در پی اعلام نتایج انتخابات مورد مناقشه ریاست جمهوری رژیم، یک خبرنگار فرانسوی گزارش مستندی از تظاهرات و قیام مردم ایران تهیه کرده است. گزارش روز به روز این خبرنگار از این قرار است:
روز اول: چند تن از دانشجویان به من گفتند قرار است تظاهراتی شکل گیرد. من به محل این تظاهرات رفتم.
تا چند روز پیش کسی باور نمیکرد که چنین کلماتی به زبان مردم جاری شود.
آرزوی تغییر رژیم چیزی است که توسط نیروهای ویژه و ضد شورش مستمرا سرکوب میشوند. آنها اجازه نمیدهند که مردم با تلفنهای همراه فیلمبرداری کنند. ولی جمعیت واکنش نشان میدهد و مردم به موتورسواران حمله میکنند. طی چند ساعت، امید دانشجویانی که من آنها را دیدم شکسته شده بود.
در روز دوم: بعد از قیام شب گذشته ما توانستیم تصاویری از نیروهای امنیتی که بر تسلط خود را بر خیابانها اعمال کرده بودند. به ما اجازه فیلمبرداری نمیدهند. اگر بفهمند که ما فیلمبرداری میکنیم، ما را از ایران اخرا ج میکنند.
به ما گفته شد که نیروهای امنیتی دانشگاه تهران را محاصره کردهاند. دانشجویان در یک حرکت اعتراضی در داخل دانشگاه تحصن کردهاند. تمامی منطقه را بسیح به محاصره درآورده است. موتور سواران بسیجی و لیاس شخصی همه جا پیدا میشوند. به آنها دستور داده شده که هرگونه اعتراضی را له کنند. ما سعی میکنیم به سرعت منطقه را ترک کنیم.
در مسیر من به چند دانشجو برخوردم. آنها مرا به یک کوچه راهنمایی کردند و آنجا منتظر شدیم.
یک زن جوان: آنها به مردم حمله میکنند و به ما دشمن میگویند.
اوضاع دارد ترسناک میشود به ما میگویند سریعتر اینجا را ترک کنید.
خواستیم به هتل برگردیم، ولی غیرممکن بود. توانستیم وارد یک کتابفروشی شویم، لحظاتی بعد نیروهای ویژه حمله کردند.
باز هم افراد بیشتری وارد این کتابفروشی کوچک میشوند. پلیس ضدشورش از گاز اشک آور استفاده کرده است.
چه خبر بود، آیا شما درخیابان بودید؟
بله
چهکار کردند، شما را تعقیب کردند؟
بله
آیا میترسید؟
بله
روز سوم: امروز سومین روز تظاهرات است. مقامهای دانشگاه را بستهاند. امتحانات را لغو کردهاند. من به خانه دانشجویانی که روز قبل آنها را دیدم و با آنها قرار گذاشتم رفتم. اینجا تنها جایی است که احساس امنیت میکنم.
چه شده؟
مرا کتک زدند
پلیس ترا کتک زده،
بله
رضا هرگز اجازه نواختن در میان جمع را ندارد .
رضا: ما موزیکهایمان را مینویسیم. ولی موزیکها راک ممنوع است. فقط میتوان موزیکهای کلاسیک ایرانی مجاز است.
برای کشورت چه میخواهی؟
یک جوان: میخواهم بتوانم در خیابانها آزادانه قدم بزنم. میخواهم بتوانم هرکاری دوست دارم بکنم. البته منظورم کارهای غیرقانونی نیست. هرروز که پا به بیرون از خانه میگذارید، یک چیزی که شما را رنج بدهد، خواهید دید.
چند ساعت بعد باوجود این که تظاهرات ممنوع اعلام شده، به نظر میرسد که همه شهر دوباره به خیابانها سرازیر شدهاند.
