728 x 90

گردهمايي جوامع ايرانيان در كاليفرنيا_92,

دلارام احمدی - انجمن جوانان جنوب کالیفرنیا

-

دل آرام احمدی
دل آرام احمدی
اسم من دلارام احمدی است و از سوی انجمن جوانان جنوب کالیفرنیا، به شما خیرمقدم می‌گویم و از حضورتان در این‌جا تشکر می‌کنم. من و خانواده‌ام، بعد از آغاز حکومت وحشت و ترور در میهنمان، مجبور شدیم ایران را ترک کنیم و به آمریکا بیاییم. من در حال حاضر، دانشجوی سال سوم حقوق سیاسی و روابط بین‌المللی هستم.
پسر عموی 24ساله من اعدام شد و پدرم، مصطفی 8سال را در زندان و زیر شکنجه به‌خاطر حمایت از اپوزیسیون اصلی ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، به‌سر برد.
لذا شما می‌توانید تصور کنید که وقتی من در سنین کودکی به آمریکا آمدم، چگونه بزرگ شدم. خانوادهٴ ما ایران را ترک کرد ولی واقعیتهای ایران را رها نکرد.
من همواره در مورد همه چیز در حول و حوش خودم کنجکاو بودم و همواره سؤال داشتم که چرا پدرم به زندان رفت، گناه او چه بود؟ و همین سؤال را دربارهٴ پسر عمویم دارم. چرا او اعدام شد؟
وقتی در آمریکا به مدرسه می‌رفتم، هر روز با یک رویای بزرگ مواجه بودم. در خانه مان، والدین من همواره اخبار ایران را دنبال می‌کردند و من دربارهٴ جنایات و آنچه که آخوندها می‌کردند، می‌شنیدم. ولی در مدرسه، هیچ‌یک از دانش‌آموزان درباره این موضوعات صحبت نمی‌کردند. اولویتهای آنها متفاوت بود. و این چیزی است که مرا بیشتر کنجکاو می‌کرد.
من خیلی زود، این شور را در خودم یافتم که می‌خواستم کاری بکنم، می‌خواستم چیزهایی را تغییر دهم. هرچه بیشتر درباره پدرم یاد گرفتم، بیشتر به او افتخار کردم و بیشتر دلم می‌خواست مثل او باشم. من از حس مبارزه جویی او خیلی خوشم آمد و همواره از این‌که آخوندها خیلی تلاش کردند او را زیر شکنجه به تسلیم وادارند که وابستگی خود را با مجاهدین نفی کند و در مصاحبه تلویزیونی علیه مجاهدین اتهاماتی را مطرح کند اما او مقاومت کرد، انگیزه گرفتم. و من رفته‌رفته ارزشهای او را پذیرفتم، افتخار، حیثیت، کرامت و اعتقاد خیلی زود بخشی از فرهنگ من شد و من احساس کردم کارهای زیادی می‌توانم بکنم.
من خیلی زود دریافتم که آخوندها قادر بودند پدر مرا زندانی کنند و قادر بودند پسر عموی مرا اعدام کنند، ولی آنها هرگز موفق نشدند، راه و رسم مبارزاتی آنها را از میان بردارند، زیرا آنها ارزشی را نمایندگی می‌کنند که جاودانه است.
خانمها و آقایان، نه تنها آخوندها نتوانستند مجاهدین را از میان بردارند، بلکه من مفتخرم که بگویم من نسل سوم مجاهدین هستم. و ما نابود شدنی نیستیم. دوست عزیز من، آسیه، چند سال از من بزرگتر بود و از کالیفرنیا به اشرف رفته بود، و مزدوران آخوندها او را به قتل رساندند. اما، در حقیقت او زنده است. او در میان ما که این‌جا هستیم، زنده است. و من می‌توانم او را ببینم و احساس کنم. او همواره سرشار از عشق به زندگی و سرور و لبخند بود. و او این عشق به زندگی را به محیط پیرامون خودش اشاعه می‌داد و تا همین امروز هم اشاعه می‌دهد.
در پایان، پیام من به آخوندها خیلی ساده ولی روشن است: دلیران، از خودگذشتگان و شجاعان به آن سوی مرز به کمپ اشرف رفته و زندگی خود را وقف آزادی ایران و آرمان آزادی کردند. آنها اشرفیهایی هستند که اکنون در زندان لیبرتی هستند. من می‌خواهم آخوندها بدانند که جوانان لیبرتی امروز برای من و بسیاری دیگر که در وضعیت من هستند، به الگو تبدیل شده‌اند. آنها به ما نشان داده‌اند که هیچ مانعی غیرقابل عبور نیست. و این نسل، آخوندها را از صحنهٴ سیاسی ایران به جایی که به آن تعلق دارند، پرتاب خواهند کرد: زباله‌دان تاریخ.
در پایان می‌خواهم به خانم رجوی بگویم که ما خودمان را در خیابانهای ایران در میان تظاهر کنندگان می‌یابیم. ما خودمان را در کمپ لیبرتی احساس می‌کنیم و سختی را با آنها سهیم هستیم و مهمتر از همه، ما صدای جوانان ایران و ساکنان لیبرتی هستیم و از شما می‌خواهم روی ما حساب کنید. من یک پیام دیگر هم دارم و این برای آموزگار نسل پدر من است: مسعود رجوی. و من می‌خواهم با آنچه پدرم در خیابانهای ایران قبل از دستگیری‌اش شعار می‌داد، تمام کنم: «خلق جهان بداند، مسعود معلم ماست».
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/306bc043-ee7e-433c-b4c1-714b219f399f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات