی در رژیم شاه، عضو کانون توحیدی اصناف و عضو شورای ملی مقاومت ایران محبوب همه مجاهدان آزادیستان و معتمد بازاریان غیرتمند تهران در شامگاه چهارشنبه چهارم بهمن در بیمارستان قاضی حریری بغداد دو هفته پس از یک عمل جراحی سخت ولی دیرهنگام بر اثر سکته قلبی جان باخت.
او که از چند سال قبل دردهای سخت بیماری را در شرایط محاصره پزشکی و دارویی در اشرف و لیبرتی تحمل میکرد سرانجام روز دوم دیماه گذشته برای تشخیص بیماری به بیمارستان تخصصی در بغداد اعزام شد ولی عوامل جنایتکار دستگاه امنیتی مالکی به بهانههای واهی از معاینه او توسط پزشک متخصص ممانعت کردند و او را به لیبرتی بازگرداندند که اعتراض و شکایت خود وی به ناظران یونامی را در پی داشت. روز بعد بر اثر شکایت و اصرار مجاهدان لیبرتی که وضعیت دشوار بیماری حاج صادقی را میدیدند و موضوع را به مقامهای سازمان ملل کشاندند مجدداً برای معاینه تخصصی به بغداد منتقل شد و پس از تشخیص تومور مغزی توسط پزشکان متخصص روز سهشنبه نوزدهم دیماه تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت اما دو هفته بعد بر اثر حمله قلبی درگذشت.
رئیسجمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی با درود به روان پاک مجاهد خلق غلامحسین صادقی و با تسلیت به همرزمانش در اشرف و لیبرتی بهویژه فرزند مجاهدش محمد صادقی گفت:
«سلام و رحمت حق بر مجاهد صدیق حاج صادقی که در قیام به مجاهدت در برابر دو دیکتاتوری و در طریق صدق و فدا به حنیف و مسعود دل سپرد و تا به آخر به عهد خود با خدا و خلق وفا کرد.
مجاهدی والامقام که نور ایمان و فضیلت افتادگی و گرمای عواطف انسانیاش احترام و صمیمیت برمیانگیخت.
در مبارزه و مجاهدت نمونهای از سرزندگی بود، در پایداری و رزمندگی در صف مقدم نبرد هیچ مانعی نه سن و سال و نه بیماری را بهرسمیت نمیشناخت و هر چه شرایط بغرنجتر و دشوارتر میشد برای تغییر محیط برانگیختهتر بود.
وقتی برای انقلاب و آزادی قیام کرد کارخانه و سرمایهاش در بازار و همه دارایی و زندگی و خانمان را بدون چشمداشت در طبق اخلاص و مجاهدت نهاد. از همه چیز خود گذشت و سرمشق آزادگی شد. نسلی که با این مظاهر رستگاری شناخته میشود سرمایه مردم ایران برای رهایی از همه قید و بندهاست. رئیسجمهور برگزیده مقاومت همچنین درگذشت مجاهد صدیق غلامحسین صادقی به خانواده محترم صادقی، به مردم کاشان و به شورای ملی مقاومت تسلیت گفت.»
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
تاکی کنیم بیتو صبری که نیست ما را
غلامحسین صادقی از الگوهای برجسته مجاهدت و پاکبازی بود که جان و مال و دار و ندار و خانمان را با صدق و فدا و اخلاص تمام در راه خدا و رهایی خلق میهنش نثار کرد. متولد 1317 بود و در سالهای اخیر از بیماریهای حادی که در سالهای اخیر عارضهاش شده بود رنج میبرد. اما شادابی، سرحالی، شوخ طبعی، جوش و خروش و تکاپوی خستگیناپذیر در همه زمینهها اجازه نمیداد که سن و سالش را کسی بفهمد و اگر از سن و سالش سؤال میکردی با شوخ طبعی همیشگیاش و البته خیلی جدی و با اعتقاد میگفت تولد من همان سالی است که به انقلاب خواهر مریم پا گذاشتم.