در میان این جمعیت عظیم، تمامی یک خانواده، دوستان و از نسلهای مختلف حضور دارند. تنها سلاح آنها سکوت است.
تظاهرات هر لحظه بزرگتر میشود و طول آن به بیش از 20 کیلومتر از میدان انقلاب به میدان آزادی میرسد.
سکوت با صدای شلیک گلولهها در فاصله نزدیک شکسته میشود. جمعیت وحشت میکند. برای اولین بار سرو کله آمبولانسها پیدا میشود. شماری مجروح شدهاند. شماری هم کشته شدند.
آنهایی که در جلو صفوف بودند میگویند گلولهها واقعی است.
اوضاع دارد خطرناک میشود و باید برویم.
فیلمهای سرکوب ساعتهایی بعد روی اینترنت گذاشته شد. تظاهر کنندگان از تلفنهای دستی خود برای نشان دادن صحنهها استفاده میکنند. حتی تلویزیون دولتی هم اعتراف کرد که هفت نفر کشته شدهاند. ولی مردم میگویند شمار کشته شدگان بسیار از این بیشتر است.
شب هنگام پلیس ویژه ضدشورش تظاهر کنندگان را شکار میکنند. دانشجویان با ضرب و شتم وحشیانه آنها مواجه میشوند. شبهنظامیان بسیج به خوابگاه دانشگاه حمله میکنند. تصاویری که با تلفنهای همراه گرفته شده، بسیجیها را در داخل کوی دانشگاه نشان میدهد. بسیجیها به تخریب ساختمانها بدون تمایزی میپردازند.
صبح روز بعد که فیلمهای آن هم روی اینترنت توسط جوانان ایرانی گذاشته شده، به خوبی صحنههای خوابگاه را که تخریب شده و آثار خون روی زمین دیده میشود، را نشان میدهد. من تلاش کردم بفهمم که در شب قبل در خوابگاه دانشگاه چه اتفاقی رخ داده است. یک جوان ایرانی در دانشگاه تهران قبول میکند با وجود ریسک زیادی که برایش دارد، با دوربین مخفی شده فیلمبرداری کند. اولین تصاویری که گرفته است، نشان میدهد که دانشجویان دارند دانشگاه را ترک میکنند.
در کانتین دانشجویی، سایرین هم مشاهدات خود را بیان کردند.
هنوز معلوم نیست که تعداد واقعی دانشجویانی که کشته شدهاند، چند نفر است.
من تلاش کردم بقیه دانشجویان را که در همان شب در خوابگاه بودند، پیدا کنم. این کار با وجود این که بهطور رسمی اجازه خبرنگاری مرا گرفتهاند، بسیار مشکل شده است. وزارت اطلاعات به خبرنگاران خارجی گفته است که آنها حق کارکردن در کشور را ندارند. مقامهای تهدید کردهاند که هر دانشجویی که بخواهد وقایع شب قبل را به خبرنگاران خارجی بازگو کند، او را دستگیر میکنند.
رضا میخواهد کمک کند و گفت که او چند دانشجو را میشناسد که همه چیز را به چشم خود دیدهاند. او تلاش کرد آنها را متقاعد کند که صحبت کنند، ولی اکثر آنها از این که ما فیلم آنها بگیریم، وحشت دارند. در پایان دو تن از آنها موافقت میکنند تا صحبت کنند.
دانشجویان تنها کسانی نیستند که در خط آتش قرار گرفتهاند. جرج مک کلوی هم مثل من یک خبرنگار کانادایی است که به او اجازه داده بودند، انتخابات ریاست جمهوری ایران را گزارش کند. وی را شب قبل دستگیر کردند و او را پنج ساعت در وزارت کشور در دست نیروهای ویژه ضدشورش نگهداشتند.
روز اول: چند تن از دانشجویان به من گفتند قرار است تظاهراتی شکل گیرد. من به محل این تظاهرات رفتم.
