پاتریک جی. کندی، نماینده پیشین کنگره آمریکا در مقالهیی که سایت اینترنشنال پالیسی به تاریخ یکشنبه دوم آذر منتشر کرد با بررسی شرایط اجتماعی در ایران تحت حاکمیت آخوندی و امکان بازگشت سلطنت به این کشور نوشت: «حافظه سیاسی ایران هرگز با ستمگران مهربان نبوده است. در حقیقت، پروژه رضا پهلوی هیچ پایه دموکراتیکی ندارد. آنچه او ارائه میدهد نه حاکمیت مردم، بلکه احیای خاندانی است ـ سلطنت باز بستهبندیشده بهعنوان نجات مدرن، بازگشت به گذشته که در لباس اصلاح پوشانده شده است.
با این حال ایران این درس را به سختی آموخته است. یک استبداد زمانی جای استبداد دیگری را گرفت و در این فرایند شفافیت تلخی در ذهن ملت حک کرد: آزادی از عناوین موروثی رشد نمیکند، بلکه از مبارزه جمعی برمیخیزد».
وی در ادامه با بزرگداشت یاد کوروش در تاریخ ایران و جهان مینویسد: «هیچ شخصیتی این تبار را بیش از کوروش دوم از سلسله هخامنشی بهطور کامل مجسم نمیکند. کوروش در فاصله سالهای ۵۵۹ تا ۵۳۰ پیش از میلاد، صرفاً فاتحی نبود که با زور سرزمین جمع کند؛ او معمار ایده امپراتوری بود که ریشه در تساهل، کثرتگرایی و احترام به کرامت انسانی داشت. منشور کوروش، که اغلب بهعنوان نخستین منشور حقوقبشر جهان شناخته میشود، بهعنوان شاخص تمدنی علیه منطق سلطه ایستاده است. این منشور از آزادی مذهبی، الغای بردگی اجباری و احترام به سنتهای محلی بهجای نابودی آنها سخن میگوید. این میراث به دوران باستان محدود نیست.
این همان نمادگرایی است که رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، تلاش کرده آن را تصاحب کند. او در سالگرد مرگ کوروش بهطور علنی در X پستی منتشر کرد و خود را بهعنوان وارث مدرن میراث این پادشاه باستانی معرفی نمود، گویی مشروعیت را میتوان از طریق پیوند شاعرانه به ارث برد.
مشکل صرفاً زیادهروی کلامی نیست. این تناقض تاریخی است. سلسله پهلوی هیچ شباهتی به جهان اخلاقی که کوروش نمایندگی میکرد، ندارد».
پاتریک کندی در ادامه مقاله خود اضافه میکند: «شگفتانگیزتر از همه، غیبت رضا پهلوی از واقعیت حیاتی مقاومت مدرن ایران است. او هیچ نقشی در اعتراضات ۲۰۱۷-۲۰۱۸ و نه در قیام گسترده ۲۰۲۲ نداشت، جایی که ایرانیان عادی با گلوله، زندان و چوبه دار روبهرو شدند. با این حال او همچنان خود را نجاتدهنده مقدر معرفی میکند، از ایمنی در وضعیت تبعید، نقش دولتمرد بازی میکند و دیدهشدن را با رهبری اشتباه میگیرد. او هرگز بهطور صریح استبداد پدرش را رد نکرده است. او هرگز طرح نهادی مشخصی برای برچیدن تئوکراسی کنونی یا ساخت حکومت دموکراتیک ارائه نکرده است.
در عوض، او علناً اعلام کرده که با شخصیتهای ارشد سپاه پاسداران ـ همان نهادی که سرکوب مخالفان، اعدام معترضان و اجرای وحشیانهترین سیاستهای رژیم را برعهده داشته ـ در تماس است. نظریه سیاسی او ظاهراً بر جدا شدن نخبگان استوار است، گویی معماران سرکوب را میتوان به نگهبانان دموکراسی تبدیل کرد. حتی آسیبزاتر، حلقه مشاوران او ظاهراً شامل افرادی است که هم به نهاد روحانیت و هم به ساواک پیوند دارند و هر گونه ادعای فاصله اخلاقی با بدنامترین نهادهای ایران را فرو میپاشد».
وی در پایان نتیجه میگیرد: «آیندهای که ایران بهسوی آن در تلاش است هیچ شباهتی به تاج و تخت بازگرداندهشده ندارد. افق آن نه در گذشته، بلکه در آینده است ـ نه در بازخوانی سلطنتی، بلکه در بازآفرینی مردمی. تغییر نه با فرمان فرود خواهد آمد و نه در بستهبندی مشروعیت موروثی خواهد رسید. این آینده از مقاومت ساخته خواهد شد: منظم، سازمانیافته و عمیقاً ریشهدار در فداکاری. ایرانیان تاکنون با رودهای خون و دریاهای استقامت هزینه پرداختهاند و در برابر دو شکل از استبداد مقاومت کردهاند ـ یکی پوشیده در جامه امپراتوری و شکوه نظامی، دیگری پیچیده در لباس روحانیت و گفتار افراطی. مسیر بهسوی آزادی نه بزرگراه سلطنتی فرششده با طلا، بلکه جادهیی ناهموار است که توسط کسانی کنده شده که حاضرند در برابر قدرت همه چیز را به خطر بیندازند.
آینده ایران نه به ارواح سلطنت تعلق دارد و نه به وارثان تبعیدی که با نمادها معامله میکنند. این آینده متعلق به کسانی است که ماندهاند ـ دختران و پسران ایران که، بدون تاج و عنوان، سنت سیاسیای میسازند که نه به خون، بلکه به کرامت، شجاعت و وعده آرام اما سرسخت سپیدهدم پاسخگوست».