جنگ
پس از چندی که امام حسن (ع) دشمن را در موضع خود استوار یافت، اتمامحجت کرده، مردم را در مسجد گردآورد و طی خطابهیی که با آیهٴ «لنتنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون» آغاز میشد، ایشان را بهجهاد فراخواند. از این دعوت چنانکه باید استقبال نشد و تنها تلاش پرشور یاران صدیقی بود که سبب شد گروههایی بهنخیله که میعادگاه امام (ع) بود بیایند. امام حسن (ع) خود نیز، پس از آنکه عدهیی را مأمور کوچاندن مردم کوفه کرد و بهنخیله رفت، در آنجا به تنظیم امور پرداخت و سپس در دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیهٴ سپاهیان نیز بههم پیوستند که جمعاً 40هزار نفر میشدند. امام (ع) مقدمهیی به تعداد 12هزار نفر به فرماندهی عبیدالله بن عباس را پیش فرستاد. ضمناً برحسب شناخت کلی که از اوضاع داشت، قیسبنسعد و سعیدبن قیس را نیز با او فرستاد تا در صورت ضرورت یکی جانشین دیگری شود تا بدینوسیله کنترل و مرکزیت مستحکم و دقیقی اعمال گردد. از آنسو معاویه که غالب حکام و فرمانداران را با لشکریانشان بهکمک خود خوانده بود به جنگ آمد!
در اولین روز تفوق نسبی از آن لشکر عبیدالله بود. ولی تحت تأثیر وسوسههای معاویه سرانجام او خود را به یک میلیون درهم فروخت و شبانه به او پیوست. بهراستی عبیدالله انقلابی موقتی بود که با ترک اردویش، بار دیگر این حقیقت را اثبات نمود که کمی کارکردن مشکل نیست، مشکل آن است که انسان در تمام طول عمر خود کار نیک کند، از کارهای نکوهیده و مذموم بپرهیزد، در جهت منافع تودههای وسیع مردم و جوانان و انقلاب عمل کند و سالهای متمادی لاینقطع، سخت مبارزه کند. این واقعاً کار بسیار مشکلی است!
معاویه در ضمن نامهاش با بیشرمی تمام ادعا کرده بود که حسن (ع) صلح کرده است. علاوه بر این شواهد متعدد دیگری نیز در دست است که نفوذ حساب شده قبلی معاویه را... بر سراسر سپاه امام (ع) میرساند؛ بهطوریکه انضباط وسیعاً تقلیل یافته و گاه ارتباطات و کنترل کاملاً قطع میشود تا میدان برای تحریکات دشمن آماده باشد. چنانکه بهسر ابنارطات که با 20هزار تن در برابر قیس، فرمانده جدید، ایستاده، شدیداً تقلا میکند انگیزهها را بگیرد. وی ضمن سخنانش میگوید:
«ای سپاه عراق برای چه میجنگید؟ اینک عبیداللهبنعباس، امیر شما، با معاویه دست بیعت داد و این پیشوای شما امام حسن (ع) که با معاویه صلح کرد؛ چون است که شما خود را به کشتن میدهید؟».
بنابراین حال سپاه عراق معلوم است. سپاهی که فرماندهش مرتکب چنان خیانتی عظیم شده است و با این همه، قیس استوار و پولادین نومید نشد و از پاشیدگی جلو گرفت و در نبرد مجددی که اتفاق افتاد موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند. اینبار نیز معاویه به شیوه معمول درصدد فریفتن قیس و شکست دادن حریف از درون خود برآمد. لیکن قیس که طبعاً نقاط امتحان زندگی را در مکتب قرآن شناخته و خود را برای آن آماده کرده بود، فقط یک جمله جواب نوشت. «لاوالله لاتلقانی ابداً الا بینی و بینک الرمح»... «نه بهخدا سوگند هرگز مرا نخواهی دید مگر آنکه میان من و تو نیزه باشد!».
