گزارشی از شکنجههای وحشیانه، غیرانسانی و قرونوسطایی بازجویان (شکنجه گران) وزارت اطلاعات برای گرفتن اعترافهای تلویزیونی از زندانی سیاسی زانیار مرادی هموطن کرد دریافت شده است که متن آن به قرار زیر میباشد:
اینجانب زانیار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مریوان متولد سال ۱۳۶۷ و دارای یک سابقه سیاسی هستم. بنابه اینکه خانواده اینجانب زانیار مرادی عضو یکی از احزاب سیاسی هست و دولت جمهوری ایران با پدرم دشمنی زیادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری میکند و در اسفند ماه ۱۳۸۷ در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و ۹گلوله به پدرم زدند و بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شد و همهاش در پی آن بودند که به هر طریقی به پدرم ضربه بزنند. تا اینکه در تاریخ ۱۱مرداد ۱۳۸۸ اداره اطلاعات مریوان من را گرفت و بعد از ۲۴ساعت بازداشت در سلولهای انفرادی اطلاعات بدون هیچ بازجویی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که یکی از دوستانم را که با هم رابطه خانوادگی خیلی نزدیک داشتیم بدون اینکه من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.
در سلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعیت خیلی بدی بودم بعد از یک روز با چشمبند و دستبند و پابند من را به زیر زمین که خیلی تاریک بود بردند و بازجوییها را شروع کردند در اوایل بازجوییها از وضعیت پدرم حرف میزدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هیچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هیچ فرقی نداری. در همان روز اول که موضوع بازجویی در مورد پدرم بود من را به یک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم میزدند و فحش خواهر مادری میدادند و بعد از شکنجههای زیادی که دادند و من هم بیحال شدم به داخل سلول بردند و اصلاً از وضعیت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره به زیر زمین بردند و موضوع اتهامهایی که به من زدند و تعداد بازجوهایی که ۴ الی ۶نفر بودند و با چشمبند بازجویی و شکنجه میکردند گفتند این افراد را تو به قتل رساندهای اما من قبول نکردم و شکنجه را بیشتر کردند و گفتند که باید حتماًًً قبول کنی و گرنه خانوادهات را دچار مشکل میکنی و خودت هم زیر شکنجه میمیری اما باز هم قبول نکردم.
تا اینکه خواستند شکنجههای جنسی و بهطور غیرانسانی استفاده کنند. یک بطری را آورده بودند و میگفتند که باید قبول کنی اگر قبول نکنی لباسهایم را از تنم در آورده بودند و میگفتند باید روی این بطری بشینی و همچنین تهدید به تجاوز جنسی میکردند و میگفتند خودت انتخاب کن یا قبول میکنی یا این آخرین راهته، من هم به ناچار قبول کردم چون نمیتوانستم این نوع شکنجهها را تحمل کنم و بهشدت از ناحیه بیضه خونریزی و سوزش داشتم و دیگر در برابر شکنجههای بیرحمانه دوام نداشتم. حتی هیچ دکتری برای معالجه من نیاوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داریم بعد از ۱۸ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهامها.
دوستم لقمان مرادی که او هم ۳پرونده سیاسی دیگری داشت را مجبور به قبول کردن همان اتهامها کردند با استفاده از شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی و تهدیدهای بیش از حد و خودشان برنامهریزیهای همه چیز را کرده بودند که شیوه اعترافها را چگونه بکنیم و آن چیزی که آنها میگفتند ما باید قبول میکردیم وگرنه شکنجههای خیلی بیرحمانهای استفاده میکردند در صفحات بازجوییها چیزی که میگفتند باید ما بدون اختیار امضاء میکردیم. هر چی میگفتند باید در وقت فیلمبرداری تکرار میکردیم. میخواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگویم که پدرم در این ماجرا است. اما من این را نگفتم و دوباره به زیر شکنجه بردند پاهایم را باز میکردند و با لگد به بیضه هایم میزدند و بعد از اینکه تمام خواستههای خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهدید به ما بستند و گفتند بیش از یک مدت کمی شما را در زندان نگه نمیداریم و زود بدون اینکه کسی بفهمد رضایت خانوادهها را میگیریم و آزادتون میکنیم.
ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت ۹ماه نگهداشتند اما در ۲ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجهها نمیتوانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا اینکه به مرور زمان کمی خوب شدم و هیچ اقدامی برای معالجهام نکردند و بعد از ۹ماه که من و دوستم جدا از هم در سلول بودیم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هیچی نگویید و بعد از چند ماه آزاد میشوید و ما هم از ترس تهدیدها و شکنجههای وحشیانه جنسی سختترسیده بودیم و به هیچ قیمتی نمیخواستیم که دوباره در آن شرایط قرار بگیریم و ما به مدت ۶ماه در زندان مرکزی سنندج ماندیم و بعد از ۶ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوییم که این کار را برای انگلیس کردیم ولی ما نگفتیم و خواستند درباره شخصی بهنام جلیل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنیم و آنها فیلمبرداری کنند. چون جلیل فهمیده بود برایش توطئه چیدهاند و جانش در خطر است به کشور انگلیس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و میگفتند میخواهیم برای دولت انگلیس دردسر درست بکنیم و به مدت یک ماه دیگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج ماندیم و گفتند چند ماه دیگر آزاد میشوید.
ما منتظر بودیم تا اینکه یک روز آمدند دنبال ما، ما را با چشمبند و دستبند و پابند سوار ماشین کردند و در راه گفتند که به تهران میرویم برای دادگاهی و در جلسه دادگاه هیچ حرفی نزنید و کلیه اتهامها را قبول کنید.
ما را مستقیم به سلولهای انفرادی اطلاعات اوین بند ۲۰۹ بردند به مدت یک ماه و نیم بدون اینکه ملاقات و تلفن داشته باشیم خانوادهام در این مدت هیچ خبری از ما نداشتند، ما هیچکدام از بازجوها را ندیدیم. ما را در تاریخ ۱دی ۸۹ با پابند و دستبند به دادگاه انقلاب تهران شعبه ۱۵ بردند و در جلسه دادگاه من و دوستم به هیچ عنوان نتوانستیم حرف بزنیم چون ما را بهشدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلاً نمیدانست که من زانیار هستم یا لقمان چون لقمان حکم دیگری داشت به مدت ۱سال بهخاطر پرونده سیاسی که قبلاً داشت. قاضی صلواتی حکم را به من ابلاغ میکرد.
در جلسه دادگاه که امام جمعه شهر مریوان ملا مصطفی شیرزادی پدر یکی از مقتولین بود میگفت: که من از مردم میخواهم که خود را مانند این افراد به مردم بیگانه نفروشند و از قاضی میخواست من را اعدام کند، امام جمعه اوایلی که پسرش را کشته بودند در بین تمام مردم گفته بود که این کار خود جمهوری اسلامی بوده و میخواست با این حرفهایی که در دادگاه میگفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ایران گفته بود بکند.
بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوین بند ۲۰۹ برگرداندند و اصلاً بازجوها را ندیدیم و در اوین هم درد شکنجههایی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اصلاً هیچ اقدامی برای معالجه من نکردند. بعد از یک هفته ما را به زندان رجایی شهر منتقل کردند تا اینکه در زندان رجایی شهر روزنامهها را دیدیم و دانستیم که چه نامردیهایی در حق ما کردهاند و میخواهند ما را اعدام کنند تا جنایتهای خود را بپوشانند ولی هیچ کس در شهر خودمان مریوان باور نمیکند که ما این کار را کردهایم حتی خانواده خود مقتولین که پیش مردم گفتهاند که ما هنوز باور نداریم و نخواهیم کرد که این کار را این افراد کردهاند.
