در حماسه عاشورا، زنان موحد نشان دادند که در مبارزه عقیدتی به چه مرتبتی رسیدهاند؛ اگر منع پیشوایشان حسین (ع) نبود، این حقیقت را پیش از آزمون اسارت و در عرصه شهادت روز عاشورا هم به ثبت تاریخ میدادند. اما برای آنها رسالتی سنگینتر از شهادت در نظر گرفته شده بود، زندهداشتن ارزشهای حسینی و رساندن پیام حماسه و شهیدانش به همگان و به نسلهای آینده، تا تحقق پیروزی نهایی.
این یک حقیقت تاریخی ثبتشده است که زنان عاشورا، این مأموریت سترگ را تنها ظرف 20روز به پیروزی رسانده و بهرغم شمار اندکشان، دشمن جبار را به ندامتکردن علنی کشاندند. آنقدر که در چهلم شهیدان (نخستین اربعین حسینی) گزارش پیروزی کامل جنبش جهت تقدیم به ساحت حسینی و تربت مقدس شهیدان، هیچ کم و کسری نداشت.
ظرفیت عقیدتی فراتر
معنی اینکه شیرزنان پولادین عزم عاشورا در 14قرن پیش بهشایستگی از چنین آزمون خطیری با پیروزی و سربلندی برآمدند، جز این نیست که اندیشه توحیدی اسلام، بهخصوص جنبش اهلبیت محمد (ص)، مقولهای بهنام «زن ضعیفه» را بهمعنی عنصری که فاقد قدرت و صلاحیت مبارزاتی و پیشتازی تا رهبری، نمیتوانسته در صفوف خود بهرسمیت بشناسد و آنچه بعداً بهدست دینفروشان عالمنما رواج یافت، تنها واگشت و ارتجاع آنها را ثابت میکند نه چیزی از حقیقت دین را.
بهخصوص اگر فراموش نکنیم که زنان عاشورا نخستین نمونههای زنانه چنین توانایی عقیدتی و انسانی نبودند و نخستین نسل زنان پیشاهنگ در مبارزه عقیدتی، افزون بر 7دهه پیش از عاشورا و در طلایه جنبش محمدی ظهور کرده بود، با نام مشخص و آشنای خدیجه (ع) که نخستین ایمان آورنده بود.
اما نمیتوان نادیدهگرفت که منظومه زنان عاشورا، چنان مسئولیتپذیری سترگی را در آزمون خویش بهثبت دادند که مبین ظرفیت عقیدتی شگرف آنان بود، بهاین دلیل که آزمون کربلا، از نوع مبارزه بیابهام یاران محمد (ص) در برابر شرک آشکار زمانه نبوده، بلکه صفآرایی «دواسلام» بود. یکی «اسلام» اموی بهسردمداری یزید در کرسی قدرت که درست مانند خمینی در حاکمیتش با قرآن و نماز و عربدههای «ضداستکباری» همراه بود. زیرا که جبروت «امیرالمؤمنین یزید»، در رأس شبکه فرماندهان و والیان اموی و گروه علما و محدثان و ثروتاندوزان طبقه حاکم در جهان اسلام، چنان بود که حتی بزرگان صحابی و تابعان (آنها که پیامبر را شخصاً ندیده بودند) صاحبوجهه و ذینفوذ را بهتسلیم و بیعملی وا داشته بود تا آنجا که هر کوششی را بهکار بستند تا مگر بههر ترتیب، حسین (ع) و یارانش را بیم داده، بهتسلیم بکشانند.
شیرزنان و انتخاب آگاهانه
در کانون بانوان عاشورا، نام 7نفر از خواهران امامحسین، دختران علی (ع) دیده میشود که عبارتند از: زینب کبری و امکلثوم کبری، فاطمه، خدیجه، صفیه، رقیه و امهانی، که جدا از منزلت خاص زینب کبری و خواهرش امکلثوم، عموم آنان از اعتبار معنوی و احترام عمومی برخوردار بودند. در کنار اینان، دختران حسین (ع) یعنی فاطمه و سکینه و همسر آنحضرت «رباب» هم ارجمندی والایی داشتند. اینان، قلب و کانون منظومهای شمرده میشدند متشکل از بازماندگان ارجمند شهیدان، بهخصوص از سلاله فاطمه و علی (ع)، دختران مسلمابنعقیل، فرزندان و نوادگان عقیل یا جعفر طیار و…
تمایز بسیار مهمی که زنان مجاهد عاشورا را برجسته میکند، همان خصلت ویژه جهاد عاشوراست، چرا که بانوان عاشورا هم بهروشنی میدانستند که به چگونه مأموریتی میروند، مأموریتی با چشمانداز قطعی شهادت همه مردان رزمآور تا آخرین نفر و اسارت تمامی بازماندگان. نتیجه آنکه، بانوان کربلا از همان نخستین گام با وقوف کامل نسبت بهسرنوشت جنبش عاشورایی، بهانتخاب آگاهانه مبارزهای دستزده بودند که با گذشت 15قرن، همچنان اعجابانگیز است. این حقیقت را نه فقط قهرمانان حماسه عاشورا، بلکه بانوان و دانایان دیگری هم میدانستند. از جمله، در همان اوایل ماه رجب سال60 و بهدنبال درخواست بیعت اجباری از جانب یزید، وقتی که امام حسین ناگهان تصمیم به ترک مدینه و سفر به مکه را گرفت، امالمؤمنین «امسلمه» که خبر کشتهشدن حسین (ع) بهدست همین «امت اسلام» را از پیامبر شنیده بود، نزدش شتافت و نگرانی خود را در میان نهاد اما حسین (ع) به وی خبر داد که این سفر بهدنبال همان سرنوشت است و در تأیید انتخاب آگاهانهاش مطالبی از فرجام کشتهشدن خود با تمامی یاوران و اسارت تمامی بانوان این جنبش را برای امسلمه باز کرده و فرمود: «روز و ساعتی را که کشته خواهم شد و هویت قاتل خود و نامهای کسانی را که در کنار من شهید خواهند شد، میدانم…».
امام حسین همین نکته را چند ماه بعد و هنگام عزیمت از مکه بهعراق (8ذیحجه سال60)، بارها در گفتگو با اشخاص مختلف جداجدا تکرار نمود، از جمله با برادرش محمد حنفیه، پسرعمویش عبدالله بن جعفر (همسر زینب کبری)، ابن عباس (پسرعمو و صحابی معروف پیامبر و دیگران. هر کدام از این رجال نامور، به نوبه خود، نخست کوشش کردند که حسین (ع) را از عزیمت به کوفه بازدارند و هر کدام وقتی بهنتیجه نمیرسیدند، اصرار میکردند که لااقل زنان و کودکان را در این سفر خونین فرجام، بههمراه نبرد. اما پاسخ ثابت و مکرر حسین این بود که نه از شهادت خود و یاران و نه از اسارت زنان و بازماندگان، گریزی نیست.
به گواهی تاریخ و اسناد متقن و روشن، مشاهده میکنیم که در کل ماجرای قیام عاشورا، پیش و پس از شهادت تا انقضای طول مدت اسارت و تا بازگشت پیروز بهوطن، کوچکترین ضعف و تزلزلی از هیچکدام از 84نفر اسیر، بروز نمیکند، نه از زنان و نه حتی از کودکان داغداری که اغلب به دردناکترین صورت یتیم شده بودند.
در راه جهاد با عبور از موانع و گسستن قیدها
تمایز دیگری که باید آن را برجستهترین تمایز بانوان عاشورا دانست، گسستن زنجیری است که در آن روزگار نیز، مانع رهایی بود بهخصوص برای زنان که پایبندی آنان به شوهران، فراتر از جنبه حقوقی، یک ارزش اخلاقی شمرده میشد.
البته در آغاز اسلام، الغای «عصم الکوافر» (مرزهای ارزشی کافرانه) یک جهش انقلابی بزرگ بهنفع زنان و آزادی آنان در عقیده و مبارزه بود که پس از عهدنامه «حدیبیه» در سال ششم هجری اعلام و بهاجرا گذاشته شد. اما این فقط در مورد حقوق شناختهشده و سنتی شوهران مشرک، بهاجرا درآمد.
اما اینکه این حق در همهحال برای زنان اهلعقیده و مبارزه بهرسمیت شناخته شود تا (در صورت مقتضی) حق داشته باشند از تقیدات سنتی نسبت به شوهران آزاد باشند، فراز بالا بلند دیگری بود که فقط برای اولین بار در سنت بانوان عاشورا پیموده شد و بهطور خاص در رویه زینب، همان بانوی والایی که در این جنبش تا مقام رهبری، ایفای مسئولیت کرد، آنهم نسبت به شوهری مسلمان و از ناموران اسلام.
این جهش را بانوی بانوان عاشورا، یعنی «زینب کبری» در این مقطع جنبش بهثبت رساند. رویهای که بیشک، وقتی توسط این نواده برجسته محمد (ص) و زاده علی و فاطمه (ع) بهکار بسته میشد، رهنمود برادر و پیشوایش حسین را نیز پشتوانهٴ خود داشت. پیام این سنت توحیدی که زینب گذاشت این بود که: راه مبارزه و جهاد را نمیتوان با این نوع بستگیها و بهانههای غیرعقیدتی مسدود ساخت.
این بود که از لحظه عزم حسینی (ع) بهترک مدینه، جدایی زینب (ع) از همسرش عبدالله جعفر بهعمل گذاشته میشود. این همسر، مردی آبرومند، برادرزاده علی (ع) و فرزند جعفرابن ابیطالب معروف به «جعفر طیار»، است که روابط دوستانه و فامیلی نزدیک با امام حسین داشت، اما زینب (ع) از لحظه عزم و عزیمت تا استقرار در مکه، جز در پیرامون حسین و درگیر در امور مربوط بهقیام دیده نمیشد. تا هنگام خروج از مکه، جدایی خطوط آشکارتر میشود. زینب (ع) در قلب کاروان حسینی (ع) دیده میشود، اما عبدالله جعفر مشغول میانجیگری است که از حاکم اموی مکه برای پسرعمویش اماننامه بگیرد؛ نهایتاً همچنین نامهیی را گرفت اما البته مقبول حسین (ع) واقع نشد.
در روز عاشورا هم دو پسر زینب فرزندان عبدالله جعفر شهید شدند. بهطوری که پس از بازگشت اسیران بهمدینه، عبدالله جعفر هم بهنام حسین (ع) و هم فرزندان شهیدش بهعزا نشست اما در آن خانه، از مادر این دوشهید، یعنی از زینب (ع) خبری نبود و این برترین بانوان عاشورا تمام وقت در خانه امامسجاد (ع)، پیشوای پس از امام حسین بود و تمام اوقاتش، صرف امور جنبش، بیان ماجرای عاشورا و افشای ستمهای بنیامیه میشد. نکته اینکه در هیچ سند معتبری نیامده که زینب (ع) برای دو فرزند والاقدر شهیدش مرثیه خوانده، گریسته یا حتی سخنی گفته باشد.
بههر حال، اصل مهمی که توسط زینب در تاریخ اسلام پایه نهاده شد، «جدایی» و طلاق مبارزاتی از خانواده و همسر است. این تفسیر زنده و پویای عاشورایی از آیه معروف «عصم الکوافر» بود که در جنبش عاشورا بهنخسین ثبت تاریخی خود رسید.
«جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر، امری بسیار چشمگیر است، چرا که جدایی پس از حدود 40سال وفاداری دو همسر، کاری است بهدشواری دستشستن از جان. بهویژه آنکه او پدر فرزندان برومندش نیز بوده، پدر همانها که در کربلا شهید شدند. اما وقتی باریکتر بنگریم خواهیم دید اقدام زینب که به یقین، صرفاً بهانگیزهٴ جهاد در جنبش عاشورا صورت گرفته بود، تنها یک روی سکه آزمون سترگ او بود که بایستی هر دو رویش را تماشا کرد و بهدرستی شناخت.
جدایی زینب (ع) از عبداللهجعفر، در حقیقت جز پل ورودی این بانو بهیک پیوند جدید نبود، که عبارت باشد از پیوستن تمامعیار روح، عواطف، خرد و تمامیت هستی زینب بهحسین، نه به شخص او، نه بهعنوان برادر، بلکه به جهاد و مبارزهای که البته جز در شخص حسین بهعنوان راهبر عقیدتی، تبلور نمییافت و تجسم نداشت. حسین برای زینب تنها یک «برادر گرامی» نبود، بلکه پیک و پیام یک مرام و یک تاریخ، یعنی مرام و تاریخ توحید بود. پیامآوری که میرفت تا پرکشیده و آیندهای ارغوانی را در کربلا بنیان نهد، همان قیامتی که اگر چشم کورباطنان پرمدعا، یارای دیدنش را نداشت، زینب ـ چنانکه از قول امام سجاد خواهد آمد- آن را میدیده و گواهی میداده است.
بهعبارت دیگر، حقیقت پیوند زینب بهحسین (ع)، بسا فراتر از خویشاوندی نزدیک یا عواطف پیشین، تجسمیافتن تمامیت آرمان و ارزشهای اعتقادی وی در این برادر بود و چنین بود که زینب (ع)، همه دار و ندارش، از جمله خاندان و همسرش را بهپای جنبش این برادر نثار کرده بود. تاریخ چهکسی جز زینب را سراغ دارد که بدینحد، یگانه با حسین و از حسین شده باشد، تا واجد صلاحیت رهبری جنبش حسینی شناخته شود؟
بانوان شهید در عاشورا
بنا به تصریح مکرر امامحسین، نقش و سهم بانوان عاشورا، اهمیتی در ردیف اصل عزیمت و شهادت حسین (ع) و یارانش در کربلا داشته و از همینروی اجتنابناپذیر بود. برای فهم این اهمیت، کافی است از این پرسش آغاز کنیم که بدون این بانوان، سرنوشت جنبش عاشورا چگونه تمام میشد؟
واقعیت تاریخی این است که رسیدن کاروان اسیران به شام و مجلس یزید همان و برگشتن ورق بهنفع حماسه عاشورا همان؛ تا حدی که طی یک دو روز از رسیدن اسیران بهپایتخت این خلیفه قدرتمند سرکش، یزید بن معاویه، کار این دشمن جبار و حاکم بهابراز ندامت از قتل حسین (ع) کشید. بنابراین واقعیت، پرسش بالا بدین معنی است که بدون حضور بانوان عاشورا که در این اسارت ورق را برگرداندند، قیام و شهادت امام حسین میتوانست در شامگاه همان دهم محرم سال61 (عاشورا) و در همان صحرای متروک کربلا، زیر پرده سکوت اهلزمانه و بدون هر گونه انعکاس مهمی در کوتاهمدت و در بلندمدت، بهپایان برسد و هیچ تأثیر قابلذکری بر نظام حاکم نگذارد. پایانی بدون هر گونه پیام و پژواک، نه در کوفه، نه در شام و نه در مدینه و حجاز، تا چه رسد بهچنین تأثیر تاریخی عظیم و تأثیر جاودانی که بهطور عینی بر تاریخ و جهان اسلام و بشریت بر جای گذاشت.
برای پاسخ، باید موضوع را براساس رخدادهای واقعی در متن جنبش عاشورا بررسی کنیم:
رهنمود دادن و توجیه رزمآوران
در رخدادهای عاشورا، تعیینکنندگی کلام و رهنمودهای بانوان قهرمان، کاملاً برجسته است. این تأثیر را نخست بر همان رزمآورانی مشاهده میکنیم که شخص امام حسین در شام آخر، گواهی میداد که کسان و یارانی نیکوتر و وفادارتر از یاران و خاندان خویش نمیشناسد. برای نمونه:
نقطه عطف در سرنوشت شهید بزرگ عاشورا که فرماندهی جناح راست لشکر حسین (ع) را عهدهدار شد، یعنی «زهیرابن قین بجلی» از بزرگان کوفه، با کلام همسرش «دلهم» تحقق یافت. تقریباً همزمان با سفر امام حسین، زهیر هم از سفر مکه بهعراق بازمیگشت، او سعی میکرد خود را از جریان حوادث دور بدارد و از همینروی ابا داشت که با حسین (ع) مواجه شود. اما ناگاه در یک منزلگاه بین مکه و کوفه، فرستادهای از جانب حسین (ع) نزد زهیر آمد و پیام دعوت آنحضرت برای دیدار را به او ابلاغ کرد. زهیر آمادگی پذیرفتن این دعوت را نداشت. اینجا بود که کلام و نقش «دلهم» در سرنوشت زهیر آشکار میشود. این بانو به زهیر هشدار داد چگونه شرم نمیکنی و پیام فرزند پیامبر را رد میکنی؟ با این هشدار بود که زهیر برخاست، برخاستنی! و تا ذوب در جبهه جاودانه حسین پیش رفت. او این سعادت ابدی و جاودان را رهین هشدار همسرش است.
نمونهٴ دیگر، ام عمرو، همسر جنادهٴ ابن کعب انصاری است. او نخست به تشویق همسرش کوشید و هنگامی که شوهر را آماده روانهشدن بهمیدان جهاد یافت، او را به نایلآمدن به فوز شهادت بشارت داد و بدرقه کرد. پس از شهادت جنادهٴ، امعمرو از پای ننشست و مسئولیتش را پایان یافته ندانست و این بار، فرزند نوجوانش عمرو را بهجهاد فراخواند و او را هم روانه میدان کرد.
نوجوان که 11ساله بود، تنها با اصرار و الحاح بسیار توانست از امامحسین (ع) اذن جهاد بگیرد. دشمن پس از شهادت عمرو نوجوان، سر او را وحشیانه بهجانب مادر پرتاب کرد، اما در مقابل، «مادر» ندا در داد: «قربانیم بهدرگاه خداوند را پس نمیگیرم» و سر فرزندش را بهمیدان افشاند. او بههمین بسنده نکرده، سلاح برداشت و بهقصد جهاد بهمیدان شتافت و تنها در برابر ممانعت شخص امام حسین (ع) بود که توانستند او را باز گردانند، لابد برای بهعهدهگرفتن رسالت سترگی که هنوز در پیشروی داشت.
ام وهب و امعبدالله را باید دو نمونه خاص دانست: این دو بانو، بهترتیب، مادر و همسر «وهب ابن عبدالله کلبی» هستند. در بامداد عاشورا، «اموهب» فریضه جهاد را به فرزندش یادآور میشود و تأکید میکند که: مبادا دلمشغول زندگی خود یا همسرش باشد. وهب با بدرقه مادر و همسر قهرمانش بهمیدان شهادت میرود. بهمجرد شهادت وهب، همسر جوانش «امعبدالله»، چنان بیمحابا بهمیدان زد که کسی نتوانست به او رسیده و مانع شود. اینچنین، او اولین زن شهید در میدان عظیم عاشورا است. برخی مورخان نوشتهاند که از ازدواج این زن و شوهر شهید، تنها 17روز میگذشت. پس از شهادت وهب و امعبدالله، اینبار، دشمن بیآزرم سر وهب را بهسوی مادرش پرتاب کرد اما او هم مانند «امعمرو»، پسگرفتن قربانی را برنتافت و سر را چونان حربهای بهسینه دشمنان کوفت و سپس خودش بهمیدان جهاد شتافت اما فرستادگان حسین (ع) مانع شدند.
با آنکه مسئولیت بانوان، شرکت در جنگ و شهادت در میدان عاشورا تعییننشده بود، گزارش شهادت 3بانوی بزرگوار را در کتب تاریخ مییابیم. نخستین بانوی شهید کربلا، همان امعبدالله، همسر جوان وهب است که خواندیم. اما دو نفر دیگر، هر دو از خواهران امامحسین (ع) و دختران حضرت علی (ع) هستند بهنامهای فاطمه و خدیجه که گویا جوانترین فرزندان بازمانده از امیرالمؤمنین (ع) بودند. این دو خواهر که -مانند عموم بانوان عاشورا- روزهای چندی را در عین تشنهکامی گذرانده بودند، شامگاه روز عاشورا و در خلال هجوم دشمن وحشی برای غارت خیمهها، بهشهادت رسیدند.
زینب بانوی عهدهدار رهبری جنبش
همگان بهعنوان یک واقعیت تاریخی میدانند که پس از شهادت امامحسین (ع)، سرپرستی عموم بازماندگان تا پایان پیروزمند جنبش، بهعهده بانوی عظیمالشأن عاشورا، یعنی زینب کبری (ع)، دختر والاقدر فاطمه و علی، قرار گرفت.
در متون شیعه، عبارتی از جانب امامان اهلبیت در زیارت زینب (ع) و شماری از بانوان آلمحمد آمده که بهخصوص از بابت مبحث راهبری زنان در اسلام و تشیع، بسی پراهمیت است. عبارت، خطاب بهزینب (ع) چنین است: «فانّ لک شأناً من الشّأن» (همانا که تو، دارای مرتبتی از مرتبت امامان هستی).
زینب (ع) بهعنوان نواده پیامبر (ص) و یادگار فاطمه و علی، البته بسی ارجمند بوده بهخصوص که عمر 55سالهاش را از کودکی در کوران حوادث و تحولات جنبش اسلام طی کرده و در خلال آزمونهای این مدت، تجربه و صلاحیت فراوانی اندوخته بود. اما موضع رهبری وی، بیش و پیش از هر امری، باید متکی بر صلاحیت مرامی و عقیدتی این بانو باشد تا در مقام راهبر جنبش عاشورا، چنان منزلتی داشته باشد که حتی امام علی ابن الحسین (ع) از کمک وی -چنانکه خواهد آمد- بینیاز نباشد.
با تأمل بر رویدادهای جنبش عاشورا، متوجه میشویم که برجستگی استثنایی زینب تنها در خلال همین جنبش است که بدین حد آشکار میشود و جایگاه عقیدتی و مبارزاتی زینب کبری (ع) را نمایان میدارد.
به «جدایی» زینب از همسرش عبداللهجعفر اشاره کردیم و گفتیم که آن جدایی وی تنها نظر به پیوندی که با حسین (ع) برقرار میکند، فهمیده میشود. در بیان دیدگاه زینب به برادرش حسین و قیام عاشورا، مطلبی را که امام سجاد (ع) روایت میکند، سند روشنکننده بسیار پرارزشی است. صحنه، صحنه گسیل اسیران بهکوفه است، هنگامی که دشمن برای شکنجه، آنان را از کنار قتلگاه حسین (ع) و پیکرهای بهخون تپیده و برخاک افتاده آنحضرت و شهیدان عبور میدهد. مطابق روایت امام سجاد (ع)، در این صحنه که قلبهای داغدار ناگهان آتش میگیرد و نالههای دردمند بهفلک برمیخیزد و شخص امام سجاد (ع) نیز بهسختی منقلب شده و طاقت از کف میدهد. اما زینب (ع) چنان بیدار و بر خویش مسلط، مأموریت خویش را مدنظر دارد که جهت کمک بهاین امام و برادرزاده والامرتبتش پاپیش نهاده و با خطاب درخشان و مؤثر، او را یاری میکند تا بر وضعیت چیره شود. با این کلمات: «برادرزادهام، ترا چه میشود؟ با این صحنه چنان روبهروشدی که انتظار نمیرفت؟ نکند که دچار یأس و تسلیم مرگ شده باشی؟ از آنچه اینک میبینی، دچار ناامیدی و نگرانی مشو! زیرا این عین پیمانی است میان رسول خدا با پدر و پدربزرگت (علی)، که اینک بدینصورت وفا شده است. نگران این اجساد و دفن آنها مباش که بهیقین، نوید حق تعالی بهدست کسانی که بهرغم جباران عصر، از آنان پیمان گرفته، محقق خواهد شد. کسانی که جباران هرگز قادر بهشناسایی پیشاپیش آنان نیستند.
در همین سرزمین بیابانی، پرچمی که بر مزار پدرت افراشته خواهد شد، هرگز با گذشت زمان کهنگی نخواهد گرفت و رسم و آیینش هرگز زوال نمیپذیرد. مزار پدرت در همین سرزمین، شاخصهایی خواهد داشت که جاودانه مردمان را بهسوی خود فراخوانده و جذب خواهد کرد. بهرغم تلاش سلاطین و جباران که بهسودای محو این مزار و نشان و پرچمش، مکر و تلاشهای بسیاری بهکار خواهند بست…».
شگفتا از مرام و دیدگاه زینب که در این کلمات برق میزند: «پیمان»، نه حادثه و مصیبت! «وفا»، نه شکست و مرگ! و نهایتاً جاودانگی «رسم و آیین» حسینی و نه فقط ماندگاری نامی نیک! و همه اینها همراه با نوید قاطع بر بیحاصلی خدعهها و خونآشامی جباران! مزید شگفتی آنکه اینها کلمات بانوی سالمند ـ 55ساله ـ داغدیدهای است، آن هم در لحظاتی که در منظر چشم خود، پیکر حسین (ع) را افتاده در کنار پیکرهای منظومهای از برادران، خواهران، برادرزادگان و عموزادگان و عزیزان رشیدش در پیش چشم دارد. با این کلام، راز پیوند و دلبستگی این بانوی موحد مجاهد بهحسین را باز هم روشنتر میشناسیم، همان که جانمایه همه استواری، قهرمانی و کلمات او در جریان جهاد اسیران است.
راستی اگر جز زینب (ع) هیچ بانوی بزرگ دیگری بر زمین پدید نیامده بود، زنان و زنان موحد چه کم داشتند تا از افتخار، سر بر آسمان بسایند و بهاین نمونه رهبری زنانه در تاریخ توحید، اسلام و جنبشهای انقلابی، بر خود ببالند. سلام بر زینب کبری!
صفآرایی دو اسلام و افشای چهره دروغ و بدلی
جنبش عاشورا میدانی حساس در صفآرایی «دو اسلام» برابر یکدیگر بود و در این امتداد، یکی از مهمترین ویژگیهای اسلام اصیل را بازآفرینی میکند که همانا حضور درخشان بانوان موحد مجاهد با مسئولیتهای بیجایگزین و استثنایی در صحنهٴ رزم، تا رهبری جنبش.
در یک چنین صفآرایی، افشای چهره دشمن مرتجع که زیر ماسک اسلام عمل میکند، لاجرم، اولین اقدام حیاتی است، کاری ضروری که توسط زنان و اسیران بهتحقق انجامید آن هم با شکوهمندترین صورت ممکن.
رزمی بیسابقه و تاریخی
تنها دو روز از شهادت جگرسوز حسین (ع) و یارانش میگذرد و اینک دوازدهم محرم سال 61هجری است که اسیران، خسته و رنجور بهغلغله شهر شلوغ کوفه میرسند، شهری آذینبسته و لبریز از مردمی که برای تماشای جشنهای پیروزی و اسیران شکستخورده، به خیابان ریختهاند.
در مورد این مشتی زن و کودک در زنجیر، هرکس که بیشتر میدانست که از کربلا تا کوفه چه بر سرشان آمده، حتماً کمتر انتظار داشت که آنان بتوانند فضای شهر تحت سیطرهٴ مطلق حکمروای جنایتکار را تاب بیاورند تا چهرسد که بر آن چیره شوند و اوضاع را تا مرز شورش علیه بنیامیه دگرگون سازند. آخر، این داغداران، تمام دیشب و دیروز را زیر تازیانه کارگزاران رذل دشمن، راه پیموده بودند. آنان را از همان اول راهیشدن، از کنار پیکرهای چاکچاک شهیدانشان عبور داده بودند تا داغشان سوزانتر شده و هر چه بیشتر مرعوب شوند. روز پیش از آن هم، عاشورا بود با لهیب تشنگیها و داغهای بیالتیام تا شامگاه و بعد تازه آغاز غارت دشمن وحشی که خیمههایشان را بهآتش کشیدند.
پیداست که این دشواریها تماماً بر راهبر مسئولشان، بر زینب (ع)، بسی سنگینتر فرود میآمد. بهراستی هم او در تمام این سهروز، نه تنها خود قراری نداشت بلکه بایستی ـ چنانکه در نمونه امام سجاد (ع) دیدیم ـ دایماً به همگان رسیدگی میکرد تا شکیبایی از کف ندهند و استوار بمانند. مثلاً، هنگامیکه دشمن وحشی خیمهها را آتش میزند او فرمان میدهد تا همگان فرار کنند، اما خود نمیتواند از خیمههای شعلهور بگریزد چرا که نجات علیابن الحسین بیمار هم بر دوش اوست.
بهخصوص آنکه زینب (ع) عزم کرده بود تا دشمن را هرچه بیشتر از دخالت در امور اسیران دور نگاه دارد. برای مثال، وقتی میخواستند برای سفر اسیری، آنها را سوار مرکب کنند، با صلابت گفت: بروید، خودمان سوار میشویم! آری، مشتی زن و کارهای ساربانان؟ با کمک خواهرش امکلثوم، شترها را میخوابانید و اسیران را تا آخرین نفر سوار میکرد و بعد خودش سوار میشد.
