«… مرگ بر فرزند آدم حک شده، آنسان که جای گردنبند بر گردن دختران جوان. من مشتاق دیدن پیشینیان خویشم، همچون اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف. سرزمینی برای کشته شدن من انتخاب شده که به آن خواهم رسید و گویی میبینم که اعضای پیکرم را گرگهای بیابان، در زمینی بین نواویس و کربلا پاره پاره میکنند تا شکمهای گرسنهٴ خود را با آن سیر کنند و انبانهای خالی خویش را از آن بینبارند.
آری! از سرنوشت نمیتوان گریخت. آنچه خداوند به آن خشنود است، ما اهل بیت هم خشنودیم و بر ابتلائاتی که از جانب خدا باشد شکیباییم، زیرا میدانیم او اجر صابران را به ما عطا میکند.
ما پارهٴ تن پیامبر خدا هستیم، از او جدایی نداریم و در بهشت با او خواهیم بود. رسول خدا بدین گونه خشنود خواهد شد و اینگونه به وعدهیی که خداوند به رسولش داده وفا میشود.
پس هر کس برای جانبازی در راه ما آماده است و مشتاق شهادت و ملاقات خداوند است با ما بیاید، زیرا اگر خدا بخواهد بامدادان از مکه خارج میشویم».
آری! از سرنوشت نمیتوان گریخت. آنچه خداوند به آن خشنود است، ما اهل بیت هم خشنودیم و بر ابتلائاتی که از جانب خدا باشد شکیباییم، زیرا میدانیم او اجر صابران را به ما عطا میکند.
ما پارهٴ تن پیامبر خدا هستیم، از او جدایی نداریم و در بهشت با او خواهیم بود. رسول خدا بدین گونه خشنود خواهد شد و اینگونه به وعدهیی که خداوند به رسولش داده وفا میشود.
پس هر کس برای جانبازی در راه ما آماده است و مشتاق شهادت و ملاقات خداوند است با ما بیاید، زیرا اگر خدا بخواهد بامدادان از مکه خارج میشویم».