و حالا که دولت ایران حکم اعدام به ما داده است هیچ راهی برای ما باقی نمانده است جز اینکه واقعیتها را برای تمام مردم دنیا بگوییم تا بیگناهی خودمان را اثبات کنیم. با وجود اینکه تمام واقعیتها را گفتهایم وزارت اطلاعات احتمالاً دوباره من را به اطلاعات بازمیگرداند و دوباره شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی خودشان را شروع میکنند و شاید دوباره ما را مجبور به حرفهای دیگری بکنند و از تلویزیون پخش نمایند اما واقعیت این است که ما قربانی شکنجههای وحشیانه و بیرحمانه وزارت اطلاعات سنندج هستیم و هیچ نقشی در این اتهامهایی که به ما زدهاند نداریم و حالا که وضعیت ما در شرایط سختی هست و حتی قید زندگی خودمان را زدهایم. با گفتن واقعیت برای تمامی مردم دنیا بهخصوص مردم محترم شهر مریوان چند نکتهای حرف دارم:
مردم، ما بیگناه هستیم و قربانی شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و بهشدت تمام اتهامهایی که به ما زدند را تکذیب میکنیم و از تمام مردم دنیا بهخصوص دبیرکل سازمان ملل، حقوقبشر، عفو بینالملل، کمیته ضدشکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنایتهایی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مریوان دیوا تاب که از سال ۱۳۸۰ تا بهحال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از ملیت و قومیت کرد فدا کردهایم بچسباند.
و تنها گناه من این است که خانواده من سیاسی است، از این طریق میخواهند به تمام خانوادههای سیاسی ضربه بزنند و ما را زیر تهدیدها و شکنجههای وحشیانه وزارت اطلاعات سنندج مجبور به این اعتراف کردند و بهشدت این اتهامات را تکذیب میکنیم و از گروها و سازمانهای حقوقبشری تقاضامندیم که با آمرین و عاملین اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجههای بیرحمانه خود کردهاند بر مبنای عدالت برخورد قانونی کنند.
زندانی سیاسی زانیار مرادی
۲۱دی ۱۳۸۹
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:
دبیرکل سازمان مللمتحد
کمیساریای عالی حقوقبشر
کمسیون حقوقبشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بینالملل
گزارشگر ویژه اعدام و شکنجه سازمان ملل.
اینجانب زانیار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مریوان متولد سال ۱۳۶۷ و دارای یک سابقه سیاسی هستم. بنابه اینکه خانواده اینجانب زانیار مرادی عضو یکی از احزاب سیاسی هست و دولت جمهوری ایران با پدرم دشمنی زیادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری میکند و در اسفند ماه ۱۳۸۷ در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و ۹گلوله به پدرم زدند و بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شد و همهاش در پی آن بودند که به هر طریقی به پدرم ضربه بزنند. تا اینکه در تاریخ ۱۱مرداد ۱۳۸۸ اداره اطلاعات مریوان من را گرفت و بعد از ۲۴ساعت بازداشت در سلولهای انفرادی اطلاعات بدون هیچ بازجویی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که یکی از دوستانم را که با هم رابطه خانوادگی خیلی نزدیک داشتیم بدون اینکه من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.
در سلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعیت خیلی بدی بودم بعد از یک روز با چشمبند و دستبند و پابند من را به زیر زمین که خیلی تاریک بود بردند و بازجوییها را شروع کردند در اوایل بازجوییها از وضعیت پدرم حرف میزدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هیچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هیچ فرقی نداری. در همان روز اول که موضوع بازجویی در مورد پدرم بود من را به یک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم میزدند و فحش خواهر مادری میدادند و بعد از شکنجههای زیادی که دادند و من هم بیحال شدم به داخل سلول بردند و اصلاً از وضعیت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره به زیر زمین بردند و موضوع اتهامهایی که به من زدند و تعداد بازجوهایی که ۴ الی ۶نفر بودند و با چشمبند بازجویی و شکنجه میکردند گفتند این افراد را تو به قتل رساندهای اما من قبول نکردم و شکنجه را بیشتر کردند و گفتند که باید حتماًًً قبول کنی و گرنه خانوادهات را دچار مشکل میکنی و خودت هم زیر شکنجه میمیری اما باز هم قبول نکردم.