تا چند روز پیش کسی باور نمیکرد که چنین کلماتی به زبان مردم جاری شود.
آرزوی تغییر رژیم چیزی است که توسط نیروهای ویژه و ضد شورش مستمرا سرکوب میشوند. آنها اجازه نمیدهند که مردم با تلفنهای همراه فیلمبرداری کنند. ولی جمعیت واکنش نشان میدهد و مردم به موتورسواران حمله میکنند. طی چند ساعت، امید دانشجویانی که من آنها را دیدم شکسته شده بود.
در روز دوم: بعد از قیام شب گذشته ما توانستیم تصاویری از نیروهای امنیتی که بر تسلط خود را بر خیابانها اعمال کرده بودند. به ما اجازه فیلمبرداری نمیدهند. اگر بفهمند که ما فیلمبرداری میکنیم، ما را از ایران اخرا ج میکنند.
به ما گفته شد که نیروهای امنیتی دانشگاه تهران را محاصره کردهاند. دانشجویان در یک حرکت اعتراضی در داخل دانشگاه تحصن کردهاند. تمامی منطقه را بسیح به محاصره درآورده است. موتور سواران بسیجی و لیاس شخصی همه جا پیدا میشوند. به آنها دستور داده شده که هرگونه اعتراضی را له کنند. ما سعی میکنیم به سرعت منطقه را ترک کنیم.
در مسیر من به چند دانشجو برخوردم. آنها مرا به یک کوچه راهنمایی کردند و آنجا منتظر شدیم.
یک زن جوان: آنها به مردم حمله میکنند و به ما دشمن میگویند.
اوضاع دارد ترسناک میشود به ما میگویند سریعتر اینجا را ترک کنید.
خواستیم به هتل برگردیم، ولی غیرممکن بود. توانستیم وارد یک کتابفروشی شویم، لحظاتی بعد نیروهای ویژه حمله کردند.
باز هم افراد بیشتری وارد این کتابفروشی کوچک میشوند. پلیس ضدشورش از گاز اشک آور استفاده کرده است.
چه خبر بود، آیا شما درخیابان بودید؟
بله
چهکار کردند، شما را تعقیب کردند؟
بله
آیا میترسید؟
بله
روز سوم: امروز سومین روز تظاهرات است. مقامهای دانشگاه را بستهاند. امتحانات را لغو کردهاند. من به خانه دانشجویانی که روز قبل آنها را دیدم و با آنها قرار گذاشتم رفتم. اینجا تنها جایی است که احساس امنیت میکنم.
چه شده؟
مرا کتک زدند
پلیس ترا کتک زده،
بله
رضا هرگز اجازه نواختن در میان جمع را ندارد .
رضا: ما موزیکهایمان را مینویسیم. ولی موزیکها راک ممنوع است. فقط میتوان موزیکهای کلاسیک ایرانی مجاز است.
برای کشورت چه میخواهی؟
یک جوان: میخواهم بتوانم در خیابانها آزادانه قدم بزنم. میخواهم بتوانم هرکاری دوست دارم بکنم. البته منظورم کارهای غیرقانونی نیست. هرروز که پا به بیرون از خانه میگذارید، یک چیزی که شما را رنج بدهد، خواهید دید.
چند ساعت بعد باوجود این که تظاهرات ممنوع اعلام شده، به نظر میرسد که همه شهر دوباره به خیابانها سرازیر شدهاند.
در میان این جمعیت عظیم، تمامی یک خانواده، دوستان و از نسلهای مختلف حضور دارند. تنها سلاح آنها سکوت است.
تظاهرات هر لحظه بزرگتر میشود و طول آن به بیش از 20 کیلومتر از میدان انقلاب به میدان آزادی میرسد.
سکوت با صدای شلیک گلولهها در فاصله نزدیک شکسته میشود. جمعیت وحشت میکند. برای اولین بار سرو کله آمبولانسها پیدا میشود. شماری مجروح شدهاند. شماری هم کشته شدند.