پس از گذران این سه روز پر آتش و خون، اینک بهدروازه کوفه رسیدهاند، جایی که دشمن آشکارا قصد دارد تا با نمایش اسیری آنان و سرهای قهرمانان شهیدی که در کنارشان بر نیزهها افراشته است، قدرت خود را اثبات و رعب و بیم را تا عمق زوایای دلهای مردمان بهکارد. پس بنگریم که آیا از این بانوان، بهصفت سنتگذاران مبارزات نوین زنان موحد مجاهد، چه کاری ساخته است؟
صاعقه کلمات زنان آلمحمد
تاکتیک زنان اسیر در این جهاد، کوبیدن ستون اصلی حاکمیت بنیامیه، یعنی افشای حاکمیت غصبی آنان، زیر عنوان «خلافت» و زمامداری مسلمین بود؛ همان که به آنها امکان میداد بهعنوان جانشین پیامبر (ص) دست به چنین جنایت هولناکی بزنند. دستاویزشان در کشتن حسین (ع) هم جز اتهام «محاربه» و «خروج » بر «امیرالمؤمنین یزید» نبود. بانوان برای کوبیدن این سنگر عوام فریبی، آشکارترین نقض حرمت آنان نسبت به دین و محمد (ص) را باید بر سرشان خراب میکردند، یعنی کشتار سلاله محمد (ص) و اسیری همین زنان از عترت او، همان کسانی که مطابق متن قرآن، مودت آنان بر یکایک مسلمین فرض است و مطابق بیان قطعی پیامبر (ص)، امانت حضرتش بودند به جهت تضمین نجات مؤمنان و با اهمیتی معادل قرآن.
نخستین تهاجم زنان مجاهد آل محمد (ص) را امکلثوم آغاز کرد. تازه وارد بازار کوفه شده بودند که کسی چند قطعه نان و مقداری خرما را بهرسم صدقه بهدست کودکان اسیر میدهد. ناگاه، همگان دیدند که بانوی سالمند موقری، قاطعانه امر میکند: «نان و خرماها را به دور افکنید!» و آنگاه رو بهحاضران میخروشد: «صدقه گرفتن برای ما «آل محمد» مجاز نیست»، کلامی که همچون اخگری به خرمن دشمن افتاد. با این کلام، مرحله نوینی از مصاف آغاز گردید: افشای دشمن که تا همین دیروز میسر نبود. کمکم همهمهها بالا میگیرد که: زن اسیر چه میگوید؟ آل محمد (ص) ؟ یعنی این اسیران از کسان و خاندان پیامبرند؟ آلمحمد (ص) و اسیری بهدست نیروهای اسلامی؟! خلیفه؟ و… ؟
در شهر کوفه کم نبودند کسانی که امکلثوم یا زینب را بهیاد داشتند. همان دختران امیرالمؤمنین علی (ع) که نهچندان دور، بلکه فقط 20سال پیش در همین شهر میزیستند و از احترامی عمیق برخوردار بودند. البته با این فاصله، شناختن چهرههایشان آسان نبود، آنهم در سنین 50سالگی و بهخصوص با درد و رنجهای همین سهروزه وانفسای اخیر. اما کلام امکلثوم، صدای آشنایی را برگوشها خوش مینواخت و یاد دوران تابناک علی (ع) را برای بسیاری زنده میکرد و چنین بود که همههها، نخست تبدیل بهقطرات اشک حسرت، چشمها را پر میکند، بر گونهها میغلتد و سپس نالههای دردمندانه بسیاری زن و مرد را برمیانگیزاند و لحظه به لحظه، بیشتر زبانه میکشد، آنسان کهگویی خود اسیران هم شگفتزده شدهاند.
به روایت شیخ مفید، «حذلم ابن ستیر» میگوید که در این صحنه، علی ابن الحسین (ع) را در غل و زنجیر دیدم و شنیدم که میگوید: «بر ما گریه میکنند؟ پس ما را چهکسی کشت» ؟ حال با کلام کوتاه و قاطع امکلثوم، فضای کوفه دستخوش دگرگونی شگرفی شد اما آیا این کافی است؟
نخستین خطابهٴ آتشین
لختی نگذشته، مردم کوفه صدای پرصلابت بانویی را میشنوند که خطاب به آنان فرمان میداد: «ساکت باشید!». کدامیک از دختران علی (ع) بود؟ زینب یا امکلثوم؟ مورخان اختلاف دارند و شاید علت اختلافشان، شباهت صدای دو خواهر بوده باشد و چهبسا گفته دیگر مورخان درست باشد که روایت کردهاند هردو سخن گفتهاند.
اما چکیده سخنان:
پس از سپاس خداوند و درود بر پیامبر (ص) باقدرت هرچه تمامتر خطاب بهاهل کوفه میگوید: «ای عافیتجویان و عهدشکنان! گریههایتان مدام و نالهتان بیپایان باد! جز آن است که بهآن پیرزن بیخردی میمانید که از بام تا شام میریسید و آنگاه رشتهها را بهدست خود میگشود و پنبه میکرد. آیا جز احساسات توخالی و سخنانی بهسان تملقگویی کنیزان از شما بر نمیآید؟!… پاره تن رسول خدا (ص) بهدست مردان شما کشته شدهاند و در این معامله، نصیب شما تنها عار و ننگی است که هرگز شسته نخواهد شد… چراغ راه و حجت خود را کشتهاید و خشم خداوند را خریدهاید. اگر آسمان بر شما آتش ببارد، شگفتی ندارد اما مبادا گول مهلت خداوند را بخورید که وعدهٴ خداوند تهی نیست و ارادهاش در کمین است».
چهقیامتی! دختران علی (ع) بهصراحت مردم را با عظمت فاجعه آشنا میکنند و تأکید دارند که برای جنبیدن در برابر این فاجعه، چندان مهلتی نمانده است و گرنه هر کسی هر افتخار و ایمانی هم که پیش از این داشته، مانند رشتههای پنبهشده آن پیر زن است کهگویی از اساس هیچ کاری نکرده است.
چنانکه مورخان نقل کردهاند، بانوی خطیب رشته سخن را بهخواهرش میسپارد و پس از آن نوبت فاطمه، دختر حسین (ع) میرسد تا همان کلام قاطع و آتشین را دنبال کند و در آخر، علیابن الحسین (ع). خبر سخنوری زنان آلمحمد (ص) و التهاب مردم کوفه که میگریستند یا از حسرت لب میگزیدند و مویهای سر و ریش خود را میکندند، به سرعت بهگوش ابنزیاد، حاکم جنایتکار یزید در کوفه، میرسد. او میداند که اینجا کوفه است با آشنا مردمانی نهچندان اندک که هنوز دل در گرو علی (ع) و آل محمد (ص) دارند. او این را هم میداند که قاتلان کربلا که به فرمان خود وی فرزند رسول خدا را بهخاک و خون کشیدهاند، از قبایل همین شهرند، و با هر گونه تغییر اوضاع، اولین هدفهای انتقام مردمی خواهند بود. از بیم آنکه اوضاع بغرنجتر نشود، به سرعت مأمور میفرستد تا اسیران را از مردم دور ساخته و بهکاخ حکومتی ببرند.
در کاخ ابنزیاد، جامه مندرس زینب (ع) و ناشناس نشستن او فایده نکرد. ابنزیاد او را از وقار و ابهتش شناخت و وقتی پرسید و مطمئن شد که زینب است، بهدشنام متوسل شد: «خدا را شکر که شما را خوار و رسوا کرد و کشت…».
در این مجلس، با آنکه کاخ دشمن و زیر چنگال اوست، زینب راه و رسم جاودان خود را بنیاد میگذارد، همان راهی که اکنون توسط هزار زن مجاهد و مقاوم دنبال میشود و ضربات خردکننده بر بنیخمینی وارد میآورد.
بخشی از سخنان بزرگ بانوی عاشورا زینب (ع) در این صحنه چنین است:
«خدا را سپاس و بر پیامبرش درود که ما را به محمد (ص) و راه او گرامی فرمود و از هرچه پلیدی و رجس، پاکیزه داشت. همانا، رسوایی از آن تبهکاران دروغپرداز است که نه ما آل محمد (ص)، بلکه دیگرانند… به ما از خداوند جز کرامت نصیبی نرسیده است. آل محمد (ص) گروهی هستند که مقام رفیع شهادت و تقرب به خداوند از طریق شهادت را نصیب برده و جز بهخواست او عمل نکردهاند و زود است که خداوند، انتقامشان را بگیرد…».
شمشیر کلمات زینب در حالی بر دشمن غدار میبارید که او سر بیتن برادرش را در خوانی پیشروی دشمن بهچشم میدید. صحنهای که زیدابن ارقم، صحابی بزرگوار پیامبر (ص) را چنان بیتاب کرد که بهسختی گریست و همانجا زبان بهافشای ابنزیاد گشود. خروشیدن این صحابی، علامت بارزی بود گویای آنکه آزمون بانوان کربلا، بسی سکوتها و بیتفاوتیها را خواهد شکست.
ابنزیاد از فرط درماندگی، فرمان داد که زینب را بگیرند و بکشند اما دیگر دیر بود و در همان مجلس پرنخوت حکومتی، با نکوهش و اعتراض کسان مواجه گردید، از جمله توسط برخی همنشینان خود حاکم، مانند عمرو ابن حـریث. چنین بود که درمانده در کار خویش، دوباره به شماتت و فحاشی روی آورد، از جمله خطاب به امام سجاد (ع) و سخن از قتل او بهزبان آورد. اما زینب (ع) از اینکلام برآشفت مگر نه که مسئول حفظ این امانت آلمحمد (ص) بود و در دشت کربلا، خود را برای نجات او بهقلب آتشها زده بود؟ زیرلب نیایش بهدرگاه خداوند را آغاز کرد تا نیرو بگیرد، آنچنان که همانجا، همگان بهچشم دیدند که زینب (ع) این دختر برجستهٴ فاطمه و علی (ع) بار دیگر چونان شیری غرید که: «او را نخواهی کشت مگر که از جسد من بگذری». این بگفت و چنان جانبهکف، علیابنالحسین را در آغوش گرفت که راستی کسی نمیتوانست بدون کشتن جدایشان کند. در همینحال، امام سجاد (ع) خطاب بهاین زیاد میگفت: «ما را بهمرگ تهدید میکنی؟ حال آنکه شهادت رسم و سنت ماست».
همهمههای اعتراض از همان مجلس برخاست. بیلان اولین رودررویی علنی بانوان عاشورا با دشمن، آن هم در هنگامه جشن پیروزی خصم تبهکار، از این قرار ثبت شد:
- شکستن رعب و سکوت 20ساله و تحمیلی بنیامیه.
- رسوایی و افشای ستمها و جنایتهای این مدعیان اسلام و خلافت.
- اثبات دوباره و جاودان حقانیت و مظلومیت آل محمد (ص).
از یاد رفتنی نیست که بهای تمامکمال این پیروزی را، البته بانوان عاشورا از جان و حیات خود میپرداختند، شاهد آن کتفهای کبود و تاولزده زینب (ع) بهخاطر تازیانههایی بود که در خلال همین «جهاد اسارت» برتن خود میخرید. نشان شرفی که آثار آن را تا آخر عمر همچنان بر تن داشت.
بانوان در شام پیروزی دایمی میآفرینند
بهاسارت گرفتن بانوان عاشورا جز یک شکست آشکار برای ابنزیاد ببار نیاورد و همه آنچه بههدف درهمشکستن بانوان و اسیران آلمحمد (ص) بر آنان روا داشته بود، تنها بهدلیل برخورد غیرمنتظره این زنان اسیر بهعکس نتیجه داد. اینک، حاکمیت بنیامیه با این مسأله مواجه است که گام بعدی را چگونه بردارد؟ آیا ماجرا را در کوفه بهپایان ببرد یا آن را باید بهپایتخت یزید، یعنی شام بکشاند.
اما ختم ماجرا در کوفه، یا باید با چهره آشتی باشد و اسیران از همانجا آزاد شوند و با احترام بهوطنشان فرستاده شوند که در اینصورت، حاکمیت بنیامیه (یزید و ابنزیاد) زیر سنگینی این پرسش له خواهد شد که چرا این روش آشتی با خود حسین (ع) و پیش از قتل جنایتکارانهاش، درپیشگرفته نشد؟! یا آنکه راه خشونت در پیش بگیرند؛ یعنی اسیران را در همانکوفه از دم شمشیر بگذرانند، زیرا امیدی نبود که بهتسلیم کشانیده شوند.
این بنبستی بود که بر اثر کوششهای چندروزه بانوان عاشورا، برای حاکمیت اموی پدید آمده بود. اما موضوع اسیران آلمحمد (ص) اینک چنان بغرنج شده بود که ابنزیاد، تصمیمگیری در این امر را دیگر در حد خود نمیدید. لذا اسیران را موقتاً بازداشت کرد و برای کسب تکلیف از «امیرالمؤمنین یزید»، پیک سریعی بهشام فرستاد.
اسیران که در یک ویرانه در بازداشت بودند، بهرغم مراقبت نگهبانان، از نتایج کار سترگ خود بیخبر نمیماندند. بهاقتضای نوید خداوند که بسی راههای پیشبینی نشده بر مجاهدان میگشاید، خبرها هر از گاه توسط یک پیک ناشناس، طی نامهیی با شیوههای مختلف بهدستشان میرسید و توسط همان ناشناس، از موضوع رفت و بازگشت پیک و پیامهایی که بین کوفه و شام رد و بدل میشد، باخبر میگردیدند. مشخص بود که ناشناس بهمحافل حکومت دسترسی دارد که خود علامتی بود بر دامنه نفوذ و محبوبیت آلمحمد (ص).
اما یزید، بازگشت اسیران بهوطن را نپذیرفت، زیرا بهمعنی پیروزی آنان بود که میتوانست نتایج غیرقابل پیشبینی داشته باشد. همچنین قتلشان را هم بهصواب نمیدید، زیرا در همین چندروز، همگان آنها را شناخته بودند بهحدی که خونریزی بیشتر در کوفه میتوانست بسی خطرناک باشد. چنین بود که «میان بد و بدتر»، نهایتاً مقرر کرد تا اسیران بهشام گسیل شوند. جبار دوران، قاعدتاً روی این حساب میکرد که افکار عمومی در شام و پایگاه اموی، از مدتها پیش بر ضد علی و آل علی (ع) ساخته شده و بانوان آلمحمد (ص) نخواهند توانست بهسان کوفه، حقانیت و مظلومیت حسین (ع) را بر فرق بنیامیه بکوبند و چهبسا که خود درهم بشکنند.
از نظر اسیران که خبر اعزام خود بهشام را از پیک ناشناس دریافت کردند، شق «بد و بدتر» کدام بود؟ نظر بهتجربه کوفه که باخت حاکمیت جبار را آشکار و عینی نمایانده بود، روشن بود که در هر صورت و با اتکا بر عزم خودشان، پایان محتوم جهاد اسارت، جز بازگشت پیروزمندانه نیست و برای بانوان مجاهد چه بهتر که این پیروزی را کوبندهتر در پایتخت دشمن محقق کنند، هر چند که باید جهادی طولانیتر را با رنجهای بسی تلختر برخود هموار نمایند، لیکن، در سنت این بزرگبانوان مجاهد چهباک از رنج و ابتلا؟!
