گزیدهیی از کتاب: داستان من و شعر
نوشته: نـزار قبانی
تنظیم از: س.ع.نسیم
نوشته: نـزار قبانی
تنظیم از: س.ع.نسیم
ـ هر کلمهای که شاعر بر صفحهیی مینگارد، تابلویی است نمودار مقابلهی او با روزگار و نوشتن پدید آوردن، تکانی است در نظم وترتیب چیزها و به منزلة شکافتن پوستهٴ هستی و خردکردن آن است. «ص 7»
ـ شعبدهباز میتواند از جعبة خود دهها جوجه و دستمالهای رنگین بیرون آورد، اما از بیرون آوردن حتی یک دانته، یک لورکا و یک مایاکوفسکی عاجز است. ادبیات از دل شکیبایی و زحمت و رنج و غمزاده میشود. «ص 8»
ـ شعر، چهره و نمودار ملت است. با درخشش ملت، شعر نیز میدرخشد و از رنگپریدگی و ناتوانی او ضعیف میگردد. «ص 11»
ـ من برای شرح شعر نظریهای خاص ندارم. اگر چنین نظریهای داشتم، شاعر نبودم. توجه ما به آنچه انجام میدهیم، انجام شدن فعل را به تأخیر میافکند؛ درست مثل آن که چون رقاصی به حرکت گامها ی خود بنگرد، از رقص باز میماند. «ص 13»
ـ اما شاعران، رقص وحشی را اجرا میکنند که در آن رقصنده از پیکر خویش و نیز از آهنگ تجاوز میکند تا اینکه خود بهصورت آهنگ در آید. من شعر میگویم ولی نمیدانم چگونه؟ همچنان که ماهی نمیداند چطور شنا میکند و گنجشک آگاه نیست چگونه میپرد. خلاصی یافتن شاعر از شعر خود و ماهی از آب، جز با مرگشان میسر نیست. «ص 14»
ـ همچنان که نمیتوان وقت زلزله را پیشبینی کرد، تعیین وقت شعر سرودن نیز ممکن نیست. شعر حملهای ناگهانی است که در آرامش و وجود ما حفرهای بزرگ ایجاد میکند و پیش از آن که ما بتوانیم به او برسیم، میرود. «ص 15»
ـ زبان دائم در حرکت است، بیآن که ما این حرکت روزانه را احساس کنیم. همچنان که حرکت کره زمین را نیز احساس نمیکنیم. «ص 45»
ـ هر کودکی که کیف دستی خود را حمل میکند و به مدرسه میرود، در برابر زبان پدر و مادرش و غرائز کلامی زبان، به مقابلهای حقیقی میپردازد. شاعر، به سبب آن که هر روز با زبان سر و کار دارد، بیش از دیگران جنبش و انفجارهای حفیف زبان را در برابر خویش ا حساس میکند. از اینرو موظف است این دگرگونیها را روز به روز بر اوراق اشعارش ثبت کند و گرنه در محکمه شعر، شاهدی دروغی و بیارزش خواهد بود. این شاعرانند ـ نه لغویان و نحویان و معلمان انشا ـ که زبان را به حرکت در میآورند و دگرگون میسازند و آن را به درجه زبان تمدن و فرهنگ میرسانند و هویت آن عصر را بدو میبخشند. «ص 45»
ـ این امر مستلزم شجاعتی فوقالعاده دررفتار با میراث لغوی است و شهامتی کم نظیر در شکستن دیوار ترسی که میان مفردات معهود و نامعهود قرار دارد و تبدیل هر چیز حتی خاک زمین شعر.