آنهایی که در جلو صفوف بودند میگویند گلولهها واقعی است.
اوضاع دارد خطرناک میشود و باید برویم.
فیلمهای سرکوب ساعتهایی بعد روی اینترنت گذاشته شد. تظاهر کنندگان از تلفنهای دستی خود برای نشان دادن صحنهها استفاده میکنند. حتی تلویزیون دولتی هم اعتراف کرد که هفت نفر کشته شدهاند. ولی مردم میگویند شمار کشته شدگان بسیار از این بیشتر است.
شب هنگام پلیس ویژه ضدشورش تظاهر کنندگان را شکار میکنند. دانشجویان با ضرب و شتم وحشیانه آنها مواجه میشوند. شبهنظامیان بسیج به خوابگاه دانشگاه حمله میکنند. تصاویری که با تلفنهای همراه گرفته شده، بسیجیها را در داخل کوی دانشگاه نشان میدهد. بسیجیها به تخریب ساختمانها بدون تمایزی میپردازند.
صبح روز بعد که فیلمهای آن هم روی اینترنت توسط جوانان ایرانی گذاشته شده، به خوبی صحنههای خوابگاه را که تخریب شده و آثار خون روی زمین دیده میشود، را نشان میدهد. من تلاش کردم بفهمم که در شب قبل در خوابگاه دانشگاه چه اتفاقی رخ داده است. یک جوان ایرانی در دانشگاه تهران قبول میکند با وجود ریسک زیادی که برایش دارد، با دوربین مخفی شده فیلمبرداری کند. اولین تصاویری که گرفته است، نشان میدهد که دانشجویان دارند دانشگاه را ترک میکنند.
در کانتین دانشجویی، سایرین هم مشاهدات خود را بیان کردند.
هنوز معلوم نیست که تعداد واقعی دانشجویانی که کشته شدهاند، چند نفر است.
من تلاش کردم بقیه دانشجویان را که در همان شب در خوابگاه بودند، پیدا کنم. این کار با وجود این که بهطور رسمی اجازه خبرنگاری مرا گرفتهاند، بسیار مشکل شده است. وزارت اطلاعات به خبرنگاران خارجی گفته است که آنها حق کارکردن در کشور را ندارند. مقامهای تهدید کردهاند که هر دانشجویی که بخواهد وقایع شب قبل را به خبرنگاران خارجی بازگو کند، او را دستگیر میکنند.
رضا میخواهد کمک کند و گفت که او چند دانشجو را میشناسد که همه چیز را به چشم خود دیدهاند. او تلاش کرد آنها را متقاعد کند که صحبت کنند، ولی اکثر آنها از این که ما فیلم آنها بگیریم، وحشت دارند. در پایان دو تن از آنها موافقت میکنند تا صحبت کنند.
دانشجویان تنها کسانی نیستند که در خط آتش قرار گرفتهاند. جرج مک کلوی هم مثل من یک خبرنگار کانادایی است که به او اجازه داده بودند، انتخابات ریاست جمهوری ایران را گزارش کند. وی را شب قبل دستگیر کردند و او را پنج ساعت در وزارت کشور در دست نیروهای ویژه ضدشورش نگهداشتند.
خبرنگار کانادایی: یک بسیجی لباس شخصی مرا گرفت و شروع به زدن توی سر من کرد. من هم خودم را کنار کشیدم. ناگهان پنج تا یا شاید بیشتر مأمور به من حمله کردند و شروع به کتک زدن من توی خیابان کردند، .
یکی از آنها دستکشهای چرمی پوشیده بود و گلوی مرا گرفت و فشار داد. یک مأمور دیگر دستان مرا اینطور گرفت و مرا کشید روی موتور و مرا به داخل وزارت کشور برد. در آنجا من حدود 50 تا 100نفر را دیدم که دستان خود را پشت سرشان گرفته و روی زمین نشسته بودند. مأموران هم راه میرفتند و آنها را با چوب میزدند. من هم طرف مقابل اتاق پشت به دیوار بودم. از من بازجویی کردند و دوربیننم را چک کردند که آیا فیلم و عکسی گرفتهام.
زیرزمینهای وزارت کشور فقط محل نگهداری صدها دانشجو نیست، بلکه همه کسان دیگری که از روز 13ژوئن تاکنون دستگیر شدهاند، را آنجا نگهداری میکنند.
امیر یک استاد رشته جامعه شناسی است. از روز انتخابات چندتن از دانشجویان او ناپدید شده و اثری از آنها
نیست. در پی کشتار و دستگیریها، 150تن از استادان دانشگاههای مختلف استعفا کردند.
هربار والدین دانشجویان میپرسند فرزندانشان کجا هستند؟ ولی پاسخی نیست. هیچ پاسخی.
خیر، ما هیچ خبری نداریم.
این نگران کننده است
به همین دلیل یکی از همکارانم که استاد حقوق است، از همه همکاران دیگرمان خواسته است تا یک شکایت نامه امضا کنند
و بخواهند که به ما بگویند چه بلایی سر دانشجویان ما و سایر کسانی که مفقود شدهاند، آمده است.
آیا شما میترسید؟
در حال حاضر خیر، ولی در ایران ما روز به روز زندگی میکنیم.
امیر برای برگزاری مراسم یادبود کسانی که کشته شدهاند به دانشگاه میرود. من نمیتوانم او را همراهی کنم، زیرا همه دوربینها را در خیابانها جمع میکنند. ما از دوربین مخفیمان استفاده میکنیم تا از دانشجویان فیلمبرداری کنیم. دروازههای دانشگاه بسته است. در یک اقدام همبستگی، دهها نفر از مردم تهران در کنار نردهها راهپیمایی میکنند. در میان آنها بسیاری روشنفکران هستند. طی چند روز گذشته 450نفر از آنها دستگیر شدهاند. قدری جلوتر، دهها تن از دانشجویان در جلوی در ورودی تجمع کردهاند، و در اعتراض علنی علیه دولت شعار میدهند. آخرین باری که دانشجویان جرأت انجام چنین کاری را داشتند، 1999 بود. آن قیام آن زمان به شدت و با خونریزی شدید سرکوب شد.
ما آن شب به خانه استاد دانشگاه رفتیم. او نامهیی که یکی از دانشجویانش نوشته بود را به من نشان داد. او را دستگیر کرده بودند و دوباره آزاد شده بود. وی چند روز در وزارت کشور مورد بازجویی قرار گرفته بود.
آنها سه روز پیش از وزارت کشور بازگشتهاند. آنها گفتند آنجا از زندان گوانتانامو بدتر بود.
بهشدت ظالمانه بود.
بقیه را از روی نامه بخوانید.
وقتی ما را بردند داخل، به ما گفتند روی زمین بخوابید و غلت بزنید
هربار که به همدیگر برخورد میکردیم، ما را با باتون و لگد میزدند.
آنها تکرار میکردند ”خب، پس شما انقلاب میخواهید؟“ و سپس به وقیحترین شکل به ما توهین میکردند…
آنها به ما اهانتهای جنسی میکردند که اخلاق به من اجازه نمیدهد آنرا بنویسم…
یکی از بدترین لحظات، زمانی بود که ما بیش از یکساعت بود اطراف اتاق روی زمین غلت میخوردیم. همه ما را کنار هم گذاشتند. یکی از دانشجویان شروع به گریه کردن نمود و ما همه گریه کردیم…
شب هنگام پروفسور ما را به تراس خانهاش برد تا گوش کنیم. صدای فریاد مردم به گوش میرسید. فریاد هزاران نفری که در رویارویی با دولت به خدا پناه میبردند.