با اینحساب میتوان فهمید که بانوان عاشورا بههنگام ورود بهشام از چه روحیه نیرومندی برخوردار بودند، چرا که تا اینجا تنها پیروز این هماوردی کسی جز خودشان نبود که آن را بر پایه حقانیت و جهاد خستگیناپذیر خود و بهراهبری زینب (ع) محقق کرده بودند.
با اینهمه، اینجا «شام» بود و پایتخت امپراتور جباری که از مرزهای هند تا سواحل مدیترانه را زیر نگین خود داشت. آری «شام»، همان شهر شومی که نیمقرن زیر اقتدار معاویه، بهدشمنی آلمحمد (ص) خو کرده بود.
دشواری جهاد اسیران در این شهر، علاوه بر آزار، تازیانه، شکنجه و شماتتهای همیشگی، گوشهای بهغایت بسته و چشمهای نابینا شده مردمان آن سامان بود. برای مثال، این تنها در شام بود که جانورمردی علناً و در محضر «خلیفه یزید»، جرأت کرده بود تا فاطمه دختر امام حسین (ع)، یعنی نواده پیامبر را، بهرسم کنیزی از یزید طلب کند. رویدادی که با همه رذالت خاص ابنزیاد، مطلقاً در محیط آشنای کوفه رخدادنی نبود.
اولین بارقه فتح بانوان
با اینهمه، حالا در شام، ساعتبهساعت آشکار میشد که ضربات بانوان عاشورا در کوفه، بسی بر خود یزید هم مؤثر افتاده و او را گیج کرده است، آنقدر که رفتارهای بس متضاد و عبرت آموزی داشت. او از یکسو تمام شهر را آذین بسته و مردمان را بهتماشای سرهای شهیدان و جمع اسیران کشانده بود تا سیلی از دشنام و شماتت بر بانوان آلمحمد (ص) ببارند که چنین کردند. از سوی دیگر، جشن پیروزی مفصلی با حضور میهمانان رسمی در کاخ حکمرانی بهراه انداخته بود تا که اسیران را بهتماشای آنان بگذارد و بههمین منظور، گروه اسیران و سرهای شهیدان را وارد این مجلس کرده بود. اما شگفتا، هم او را میبینیم که به جای جایزه دادن به کسی که سر امامحسین (ع) را برایش پیشکش آورده بود، پرخاش میکند که: «در دلها بذر عداوت کاشتهای».
آیا از کرده خود پشیمان است؟ مگر نه که همو آن سر مطهر را در تشتی مقابل خود گذاشته و در کنارش به میگساری و رجزخوانی مستانه نشسته بود. وقتی گماشتهاش در حضور اسیران میآید تا مداحی کند و پاداشی بگیرد، یزید به او و تبریک گوییش اعتنا نمیکند، حال آنکه اسیران را بهفرمان خود او کتبسته تا شام کشانده و اینک در برابرش بپا داشته بودند. راستی، چهچیزی وی را چنین مشوش و نامتعادل کرده است؟
همین داستان مرد شامی که کنیزی فاطمه بنتالحسین را از یزید تمنا کرد، خود علامت بزرگی بر سردرگمی یزید بود. بهمجرد این درخواست هتاکانه، فاطمه بهزینب (ع) پناه میبرد و زینب، با بیاعتنایی چشمگیر به یزید و حضور او، خود مستقیماً بهمرد مزبور پرخاش میکند: «بهخدا قسم، سخنی پست بر زبان رانده و پنداری دروغین بافتهای» و سپس با اشارهیی تحقیرآمیز به یزید افزود: «این نه در خورند تو و نه در ید اوست». یزید تحقیرشده و پریشان از یکسو خطاب بهزینب (ع) فریاد برمیآورد: «اگر اراده کنم، قادر بهچنین کاری هستم»، اما از سوی دیگر در برابر پاسخ زینب (ع) که: «هرگز! بهخدا سوگند، تو چنین حقی نداری مگر که از دین ما خارج شده باشی»، دستپاچه میشود و زبان به دشنام میگشاید تا که زینب (ع) میگوید: «تو امیر ستمکاری بیش نیستی، اما هرچه داری، در سایه دین پدر، پدربزرگ و برادر من، دردست داری». اینجا دیگر یزید کاملاً و آشکارا عقب مینشیند و خشم خود را بهمرد شامی فرو میریزد و فریاد میزند: «گمشو! خدا مرگ را نصیبت کند!».
فاطمه، دختر امام حسین (ع) است. علاوه بر همه اعتبار و شأّن اجتماعی آل محمد، او در عین جوانسالی، یک بانوی مجاهد برجسته است که همینجا حملهیی بهموقع را بهثمر میرساند. زیرا از جای برخاسته و خطاب به امپراتور جبار میگوید: «یزید، آیا کسی حق دارد که دختران محمد (ص) پیامبر خدا را به اسیری بگیرد؟». کلام فاطمه، چونان تیری سریع و شکافنده، آشکارا بههدف خورد، آنچنان که گروهی از میهمانان و برخی زنان خاندان یزید بهگریه افتادند. دیگر برای یزید چه چارهای مانده جز اعتراف بهستمکاری یا انداختن تقصیرها بهگردن فرماندار عمدهاش ابنزیاد.
با نشاندن پیکان دیگری از همین پیام بهقلب یزید، او دیگر کاملاً خلعسلاح است. این پیکان را علیبن الحسین، امام سجاد (ع) متعاقب خواهرش فاطمه بههدف میزند. امام سجاد (ع) از یزید میپرسد: «گمان داری اگر پیامبر خاتم ما را بهچنین حالتی ببیند چهحالی خواهد داشت؟» یزید کاملاً بهبنبست میرسد و لذا در همان مجلس خودش فرمان میدهد که ریسمانها را از اسیران و غل و زنجیر را از دست و گردن امام سجاد (ع) بگشایند. چه پیروزی عظیم و شکوهمندی که بانوان عاشورا و اسیران آلمحمد (ص) در اول ورودشان بهپایتخت و کانون قدرت دشمن در «شام»، خلق کردند، اما «باش تا صبح دولتش بدمد».
خطابه حماسی و تاریخی حضرت زینب
یزید، همچنان نامتعادل و پریشان، تلاش میکند تا سنگینی شکست و رسوایی خود را با تاکتیک توزیع مسئولیت سبک نماید. گاه، گناه را بهگردن اینزیاد میگذارد که مهلت نداد تا او حق خویشی با حسین (ع) را ادا کند و گاه جهت قدرتنمایی، بهسر حسین (ع) جسارت میکند و گاه زبان ملامت میگشاید که اگر آنحضرت هوای قدرت نداشت، چنین نمیشد.
اما این جسارتها همه در برابر چشمان زینب (ع) و این دروغها همه در حالی است که خودش بهفرماندار مدینه نوشته بود از حسین (ع) بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت فوری او را گردن بزند. چنانکه باز هم خودش جهت مقابله و نابودی حسین (ع) ابنزیاد را بهفرمانداری تامالاختیار کوفه گماشته بود… آیا دادن مهلت بهاین جنایتکار رواست تا صحنهپردازی کند؟ موقعیتی خطرناک است و یزید بهدرندهای شبیه است که زخم شکست خورده و هر فرصتی را میپاید تا انتقام بگیرد.
اما ناگهان، حاضران زینب (ع) را مشاهده میکنند که بپاخاسته و آهنگ سخن کرده است. عجبا، این بانوی سالخورده داغدار که سرهای عزیزترین کسانش را پیش چشم دارد، با کدام استواری و صلابت آهنین است که آتش کلام خویش را بر قدرتمندترین حاکم جهان میبارد. بهاو گوش فرا میدهند و حیرتشان افزون میشود چرا که زن اسیر بدون هر گونه احترامات درباری و بهصراحت میگوید: «… یزید، گمانت این است که زمین و زمان را بر ما تنگگرفته و بهاسیری کوچمان دادهای و اینچنین از منزلت ما کاسته و بهعظمت خود افزودهای؟ آیا میپنداری، حال که دنیا و قدرتش در چنگ توست، عاقبت امور بر تو گشاده خواهد بود؟ هان! این سخن خداوند است که فرمود: ”کافران نپندارند که آنچه بدانان واگذار میشود، بهسودشان است بلکه موجبی است تا بارهای گناهشان را سنگینتر کرده و سزاوار عذابی خوارکننده باشند». چه کلمات تندی که خطاب بهحاکمی جبار میبارد که خود را «امیرالمؤمنین» میخواند.
زینب (ع) ادامه میدهد: «… یزید، این چه عدالتی است که خاندان خود را در امنیت پناه دادهای اما پرده احترام دختران پیامبر (ص) را زدوده و آنان را بهدست دشمنان، اسیر و رنجور بههر سو میکشانی؟ … با چوبزدن بهلب و دندانهای حسین (ع) آیا شکست پدران مشرک خود را با ریختن خون فرزندان پیامبر (ص) تشفی میدهی؟ اما حتماً دیری نمیپاید که در محضر خداوند به بازخواست بایستی و آنگاه آرزو خواهی کرد ایکاش کور و لال میبودی و دست و زبان بهچنین جرایمی نمیگشودی».
در اینجا، زینب (ع) روی به آسمان کرده و زبان بهمناجات با خداوند میگشاید: «پروردگارا، تو خود حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر». و دوباره روی بهیزید، سخن آتشین خود را از سر میگیرد: «… ای دشمن خدا و وارث دشمن خدا، منزلت تو در چشم من کوچک و زشتی کردارت بس بزرگ است، لیکن ادامهدادن کلام با تو را چهفایده، که اینک حسین (ع) کشته و چشمان ما گریان و سینههایمان مجروح است. اما گمان مدار که قتل و اسارت ما برای تو غنیمت و سودی خواهد داشت، آن هنگام که با عاقبت کار خویش مواجه شوی، تازه در خواهی یافت که میراث بزرگت از معاویه، جز این نبود که گناه کشتن جگرگوشههای محمد (ص) را برایت بهارث نهاد. پس هرچه بتوانی بکوش و توطئه ساز کن، اما ننگ آنچه بر ما روا داشتهای هرگز پاکشدنی نیست…».
اما آخرین جملات زینب (ع) که جلوه روح بلند و اراده الماسگون اوست، چنین ادا شد: «خداوند را سپاس که سعادت و بخشایش خویش را نصیب برادرانم، جوانان اهل بهشت، مقرر فرمود. از درگاهش مسألت دارم که بهفضل خود، بر درجاتشان بیفزاید…». آری، سپاس و بهشکرانه آزمون خداوند و نه شکوه از دشواریهای جهاد در راه او.
یزید با مجلسیانش در بهت و سکوت از سخنان این بانو که او و پدرش معاویه را یکجا بهرسوایی میکشید، خشکشان زده است. سکوت سنگین را باز هم فاطمه بنتالحسین میشکند: «یزید! آیا دختران پیامبر و اسیری؟». یزید که دیگر کاملاً درهم شکسته است، اینجا بهسخن میآید و با ریاکاری رسوای بیفایدهای میگوید: «دختر برادرم، من همواره از چنین امر ناپسندی ابا داشتهام». آنگاه روی بهامام سجاد (ع) ادامه میدهد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. قسم بهخدا که اگر خود با حسین (ع) طرف میبودم، از هیچ خواستهاش کوتاهی نمیکردم و به هر قیمت، او را از مرگ دور میداشتم».
اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست که اسیری بانوان مجاهد عاشورا، بهپیروزی درخشانی انجامیده، تا آنجا که یزید دستور میدهد برای حسین (ع) و شهدای عاشورا، مراسم ماتم برگزار کنند، تا نوبت برسد بهعزیمت کاروان سوگوار اما سرفراز آلمحمد (ص) بهمقصد مدینه، و البته از راه کربلا و برای زیارتی که در حقیقت گزارش پیروزی جهاد عاشورا و تقدیم بهتربت پاک سالار شهیدان، حسین (ع) بود.
آخرین آزمون مبارزتی زینب تبعید مجدد از مدینه
بانوان عاشورا با پیشواز پرشوری بهمدینه میرسند، برابر انبوه چشمان اشکبار. اینجا، آغاز سخن با امام سجاد (ع) است که با سپاس خداوند بهخاطر چنین ابتلای عظیم و روسپیدی جاودانه، رشته کلام را بهدست میگیرد. زینب (ع) هم برای عرض تسلیت بهزیارت تربت نیای بزرگوارش، مرقد مطهر پیامبر (ص) روانه میشود. آنگاه، سنت ماتم حسینی بههدف استمرار بخشیدن یاد و مبارزه عاشورا، پایهگذاری میشود. در این ماتمها، هر کدام از بانوان و همراهان سهم خود را دارند بهعلاوه برخی که در مدینه مانده بودند، مانند امالمؤمنین امسلمه، همسر گرامی پیامبر (ص) یا امالبنین، همسر علی (ع) و مادر حضرت عباس و برادرانش و همچنین عبدالله بن جعفر همسر سابق زینب (ع) و پدر دو فرزند شهید.
زینب (ع) اما دایماً در خانه حسین (ع) و در کنار امام سجاد (ع) است. او در کار آن است که اسرار و رخدادهای قیام عاشورا توسط بانوان و بازماندگان آن توفان سرخ، گزارش شود و دهان به دهان و خانهبهخانه بهگوش همگان برسد. این چنین است که حیثیتی برای بنیامیه و یزید باقی نمیماند، تا جایی که والی مدینه علایم اعتراض و عصیان در شهر پیامبر (ص) را احساس میکند و بهپایتخت اعلام خطر مینماید.
حیات زینب (ع) پس از عاشورا بیش از یکسال و نیم ادامه نیافت اما در همین مدت اندک، بنیامیه دریافتند که با قتل حسین (ع)، جنبش او خاموش نشده، بلکه دوباره شعلهور گشته است. چند ماهی نگذشته، فرماندار مدینه بهیزید نوشت: «زینب، سخنوری فصیح، دانا و خردمند است. او و همراهانش عزم دارند تا جهت انتقام حسین (ع) دست بهقیام بزنند». با رسیدن پاسخ یزید، فرماندار بهزینب (ع) ابلاغ میکند که باید مدینه را بهقصد هر نقطهای غیر از وطنش، ترک کند. پذیرفتن موضوع برای زینب (ع) گوارا نبود اما بنیهاشم (ع) -ولابد امام سجاد (ع) - برجانش از جانب دشمن بیم داشتند. نهایتاً زینب با این بشارت عقیدتی از زبان امام سجاد (ع) قانع میشود که به عمه بزرگوارش گفت: «وعده خداوند حق است و وارث زمین جز مدافعان عدالت (آلمحمدـص) نخواهند بود» و این کمتر از 6ماه پس از بازگشت از اسارت بود.
شگفتا که مشهورترین بارگاه او که سالانه دههاهزار انسان مشتاق از سراسر جهان اسلام را برای الهام عشق و ایمان و مبارزه میپذیرد، در «شام» واقع است، همان پایتخت معروف یزید!.
این یک حقیقت تاریخی ثبتشده است که زنان عاشورا، این مأموریت سترگ را تنها ظرف 20روز به پیروزی رسانده و بهرغم شمار اندکشان، دشمن جبار را به ندامتکردن علنی کشاندند. آنقدر که در چهلم شهیدان (نخستین اربعین حسینی) گزارش پیروزی کامل جنبش جهت تقدیم به ساحت حسینی و تربت مقدس شهیدان، هیچ کم و کسری نداشت.
ظرفیت عقیدتی فراتر
معنی اینکه شیرزنان پولادین عزم عاشورا در 14قرن پیش بهشایستگی از چنین آزمون خطیری با پیروزی و سربلندی برآمدند، جز این نیست که اندیشه توحیدی اسلام، بهخصوص جنبش اهلبیت محمد (ص)، مقولهای بهنام «زن ضعیفه» را بهمعنی عنصری که فاقد قدرت و صلاحیت مبارزاتی و پیشتازی تا رهبری، نمیتوانسته در صفوف خود بهرسمیت بشناسد و آنچه بعداً بهدست دینفروشان عالمنما رواج یافت، تنها واگشت و ارتجاع آنها را ثابت میکند نه چیزی از حقیقت دین را.
بهخصوص اگر فراموش نکنیم که زنان عاشورا نخستین نمونههای زنانه چنین توانایی عقیدتی و انسانی نبودند و نخستین نسل زنان پیشاهنگ در مبارزه عقیدتی، افزون بر 7دهه پیش از عاشورا و در طلایه جنبش محمدی ظهور کرده بود، با نام مشخص و آشنای خدیجه (ع) که نخستین ایمان آورنده بود.
اما نمیتوان نادیدهگرفت که منظومه زنان عاشورا، چنان مسئولیتپذیری سترگی را در آزمون خویش بهثبت دادند که مبین ظرفیت عقیدتی شگرف آنان بود، بهاین دلیل که آزمون کربلا، از نوع مبارزه بیابهام یاران محمد (ص) در برابر شرک آشکار زمانه نبوده، بلکه صفآرایی «دواسلام» بود. یکی «اسلام» اموی بهسردمداری یزید در کرسی قدرت که درست مانند خمینی در حاکمیتش با قرآن و نماز و عربدههای «ضداستکباری» همراه بود. زیرا که جبروت «امیرالمؤمنین یزید»، در رأس شبکه فرماندهان و والیان اموی و گروه علما و محدثان و ثروتاندوزان طبقه حاکم در جهان اسلام، چنان بود که حتی بزرگان صحابی و تابعان (آنها که پیامبر را شخصاً ندیده بودند) صاحبوجهه و ذینفوذ را بهتسلیم و بیعملی وا داشته بود تا آنجا که هر کوششی را بهکار بستند تا مگر بههر ترتیب، حسین (ع) و یارانش را بیم داده، بهتسلیم بکشانند.
شیرزنان و انتخاب آگاهانه
در کانون بانوان عاشورا، نام 7نفر از خواهران امامحسین، دختران علی (ع) دیده میشود که عبارتند از: زینب کبری و امکلثوم کبری، فاطمه، خدیجه، صفیه، رقیه و امهانی، که جدا از منزلت خاص زینب کبری و خواهرش امکلثوم، عموم آنان از اعتبار معنوی و احترام عمومی برخوردار بودند. در کنار اینان، دختران حسین (ع) یعنی فاطمه و سکینه و همسر آنحضرت «رباب» هم ارجمندی والایی داشتند. اینان، قلب و کانون منظومهای شمرده میشدند متشکل از بازماندگان ارجمند شهیدان، بهخصوص از سلاله فاطمه و علی (ع)، دختران مسلمابنعقیل، فرزندان و نوادگان عقیل یا جعفر طیار و…
تمایز بسیار مهمی که زنان مجاهد عاشورا را برجسته میکند، همان خصلت ویژه جهاد عاشوراست، چرا که بانوان عاشورا هم بهروشنی میدانستند که به چگونه مأموریتی میروند، مأموریتی با چشمانداز قطعی شهادت همه مردان رزمآور تا آخرین نفر و اسارت تمامی بازماندگان. نتیجه آنکه، بانوان کربلا از همان نخستین گام با وقوف کامل نسبت بهسرنوشت جنبش عاشورایی، بهانتخاب آگاهانه مبارزهای دستزده بودند که با گذشت 15قرن، همچنان اعجابانگیز است. این حقیقت را نه فقط قهرمانان حماسه عاشورا، بلکه بانوان و دانایان دیگری هم میدانستند. از جمله، در همان اوایل ماه رجب سال60 و بهدنبال درخواست بیعت اجباری از جانب یزید، وقتی که امام حسین ناگهان تصمیم به ترک مدینه و سفر به مکه را گرفت، امالمؤمنین «امسلمه» که خبر کشتهشدن حسین (ع) بهدست همین «امت اسلام» را از پیامبر شنیده بود، نزدش شتافت و نگرانی خود را در میان نهاد اما حسین (ع) به وی خبر داد که این سفر بهدنبال همان سرنوشت است و در تأیید انتخاب آگاهانهاش مطالبی از فرجام کشتهشدن خود با تمامی یاوران و اسارت تمامی بانوان این جنبش را برای امسلمه باز کرده و فرمود: «روز و ساعتی را که کشته خواهم شد و هویت قاتل خود و نامهای کسانی را که در کنار من شهید خواهند شد، میدانم…».
امام حسین همین نکته را چند ماه بعد و هنگام عزیمت از مکه بهعراق (8ذیحجه سال60)، بارها در گفتگو با اشخاص مختلف جداجدا تکرار نمود، از جمله با برادرش محمد حنفیه، پسرعمویش عبدالله بن جعفر (همسر زینب کبری)، ابن عباس (پسرعمو و صحابی معروف پیامبر و دیگران. هر کدام از این رجال نامور، به نوبه خود، نخست کوشش کردند که حسین (ع) را از عزیمت به کوفه بازدارند و هر کدام وقتی بهنتیجه نمیرسیدند، اصرار میکردند که لااقل زنان و کودکان را در این سفر خونین فرجام، بههمراه نبرد. اما پاسخ ثابت و مکرر حسین این بود که نه از شهادت خود و یاران و نه از اسارت زنان و بازماندگان، گریزی نیست.
به گواهی تاریخ و اسناد متقن و روشن، مشاهده میکنیم که در کل ماجرای قیام عاشورا، پیش و پس از شهادت تا انقضای طول مدت اسارت و تا بازگشت پیروز بهوطن، کوچکترین ضعف و تزلزلی از هیچکدام از 84نفر اسیر، بروز نمیکند، نه از زنان و نه حتی از کودکان داغداری که اغلب به دردناکترین صورت یتیم شده بودند.
در راه جهاد با عبور از موانع و گسستن قیدها
تمایز دیگری که باید آن را برجستهترین تمایز بانوان عاشورا دانست، گسستن زنجیری است که در آن روزگار نیز، مانع رهایی بود بهخصوص برای زنان که پایبندی آنان به شوهران، فراتر از جنبه حقوقی، یک ارزش اخلاقی شمرده میشد.
البته در آغاز اسلام، الغای «عصم الکوافر» (مرزهای ارزشی کافرانه) یک جهش انقلابی بزرگ بهنفع زنان و آزادی آنان در عقیده و مبارزه بود که پس از عهدنامه «حدیبیه» در سال ششم هجری اعلام و بهاجرا گذاشته شد. اما این فقط در مورد حقوق شناختهشده و سنتی شوهران مشرک، بهاجرا درآمد.
اما اینکه این حق در همهحال برای زنان اهلعقیده و مبارزه بهرسمیت شناخته شود تا (در صورت مقتضی) حق داشته باشند از تقیدات سنتی نسبت به شوهران آزاد باشند، فراز بالا بلند دیگری بود که فقط برای اولین بار در سنت بانوان عاشورا پیموده شد و بهطور خاص در رویه زینب، همان بانوی والایی که در این جنبش تا مقام رهبری، ایفای مسئولیت کرد، آنهم نسبت به شوهری مسلمان و از ناموران اسلام.
این جهش را بانوی بانوان عاشورا، یعنی «زینب کبری» در این مقطع جنبش بهثبت رساند. رویهای که بیشک، وقتی توسط این نواده برجسته محمد (ص) و زاده علی و فاطمه (ع) بهکار بسته میشد، رهنمود برادر و پیشوایش حسین را نیز پشتوانهٴ خود داشت. پیام این سنت توحیدی که زینب گذاشت این بود که: راه مبارزه و جهاد را نمیتوان با این نوع بستگیها و بهانههای غیرعقیدتی مسدود ساخت.
این بود که از لحظه عزم حسینی (ع) بهترک مدینه، جدایی زینب (ع) از همسرش عبدالله جعفر بهعمل گذاشته میشود. این همسر، مردی آبرومند، برادرزاده علی (ع) و فرزند جعفرابن ابیطالب معروف به «جعفر طیار»، است که روابط دوستانه و فامیلی نزدیک با امام حسین داشت، اما زینب (ع) از لحظه عزم و عزیمت تا استقرار در مکه، جز در پیرامون حسین و درگیر در امور مربوط بهقیام دیده نمیشد. تا هنگام خروج از مکه، جدایی خطوط آشکارتر میشود. زینب (ع) در قلب کاروان حسینی (ع) دیده میشود، اما عبدالله جعفر مشغول میانجیگری است که از حاکم اموی مکه برای پسرعمویش اماننامه بگیرد؛ نهایتاً همچنین نامهیی را گرفت اما البته مقبول حسین (ع) واقع نشد.
در روز عاشورا هم دو پسر زینب فرزندان عبدالله جعفر شهید شدند. بهطوری که پس از بازگشت اسیران بهمدینه، عبدالله جعفر هم بهنام حسین (ع) و هم فرزندان شهیدش بهعزا نشست اما در آن خانه، از مادر این دوشهید، یعنی از زینب (ع) خبری نبود و این برترین بانوان عاشورا تمام وقت در خانه امامسجاد (ع)، پیشوای پس از امام حسین بود و تمام اوقاتش، صرف امور جنبش، بیان ماجرای عاشورا و افشای ستمهای بنیامیه میشد. نکته اینکه در هیچ سند معتبری نیامده که زینب (ع) برای دو فرزند والاقدر شهیدش مرثیه خوانده، گریسته یا حتی سخنی گفته باشد.
بههر حال، اصل مهمی که توسط زینب در تاریخ اسلام پایه نهاده شد، «جدایی» و طلاق مبارزاتی از خانواده و همسر است. این تفسیر زنده و پویای عاشورایی از آیه معروف «عصم الکوافر» بود که در جنبش عاشورا بهنخسین ثبت تاریخی خود رسید.
«جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر، امری بسیار چشمگیر است، چرا که جدایی پس از حدود 40سال وفاداری دو همسر، کاری است بهدشواری دستشستن از جان. بهویژه آنکه او پدر فرزندان برومندش نیز بوده، پدر همانها که در کربلا شهید شدند. اما وقتی باریکتر بنگریم خواهیم دید اقدام زینب که به یقین، صرفاً بهانگیزهٴ جهاد در جنبش عاشورا صورت گرفته بود، تنها یک روی سکه آزمون سترگ او بود که بایستی هر دو رویش را تماشا کرد و بهدرستی شناخت.
جدایی زینب (ع) از عبداللهجعفر، در حقیقت جز پل ورودی این بانو بهیک پیوند جدید نبود، که عبارت باشد از پیوستن تمامعیار روح، عواطف، خرد و تمامیت هستی زینب بهحسین، نه به شخص او، نه بهعنوان برادر، بلکه به جهاد و مبارزهای که البته جز در شخص حسین بهعنوان راهبر عقیدتی، تبلور نمییافت و تجسم نداشت. حسین برای زینب تنها یک «برادر گرامی» نبود، بلکه پیک و پیام یک مرام و یک تاریخ، یعنی مرام و تاریخ توحید بود. پیامآوری که میرفت تا پرکشیده و آیندهای ارغوانی را در کربلا بنیان نهد، همان قیامتی که اگر چشم کورباطنان پرمدعا، یارای دیدنش را نداشت، زینب ـ چنانکه از قول امام سجاد خواهد آمد- آن را میدیده و گواهی میداده است.
بهعبارت دیگر، حقیقت پیوند زینب بهحسین (ع)، بسا فراتر از خویشاوندی نزدیک یا عواطف پیشین، تجسمیافتن تمامیت آرمان و ارزشهای اعتقادی وی در این برادر بود و چنین بود که زینب (ع)، همه دار و ندارش، از جمله خاندان و همسرش را بهپای جنبش این برادر نثار کرده بود. تاریخ چهکسی جز زینب را سراغ دارد که بدینحد، یگانه با حسین و از حسین شده باشد، تا واجد صلاحیت رهبری جنبش حسینی شناخته شود؟
بانوان شهید در عاشورا
بنا به تصریح مکرر امامحسین، نقش و سهم بانوان عاشورا، اهمیتی در ردیف اصل عزیمت و شهادت حسین (ع) و یارانش در کربلا داشته و از همینروی اجتنابناپذیر بود. برای فهم این اهمیت، کافی است از این پرسش آغاز کنیم که بدون این بانوان، سرنوشت جنبش عاشورا چگونه تمام میشد؟
واقعیت تاریخی این است که رسیدن کاروان اسیران به شام و مجلس یزید همان و برگشتن ورق بهنفع حماسه عاشورا همان؛ تا حدی که طی یک دو روز از رسیدن اسیران بهپایتخت این خلیفه قدرتمند سرکش، یزید بن معاویه، کار این دشمن جبار و حاکم بهابراز ندامت از قتل حسین (ع) کشید. بنابراین واقعیت، پرسش بالا بدین معنی است که بدون حضور بانوان عاشورا که در این اسارت ورق را برگرداندند، قیام و شهادت امام حسین میتوانست در شامگاه همان دهم محرم سال61 (عاشورا) و در همان صحرای متروک کربلا، زیر پرده سکوت اهلزمانه و بدون هر گونه انعکاس مهمی در کوتاهمدت و در بلندمدت، بهپایان برسد و هیچ تأثیر قابلذکری بر نظام حاکم نگذارد. پایانی بدون هر گونه پیام و پژواک، نه در کوفه، نه در شام و نه در مدینه و حجاز، تا چه رسد بهچنین تأثیر تاریخی عظیم و تأثیر جاودانی که بهطور عینی بر تاریخ و جهان اسلام و بشریت بر جای گذاشت.