ولی معاویه که گویی شیطان مجسم است، مگر بهسادگی کنار میرود؟ ازاینپس نامههای سراپا تحقیر و تهدید فرستاد و از «عقوبت و شکنجه و کشتن» دم زد! اما هیهات نمیدانست که منطق آزادگان و پویندگان راه حق درست از نقطهیی آغاز میشود که منطق جباران بهانتها میرسد؛ آری منطق جباران در ورای حفظ حیات هیچ افقی ندارد. سیمای قیسبن سعدبن عباده در هالهیی از خلوص، یعنی همان زرهی فرو رفته است که هیچ ناوک شیطانی برآن کارگر نیست. «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین».
اما افسوس که مانندگان قیس در آن روزگار اندک بودند و بسیاری از سرکردگان، مزدوری و خیانت را ترجیح داده بودند. اکنون دور دنیاپرستان و فرصتطلبان بود که چون باد را بهجانب معاویه میدیدند بهخوشخدمتی کوشیدند. دشمن نیز همین را میخواست. مضافاً اینکه معاویه دخترش را با 200هزار درهم، برای هرکس که امام حسن (ع) را بکشد قرار داد. باید یادآوری کرد که مخاطب نامههای معاویه، تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل و از این قبیل بودند.
امام حسن (ع) که از این همه توطئه بیاطلاع نبود، جوشن و زره میپوشید و با محافظ نماز میگزارد. یکبار هم او را ترور کردند که کارگر نیفتاد. مسألهٴ شگفتآوری که در این میان رواج بسیار داشت و قریباً بهعلل آن اشاره خواهیم کرد، رویهکاری وسیعی بود که دامن بسیاری از آنها را که امر جنگ باید به آنها سامان گیرد، فراگرفته بود. بهظاهر آماده و وفادار بودند، اما با اولین ابتلا ماهیت دیگری نشان میدادند و ایمان خود را از دست داده و متزلزل میشدند. بههرحال امام (ع) مصممانه در پی جنگ بود، لذا بار دیگر برای آزمایشی دیگر مدائن را میعادگاه کرد و دعوت بهتشکل و جهاد نمود. در آنجاطی خطبهٴ بلیغی شرایط روز را تشریح نمود و حیلههای دشمن مکاری که خود را پرچمکش دین جلوه میداد یک به یک افشا کرد و خاطرنشان ساخت که: «با کدام پیشوا پس از من میجنگید، با آنکس که کافر و ستمکار است و بهخدا و پیغمبر (ص) هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنیامیه جز از ترس شمشیر، اسلام نیاوردند».
بین راه در «ساباط» نیز امام (ع) همه را گرد آورده و بر آن شد تا افکار مسموم را شستشو دهد و خود و هدفش را بشناساند تا تردیدها برطرف شود و دلها را بهرسالتی که صاحبانشان دارند مطمئن گرداند. همان اطمینانی که معاویه آنرا بازمیستاند. بهویژه تأکید نمود که این جنگی است عادلانه و نه تجاوزکارانه و بهخاطر عنوان و مقام، بلکه نبرد حق و باطل است و افزود: «بهخدا سوگند امید و آرزوی من آن است که بهسپاسگزاری خداوند روز کنم و از هرکس بهنصیحت و موعظت خلق بیشتر بکوشم و در سینهام کینهٴ هیچ مسلمانی نیست... و بدانید که من در کار شما از خودتان بهتر نظر کنم (مصالح شما را بهتر تشخیص میدهم) بنابراین فرمان مرا مخالفت نکنید و راهم را بر نگردانید»....
لیکن امر جنبش در این زمانه بسیار بغرنجتر و نیز نارستر از آن بود که با انوار چنین کلماتی پخته گردد و بارور شود. بهعکس، خوارج که پیوسته اسیر دگماتیسم و قشریگری بودند، برداشتهای دیگری از خطبهٴ امام حسن (ع) کرده و گفتند «این مرد بهخدا کافر شده». عناصر دیگری نیز انتشار دادند که لشکر امام حسن (ع) از معاویه شکست خورده و قیس کشته شده است. در این میان بداندیشان دشمن و عمال او که فرصت مناسبی یافته بودند، بر خیمه امام (ع) حمله برده و آنرا غارت کردند، حتی کسی بهنام عبدالرحمنبن عبدالله، ردای او را از تنش کشیده و برد. شاید اگر فداکاری عدهیی مؤمنین واقعی نبود، معاویه خوب توانسته بود در این لحظات بحرانی، مهمترین سد راه مطامعش را از پیش پای برداشته و مسأله را لوث کند. مگر نه که میگفتند امام (ع) بهدست لشکر خود کشته شد!