آیا این صدای مردم است؟
بله همین طور است.
کسی به این گوش میکند؟
به نفع خودشان است که به این ندا گوش کنند.
رژیم قبلی هرگز به این ندا گوش نکرد.
ولی اکنون آنها باید به این ندا گوش کنند
مردم خواستار تغییر هستند و متأسفانه مقامهای با این خواسته مخالفت میکنند.
هربار والدین دانشجویان میپرسند فرزندانشان کجا هستند؟ ولی پاسخی نیست. هیچ پاسخی.
خیر، ما هیچ خبری نداریم.
این نگران کننده است
به همین دلیل یکی از همکارانم که استاد حقوق است، از همه همکاران دیگرمان خواسته است تا یک شکایت نامه امضا کنند
و بخواهند که به ما بگویند چه بلایی سر دانشجویان ما و سایر کسانی که مفقود شدهاند، آمده است.
آیا شما میترسید؟
در حال حاضر خیر، ولی در ایران ما روز به روز زندگی میکنیم.
امیر برای برگزاری مراسم یادبود کسانی که کشته شدهاند به دانشگاه میرود. من نمیتوانم او را همراهی کنم، زیرا همه دوربینها را در خیابانها جمع میکنند. ما از دوربین مخفیمان استفاده میکنیم تا از دانشجویان فیلمبرداری کنیم. دروازههای دانشگاه بسته است. در یک اقدام همبستگی، دهها نفر از مردم تهران در کنار نردهها راهپیمایی میکنند. در میان آنها بسیاری روشنفکران هستند. طی چند روز گذشته 450نفر از آنها دستگیر شدهاند. قدری جلوتر، دهها تن از دانشجویان در جلوی در ورودی تجمع کردهاند، و در اعتراض علنی علیه دولت شعار میدهند. آخرین باری که دانشجویان جرأت انجام چنین کاری را داشتند، 1999 بود. آن قیام آن زمان به شدت و با خونریزی شدید سرکوب شد.
ما آن شب به خانه استاد دانشگاه رفتیم. او نامهیی که یکی از دانشجویانش نوشته بود را به من نشان داد. او را دستگیر کرده بودند و دوباره آزاد شده بود. وی چند روز در وزارت کشور مورد بازجویی قرار گرفته بود.
آنها سه روز پیش از وزارت کشور بازگشتهاند. آنها گفتند آنجا از زندان گوانتانامو بدتر بود.
بهشدت ظالمانه بود.
بقیه را از روی نامه بخوانید.
وقتی ما را بردند داخل، به ما گفتند روی زمین بخوابید و غلت بزنید
هربار که به همدیگر برخورد میکردیم، ما را با باتون و لگد میزدند.
آنها تکرار میکردند ”خب، پس شما انقلاب میخواهید؟“ و سپس به وقیحترین شکل به ما توهین میکردند…
آنها به ما اهانتهای جنسی میکردند که اخلاق به من اجازه نمیدهد آنرا بنویسم…
یکی از بدترین لحظات، زمانی بود که ما بیش از یکساعت بود اطراف اتاق روی زمین غلت میخوردیم. همه ما را کنار هم گذاشتند. یکی از دانشجویان شروع به گریه کردن نمود و ما همه گریه کردیم…
شب هنگام پروفسور ما را به تراس خانهاش برد تا گوش کنیم. صدای فریاد مردم به گوش میرسید. فریاد هزاران نفری که در رویارویی با دولت به خدا پناه میبردند.
آیا این صدای مردم است؟
بله همین طور است.
کسی به این گوش میکند؟
به نفع خودشان است که به این ندا گوش کنند.
رژیم قبلی هرگز به این ندا گوش نکرد.
ولی اکنون آنها باید به این ندا گوش کنند
مردم خواستار تغییر هستند و متأسفانه مقامهای با این خواسته مخالفت میکنند.