برای پاسخ، باید موضوع را براساس رخدادهای واقعی در متن جنبش عاشورا بررسی کنیم:
رهنمود دادن و توجیه رزمآوران
در رخدادهای عاشورا، تعیینکنندگی کلام و رهنمودهای بانوان قهرمان، کاملاً برجسته است. این تأثیر را نخست بر همان رزمآورانی مشاهده میکنیم که شخص امام حسین در شام آخر، گواهی میداد که کسان و یارانی نیکوتر و وفادارتر از یاران و خاندان خویش نمیشناسد. برای نمونه:
نقطه عطف در سرنوشت شهید بزرگ عاشورا که فرماندهی جناح راست لشکر حسین (ع) را عهدهدار شد، یعنی «زهیرابن قین بجلی» از بزرگان کوفه، با کلام همسرش «دلهم» تحقق یافت. تقریباً همزمان با سفر امام حسین، زهیر هم از سفر مکه بهعراق بازمیگشت، او سعی میکرد خود را از جریان حوادث دور بدارد و از همینروی ابا داشت که با حسین (ع) مواجه شود. اما ناگاه در یک منزلگاه بین مکه و کوفه، فرستادهای از جانب حسین (ع) نزد زهیر آمد و پیام دعوت آنحضرت برای دیدار را به او ابلاغ کرد. زهیر آمادگی پذیرفتن این دعوت را نداشت. اینجا بود که کلام و نقش «دلهم» در سرنوشت زهیر آشکار میشود. این بانو به زهیر هشدار داد چگونه شرم نمیکنی و پیام فرزند پیامبر را رد میکنی؟ با این هشدار بود که زهیر برخاست، برخاستنی! و تا ذوب در جبهه جاودانه حسین پیش رفت. او این سعادت ابدی و جاودان را رهین هشدار همسرش است.
نمونهٴ دیگر، ام عمرو، همسر جنادهٴ ابن کعب انصاری است. او نخست به تشویق همسرش کوشید و هنگامی که شوهر را آماده روانهشدن بهمیدان جهاد یافت، او را به نایلآمدن به فوز شهادت بشارت داد و بدرقه کرد. پس از شهادت جنادهٴ، امعمرو از پای ننشست و مسئولیتش را پایان یافته ندانست و این بار، فرزند نوجوانش عمرو را بهجهاد فراخواند و او را هم روانه میدان کرد.
نوجوان که 11ساله بود، تنها با اصرار و الحاح بسیار توانست از امامحسین (ع) اذن جهاد بگیرد. دشمن پس از شهادت عمرو نوجوان، سر او را وحشیانه بهجانب مادر پرتاب کرد، اما در مقابل، «مادر» ندا در داد: «قربانیم بهدرگاه خداوند را پس نمیگیرم» و سر فرزندش را بهمیدان افشاند. او بههمین بسنده نکرده، سلاح برداشت و بهقصد جهاد بهمیدان شتافت و تنها در برابر ممانعت شخص امام حسین (ع) بود که توانستند او را باز گردانند، لابد برای بهعهدهگرفتن رسالت سترگی که هنوز در پیشروی داشت.
ام وهب و امعبدالله را باید دو نمونه خاص دانست: این دو بانو، بهترتیب، مادر و همسر «وهب ابن عبدالله کلبی» هستند. در بامداد عاشورا، «اموهب» فریضه جهاد را به فرزندش یادآور میشود و تأکید میکند که: مبادا دلمشغول زندگی خود یا همسرش باشد. وهب با بدرقه مادر و همسر قهرمانش بهمیدان شهادت میرود. بهمجرد شهادت وهب، همسر جوانش «امعبدالله»، چنان بیمحابا بهمیدان زد که کسی نتوانست به او رسیده و مانع شود. اینچنین، او اولین زن شهید در میدان عظیم عاشورا است. برخی مورخان نوشتهاند که از ازدواج این زن و شوهر شهید، تنها 17روز میگذشت. پس از شهادت وهب و امعبدالله، اینبار، دشمن بیآزرم سر وهب را بهسوی مادرش پرتاب کرد اما او هم مانند «امعمرو»، پسگرفتن قربانی را برنتافت و سر را چونان حربهای بهسینه دشمنان کوفت و سپس خودش بهمیدان جهاد شتافت اما فرستادگان حسین (ع) مانع شدند.
با آنکه مسئولیت بانوان، شرکت در جنگ و شهادت در میدان عاشورا تعییننشده بود، گزارش شهادت 3بانوی بزرگوار را در کتب تاریخ مییابیم. نخستین بانوی شهید کربلا، همان امعبدالله، همسر جوان وهب است که خواندیم. اما دو نفر دیگر، هر دو از خواهران امامحسین (ع) و دختران حضرت علی (ع) هستند بهنامهای فاطمه و خدیجه که گویا جوانترین فرزندان بازمانده از امیرالمؤمنین (ع) بودند. این دو خواهر که -مانند عموم بانوان عاشورا- روزهای چندی را در عین تشنهکامی گذرانده بودند، شامگاه روز عاشورا و در خلال هجوم دشمن وحشی برای غارت خیمهها، بهشهادت رسیدند.
زینب بانوی عهدهدار رهبری جنبش
همگان بهعنوان یک واقعیت تاریخی میدانند که پس از شهادت امامحسین (ع)، سرپرستی عموم بازماندگان تا پایان پیروزمند جنبش، بهعهده بانوی عظیمالشأن عاشورا، یعنی زینب کبری (ع)، دختر والاقدر فاطمه و علی، قرار گرفت.
در متون شیعه، عبارتی از جانب امامان اهلبیت در زیارت زینب (ع) و شماری از بانوان آلمحمد آمده که بهخصوص از بابت مبحث راهبری زنان در اسلام و تشیع، بسی پراهمیت است. عبارت، خطاب بهزینب (ع) چنین است: «فانّ لک شأناً من الشّأن» (همانا که تو، دارای مرتبتی از مرتبت امامان هستی).
زینب (ع) بهعنوان نواده پیامبر (ص) و یادگار فاطمه و علی، البته بسی ارجمند بوده بهخصوص که عمر 55سالهاش را از کودکی در کوران حوادث و تحولات جنبش اسلام طی کرده و در خلال آزمونهای این مدت، تجربه و صلاحیت فراوانی اندوخته بود. اما موضع رهبری وی، بیش و پیش از هر امری، باید متکی بر صلاحیت مرامی و عقیدتی این بانو باشد تا در مقام راهبر جنبش عاشورا، چنان منزلتی داشته باشد که حتی امام علی ابن الحسین (ع) از کمک وی -چنانکه خواهد آمد- بینیاز نباشد.
با تأمل بر رویدادهای جنبش عاشورا، متوجه میشویم که برجستگی استثنایی زینب تنها در خلال همین جنبش است که بدین حد آشکار میشود و جایگاه عقیدتی و مبارزاتی زینب کبری (ع) را نمایان میدارد.
به «جدایی» زینب از همسرش عبداللهجعفر اشاره کردیم و گفتیم که آن جدایی وی تنها نظر به پیوندی که با حسین (ع) برقرار میکند، فهمیده میشود. در بیان دیدگاه زینب به برادرش حسین و قیام عاشورا، مطلبی را که امام سجاد (ع) روایت میکند، سند روشنکننده بسیار پرارزشی است. صحنه، صحنه گسیل اسیران بهکوفه است، هنگامی که دشمن برای شکنجه، آنان را از کنار قتلگاه حسین (ع) و پیکرهای بهخون تپیده و برخاک افتاده آنحضرت و شهیدان عبور میدهد. مطابق روایت امام سجاد (ع)، در این صحنه که قلبهای داغدار ناگهان آتش میگیرد و نالههای دردمند بهفلک برمیخیزد و شخص امام سجاد (ع) نیز بهسختی منقلب شده و طاقت از کف میدهد. اما زینب (ع) چنان بیدار و بر خویش مسلط، مأموریت خویش را مدنظر دارد که جهت کمک بهاین امام و برادرزاده والامرتبتش پاپیش نهاده و با خطاب درخشان و مؤثر، او را یاری میکند تا بر وضعیت چیره شود. با این کلمات: «برادرزادهام، ترا چه میشود؟ با این صحنه چنان روبهروشدی که انتظار نمیرفت؟ نکند که دچار یأس و تسلیم مرگ شده باشی؟ از آنچه اینک میبینی، دچار ناامیدی و نگرانی مشو! زیرا این عین پیمانی است میان رسول خدا با پدر و پدربزرگت (علی)، که اینک بدینصورت وفا شده است. نگران این اجساد و دفن آنها مباش که بهیقین، نوید حق تعالی بهدست کسانی که بهرغم جباران عصر، از آنان پیمان گرفته، محقق خواهد شد. کسانی که جباران هرگز قادر بهشناسایی پیشاپیش آنان نیستند.
در همین سرزمین بیابانی، پرچمی که بر مزار پدرت افراشته خواهد شد، هرگز با گذشت زمان کهنگی نخواهد گرفت و رسم و آیینش هرگز زوال نمیپذیرد. مزار پدرت در همین سرزمین، شاخصهایی خواهد داشت که جاودانه مردمان را بهسوی خود فراخوانده و جذب خواهد کرد. بهرغم تلاش سلاطین و جباران که بهسودای محو این مزار و نشان و پرچمش، مکر و تلاشهای بسیاری بهکار خواهند بست…».
شگفتا از مرام و دیدگاه زینب که در این کلمات برق میزند: «پیمان»، نه حادثه و مصیبت! «وفا»، نه شکست و مرگ! و نهایتاً جاودانگی «رسم و آیین» حسینی و نه فقط ماندگاری نامی نیک! و همه اینها همراه با نوید قاطع بر بیحاصلی خدعهها و خونآشامی جباران! مزید شگفتی آنکه اینها کلمات بانوی سالمند ـ 55ساله ـ داغدیدهای است، آن هم در لحظاتی که در منظر چشم خود، پیکر حسین (ع) را افتاده در کنار پیکرهای منظومهای از برادران، خواهران، برادرزادگان و عموزادگان و عزیزان رشیدش در پیش چشم دارد. با این کلام، راز پیوند و دلبستگی این بانوی موحد مجاهد بهحسین را باز هم روشنتر میشناسیم، همان که جانمایه همه استواری، قهرمانی و کلمات او در جریان جهاد اسیران است.
راستی اگر جز زینب (ع) هیچ بانوی بزرگ دیگری بر زمین پدید نیامده بود، زنان و زنان موحد چه کم داشتند تا از افتخار، سر بر آسمان بسایند و بهاین نمونه رهبری زنانه در تاریخ توحید، اسلام و جنبشهای انقلابی، بر خود ببالند. سلام بر زینب کبری!
صفآرایی دو اسلام و افشای چهره دروغ و بدلی
جنبش عاشورا میدانی حساس در صفآرایی «دو اسلام» برابر یکدیگر بود و در این امتداد، یکی از مهمترین ویژگیهای اسلام اصیل را بازآفرینی میکند که همانا حضور درخشان بانوان موحد مجاهد با مسئولیتهای بیجایگزین و استثنایی در صحنهٴ رزم، تا رهبری جنبش.
در یک چنین صفآرایی، افشای چهره دشمن مرتجع که زیر ماسک اسلام عمل میکند، لاجرم، اولین اقدام حیاتی است، کاری ضروری که توسط زنان و اسیران بهتحقق انجامید آن هم با شکوهمندترین صورت ممکن.
رزمی بیسابقه و تاریخی
تنها دو روز از شهادت جگرسوز حسین (ع) و یارانش میگذرد و اینک دوازدهم محرم سال 61هجری است که اسیران، خسته و رنجور بهغلغله شهر شلوغ کوفه میرسند، شهری آذینبسته و لبریز از مردمی که برای تماشای جشنهای پیروزی و اسیران شکستخورده، به خیابان ریختهاند.
در مورد این مشتی زن و کودک در زنجیر، هرکس که بیشتر میدانست که از کربلا تا کوفه چه بر سرشان آمده، حتماً کمتر انتظار داشت که آنان بتوانند فضای شهر تحت سیطرهٴ مطلق حکمروای جنایتکار را تاب بیاورند تا چهرسد که بر آن چیره شوند و اوضاع را تا مرز شورش علیه بنیامیه دگرگون سازند. آخر، این داغداران، تمام دیشب و دیروز را زیر تازیانه کارگزاران رذل دشمن، راه پیموده بودند. آنان را از همان اول راهیشدن، از کنار پیکرهای چاکچاک شهیدانشان عبور داده بودند تا داغشان سوزانتر شده و هر چه بیشتر مرعوب شوند. روز پیش از آن هم، عاشورا بود با لهیب تشنگیها و داغهای بیالتیام تا شامگاه و بعد تازه آغاز غارت دشمن وحشی که خیمههایشان را بهآتش کشیدند.
پیداست که این دشواریها تماماً بر راهبر مسئولشان، بر زینب (ع)، بسی سنگینتر فرود میآمد. بهراستی هم او در تمام این سهروز، نه تنها خود قراری نداشت بلکه بایستی ـ چنانکه در نمونه امام سجاد (ع) دیدیم ـ دایماً به همگان رسیدگی میکرد تا شکیبایی از کف ندهند و استوار بمانند. مثلاً، هنگامیکه دشمن وحشی خیمهها را آتش میزند او فرمان میدهد تا همگان فرار کنند، اما خود نمیتواند از خیمههای شعلهور بگریزد چرا که نجات علیابن الحسین بیمار هم بر دوش اوست.
بهخصوص آنکه زینب (ع) عزم کرده بود تا دشمن را هرچه بیشتر از دخالت در امور اسیران دور نگاه دارد. برای مثال، وقتی میخواستند برای سفر اسیری، آنها را سوار مرکب کنند، با صلابت گفت: بروید، خودمان سوار میشویم! آری، مشتی زن و کارهای ساربانان؟ با کمک خواهرش امکلثوم، شترها را میخوابانید و اسیران را تا آخرین نفر سوار میکرد و بعد خودش سوار میشد.
