دمدمای غروب، خورشید آخرین نگاههایش را بر شهری افسانهای دوخته است. انگار نمیخواهد دست بردارد و با حسرت نگاه میکند. سرخی فلق، نشان از گستاخی صد سوار جسور میداد. فلق دوباره رنگ خون گرفت…
شب با گامهایی سنگین از راه رسید. شهریور، این فرشته اهورایی آتشکدهها، دهمین شب خود را در آسمان میگسترد. آن شب، سیاهی آسمان، از واقعهای هولناک و اهریمنی خبر میداد…
درست در همین شب و در پهنهٴ همین ظلمت، «زهره» ی آسمان، پرفروغتر از همیشه، رخ نمود. اما او، نه از واقعهای هولناک، که خبر از تابلویی شورانگیز میداد. الهه عشق و زیبایی در فکر انداختن طرحی نو در فلک غمزدهٴ میهن بود…
بار دیگر کشاکشی سهمگین و مهیب میان نور و ظلمت در 10شهریور 92 به اوج رسید. اشرف، دژ سازشناپذیر و امیرخیز دوران، میزبان نبرد است…
قافله سالار و ستارهٴ صبح پیروزی ما «زهره» بود، «درخشش پایدار آسمان»، و به همراهش 51 اخگر فروزان؛ که بعضاً بدنهای خویش را سپری ساختند برای او. همه دلیر و گردنفراز و از زن و مرد تماماً شجاع و پاکباز؛ انسان بار دیگر رازهای خود را اینچنین برملا میکرد…
صورتگر نقاش چین رو صورت یاران ببین
یا صورتی برکش چنین یا ترک کن صورتگری
وانگه به سیرت رو نما درس درخشان را ببین
در پیکر زار و نحیف سرب گدازان را ببین
خصم هراسان را ببین
آشکار شد که فرزندان همان خلق قهرمانی که روزی عالیترین گوهرهای ناب انسانی خود، اشرف و موسی، را در راه آزادی مردم محبوب خود، فدیه داده بودند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق سازشناپذیری که بر سر نگاهبانی از آرمان آزادی، به یکباره 30هزار قهرمان بر سر دار دادند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق شکست ناپذیری که در لحظهٴ نادر تاریخی، قیام کرده و با زدن به سینهٴ تضادها، با شعلهٴ جانهای خویش، فروغی جاویدان برآفروختند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق پایداری که بیسلاح و بیسپر، اما با ارادههایی محکم و ستبر، در حفاظت از دژ استوار اشرف، سر به پیمان دادند؛
این بار نیز عزم جزم دارند تا رژیم دجال و ضدبشری را از پا بیفکنند و در این راه آمادهاند تا رشیدترین فرزندان و فرماندهان و راهبران خود را فدا نموده و به میدان قاطعانهترین نبرد سرنوشت بفرستند…
آری، میجنگیم، پس زندهایم. زنده آنانند که پیکار میکنند. آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است. آنها که از نشیب تند سرنوشتی بلند، بالا میروند. آنها که اندیشمند بهسوی هدفی عالی ره میسپرند و روز و شب پیوسته در خیال خویش، یا وظیفهای مقدس دارند یا عشقی بزرگ. اما آن عشقهای بزرگ و رهاییبخش، که به میلادهای شکوهمند و شورانگیز راه میبرند، پیوسته با دردها و رنجهای بیکران همراهند. اما چه باک که راه سعادت و رستگاری آدمی با این دردها و رنجها قرین است. همه تولدهای بزرگ، همه حرکتها و رسالتها با دردها و رنجها و مشقتهای بزرگ همراه است.
پس بکوشیم آنها را در خود و خود را در آنها و پاکباختگی و ایمان خللناپذیر و قوت اراده و تصمیمشان زنده کنیم و زنده بداریم. بیگمان در همین مسیر، آتش خشم مردم بهجان آمده هر چه فروزانتر و گستردهتر بر سر و روی رژیم مستبد ولایتفقیه خواهد ریخت، بنیادش را از ریشه برخواهد کند و برای ایران آزاد شده فردا، طرحی نو درخواهد انداخت…
یاد 52ستارهٴ کهکشان اشرف، در 10شهریور 92 گرامی و راهشان پر رهرو باد.