تا اینکه خواستند شکنجههای جنسی و بهطور غیرانسانی استفاده کنند. یک بطری را آورده بودند و میگفتند که باید قبول کنی اگر قبول نکنی لباسهایم را از تنم در آورده بودند و میگفتند باید روی این بطری بشینی و همچنین تهدید به تجاوز جنسی میکردند و میگفتند خودت انتخاب کن یا قبول میکنی یا این آخرین راهته، من هم به ناچار قبول کردم چون نمیتوانستم این نوع شکنجهها را تحمل کنم و بهشدت از ناحیه بیضه خونریزی و سوزش داشتم و دیگر در برابر شکنجههای بیرحمانه دوام نداشتم. حتی هیچ دکتری برای معالجه من نیاوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داریم بعد از ۱۸ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهامها.
دوستم لقمان مرادی که او هم ۳پرونده سیاسی دیگری داشت را مجبور به قبول کردن همان اتهامها کردند با استفاده از شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی و تهدیدهای بیش از حد و خودشان برنامهریزیهای همه چیز را کرده بودند که شیوه اعترافها را چگونه بکنیم و آن چیزی که آنها میگفتند ما باید قبول میکردیم وگرنه شکنجههای خیلی بیرحمانهای استفاده میکردند در صفحات بازجوییها چیزی که میگفتند باید ما بدون اختیار امضاء میکردیم. هر چی میگفتند باید در وقت فیلمبرداری تکرار میکردیم. میخواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگویم که پدرم در این ماجرا است. اما من این را نگفتم و دوباره به زیر شکنجه بردند پاهایم را باز میکردند و با لگد به بیضه هایم میزدند و بعد از اینکه تمام خواستههای خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهدید به ما بستند و گفتند بیش از یک مدت کمی شما را در زندان نگه نمیداریم و زود بدون اینکه کسی بفهمد رضایت خانوادهها را میگیریم و آزادتون میکنیم.
ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت ۹ماه نگهداشتند اما در ۲ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجهها نمیتوانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا اینکه به مرور زمان کمی خوب شدم و هیچ اقدامی برای معالجهام نکردند و بعد از ۹ماه که من و دوستم جدا از هم در سلول بودیم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هیچی نگویید و بعد از چند ماه آزاد میشوید و ما هم از ترس تهدیدها و شکنجههای وحشیانه جنسی سختترسیده بودیم و به هیچ قیمتی نمیخواستیم که دوباره در آن شرایط قرار بگیریم و ما به مدت ۶ماه در زندان مرکزی سنندج ماندیم و بعد از ۶ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوییم که این کار را برای انگلیس کردیم ولی ما نگفتیم و خواستند درباره شخصی بهنام جلیل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنیم و آنها فیلمبرداری کنند. چون جلیل فهمیده بود برایش توطئه چیدهاند و جانش در خطر است به کشور انگلیس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و میگفتند میخواهیم برای دولت انگلیس دردسر درست بکنیم و به مدت یک ماه دیگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج ماندیم و گفتند چند ماه دیگر آزاد میشوید.
ما منتظر بودیم تا اینکه یک روز آمدند دنبال ما، ما را با چشمبند و دستبند و پابند سوار ماشین کردند و در راه گفتند که به تهران میرویم برای دادگاهی و در جلسه دادگاه هیچ حرفی نزنید و کلیه اتهامها را قبول کنید.
ما را مستقیم به سلولهای انفرادی اطلاعات اوین بند ۲۰۹ بردند به مدت یک ماه و نیم بدون اینکه ملاقات و تلفن داشته باشیم خانوادهام در این مدت هیچ خبری از ما نداشتند، ما هیچکدام از بازجوها را ندیدیم. ما را در تاریخ ۱دی ۸۹ با پابند و دستبند به دادگاه انقلاب تهران شعبه ۱۵ بردند و در جلسه دادگاه من و دوستم به هیچ عنوان نتوانستیم حرف بزنیم چون ما را بهشدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلاً نمیدانست که من زانیار هستم یا لقمان چون لقمان حکم دیگری داشت به مدت ۱سال بهخاطر پرونده سیاسی که قبلاً داشت. قاضی صلواتی حکم را به من ابلاغ میکرد.