پس از گذران این سه روز پر آتش و خون، اینک بهدروازه کوفه رسیدهاند، جایی که دشمن آشکارا قصد دارد تا با نمایش اسیری آنان و سرهای قهرمانان شهیدی که در کنارشان بر نیزهها افراشته است، قدرت خود را اثبات و رعب و بیم را تا عمق زوایای دلهای مردمان بهکارد. پس بنگریم که آیا از این بانوان، بهصفت سنتگذاران مبارزات نوین زنان موحد مجاهد، چه کاری ساخته است؟
صاعقه کلمات زنان آلمحمد
تاکتیک زنان اسیر در این جهاد، کوبیدن ستون اصلی حاکمیت بنیامیه، یعنی افشای حاکمیت غصبی آنان، زیر عنوان «خلافت» و زمامداری مسلمین بود؛ همان که به آنها امکان میداد بهعنوان جانشین پیامبر (ص) دست به چنین جنایت هولناکی بزنند. دستاویزشان در کشتن حسین (ع) هم جز اتهام «محاربه» و «خروج » بر «امیرالمؤمنین یزید» نبود. بانوان برای کوبیدن این سنگر عوام فریبی، آشکارترین نقض حرمت آنان نسبت به دین و محمد (ص) را باید بر سرشان خراب میکردند، یعنی کشتار سلاله محمد (ص) و اسیری همین زنان از عترت او، همان کسانی که مطابق متن قرآن، مودت آنان بر یکایک مسلمین فرض است و مطابق بیان قطعی پیامبر (ص)، امانت حضرتش بودند به جهت تضمین نجات مؤمنان و با اهمیتی معادل قرآن.
نخستین تهاجم زنان مجاهد آل محمد (ص) را امکلثوم آغاز کرد. تازه وارد بازار کوفه شده بودند که کسی چند قطعه نان و مقداری خرما را بهرسم صدقه بهدست کودکان اسیر میدهد. ناگاه، همگان دیدند که بانوی سالمند موقری، قاطعانه امر میکند: «نان و خرماها را به دور افکنید!» و آنگاه رو بهحاضران میخروشد: «صدقه گرفتن برای ما «آل محمد» مجاز نیست»، کلامی که همچون اخگری به خرمن دشمن افتاد. با این کلام، مرحله نوینی از مصاف آغاز گردید: افشای دشمن که تا همین دیروز میسر نبود. کمکم همهمهها بالا میگیرد که: زن اسیر چه میگوید؟ آل محمد (ص) ؟ یعنی این اسیران از کسان و خاندان پیامبرند؟ آلمحمد (ص) و اسیری بهدست نیروهای اسلامی؟! خلیفه؟ و… ؟
در شهر کوفه کم نبودند کسانی که امکلثوم یا زینب را بهیاد داشتند. همان دختران امیرالمؤمنین علی (ع) که نهچندان دور، بلکه فقط 20سال پیش در همین شهر میزیستند و از احترامی عمیق برخوردار بودند. البته با این فاصله، شناختن چهرههایشان آسان نبود، آنهم در سنین 50سالگی و بهخصوص با درد و رنجهای همین سهروزه وانفسای اخیر. اما کلام امکلثوم، صدای آشنایی را برگوشها خوش مینواخت و یاد دوران تابناک علی (ع) را برای بسیاری زنده میکرد و چنین بود که همههها، نخست تبدیل بهقطرات اشک حسرت، چشمها را پر میکند، بر گونهها میغلتد و سپس نالههای دردمندانه بسیاری زن و مرد را برمیانگیزاند و لحظه به لحظه، بیشتر زبانه میکشد، آنسان کهگویی خود اسیران هم شگفتزده شدهاند.
به روایت شیخ مفید، «حذلم ابن ستیر» میگوید که در این صحنه، علی ابن الحسین (ع) را در غل و زنجیر دیدم و شنیدم که میگوید: «بر ما گریه میکنند؟ پس ما را چهکسی کشت» ؟ حال با کلام کوتاه و قاطع امکلثوم، فضای کوفه دستخوش دگرگونی شگرفی شد اما آیا این کافی است؟
نخستین خطابهٴ آتشین
لختی نگذشته، مردم کوفه صدای پرصلابت بانویی را میشنوند که خطاب به آنان فرمان میداد: «ساکت باشید!». کدامیک از دختران علی (ع) بود؟ زینب یا امکلثوم؟ مورخان اختلاف دارند و شاید علت اختلافشان، شباهت صدای دو خواهر بوده باشد و چهبسا گفته دیگر مورخان درست باشد که روایت کردهاند هردو سخن گفتهاند.
اما چکیده سخنان:
پس از سپاس خداوند و درود بر پیامبر (ص) باقدرت هرچه تمامتر خطاب بهاهل کوفه میگوید: «ای عافیتجویان و عهدشکنان! گریههایتان مدام و نالهتان بیپایان باد! جز آن است که بهآن پیرزن بیخردی میمانید که از بام تا شام میریسید و آنگاه رشتهها را بهدست خود میگشود و پنبه میکرد. آیا جز احساسات توخالی و سخنانی بهسان تملقگویی کنیزان از شما بر نمیآید؟!… پاره تن رسول خدا (ص) بهدست مردان شما کشته شدهاند و در این معامله، نصیب شما تنها عار و ننگی است که هرگز شسته نخواهد شد… چراغ راه و حجت خود را کشتهاید و خشم خداوند را خریدهاید. اگر آسمان بر شما آتش ببارد، شگفتی ندارد اما مبادا گول مهلت خداوند را بخورید که وعدهٴ خداوند تهی نیست و ارادهاش در کمین است».
چهقیامتی! دختران علی (ع) بهصراحت مردم را با عظمت فاجعه آشنا میکنند و تأکید دارند که برای جنبیدن در برابر این فاجعه، چندان مهلتی نمانده است و گرنه هر کسی هر افتخار و ایمانی هم که پیش از این داشته، مانند رشتههای پنبهشده آن پیر زن است کهگویی از اساس هیچ کاری نکرده است.
چنانکه مورخان نقل کردهاند، بانوی خطیب رشته سخن را بهخواهرش میسپارد و پس از آن نوبت فاطمه، دختر حسین (ع) میرسد تا همان کلام قاطع و آتشین را دنبال کند و در آخر، علیابن الحسین (ع). خبر سخنوری زنان آلمحمد (ص) و التهاب مردم کوفه که میگریستند یا از حسرت لب میگزیدند و مویهای سر و ریش خود را میکندند، به سرعت بهگوش ابنزیاد، حاکم جنایتکار یزید در کوفه، میرسد. او میداند که اینجا کوفه است با آشنا مردمانی نهچندان اندک که هنوز دل در گرو علی (ع) و آل محمد (ص) دارند. او این را هم میداند که قاتلان کربلا که به فرمان خود وی فرزند رسول خدا را بهخاک و خون کشیدهاند، از قبایل همین شهرند، و با هر گونه تغییر اوضاع، اولین هدفهای انتقام مردمی خواهند بود. از بیم آنکه اوضاع بغرنجتر نشود، به سرعت مأمور میفرستد تا اسیران را از مردم دور ساخته و بهکاخ حکومتی ببرند.
در کاخ ابنزیاد، جامه مندرس زینب (ع) و ناشناس نشستن او فایده نکرد. ابنزیاد او را از وقار و ابهتش شناخت و وقتی پرسید و مطمئن شد که زینب است، بهدشنام متوسل شد: «خدا را شکر که شما را خوار و رسوا کرد و کشت…».
در این مجلس، با آنکه کاخ دشمن و زیر چنگال اوست، زینب راه و رسم جاودان خود را بنیاد میگذارد، همان راهی که اکنون توسط هزار زن مجاهد و مقاوم دنبال میشود و ضربات خردکننده بر بنیخمینی وارد میآورد.
بخشی از سخنان بزرگ بانوی عاشورا زینب (ع) در این صحنه چنین است:
«خدا را سپاس و بر پیامبرش درود که ما را به محمد (ص) و راه او گرامی فرمود و از هرچه پلیدی و رجس، پاکیزه داشت. همانا، رسوایی از آن تبهکاران دروغپرداز است که نه ما آل محمد (ص)، بلکه دیگرانند… به ما از خداوند جز کرامت نصیبی نرسیده است. آل محمد (ص) گروهی هستند که مقام رفیع شهادت و تقرب به خداوند از طریق شهادت را نصیب برده و جز بهخواست او عمل نکردهاند و زود است که خداوند، انتقامشان را بگیرد…».
شمشیر کلمات زینب در حالی بر دشمن غدار میبارید که او سر بیتن برادرش را در خوانی پیشروی دشمن بهچشم میدید. صحنهای که زیدابن ارقم، صحابی بزرگوار پیامبر (ص) را چنان بیتاب کرد که بهسختی گریست و همانجا زبان بهافشای ابنزیاد گشود. خروشیدن این صحابی، علامت بارزی بود گویای آنکه آزمون بانوان کربلا، بسی سکوتها و بیتفاوتیها را خواهد شکست.
ابنزیاد از فرط درماندگی، فرمان داد که زینب را بگیرند و بکشند اما دیگر دیر بود و در همان مجلس پرنخوت حکومتی، با نکوهش و اعتراض کسان مواجه گردید، از جمله توسط برخی همنشینان خود حاکم، مانند عمرو ابن حـریث. چنین بود که درمانده در کار خویش، دوباره به شماتت و فحاشی روی آورد، از جمله خطاب به امام سجاد (ع) و سخن از قتل او بهزبان آورد. اما زینب (ع) از اینکلام برآشفت مگر نه که مسئول حفظ این امانت آلمحمد (ص) بود و در دشت کربلا، خود را برای نجات او بهقلب آتشها زده بود؟ زیرلب نیایش بهدرگاه خداوند را آغاز کرد تا نیرو بگیرد، آنچنان که همانجا، همگان بهچشم دیدند که زینب (ع) این دختر برجستهٴ فاطمه و علی (ع) بار دیگر چونان شیری غرید که: «او را نخواهی کشت مگر که از جسد من بگذری». این بگفت و چنان جانبهکف، علیابنالحسین را در آغوش گرفت که راستی کسی نمیتوانست بدون کشتن جدایشان کند. در همینحال، امام سجاد (ع) خطاب بهاین زیاد میگفت: «ما را بهمرگ تهدید میکنی؟ حال آنکه شهادت رسم و سنت ماست».
همهمههای اعتراض از همان مجلس برخاست. بیلان اولین رودررویی علنی بانوان عاشورا با دشمن، آن هم در هنگامه جشن پیروزی خصم تبهکار، از این قرار ثبت شد:
- شکستن رعب و سکوت 20ساله و تحمیلی بنیامیه.
- رسوایی و افشای ستمها و جنایتهای این مدعیان اسلام و خلافت.
- اثبات دوباره و جاودان حقانیت و مظلومیت آل محمد (ص).
از یاد رفتنی نیست که بهای تمامکمال این پیروزی را، البته بانوان عاشورا از جان و حیات خود میپرداختند، شاهد آن کتفهای کبود و تاولزده زینب (ع) بهخاطر تازیانههایی بود که در خلال همین «جهاد اسارت» برتن خود میخرید. نشان شرفی که آثار آن را تا آخر عمر همچنان بر تن داشت.
بانوان در شام پیروزی دایمی میآفرینند
بهاسارت گرفتن بانوان عاشورا جز یک شکست آشکار برای ابنزیاد ببار نیاورد و همه آنچه بههدف درهمشکستن بانوان و اسیران آلمحمد (ص) بر آنان روا داشته بود، تنها بهدلیل برخورد غیرمنتظره این زنان اسیر بهعکس نتیجه داد. اینک، حاکمیت بنیامیه با این مسأله مواجه است که گام بعدی را چگونه بردارد؟ آیا ماجرا را در کوفه بهپایان ببرد یا آن را باید بهپایتخت یزید، یعنی شام بکشاند.
اما ختم ماجرا در کوفه، یا باید با چهره آشتی باشد و اسیران از همانجا آزاد شوند و با احترام بهوطنشان فرستاده شوند که در اینصورت، حاکمیت بنیامیه (یزید و ابنزیاد) زیر سنگینی این پرسش له خواهد شد که چرا این روش آشتی با خود حسین (ع) و پیش از قتل جنایتکارانهاش، درپیشگرفته نشد؟! یا آنکه راه خشونت در پیش بگیرند؛ یعنی اسیران را در همانکوفه از دم شمشیر بگذرانند، زیرا امیدی نبود که بهتسلیم کشانیده شوند.
این بنبستی بود که بر اثر کوششهای چندروزه بانوان عاشورا، برای حاکمیت اموی پدید آمده بود. اما موضوع اسیران آلمحمد (ص) اینک چنان بغرنج شده بود که ابنزیاد، تصمیمگیری در این امر را دیگر در حد خود نمیدید. لذا اسیران را موقتاً بازداشت کرد و برای کسب تکلیف از «امیرالمؤمنین یزید»، پیک سریعی بهشام فرستاد.
اسیران که در یک ویرانه در بازداشت بودند، بهرغم مراقبت نگهبانان، از نتایج کار سترگ خود بیخبر نمیماندند. بهاقتضای نوید خداوند که بسی راههای پیشبینی نشده بر مجاهدان میگشاید، خبرها هر از گاه توسط یک پیک ناشناس، طی نامهیی با شیوههای مختلف بهدستشان میرسید و توسط همان ناشناس، از موضوع رفت و بازگشت پیک و پیامهایی که بین کوفه و شام رد و بدل میشد، باخبر میگردیدند. مشخص بود که ناشناس بهمحافل حکومت دسترسی دارد که خود علامتی بود بر دامنه نفوذ و محبوبیت آلمحمد (ص).
اما یزید، بازگشت اسیران بهوطن را نپذیرفت، زیرا بهمعنی پیروزی آنان بود که میتوانست نتایج غیرقابل پیشبینی داشته باشد. همچنین قتلشان را هم بهصواب نمیدید، زیرا در همین چندروز، همگان آنها را شناخته بودند بهحدی که خونریزی بیشتر در کوفه میتوانست بسی خطرناک باشد. چنین بود که «میان بد و بدتر»، نهایتاً مقرر کرد تا اسیران بهشام گسیل شوند. جبار دوران، قاعدتاً روی این حساب میکرد که افکار عمومی در شام و پایگاه اموی، از مدتها پیش بر ضد علی و آل علی (ع) ساخته شده و بانوان آلمحمد (ص) نخواهند توانست بهسان کوفه، حقانیت و مظلومیت حسین (ع) را بر فرق بنیامیه بکوبند و چهبسا که خود درهم بشکنند.
از نظر اسیران که خبر اعزام خود بهشام را از پیک ناشناس دریافت کردند، شق «بد و بدتر» کدام بود؟ نظر بهتجربه کوفه که باخت حاکمیت جبار را آشکار و عینی نمایانده بود، روشن بود که در هر صورت و با اتکا بر عزم خودشان، پایان محتوم جهاد اسارت، جز بازگشت پیروزمندانه نیست و برای بانوان مجاهد چه بهتر که این پیروزی را کوبندهتر در پایتخت دشمن محقق کنند، هر چند که باید جهادی طولانیتر را با رنجهای بسی تلختر برخود هموار نمایند، لیکن، در سنت این بزرگبانوان مجاهد چهباک از رنج و ابتلا؟!
با اینحساب میتوان فهمید که بانوان عاشورا بههنگام ورود بهشام از چه روحیه نیرومندی برخوردار بودند، چرا که تا اینجا تنها پیروز این هماوردی کسی جز خودشان نبود که آن را بر پایه حقانیت و جهاد خستگیناپذیر خود و بهراهبری زینب (ع) محقق کرده بودند.