با اینحال، امام (ع) راه مدائن پیش گرفت. ولی هنوز از «ساباط» بیرون نرفته بود که مردی بهنام «حراجبن سنان» از کمینگاه جسته و گفت «اللهاکبر... ای حسن پدرت مشرک شد و تو نیز مشرک شدهای»، و با خنجری که در دست داشت به امام (ع) زد... سپس امام (ع) را بر تختی نشانده بهمدائن بردند.
امام حسن در مدائن ضمن خطابهیی تاریخی، گفت: «بهخدا سوگند که ما از جنگ با لشکر شام روی برنتافتیم، لیکن در میدان کارزار و رزم با دشمن میبایست با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم»... و شکوه میکند از آنها که هنوز بر کشتگان صفین و نهروان گریه میکنند. «آنکس که بگرید و بهکار جنگ برنخیزد، شکست خورده را ماند»... و باز هم میخواهد تا اگر بهحیات اخروی دل دادهاند در راه خدا جانبازی کنند.
ملاحظه میگردد که چگونه امام (ع) جانبازی را بههمراه سلامت روان انقلابی میپذیرد. آنکس که نخواهد بیندیشد مختار است که این اصل را عافیتجویانه بخواند. لیکن امروز دانش مبارزه در اوج تکامل خود مبرهن ساخته که این نکتهیی است بس بدیع که بالاترین مسئولیتها را بر دوش فرد انقلابی میگذارد و با نفی سادهگزینی، مبارزه را از صورت حرکات منقطع و گاه چپروانه بیرون کشیده و در سطح جریان منظمی از حرکات حساب شده همهجانبه مطرح میکند...
پس از چندی که امام حسن (ع) دشمن را در موضع خود استوار یافت، اتمامحجت کرده، مردم را در مسجد گردآورد و طی خطابهیی که با آیهٴ «لنتنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون» آغاز میشد، ایشان را بهجهاد فراخواند. از این دعوت چنانکه باید استقبال نشد و تنها تلاش پرشور یاران صدیقی بود که سبب شد گروههایی بهنخیله که میعادگاه امام (ع) بود بیایند. امام حسن (ع) خود نیز، پس از آنکه عدهیی را مأمور کوچاندن مردم کوفه کرد و بهنخیله رفت، در آنجا به تنظیم امور پرداخت و سپس در دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیهٴ سپاهیان نیز بههم پیوستند که جمعاً 40هزار نفر میشدند. امام (ع) مقدمهیی به تعداد 12هزار نفر به فرماندهی عبیدالله بن عباس را پیش فرستاد. ضمناً برحسب شناخت کلی که از اوضاع داشت، قیسبنسعد و سعیدبن قیس را نیز با او فرستاد تا در صورت ضرورت یکی جانشین دیگری شود تا بدینوسیله کنترل و مرکزیت مستحکم و دقیقی اعمال گردد. از آنسو معاویه که غالب حکام و فرمانداران را با لشکریانشان بهکمک خود خوانده بود به جنگ آمد!
در اولین روز تفوق نسبی از آن لشکر عبیدالله بود. ولی تحت تأثیر وسوسههای معاویه سرانجام او خود را به یک میلیون درهم فروخت و شبانه به او پیوست. بهراستی عبیدالله انقلابی موقتی بود که با ترک اردویش، بار دیگر این حقیقت را اثبات نمود که کمی کارکردن مشکل نیست، مشکل آن است که انسان در تمام طول عمر خود کار نیک کند، از کارهای نکوهیده و مذموم بپرهیزد، در جهت منافع تودههای وسیع مردم و جوانان و انقلاب عمل کند و سالهای متمادی لاینقطع، سخت مبارزه کند. این واقعاً کار بسیار مشکلی است!