هر گونه ابداعی، خطر کردن است. شاعری که هر روز با زبانی که به آن شعر میگوید، به کشاکشی جدید نپردازد و خود را در دایرهیی گچی گرفتار ساخته که روز به روز بر وی تنگتر میگردد تا او را میکشد. «ص 46»
ـ زبان به منزلة ثمرهای تمدنی و انسانی است و از پیوستگیهای سیاسی و هدفهای تسلط جویانه عاری است. بنابراین «رنوار» مسئول حماقتهای ناپلئون نیست، چنان که چشمان ژنرال «گورو»، فاتح سوریه با «چشم های «الزا» اثر آراگون فرق دارد. «ص 39»
ـ شخصیت زبان انگلیسی با سایر زبانها متفاوت است و سیمای دیگرگونه دارد و بیش از آن که زبان طرب و شادی باشد، زبان حقیقت است. ممکن است گاهی موسیقی و هماهنگی زبان ایتالیایی را فاقد باشد، اما در عوض از دقت و وضوح ـ و به تعبیر علم بلاغت عربی ـ از موافقت با اقتضای حال برخوردار است... خلاصه آن که زبان اقتصاد و قانون گذاری است؛ یعنی آنچه را میخواهد، بدون درازگویی و زوائد و تزئینات ادا کند، بیان مینماید. «ص 42»
ـ در بسیاری از اشعار خود این نظریه انگلیسی تدقیق در کلمات را بهکار بردم و از همهٴ زوائد لغوی و بیهودهای که پیکر شعر عربی را تباه میسازد و آن را به سبب چربی هزاران مفردات و ترکیباتی که ارزش غذایی ندارد، سست و وارفته میکند، بینیاز شدم. «ص 43»
ـ من (از تحول در زبان شعر عربی) بسیار شادمان بودم زیرا پس از سی سال شاعری، میتوانستم ببینم چگونه آرزوهای دیرینم تحقق پذیرفته و برای نخستین بار در تاریخ شعر عربی، پایه شعر وسعت گرفته، به حدی که شعر به شکل گردهٴ نان و یا روزنامه گسترش یافته است. «ص 45»
ـ زبان اسپانیایی زبان یک بعدی نیست... زبان عشق و در عینحال زبان حدت و شدت است... زبان آب و آتش است. شعر رافائل آلبرتی و گارسیا لورکا و تابلو «گرانیکا» اثر پیکاسو، چیزی جز سندی مهم بر همزیستی آتش و آب، در هنر اسپانیایی نمیباشد. «ص 51»
ـ همچنان که اینشتین نظریة نسبیت و دکتر فلمینگ پنیسیلین را کشف کرد، چنین احکام قاطعی مانند شمشیر، بر شعر صادق نیست. زیرا شعر نتیجه انبوه سوابق تاریخی، نفسانی و تمدنی است که از حرکت باز نمیایستد. «ص 63»
ـ شهیدان راه تجدد شعر بسیارند و گمنامهاشان از معاریفشان بیشترند و غرورشان کمتر است. «ص 64»
ـ هر بحثی راجع به نوآوری ادبی، اگر ریشههای موضوع را نکاود، بحثی سطحی و توأم با خودخواهی خواهد بود. پیش از ما، عقربههای ساعت نوآوری به توقف نبود و روزگار شعر با ما آغاز نشد. زیرا هر لحظه شعری به لحظهٴ قبل از خود پیوسته است و اصوات شعری مانند عدسی آبی از عدم پدید نمیآید. «ص 65».
ـ شعبدهباز میتواند از جعبة خود دهها جوجه و دستمالهای رنگین بیرون آورد، اما از بیرون آوردن حتی یک دانته، یک لورکا و یک مایاکوفسکی عاجز است. ادبیات از دل شکیبایی و زحمت و رنج و غمزاده میشود. «ص 8»
ـ شعر، چهره و نمودار ملت است. با درخشش ملت، شعر نیز میدرخشد و از رنگپریدگی و ناتوانی او ضعیف میگردد. «ص 11»
ـ من برای شرح شعر نظریهای خاص ندارم. اگر چنین نظریهای داشتم، شاعر نبودم. توجه ما به آنچه انجام میدهیم، انجام شدن فعل را به تأخیر میافکند؛ درست مثل آن که چون رقاصی به حرکت گامها ی خود بنگرد، از رقص باز میماند. «ص 13»
ـ اما شاعران، رقص وحشی را اجرا میکنند که در آن رقصنده از پیکر خویش و نیز از آهنگ تجاوز میکند تا اینکه خود بهصورت آهنگ در آید. من شعر میگویم ولی نمیدانم چگونه؟ همچنان که ماهی نمیداند چطور شنا میکند و گنجشک آگاه نیست چگونه میپرد. خلاصی یافتن شاعر از شعر خود و ماهی از آب، جز با مرگشان میسر نیست. «ص 14»
ـ همچنان که نمیتوان وقت زلزله را پیشبینی کرد، تعیین وقت شعر سرودن نیز ممکن نیست. شعر حملهای ناگهانی است که در آرامش و وجود ما حفرهای بزرگ ایجاد میکند و پیش از آن که ما بتوانیم به او برسیم، میرود. «ص 15»
ـ زبان دائم در حرکت است، بیآن که ما این حرکت روزانه را احساس کنیم. همچنان که حرکت کره زمین را نیز احساس نمیکنیم. «ص 45»
ـ هر کودکی که کیف دستی خود را حمل میکند و به مدرسه میرود، در برابر زبان پدر و مادرش و غرائز کلامی زبان، به مقابلهای حقیقی میپردازد. شاعر، به سبب آن که هر روز با زبان سر و کار دارد، بیش از دیگران جنبش و انفجارهای حفیف زبان را در برابر خویش ا حساس میکند. از اینرو موظف است این دگرگونیها را روز به روز بر اوراق اشعارش ثبت کند و گرنه در محکمه شعر، شاهدی دروغی و بیارزش خواهد بود. این شاعرانند ـ نه لغویان و نحویان و معلمان انشا ـ که زبان را به حرکت در میآورند و دگرگون میسازند و آن را به درجه زبان تمدن و فرهنگ میرسانند و هویت آن عصر را بدو میبخشند. «ص 45»
ـ این امر مستلزم شجاعتی فوقالعاده دررفتار با میراث لغوی است و شهامتی کم نظیر در شکستن دیوار ترسی که میان مفردات معهود و نامعهود قرار دارد و تبدیل هر چیز حتی خاک زمین شعر.