با اینهمه، اینجا «شام» بود و پایتخت امپراتور جباری که از مرزهای هند تا سواحل مدیترانه را زیر نگین خود داشت. آری «شام»، همان شهر شومی که نیمقرن زیر اقتدار معاویه، بهدشمنی آلمحمد (ص) خو کرده بود.
دشواری جهاد اسیران در این شهر، علاوه بر آزار، تازیانه، شکنجه و شماتتهای همیشگی، گوشهای بهغایت بسته و چشمهای نابینا شده مردمان آن سامان بود. برای مثال، این تنها در شام بود که جانورمردی علناً و در محضر «خلیفه یزید»، جرأت کرده بود تا فاطمه دختر امام حسین (ع)، یعنی نواده پیامبر را، بهرسم کنیزی از یزید طلب کند. رویدادی که با همه رذالت خاص ابنزیاد، مطلقاً در محیط آشنای کوفه رخدادنی نبود.
اولین بارقه فتح بانوان
با اینهمه، حالا در شام، ساعتبهساعت آشکار میشد که ضربات بانوان عاشورا در کوفه، بسی بر خود یزید هم مؤثر افتاده و او را گیج کرده است، آنقدر که رفتارهای بس متضاد و عبرت آموزی داشت. او از یکسو تمام شهر را آذین بسته و مردمان را بهتماشای سرهای شهیدان و جمع اسیران کشانده بود تا سیلی از دشنام و شماتت بر بانوان آلمحمد (ص) ببارند که چنین کردند. از سوی دیگر، جشن پیروزی مفصلی با حضور میهمانان رسمی در کاخ حکمرانی بهراه انداخته بود تا که اسیران را بهتماشای آنان بگذارد و بههمین منظور، گروه اسیران و سرهای شهیدان را وارد این مجلس کرده بود. اما شگفتا، هم او را میبینیم که به جای جایزه دادن به کسی که سر امامحسین (ع) را برایش پیشکش آورده بود، پرخاش میکند که: «در دلها بذر عداوت کاشتهای».
آیا از کرده خود پشیمان است؟ مگر نه که همو آن سر مطهر را در تشتی مقابل خود گذاشته و در کنارش به میگساری و رجزخوانی مستانه نشسته بود. وقتی گماشتهاش در حضور اسیران میآید تا مداحی کند و پاداشی بگیرد، یزید به او و تبریک گوییش اعتنا نمیکند، حال آنکه اسیران را بهفرمان خود او کتبسته تا شام کشانده و اینک در برابرش بپا داشته بودند. راستی، چهچیزی وی را چنین مشوش و نامتعادل کرده است؟
همین داستان مرد شامی که کنیزی فاطمه بنتالحسین را از یزید تمنا کرد، خود علامت بزرگی بر سردرگمی یزید بود. بهمجرد این درخواست هتاکانه، فاطمه بهزینب (ع) پناه میبرد و زینب، با بیاعتنایی چشمگیر به یزید و حضور او، خود مستقیماً بهمرد مزبور پرخاش میکند: «بهخدا قسم، سخنی پست بر زبان رانده و پنداری دروغین بافتهای» و سپس با اشارهیی تحقیرآمیز به یزید افزود: «این نه در خورند تو و نه در ید اوست». یزید تحقیرشده و پریشان از یکسو خطاب بهزینب (ع) فریاد برمیآورد: «اگر اراده کنم، قادر بهچنین کاری هستم»، اما از سوی دیگر در برابر پاسخ زینب (ع) که: «هرگز! بهخدا سوگند، تو چنین حقی نداری مگر که از دین ما خارج شده باشی»، دستپاچه میشود و زبان به دشنام میگشاید تا که زینب (ع) میگوید: «تو امیر ستمکاری بیش نیستی، اما هرچه داری، در سایه دین پدر، پدربزرگ و برادر من، دردست داری». اینجا دیگر یزید کاملاً و آشکارا عقب مینشیند و خشم خود را بهمرد شامی فرو میریزد و فریاد میزند: «گمشو! خدا مرگ را نصیبت کند!».
فاطمه، دختر امام حسین (ع) است. علاوه بر همه اعتبار و شأّن اجتماعی آل محمد، او در عین جوانسالی، یک بانوی مجاهد برجسته است که همینجا حملهیی بهموقع را بهثمر میرساند. زیرا از جای برخاسته و خطاب به امپراتور جبار میگوید: «یزید، آیا کسی حق دارد که دختران محمد (ص) پیامبر خدا را به اسیری بگیرد؟». کلام فاطمه، چونان تیری سریع و شکافنده، آشکارا بههدف خورد، آنچنان که گروهی از میهمانان و برخی زنان خاندان یزید بهگریه افتادند. دیگر برای یزید چه چارهای مانده جز اعتراف بهستمکاری یا انداختن تقصیرها بهگردن فرماندار عمدهاش ابنزیاد.
با نشاندن پیکان دیگری از همین پیام بهقلب یزید، او دیگر کاملاً خلعسلاح است. این پیکان را علیبن الحسین، امام سجاد (ع) متعاقب خواهرش فاطمه بههدف میزند. امام سجاد (ع) از یزید میپرسد: «گمان داری اگر پیامبر خاتم ما را بهچنین حالتی ببیند چهحالی خواهد داشت؟» یزید کاملاً بهبنبست میرسد و لذا در همان مجلس خودش فرمان میدهد که ریسمانها را از اسیران و غل و زنجیر را از دست و گردن امام سجاد (ع) بگشایند. چه پیروزی عظیم و شکوهمندی که بانوان عاشورا و اسیران آلمحمد (ص) در اول ورودشان بهپایتخت و کانون قدرت دشمن در «شام»، خلق کردند، اما «باش تا صبح دولتش بدمد».
خطابه حماسی و تاریخی حضرت زینب
یزید، همچنان نامتعادل و پریشان، تلاش میکند تا سنگینی شکست و رسوایی خود را با تاکتیک توزیع مسئولیت سبک نماید. گاه، گناه را بهگردن اینزیاد میگذارد که مهلت نداد تا او حق خویشی با حسین (ع) را ادا کند و گاه جهت قدرتنمایی، بهسر حسین (ع) جسارت میکند و گاه زبان ملامت میگشاید که اگر آنحضرت هوای قدرت نداشت، چنین نمیشد.
اما این جسارتها همه در برابر چشمان زینب (ع) و این دروغها همه در حالی است که خودش بهفرماندار مدینه نوشته بود از حسین (ع) بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت فوری او را گردن بزند. چنانکه باز هم خودش جهت مقابله و نابودی حسین (ع) ابنزیاد را بهفرمانداری تامالاختیار کوفه گماشته بود… آیا دادن مهلت بهاین جنایتکار رواست تا صحنهپردازی کند؟ موقعیتی خطرناک است و یزید بهدرندهای شبیه است که زخم شکست خورده و هر فرصتی را میپاید تا انتقام بگیرد.
اما ناگهان، حاضران زینب (ع) را مشاهده میکنند که بپاخاسته و آهنگ سخن کرده است. عجبا، این بانوی سالخورده داغدار که سرهای عزیزترین کسانش را پیش چشم دارد، با کدام استواری و صلابت آهنین است که آتش کلام خویش را بر قدرتمندترین حاکم جهان میبارد. بهاو گوش فرا میدهند و حیرتشان افزون میشود چرا که زن اسیر بدون هر گونه احترامات درباری و بهصراحت میگوید: «… یزید، گمانت این است که زمین و زمان را بر ما تنگگرفته و بهاسیری کوچمان دادهای و اینچنین از منزلت ما کاسته و بهعظمت خود افزودهای؟ آیا میپنداری، حال که دنیا و قدرتش در چنگ توست، عاقبت امور بر تو گشاده خواهد بود؟ هان! این سخن خداوند است که فرمود: ”کافران نپندارند که آنچه بدانان واگذار میشود، بهسودشان است بلکه موجبی است تا بارهای گناهشان را سنگینتر کرده و سزاوار عذابی خوارکننده باشند». چه کلمات تندی که خطاب بهحاکمی جبار میبارد که خود را «امیرالمؤمنین» میخواند.
زینب (ع) ادامه میدهد: «… یزید، این چه عدالتی است که خاندان خود را در امنیت پناه دادهای اما پرده احترام دختران پیامبر (ص) را زدوده و آنان را بهدست دشمنان، اسیر و رنجور بههر سو میکشانی؟ … با چوبزدن بهلب و دندانهای حسین (ع) آیا شکست پدران مشرک خود را با ریختن خون فرزندان پیامبر (ص) تشفی میدهی؟ اما حتماً دیری نمیپاید که در محضر خداوند به بازخواست بایستی و آنگاه آرزو خواهی کرد ایکاش کور و لال میبودی و دست و زبان بهچنین جرایمی نمیگشودی».
در اینجا، زینب (ع) روی به آسمان کرده و زبان بهمناجات با خداوند میگشاید: «پروردگارا، تو خود حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر». و دوباره روی بهیزید، سخن آتشین خود را از سر میگیرد: «… ای دشمن خدا و وارث دشمن خدا، منزلت تو در چشم من کوچک و زشتی کردارت بس بزرگ است، لیکن ادامهدادن کلام با تو را چهفایده، که اینک حسین (ع) کشته و چشمان ما گریان و سینههایمان مجروح است. اما گمان مدار که قتل و اسارت ما برای تو غنیمت و سودی خواهد داشت، آن هنگام که با عاقبت کار خویش مواجه شوی، تازه در خواهی یافت که میراث بزرگت از معاویه، جز این نبود که گناه کشتن جگرگوشههای محمد (ص) را برایت بهارث نهاد. پس هرچه بتوانی بکوش و توطئه ساز کن، اما ننگ آنچه بر ما روا داشتهای هرگز پاکشدنی نیست…».
اما آخرین جملات زینب (ع) که جلوه روح بلند و اراده الماسگون اوست، چنین ادا شد: «خداوند را سپاس که سعادت و بخشایش خویش را نصیب برادرانم، جوانان اهل بهشت، مقرر فرمود. از درگاهش مسألت دارم که بهفضل خود، بر درجاتشان بیفزاید…». آری، سپاس و بهشکرانه آزمون خداوند و نه شکوه از دشواریهای جهاد در راه او.
یزید با مجلسیانش در بهت و سکوت از سخنان این بانو که او و پدرش معاویه را یکجا بهرسوایی میکشید، خشکشان زده است. سکوت سنگین را باز هم فاطمه بنتالحسین میشکند: «یزید! آیا دختران پیامبر و اسیری؟». یزید که دیگر کاملاً درهم شکسته است، اینجا بهسخن میآید و با ریاکاری رسوای بیفایدهای میگوید: «دختر برادرم، من همواره از چنین امر ناپسندی ابا داشتهام». آنگاه روی بهامام سجاد (ع) ادامه میدهد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. قسم بهخدا که اگر خود با حسین (ع) طرف میبودم، از هیچ خواستهاش کوتاهی نمیکردم و به هر قیمت، او را از مرگ دور میداشتم».
اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست که اسیری بانوان مجاهد عاشورا، بهپیروزی درخشانی انجامیده، تا آنجا که یزید دستور میدهد برای حسین (ع) و شهدای عاشورا، مراسم ماتم برگزار کنند، تا نوبت برسد بهعزیمت کاروان سوگوار اما سرفراز آلمحمد (ص) بهمقصد مدینه، و البته از راه کربلا و برای زیارتی که در حقیقت گزارش پیروزی جهاد عاشورا و تقدیم بهتربت پاک سالار شهیدان، حسین (ع) بود.
آخرین آزمون مبارزتی زینب تبعید مجدد از مدینه
بانوان عاشورا با پیشواز پرشوری بهمدینه میرسند، برابر انبوه چشمان اشکبار. اینجا، آغاز سخن با امام سجاد (ع) است که با سپاس خداوند بهخاطر چنین ابتلای عظیم و روسپیدی جاودانه، رشته کلام را بهدست میگیرد. زینب (ع) هم برای عرض تسلیت بهزیارت تربت نیای بزرگوارش، مرقد مطهر پیامبر (ص) روانه میشود. آنگاه، سنت ماتم حسینی بههدف استمرار بخشیدن یاد و مبارزه عاشورا، پایهگذاری میشود. در این ماتمها، هر کدام از بانوان و همراهان سهم خود را دارند بهعلاوه برخی که در مدینه مانده بودند، مانند امالمؤمنین امسلمه، همسر گرامی پیامبر (ص) یا امالبنین، همسر علی (ع) و مادر حضرت عباس و برادرانش و همچنین عبدالله بن جعفر همسر سابق زینب (ع) و پدر دو فرزند شهید.
زینب (ع) اما دایماً در خانه حسین (ع) و در کنار امام سجاد (ع) است. او در کار آن است که اسرار و رخدادهای قیام عاشورا توسط بانوان و بازماندگان آن توفان سرخ، گزارش شود و دهان به دهان و خانهبهخانه بهگوش همگان برسد. این چنین است که حیثیتی برای بنیامیه و یزید باقی نمیماند، تا جایی که والی مدینه علایم اعتراض و عصیان در شهر پیامبر (ص) را احساس میکند و بهپایتخت اعلام خطر مینماید.
حیات زینب (ع) پس از عاشورا بیش از یکسال و نیم ادامه نیافت اما در همین مدت اندک، بنیامیه دریافتند که با قتل حسین (ع)، جنبش او خاموش نشده، بلکه دوباره شعلهور گشته است. چند ماهی نگذشته، فرماندار مدینه بهیزید نوشت: «زینب، سخنوری فصیح، دانا و خردمند است. او و همراهانش عزم دارند تا جهت انتقام حسین (ع) دست بهقیام بزنند». با رسیدن پاسخ یزید، فرماندار بهزینب (ع) ابلاغ میکند که باید مدینه را بهقصد هر نقطهای غیر از وطنش، ترک کند. پذیرفتن موضوع برای زینب (ع) گوارا نبود اما بنیهاشم (ع) -ولابد امام سجاد (ع) - برجانش از جانب دشمن بیم داشتند. نهایتاً زینب با این بشارت عقیدتی از زبان امام سجاد (ع) قانع میشود که به عمه بزرگوارش گفت: «وعده خداوند حق است و وارث زمین جز مدافعان عدالت (آلمحمدـص) نخواهند بود» و این کمتر از 6ماه پس از بازگشت از اسارت بود.
شگفتا که مشهورترین بارگاه او که سالانه دههاهزار انسان مشتاق از سراسر جهان اسلام را برای الهام عشق و ایمان و مبارزه میپذیرد، در «شام» واقع است، همان پایتخت معروف یزید!.