تیز و تند و قبراق میآمد و میرفت، بیوقفه در فضایی پرنشاط و در عینحال منظبت از اولین ساعتهای صبح تا نیمههای شب در تلاش بود.
از نوجوانی و هنگامیکه در روزگار ستم شاهی ناچار شد تحصیل و مدرسه را بهخاطر تأمین معاش خانواده ترک کند و در بازار به شاگردی بپردازد طعم فقر و محرومیت را چشید. ذهن جستجوگرش در تکاپو برای یافتن این سؤال بود که چرا این همه ستم و نابرابری وجود دارد، او برای یافتن پاسخ این سؤالها به قول خودش به هر دری میزد. بهخاطر اعتقادات عمیق مذهبی که داشت در نوجوانی جذب هیأتها و محافل مذهبی آن دوران شد.
حاج صادقی: «در سن 1335 توی بازار حجره داشتم کوچه (حاجب الدوله) که اونجا ما با شهید عطاالله محمودیان و شهید محمد مصباح با هم شریک بودیم آنجا کار میکردیم در ضمن کار فعالیتهای مذهبیمون شروع کرده بودیم، اینجا برو، اونجا برو، این هیأت برو، اون هیأت برو، دنبال یک چیزی میگشتیم »
اما آنچه در این محافل یافت میشد روح جستجوگر او را سیراب نمیکرد. خودش میگفت همینطور سرگشته بودم تا اینکه یک روز در سال 49 مجاهد شهید محمد مصباح که با هم در بازار رفیق بودیم و با هم فعالیت میکردیم آیاتی از قرآن برایم خواند و تفسیر کرد. از شنیدن آن حرفها تکان خوردم چون احساس کردم آنچه را که دنبالش بودم و پیدا نمیکردم یافتهام. بعدها فهمیدم آیاتی که آن روز و روزهای بعد مصباح برایم میگفت تفسیر قرآن بنیانگذار مجاهدین محمد حنیفنژاد بوده است.
حاج صادقی: «محمد آقا چندین مرتبه که میآمد توی بازار با همان کاسبهای اطراف اون حجره ما وقتی سلام و علیک میکرد نمیشناختند کیه فقط اینقدر میدونستند که وی میاومد تنظیم رابطهای که میکرد این تنظیم رابطه از اون باربرش گرفته تا کاسبکارش، تا دستفروشش، تا همه اینها واقعاً شیفته میشدند.»
مجاهد صدیق غلامحسین صادقی که یارانش او را حاج صادقی صدا میکردند از سال 1349 در میان حامیان مجاهدین در بازار همراه با مجاهدان شهید مصباح و عطاالله حاج محمودیان به فعالیت پرداخت و همراه با آنها در برنامههای جمعی مانند کوهپیمایی شرکت میکرد. حاج صادقی پس از ضربه شهریور 1350 به مجاهد قهرمان احمد رضایی وصل شد و تمامی امکاناتش در بازار و خانهاش را در اختیار سازمان قرار داد.
حاج صادقی: «احمد رضایی آمده بود توی بازار توی اطراف چیز داشتیم با هم میگشتیم در رابطه با تخلیه انبار ما که مواد و اینها توش بود که متأسفانه یکی از علمایی که الآن هم هستند و دو تا از بازاریها رفتن اون انبار را لو دادند و من یادمه وقتی که احمد رضایی اومد توی بازار و توی کوچهها میگشتیم تا یه موقعی برسه که بریم اون کار رو بکنیم تمام بچههایی که ما را میشناختند همه میاومدند دقیقاً خدا شاهده میگفتی فلانی سلاح داری میگفت خیالت راحت، میگفت خیلی خوب پس خیالم راحته از جنبش مسلحانه از کوچک و بزرگ بازار اینطور طرفداری میکردند.»
در همان سالها توسط رژیم شاه دستگیر شد و مدت چند ماه را در زندان بهسر برد اما از آنجا که ارتباطش با سازمان لو نرفته بود آزاد شد. در سالهای 1356 و 1357 به موازات بالا گرفتن انقلاب بر دامنه فعالیتهای مبارزاتیاش افزود و با دست شستن از مغازه و کارخانه کوچکی که دایر کرده بود تمامی وقت و زندگی و دار و ندارش را در اختیار مجاهدین گذاشت.