معاویه در ضمن نامهاش با بیشرمی تمام ادعا کرده بود که حسن (ع) صلح کرده است. علاوه بر این شواهد متعدد دیگری نیز در دست است که نفوذ حساب شده قبلی معاویه را... بر سراسر سپاه امام (ع) میرساند؛ بهطوریکه انضباط وسیعاً تقلیل یافته و گاه ارتباطات و کنترل کاملاً قطع میشود تا میدان برای تحریکات دشمن آماده باشد. چنانکه بهسر ابنارطات که با 20هزار تن در برابر قیس، فرمانده جدید، ایستاده، شدیداً تقلا میکند انگیزهها را بگیرد. وی ضمن سخنانش میگوید:
«ای سپاه عراق برای چه میجنگید؟ اینک عبیداللهبنعباس، امیر شما، با معاویه دست بیعت داد و این پیشوای شما امام حسن (ع) که با معاویه صلح کرد؛ چون است که شما خود را به کشتن میدهید؟».
بنابراین حال سپاه عراق معلوم است. سپاهی که فرماندهش مرتکب چنان خیانتی عظیم شده است و با این همه، قیس استوار و پولادین نومید نشد و از پاشیدگی جلو گرفت و در نبرد مجددی که اتفاق افتاد موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند. اینبار نیز معاویه به شیوه معمول درصدد فریفتن قیس و شکست دادن حریف از درون خود برآمد. لیکن قیس که طبعاً نقاط امتحان زندگی را در مکتب قرآن شناخته و خود را برای آن آماده کرده بود، فقط یک جمله جواب نوشت. «لاوالله لاتلقانی ابداً الا بینی و بینک الرمح»... «نه بهخدا سوگند هرگز مرا نخواهی دید مگر آنکه میان من و تو نیزه باشد!».
ولی معاویه که گویی شیطان مجسم است، مگر بهسادگی کنار میرود؟ ازاینپس نامههای سراپا تحقیر و تهدید فرستاد و از «عقوبت و شکنجه و کشتن» دم زد! اما هیهات نمیدانست که منطق آزادگان و پویندگان راه حق درست از نقطهیی آغاز میشود که منطق جباران بهانتها میرسد؛ آری منطق جباران در ورای حفظ حیات هیچ افقی ندارد. سیمای قیسبن سعدبن عباده در هالهیی از خلوص، یعنی همان زرهی فرو رفته است که هیچ ناوک شیطانی برآن کارگر نیست. «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین».
اما افسوس که مانندگان قیس در آن روزگار اندک بودند و بسیاری از سرکردگان، مزدوری و خیانت را ترجیح داده بودند. اکنون دور دنیاپرستان و فرصتطلبان بود که چون باد را بهجانب معاویه میدیدند بهخوشخدمتی کوشیدند. دشمن نیز همین را میخواست. مضافاً اینکه معاویه دخترش را با 200هزار درهم، برای هرکس که امام حسن (ع) را بکشد قرار داد. باید یادآوری کرد که مخاطب نامههای معاویه، تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل و از این قبیل بودند.
امام حسن (ع) که از این همه توطئه بیاطلاع نبود، جوشن و زره میپوشید و با محافظ نماز میگزارد. یکبار هم او را ترور کردند که کارگر نیفتاد. مسألهٴ شگفتآوری که در این میان رواج بسیار داشت و قریباً بهعلل آن اشاره خواهیم کرد، رویهکاری وسیعی بود که دامن بسیاری از آنها را که امر جنگ باید به آنها سامان گیرد، فراگرفته بود. بهظاهر آماده و وفادار بودند، اما با اولین ابتلا ماهیت دیگری نشان میدادند و ایمان خود را از دست داده و متزلزل میشدند. بههرحال امام (ع) مصممانه در پی جنگ بود، لذا بار دیگر برای آزمایشی دیگر مدائن را میعادگاه کرد و دعوت بهتشکل و جهاد نمود. در آنجاطی خطبهٴ بلیغی شرایط روز را تشریح نمود و حیلههای دشمن مکاری که خود را پرچمکش دین جلوه میداد یک به یک افشا کرد و خاطرنشان ساخت که: «با کدام پیشوا پس از من میجنگید، با آنکس که کافر و ستمکار است و بهخدا و پیغمبر (ص) هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنیامیه جز از ترس شمشیر، اسلام نیاوردند».
بین راه در «ساباط» نیز امام (ع) همه را گرد آورده و بر آن شد تا افکار مسموم را شستشو دهد و خود و هدفش را بشناساند تا تردیدها برطرف شود و دلها را بهرسالتی که صاحبانشان دارند مطمئن گرداند. همان اطمینانی که معاویه آنرا بازمیستاند. بهویژه تأکید نمود که این جنگی است عادلانه و نه تجاوزکارانه و بهخاطر عنوان و مقام، بلکه نبرد حق و باطل است و افزود: «بهخدا سوگند امید و آرزوی من آن است که بهسپاسگزاری خداوند روز کنم و از هرکس بهنصیحت و موعظت خلق بیشتر بکوشم و در سینهام کینهٴ هیچ مسلمانی نیست... و بدانید که من در کار شما از خودتان بهتر نظر کنم (مصالح شما را بهتر تشخیص میدهم) بنابراین فرمان مرا مخالفت نکنید و راهم را بر نگردانید»....
لیکن امر جنبش در این زمانه بسیار بغرنجتر و نیز نارستر از آن بود که با انوار چنین کلماتی پخته گردد و بارور شود. بهعکس، خوارج که پیوسته اسیر دگماتیسم و قشریگری بودند، برداشتهای دیگری از خطبهٴ امام حسن (ع) کرده و گفتند «این مرد بهخدا کافر شده». عناصر دیگری نیز انتشار دادند که لشکر امام حسن (ع) از معاویه شکست خورده و قیس کشته شده است. در این میان بداندیشان دشمن و عمال او که فرصت مناسبی یافته بودند، بر خیمه امام (ع) حمله برده و آنرا غارت کردند، حتی کسی بهنام عبدالرحمنبن عبدالله، ردای او را از تنش کشیده و برد. شاید اگر فداکاری عدهیی مؤمنین واقعی نبود، معاویه خوب توانسته بود در این لحظات بحرانی، مهمترین سد راه مطامعش را از پیش پای برداشته و مسأله را لوث کند. مگر نه که میگفتند امام (ع) بهدست لشکر خود کشته شد!
با اینحال، امام (ع) راه مدائن پیش گرفت. ولی هنوز از «ساباط» بیرون نرفته بود که مردی بهنام «حراجبن سنان» از کمینگاه جسته و گفت «اللهاکبر... ای حسن پدرت مشرک شد و تو نیز مشرک شدهای»، و با خنجری که در دست داشت به امام (ع) زد... سپس امام (ع) را بر تختی نشانده بهمدائن بردند.
امام حسن در مدائن ضمن خطابهیی تاریخی، گفت: «بهخدا سوگند که ما از جنگ با لشکر شام روی برنتافتیم، لیکن در میدان کارزار و رزم با دشمن میبایست با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم»... و شکوه میکند از آنها که هنوز بر کشتگان صفین و نهروان گریه میکنند. «آنکس که بگرید و بهکار جنگ برنخیزد، شکست خورده را ماند»... و باز هم میخواهد تا اگر بهحیات اخروی دل دادهاند در راه خدا جانبازی کنند.
ملاحظه میگردد که چگونه امام (ع) جانبازی را بههمراه سلامت روان انقلابی میپذیرد. آنکس که نخواهد بیندیشد مختار است که این اصل را عافیتجویانه بخواند. لیکن امروز دانش مبارزه در اوج تکامل خود مبرهن ساخته که این نکتهیی است بس بدیع که بالاترین مسئولیتها را بر دوش فرد انقلابی میگذارد و با نفی سادهگزینی، مبارزه را از صورت حرکات منقطع و گاه چپروانه بیرون کشیده و در سطح جریان منظمی از حرکات حساب شده همهجانبه مطرح میکند...