شب با گامهایی سنگین از راه رسید. شهریور، این فرشته اهورایی آتشکدهها، دهمین شب خود را در آسمان میگسترد. آن شب، سیاهی آسمان، از واقعهای هولناک و اهریمنی خبر میداد…
درست در همین شب و در پهنهٴ همین ظلمت، «زهره» ی آسمان، پرفروغتر از همیشه، رخ نمود. اما او، نه از واقعهای هولناک، که خبر از تابلویی شورانگیز میداد. الهه عشق و زیبایی در فکر انداختن طرحی نو در فلک غمزدهٴ میهن بود…
بار دیگر کشاکشی سهمگین و مهیب میان نور و ظلمت در 10شهریور 92 به اوج رسید. اشرف، دژ سازشناپذیر و امیرخیز دوران، میزبان نبرد است…
قافله سالار و ستارهٴ صبح پیروزی ما «زهره» بود، «درخشش پایدار آسمان»، و به همراهش 51 اخگر فروزان؛ که بعضاً بدنهای خویش را سپری ساختند برای او. همه دلیر و گردنفراز و از زن و مرد تماماً شجاع و پاکباز؛ انسان بار دیگر رازهای خود را اینچنین برملا میکرد…
صورتگر نقاش چین رو صورت یاران ببین
یا صورتی برکش چنین یا ترک کن صورتگری
وانگه به سیرت رو نما درس درخشان را ببین
در پیکر زار و نحیف سرب گدازان را ببین
خصم هراسان را ببین
آشکار شد که فرزندان همان خلق قهرمانی که روزی عالیترین گوهرهای ناب انسانی خود، اشرف و موسی، را در راه آزادی مردم محبوب خود، فدیه داده بودند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق سازشناپذیری که بر سر نگاهبانی از آرمان آزادی، به یکباره 30هزار قهرمان بر سر دار دادند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق شکست ناپذیری که در لحظهٴ نادر تاریخی، قیام کرده و با زدن به سینهٴ تضادها، با شعلهٴ جانهای خویش، فروغی جاویدان برآفروختند؛
آشکار شد که فرزندان همان خلق پایداری که بیسلاح و بیسپر، اما با ارادههایی محکم و ستبر، در حفاظت از دژ استوار اشرف، سر به پیمان دادند؛
این بار نیز عزم جزم دارند تا رژیم دجال و ضدبشری را از پا بیفکنند و در این راه آمادهاند تا رشیدترین فرزندان و فرماندهان و راهبران خود را فدا نموده و به میدان قاطعانهترین نبرد سرنوشت بفرستند…
آری، میجنگیم، پس زندهایم. زنده آنانند که پیکار میکنند. آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است. آنها که از نشیب تند سرنوشتی بلند، بالا میروند. آنها که اندیشمند بهسوی هدفی عالی ره میسپرند و روز و شب پیوسته در خیال خویش، یا وظیفهای مقدس دارند یا عشقی بزرگ. اما آن عشقهای بزرگ و رهاییبخش، که به میلادهای شکوهمند و شورانگیز راه میبرند، پیوسته با دردها و رنجهای بیکران همراهند. اما چه باک که راه سعادت و رستگاری آدمی با این دردها و رنجها قرین است. همه تولدهای بزرگ، همه حرکتها و رسالتها با دردها و رنجها و مشقتهای بزرگ همراه است.
پس بکوشیم آنها را در خود و خود را در آنها و پاکباختگی و ایمان خللناپذیر و قوت اراده و تصمیمشان زنده کنیم و زنده بداریم. بیگمان در همین مسیر، آتش خشم مردم بهجان آمده هر چه فروزانتر و گستردهتر بر سر و روی رژیم مستبد ولایتفقیه خواهد ریخت، بنیادش را از ریشه برخواهد کند و برای ایران آزاد شده فردا، طرحی نو درخواهد انداخت…
یاد 52ستارهٴ کهکشان اشرف، در 10شهریور 92 گرامی و راهشان پر رهرو باد.