حاج صادقی: «آن زمان دست سازمان، دست ما باز بود و به هر کی میگفتیم دو هزار تومان بده دیگر نمیپرسید تو برای چی میخوای برای چی نمیخوای، همین که میفهمید ما در ارتباط با سازمان هستیم و پول میخوایم بلافاصله بدون برو برگرد میآورد میداد بهمان و مسأله حل کرد یادمه که یه دفعه میخواستیم ماشین بخریم اون زمان پیکان 11هزار تا بود من رفتم پیش یه تاجری گفتم 4هزار تا به من بده گفت که برای چی میخوای گفتم میخوام چیزی بخرم بلافاصله گفت در اون رابطه است گفتم آره گفت بفرما این چهار هزارتا دو جا سه جار رفتم همینجوری پول یه پیکان درآمد خیلی در عرض نصف روز.»
پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای مبارزاتی و ضدارتجاعی را در کانون توحیدی اصناف که خود از مؤسسانش بود پی گرفت. پس از 30خرداد 1360 به زندگی مخفی روی آورد و در پایگاههای مختلف همراه با دیگر همرزمانش برای دفاع از آزادی و شرف مردم ایران سلاح بهدست گرفت. در سال 61 از ایران خارج شد و ابتدا به اسپانیا و سپس به فرانسه رفت و در سال 65 همزمان با عزیمت رهبر مقاومت به منطقه مرزی آمد و در پایگاههای مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی مسئولیتهای مختلفی را برعهده گرفت و با سختکوشی و احساس مسئولیتی خیره کننده آنها را پیش برد. همرزمانش میگویند در صحنهها و میدانهای رزم ایدئولوژیک حاج صادقی همیشه پیشگام بود و با صداقت مثال زدنیش چشمها را خیره میکرد. در انتقاد و انتقاد از خود صریح، دلسوز و صمیمی بود و بهجد از سایرین هم خواست که اشکالات و انتقادات او را بگویند و در راستای زدودن آنها جهد و جهدی آموزنده داشت. خودش همیشه راز و رمز سرزندگی و نشاط انقلابیاش را در انقلاب خواهر مریم خلاصه میکرد.
حاج صادقی: «احساسم در رابطه با ما وارد جنگ هستیم با رژیم ضدبشری خمینی و هر کجایی که با رژیم بتونم بجنگم همونجا میرم چه لیبرتی باشه چه کجای دیگر برای من فرقی نخواهد کرد جنگ من با رژیم است و با هیچکس دیگر با سرنگونی رژیم فقط با هیچکس دیگری جنگی نداریم لیبرتی باشه چشم تا کجا تا هر کجا»
در پاسخ به ابلاغیه تعیینتکلیف در لیبرتی در آبان ماه 1391 که از آخرین نوشتههای اوست چنین مینویسد:
قهرمان پایداری 10ساله در اشرف تا آخرین نفسهای زندگی در زندان لیبرتی با شور صدق و فدا دست افشان و پایکوبان بر سر آتش آزادی میرزمید.
غلامحسین صادقی از بازاریان پیشتاز تهران، زندانی سیاسی در رژیم شاه، عضو کانون توحیدی اصناف و عضو شورای ملی مقاومت ایران محبوب همه مجاهدان آزادیستان و معتمد بازاریان غیرتمند تهران در شامگاه چهارشنبه چهارم بهمن در بیمارستان قاضی حریری بغداد دو هفته پس از یک عمل جراحی سخت ولی دیرهنگام بر اثر سکته قلبی جان باخت.
او که از چند سال قبل دردهای سخت بیماری را در شرایط محاصره پزشکی و دارویی در اشرف و لیبرتی تحمل میکرد سرانجام روز دوم دیماه گذشته برای تشخیص بیماری به بیمارستان تخصصی در بغداد اعزام شد ولی عوامل جنایتکار دستگاه امنیتی مالکی به بهانههای واهی از معاینه او توسط پزشک متخصص ممانعت کردند و او را به لیبرتی بازگرداندند که اعتراض و شکایت خود وی به ناظران یونامی را در پی داشت. روز بعد بر اثر شکایت و اصرار مجاهدان لیبرتی که وضعیت دشوار بیماری حاج صادقی را میدیدند و موضوع را به مقامهای سازمان ملل کشاندند مجدداً برای معاینه تخصصی به بغداد منتقل شد و پس از تشخیص تومور مغزی توسط پزشکان متخصص روز سهشنبه نوزدهم دیماه تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت اما دو هفته بعد بر اثر حمله قلبی درگذشت.
رئیسجمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی با درود به روان پاک مجاهد خلق غلامحسین صادقی و با تسلیت به همرزمانش در اشرف و لیبرتی بهویژه فرزند مجاهدش محمد صادقی گفت:
«سلام و رحمت حق بر مجاهد صدیق حاج صادقی که در قیام به مجاهدت در برابر دو دیکتاتوری و در طریق صدق و فدا به حنیف و مسعود دل سپرد و تا به آخر به عهد خود با خدا و خلق وفا کرد.
مجاهدی والامقام که نور ایمان و فضیلت افتادگی و گرمای عواطف انسانیاش احترام و صمیمیت برمیانگیخت.
در مبارزه و مجاهدت نمونهای از سرزندگی بود، در پایداری و رزمندگی در صف مقدم نبرد هیچ مانعی نه سن و سال و نه بیماری را بهرسمیت نمیشناخت و هر چه شرایط بغرنجتر و دشوارتر میشد برای تغییر محیط برانگیختهتر بود.
وقتی برای انقلاب و آزادی قیام کرد کارخانه و سرمایهاش در بازار و همه دارایی و زندگی و خانمان را بدون چشمداشت در طبق اخلاص و مجاهدت نهاد. از همه چیز خود گذشت و سرمشق آزادگی شد. نسلی که با این مظاهر رستگاری شناخته میشود سرمایه مردم ایران برای رهایی از همه قید و بندهاست. رئیسجمهور برگزیده مقاومت همچنین درگذشت مجاهد صدیق غلامحسین صادقی به خانواده محترم صادقی، به مردم کاشان و به شورای ملی مقاومت تسلیت گفت.»
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
تاکی کنیم بیتو صبری که نیست ما را
غلامحسین صادقی از الگوهای برجسته مجاهدت و پاکبازی بود که جان و مال و دار و ندار و خانمان را با صدق و فدا و اخلاص تمام در راه خدا و رهایی خلق میهنش نثار کرد. متولد 1317 بود و در سالهای اخیر از بیماریهای حادی که در سالهای اخیر عارضهاش شده بود رنج میبرد. اما شادابی، سرحالی، شوخ طبعی، جوش و خروش و تکاپوی خستگیناپذیر در همه زمینهها اجازه نمیداد که سن و سالش را کسی بفهمد و اگر از سن و سالش سؤال میکردی با شوخ طبعی همیشگیاش و البته خیلی جدی و با اعتقاد میگفت تولد من همان سالی است که به انقلاب خواهر مریم پا گذاشتم.
تیز و تند و قبراق میآمد و میرفت، بیوقفه در فضایی پرنشاط و در عینحال منظبت از اولین ساعتهای صبح تا نیمههای شب در تلاش بود.
از نوجوانی و هنگامیکه در روزگار ستم شاهی ناچار شد تحصیل و مدرسه را بهخاطر تأمین معاش خانواده ترک کند و در بازار به شاگردی بپردازد طعم فقر و محرومیت را چشید. ذهن جستجوگرش در تکاپو برای یافتن این سؤال بود که چرا این همه ستم و نابرابری وجود دارد، او برای یافتن پاسخ این سؤالها به قول خودش به هر دری میزد. بهخاطر اعتقادات عمیق مذهبی که داشت در نوجوانی جذب هیأتها و محافل مذهبی آن دوران شد.