چه باید کرد؟
پس از حوادث مدائن، دیگر وقت آن است که امام (ع) شیوه جدیدی برگزیند. چرا که فروض و شرایط مسأله تغییر کرده و ادامه نبرد بهشکل قبلی، صرفاً آمال معاویه را جامه عمل میپوشاند. زیرا جنبش در ضعیفترین نقطه است و دشمن در قویترین نقطه و بدیهی است که قبول نبرد وقتی سودی جز برای دشمن ندارد، خیانت است. البته هستند معدودی پاکباز که بهاعتبار «احدیالحسنیین» جان برکف آمدهاند اما:
پیشقراول را بهنبرد قطعی فرستادن، در حالیکه طبقه در مجموعه خودش یعنی توده، یکروش پشتیبانی صریح یا لااقل یکبیطرفی خیرخواهانه که امکان پشتیبانی او را از خصم کاملاً از او بگیرد اتخاذ نکرده است، بالاتر از حماقت است، خیانت است.
به این ترتیب اگر بپذیریم که مبارزه دانشی عینی است و قوانین آن مستقل از ذهن فردی، حاکمیت دارد، پاسخ درست سؤال فوق (چه باید کرد؟) نیز از عینیات جهان بیرونی استنباط میگردد. پاسخی که طبعاً ضروری است و حتمیت دارد. بیجهت نیست که میبینیم امام (ع) در جواب عدهیی که بهصلح او معترضند «تقدیر و قضای الهی» را یادآور میشود که تذکار همان تغییرناپذیری و حتمیت است.
البته آن وقتها اینگونه کلمات و مفاهیم (تقدیر و قضای الهی و...) قرآنی به «معاویات» آلوده نشده و اعتبار انقلابی خود را حفظ کرده بود و لذا نمیتوانست پوشانندهٴ بیکفایتی رهبری باشد.
صلح
اگر حسنبن علی (ع) همان مردی است که ما تا بهحال در خلال این سطور کوتاه شناختیم، بلافاصله باید توضیح داد که بهکار بردن کلمه صلح در موردش بسی کوتهبینانه است. چرا که صلح او درصورتی است که در آرمانها و ایدئولوژیش سازشی کرده و جانب عافیت و رفاه را برگزیده باشد. فرق بسیاری است میان آنکس که سازش میکند و آنکس که ضرورتها را تشخیص میدهد. عدم درک چنین تفاوتی موجب شده است برخی امام حسن (ع) را با همان چشمهایی ببینند که «فتنهگریزان مصلحتپرداز» را نظاره کردهاند. لذا پیوسته باید بهخاطر داشت که بهکاربردن کلمه «صلح» در مورد وی مجازی است.
اگر او صلح کرده بود چرا معاویه تا آخر عمر از وی دست برنداشت و بارها درصدد کشتن وی برآمد؟ چنانکه پس از صلح نیز که یکبار امام (ع) از مدینه بهموصل رفته بود، صوفی کوری که بهسفارش معاویه بسیار بهوی نزدیک شده بود، با عصایی که سنان زهرآلود داشت بر پشت پای حضرت گذاشت و بهقوت تمام فشار داد؛ و چرا عاقبت بهنقل معتبرترین تواریخ، 8سال پس از این صلح نیز توسط زوجهاش جعده، دختر اشعثبن قیس کندی که سردسته خوارج بود، در 46سالگی بهتحریک معاویه مسموم شد؟
آیا بهراستی امام (ع) بر جان خود میترسید و بهواسطه آن صلح، ایمنی یافت؟ و آیا بهکامروایی دشمنان و طعنهٴ جانکاه دوستان دلخوش داشت؟
اینجاست که باید بهیکی از داهیانهترین رهنمودهای یک انقلابی حرفهیی عصر حاضر اشاره نمود که: «سازش نکردن در موقع لزوم، تاکتیک جدی یکطبقه انقلابی نیست، بلکه عمل بچهگانهٴ روشنفکران است».