در جلسه دادگاه که امام جمعه شهر مریوان ملا مصطفی شیرزادی پدر یکی از مقتولین بود میگفت: که من از مردم میخواهم که خود را مانند این افراد به مردم بیگانه نفروشند و از قاضی میخواست من را اعدام کند، امام جمعه اوایلی که پسرش را کشته بودند در بین تمام مردم گفته بود که این کار خود جمهوری اسلامی بوده و میخواست با این حرفهایی که در دادگاه میگفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ایران گفته بود بکند.
بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوین بند ۲۰۹ برگرداندند و اصلاً بازجوها را ندیدیم و در اوین هم درد شکنجههایی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اصلاً هیچ اقدامی برای معالجه من نکردند. بعد از یک هفته ما را به زندان رجایی شهر منتقل کردند تا اینکه در زندان رجایی شهر روزنامهها را دیدیم و دانستیم که چه نامردیهایی در حق ما کردهاند و میخواهند ما را اعدام کنند تا جنایتهای خود را بپوشانند ولی هیچ کس در شهر خودمان مریوان باور نمیکند که ما این کار را کردهایم حتی خانواده خود مقتولین که پیش مردم گفتهاند که ما هنوز باور نداریم و نخواهیم کرد که این کار را این افراد کردهاند.
و حالا که دولت ایران حکم اعدام به ما داده است هیچ راهی برای ما باقی نمانده است جز اینکه واقعیتها را برای تمام مردم دنیا بگوییم تا بیگناهی خودمان را اثبات کنیم. با وجود اینکه تمام واقعیتها را گفتهایم وزارت اطلاعات احتمالاً دوباره من را به اطلاعات بازمیگرداند و دوباره شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی خودشان را شروع میکنند و شاید دوباره ما را مجبور به حرفهای دیگری بکنند و از تلویزیون پخش نمایند اما واقعیت این است که ما قربانی شکنجههای وحشیانه و بیرحمانه وزارت اطلاعات سنندج هستیم و هیچ نقشی در این اتهامهایی که به ما زدهاند نداریم و حالا که وضعیت ما در شرایط سختی هست و حتی قید زندگی خودمان را زدهایم. با گفتن واقعیت برای تمامی مردم دنیا بهخصوص مردم محترم شهر مریوان چند نکتهای حرف دارم:
مردم، ما بیگناه هستیم و قربانی شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و بهشدت تمام اتهامهایی که به ما زدند را تکذیب میکنیم و از تمام مردم دنیا بهخصوص دبیرکل سازمان ملل، حقوقبشر، عفو بینالملل، کمیته ضدشکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنایتهایی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مریوان دیوا تاب که از سال ۱۳۸۰ تا بهحال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از ملیت و قومیت کرد فدا کردهایم بچسباند.
و تنها گناه من این است که خانواده من سیاسی است، از این طریق میخواهند به تمام خانوادههای سیاسی ضربه بزنند و ما را زیر تهدیدها و شکنجههای وحشیانه وزارت اطلاعات سنندج مجبور به این اعتراف کردند و بهشدت این اتهامات را تکذیب میکنیم و از گروها و سازمانهای حقوقبشری تقاضامندیم که با آمرین و عاملین اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجههای بیرحمانه خود کردهاند بر مبنای عدالت برخورد قانونی کنند.
زندانی سیاسی زانیار مرادی
۲۱دی ۱۳۸۹
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:
دبیرکل سازمان مللمتحد
کمیساریای عالی حقوقبشر
کمسیون حقوقبشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بینالملل
گزارشگر ویژه اعدام و شکنجه سازمان ملل.