حاج صادقی: «در سن 1335 توی بازار حجره داشتم کوچه (حاجب الدوله) که اونجا ما با شهید عطاالله محمودیان و شهید محمد مصباح با هم شریک بودیم آنجا کار میکردیم در ضمن کار فعالیتهای مذهبیمون شروع کرده بودیم، اینجا برو، اونجا برو، این هیأت برو، اون هیأت برو، دنبال یک چیزی میگشتیم »
اما آنچه در این محافل یافت میشد روح جستجوگر او را سیراب نمیکرد. خودش میگفت همینطور سرگشته بودم تا اینکه یک روز در سال 49 مجاهد شهید محمد مصباح که با هم در بازار رفیق بودیم و با هم فعالیت میکردیم آیاتی از قرآن برایم خواند و تفسیر کرد. از شنیدن آن حرفها تکان خوردم چون احساس کردم آنچه را که دنبالش بودم و پیدا نمیکردم یافتهام. بعدها فهمیدم آیاتی که آن روز و روزهای بعد مصباح برایم میگفت تفسیر قرآن بنیانگذار مجاهدین محمد حنیفنژاد بوده است.
حاج صادقی: «محمد آقا چندین مرتبه که میآمد توی بازار با همان کاسبهای اطراف اون حجره ما وقتی سلام و علیک میکرد نمیشناختند کیه فقط اینقدر میدونستند که وی میاومد تنظیم رابطهای که میکرد این تنظیم رابطه از اون باربرش گرفته تا کاسبکارش، تا دستفروشش، تا همه اینها واقعاً شیفته میشدند.»
مجاهد صدیق غلامحسین صادقی که یارانش او را حاج صادقی صدا میکردند از سال 1349 در میان حامیان مجاهدین در بازار همراه با مجاهدان شهید مصباح و عطاالله حاج محمودیان به فعالیت پرداخت و همراه با آنها در برنامههای جمعی مانند کوهپیمایی شرکت میکرد. حاج صادقی پس از ضربه شهریور 1350 به مجاهد قهرمان احمد رضایی وصل شد و تمامی امکاناتش در بازار و خانهاش را در اختیار سازمان قرار داد.
حاج صادقی: «احمد رضایی آمده بود توی بازار توی اطراف چیز داشتیم با هم میگشتیم در رابطه با تخلیه انبار ما که مواد و اینها توش بود که متأسفانه یکی از علمایی که الآن هم هستند و دو تا از بازاریها رفتن اون انبار را لو دادند و من یادمه وقتی که احمد رضایی اومد توی بازار و توی کوچهها میگشتیم تا یه موقعی برسه که بریم اون کار رو بکنیم تمام بچههایی که ما را میشناختند همه میاومدند دقیقاً خدا شاهده میگفتی فلانی سلاح داری میگفت خیالت راحت، میگفت خیلی خوب پس خیالم راحته از جنبش مسلحانه از کوچک و بزرگ بازار اینطور طرفداری میکردند.»
در همان سالها توسط رژیم شاه دستگیر شد و مدت چند ماه را در زندان بهسر برد اما از آنجا که ارتباطش با سازمان لو نرفته بود آزاد شد. در سالهای 1356 و 1357 به موازات بالا گرفتن انقلاب بر دامنه فعالیتهای مبارزاتیاش افزود و با دست شستن از مغازه و کارخانه کوچکی که دایر کرده بود تمامی وقت و زندگی و دار و ندارش را در اختیار مجاهدین گذاشت.
حاج صادقی: «آن زمان دست سازمان، دست ما باز بود و به هر کی میگفتیم دو هزار تومان بده دیگر نمیپرسید تو برای چی میخوای برای چی نمیخوای، همین که میفهمید ما در ارتباط با سازمان هستیم و پول میخوایم بلافاصله بدون برو برگرد میآورد میداد بهمان و مسأله حل کرد یادمه که یه دفعه میخواستیم ماشین بخریم اون زمان پیکان 11هزار تا بود من رفتم پیش یه تاجری گفتم 4هزار تا به من بده گفت که برای چی میخوای گفتم میخوام چیزی بخرم بلافاصله گفت در اون رابطه است گفتم آره گفت بفرما این چهار هزارتا دو جا سه جار رفتم همینجوری پول یه پیکان درآمد خیلی در عرض نصف روز.»
پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای مبارزاتی و ضدارتجاعی را در کانون توحیدی اصناف که خود از مؤسسانش بود پی گرفت. پس از 30خرداد 1360 به زندگی مخفی روی آورد و در پایگاههای مختلف همراه با دیگر همرزمانش برای دفاع از آزادی و شرف مردم ایران سلاح بهدست گرفت. در سال 61 از ایران خارج شد و ابتدا به اسپانیا و سپس به فرانسه رفت و در سال 65 همزمان با عزیمت رهبر مقاومت به منطقه مرزی آمد و در پایگاههای مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی مسئولیتهای مختلفی را برعهده گرفت و با سختکوشی و احساس مسئولیتی خیره کننده آنها را پیش برد. همرزمانش میگویند در صحنهها و میدانهای رزم ایدئولوژیک حاج صادقی همیشه پیشگام بود و با صداقت مثال زدنیش چشمها را خیره میکرد. در انتقاد و انتقاد از خود صریح، دلسوز و صمیمی بود و بهجد از سایرین هم خواست که اشکالات و انتقادات او را بگویند و در راستای زدودن آنها جهد و جهدی آموزنده داشت. خودش همیشه راز و رمز سرزندگی و نشاط انقلابیاش را در انقلاب خواهر مریم خلاصه میکرد.
حاج صادقی: «احساسم در رابطه با ما وارد جنگ هستیم با رژیم ضدبشری خمینی و هر کجایی که با رژیم بتونم بجنگم همونجا میرم چه لیبرتی باشه چه کجای دیگر برای من فرقی نخواهد کرد جنگ من با رژیم است و با هیچکس دیگر با سرنگونی رژیم فقط با هیچکس دیگری جنگی نداریم لیبرتی باشه چشم تا کجا تا هر کجا»
در پاسخ به ابلاغیه تعیینتکلیف در لیبرتی در آبان ماه 1391 که از آخرین نوشتههای اوست چنین مینویسد:
من از روز اول با ایمان و اعتقاد به جامعه بیطبقه توحیدی که سرلوحه سازمان مجاهدین خلق است قدم در راه مبارزه برای رهایی خلق در زنجیر و زیر ستم نهادم و وارد سازمان مجاهدین شدم و با ایمان و یقین و اعتقاد به همین آرمان و عقیده و برای رهایی و آزادی خلق در زنجیر با راهبران عقیدتیام مسعود و مریم و با ایمان کامل و درست و به حق بودن این مسیر عهد و پیمان بستم. بار دیگر با یادآوری خون تکتک شهیدان با راهبران عقیدتیام مسعود و مریم عهد و پیمان میبندم تا آخرین قطره خون پرچم هیهات مناالذله را که میراث روز عاشورای حسین است و توسط مسعود به دستم رسیده هرگز زمین نگذارم تا مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم
هیهات مناالذله
امضا: غلامحسین صادقی خرمدشتی
26آبان 1391
سلام بر مجاهد صدیق غلامحسین صادقی روزی کهزاده شد، روزی که برای رهایی خلق و میهنش بپا خاست و روزی که سرفراز از این جهان رخت بربست و روزی که با شهیدان و صدیقان والامقام برانگیخته خواهد شد.
هیهات مناالذله
امضا: غلامحسین صادقی خرمدشتی
26آبان 1391
سلام بر مجاهد صدیق غلامحسین صادقی روزی کهزاده شد، روزی که برای رهایی خلق و میهنش بپا خاست و روزی که سرفراز از این جهان رخت بربست و روزی که با شهیدان و صدیقان والامقام برانگیخته خواهد شد.