از اینرو امام (ع) در سخنرانیش پس از صلح تأکید نمود که: «منظورم جز صلاح و بقای شما نبود» و میافزاید: «این آزمایشی است برای شما و امری گذرا و موقت». (فتنه لکم و متاع الی حین).
عهدنامه صلح بسیار جالب است، لیکن متأسفانه در این سطور کوتاه جای تحلیل آن نیست تا بدیهی گردد که این پیمان «پیمان حفظ و ادامه جنبش است نه گذشت و سازش».
بر طبق بعضی شروط، معاویه متعهد میگردد پس از خود ولیعهدی تعیین نکند. «مسلمین را در همهجا ایمن دارد و شیعیان آلعلی (ع) و اهلبیت (علیهمالسلام) را در هیچکجا نترساند و نرنجاند». علی (ع) را سب (لعن) نکند و فرزندان عبد شمس (امویان) را در برابر بنیهاشم تقویت نکند و پیوسته بهپیمان خود وفادار باشد.
بر طبق بعضی دیگر از مواد عهدنامه «امام (ع) حق دارد معاویه را امیرالمؤمنین خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود (و این مبین عدم رسمیت معاویه در نظر امام (ع) است. این مطلب بسیار مهم است) ».
صلح در ربیعالاول سال41 واقع شد و معاویه بهسوی کوفه حرکت کرد و در نخیله، ضمن اولین سخنرانی خود ماهیتش را آشکار کرد:
«من با شما جنگ نکردم تا نماز گزارید و روزه بدارید و حج کنید و زکوه دهید». این کارها را خود خواهید کرد. «بلکه از آنروی با شما جنگیدم که بر شما امیر و فرمانگزار باشم و خداوند مرا فرمانگزار کرد و شما نمیخواستید». بدانید آنچه با امام حسن (ع) شرط کردم در زیر پای من است.
داوری درباره صلح
توطئههای دائمی دشمن از یکسو، عجز دوستان از درک شکل جدید نیز از سوی دیگر موجد اعتراضات بسیاری بهامام (ع) میگردد که در اینمیان میتوان دو جریان اصلی را تشخیص داد:
اول: عناصری که خود تقصیر کرده و صلح را ضروری ساختهاند و اکنون بدینوسیله میخواهند خود را تطهیر و عمل خود را توجیه کنند.
دوم: یاران صدیقی که بهدرجات مختلف در تحلیل صلح مزبور دچار اشکالند.
اما امام (ع) با هر یک با جوانمردانهترین شکیبایی انقلابی و در خور فهمشان سخن میگوید و پیوسته دشنامها و طعنهها را ندیده میگیرد. کسی چه میدانست که در دل او، در پس این شکیبایی پر رنج چه میگذشت. بهراستی زندگی انقلابی چه فراز و نشیبها دارد. فراز و نشیبهایی که فقط برای آنان که اینگونه زندگی میکنند قابل لمس و درک است. لیکن امام (ع) مصمم است که تسلیم فرصتطلبی (اپورتونیسم) ولو «فرصتطلبی صادقانه» نشده و جنبش آینده را فدای منافع آنی روز نکند. این است که یکرشته کار توضیحی در میان معترضان شروع میکند. از جمله در پاسخ «سلیمانبن مهرو» که از جانب نمایندگان کوفه صحبت کرده و با جملهٴ «سلام بر تو ای کسی که دینداران را خوار و بیمقدار کردی»، برامام (ع) وارد شده بود، پس از گرامی داشتن و دعای وی شرح میدهد که در بند دنیا نیست والا از معاویه «حزم» و سطوتش کمتر نیست.