هر گونه ابداعی، خطر کردن است. شاعری که هر روز با زبانی که به آن شعر میگوید، به کشاکشی جدید نپردازد و خود را در دایرهیی گچی گرفتار ساخته که روز به روز بر وی تنگتر میگردد تا او را میکشد. «ص 46»
ـ زبان به منزلة ثمرهای تمدنی و انسانی است و از پیوستگیهای سیاسی و هدفهای تسلط جویانه عاری است. بنابراین «رنوار» مسئول حماقتهای ناپلئون نیست، چنان که چشمان ژنرال «گورو»، فاتح سوریه با «چشم های «الزا» اثر آراگون فرق دارد. «ص 39»
ـ شخصیت زبان انگلیسی با سایر زبانها متفاوت است و سیمای دیگرگونه دارد و بیش از آن که زبان طرب و شادی باشد، زبان حقیقت است. ممکن است گاهی موسیقی و هماهنگی زبان ایتالیایی را فاقد باشد، اما در عوض از دقت و وضوح ـ و به تعبیر علم بلاغت عربی ـ از موافقت با اقتضای حال برخوردار است... خلاصه آن که زبان اقتصاد و قانون گذاری است؛ یعنی آنچه را میخواهد، بدون درازگویی و زوائد و تزئینات ادا کند، بیان مینماید. «ص 42»
ـ در بسیاری از اشعار خود این نظریه انگلیسی تدقیق در کلمات را بهکار بردم و از همهٴ زوائد لغوی و بیهودهای که پیکر شعر عربی را تباه میسازد و آن را به سبب چربی هزاران مفردات و ترکیباتی که ارزش غذایی ندارد، سست و وارفته میکند، بینیاز شدم. «ص 43»
ـ من (از تحول در زبان شعر عربی) بسیار شادمان بودم زیرا پس از سی سال شاعری، میتوانستم ببینم چگونه آرزوهای دیرینم تحقق پذیرفته و برای نخستین بار در تاریخ شعر عربی، پایه شعر وسعت گرفته، به حدی که شعر به شکل گردهٴ نان و یا روزنامه گسترش یافته است. «ص 45»
ـ زبان اسپانیایی زبان یک بعدی نیست... زبان عشق و در عینحال زبان حدت و شدت است... زبان آب و آتش است. شعر رافائل آلبرتی و گارسیا لورکا و تابلو «گرانیکا» اثر پیکاسو، چیزی جز سندی مهم بر همزیستی آتش و آب، در هنر اسپانیایی نمیباشد. «ص 51»
ـ همچنان که اینشتین نظریة نسبیت و دکتر فلمینگ پنیسیلین را کشف کرد، چنین احکام قاطعی مانند شمشیر، بر شعر صادق نیست. زیرا شعر نتیجه انبوه سوابق تاریخی، نفسانی و تمدنی است که از حرکت باز نمیایستد. «ص 63»
ـ شهیدان راه تجدد شعر بسیارند و گمنامهاشان از معاریفشان بیشترند و غرورشان کمتر است. «ص 64»
ـ هر بحثی راجع به نوآوری ادبی، اگر ریشههای موضوع را نکاود، بحثی سطحی و توأم با خودخواهی خواهد بود. پیش از ما، عقربههای ساعت نوآوری به توقف نبود و روزگار شعر با ما آغاز نشد. زیرا هر لحظه شعری به لحظهٴ قبل از خود پیوسته است و اصوات شعری مانند عدسی آبی از عدم پدید نمیآید. «ص 65».