یا در پاسخ سفیانبن اللیل که با جملهٴ «سلام بر تو که مؤمنان را خوار کردی»، بر او وارد شد، میگوید:
«ما اهلبیت چون حق را بدانیم بهآن چنگ زنیم و دست از حق باز نداریم». یا در جواب ابوسعید میگوید... هرگاه من از جانب خداوند امام هستم (شایستگی طبیعی)، روا نیست که صلح و جنگ مرا از طریق عقل بیرون دانید و رأی مرا بهسفاهت منسوب دارید. هر چند که راه حکمت و مصلحت آن بر شما پوشیده باشد».
بهخوبی پیداست هرگاه فهم معترض به «حد» میرسد، امام (ع) بهاجبار بیشتر بر «مصلحت» امر و «شایستگی خود» تکیه میکند. چنانکه کلمه «مصلحت» در ذهن عموم نیز در هالهیی از معتقدات و احساسات بدوی مذهبی فرو رفته و حالت «اسرار» بهخود گرفته. گیرایی فوقالعادهٴ حدیث مطلقاً مجعولی که بر طبق آن، پیامبر (ص) حسن (ع) را در کودکی با خود بهمنبر برده و مردم را بشارت میدهد که او میان دو گروه از مسلمین صلح برقرار خواهد کرد، از همین روست. طبعاً کمبود دانایی بهنوعی تفکر ایدهآلیستی منجر میشود که تغییرات اشیا را ناشی از خارج آنها میپندارد.
چنانکه در این مورد نیز بهجای بررسی محتوای درونی سیاسیـ اجتماعی دوران، عقول و قلوب بدوی به حدیثی یا مصلحتی ازپیش مقرر! قانع مینمود.
در این جریان تنها وقتی به بیتقصیری قشرهای ناآگاه واقف خواهیم شد که ببینیم دانشمندان تا چهحد در تحلیل مسأله بیراهه رفتهاند. از جمله «فیلیپ حتی»، مورخ مشهور و مؤلف «تاریخ عرب»، میگوید (صفحة246) :
«... حسن (ع) که بیشتر در خانه در میان زنان بود تا بر منصب حکومت، همّش صرف اموری غیر از ادارهٴ امپراتوری میشد و چندان وقتی نرفت که خلافت را بهرقیب نیرومند خود واگذاشت و بهمدینه بازگشت تا در آنجابهآرامی و آسودگی سرکند. معاویه تعهد کرده بود که مال فراوانی یکجا و نیز مقرری معتبری که حسن (ع) مبلغ آنرا شخصاً تهیه کرده بود، بپردازد».
یا «جرجی زیدان» در «تاریخ تمدن اسلامی» مینویسد:
«امام حسن (ع) که از نیرومندی معاویه اطلاع داشت، برای جلوگیری از خونریزی با معاویه صلح کرد و خلافت را بهاو واگذار کرد»....
معلوم نیست که آیا نویسنده توجه داشته است که با این استدلال، تلویحاً همهٴ مدافعان راستین نوع انسانی را محکوم میکند یا نه؟ «بیشک سطحیبینی» مانع از چنین توجهی است.
همچنین «ویلدورانت» در «تاریخ تمدن» (جلد 4، صفحه 64) جریان را بهاین سادگی برگزار میکند:
«معاویه بهکوفه هجوم برد و حسن (ع) تسلیم شد و معاویه مستمری برای او معین کرد. آنگاه حسن (ع) که بهمکه رفت، چندینبار ازدواج کرد و در 45سالگی وفات یافت... بهگفته بعضیها معاویه او را مسموم کرد و بهگفته بعضی دیگر یکی از زنانش از روی حسادت بهوی زهر خورانید»...
«فیلیپ حتی» مجدداً ضمن جملهٴ محبتآمیزی، ولو ناآگاهانه، هم امام حسن (ع) و هم مفهوم «وارستگی» را تحریف میکند و مینویسد (تاریخ عرب، ترجمه سعیدی، صفحه63) :
«لیکن امام حسن (ع) مردی وارسته بود و سر نزاع و مجادله نداشت و بههمین جهت بهطیب خاطر از حق خلافت خود صرفنظر کرد»....
و آنگاه تعجب فراوان آنجاست که میبینیم دکتر «طهحسین» نیز، که او را نسبت بهدیگران و تا اندازه زیادی عمیقتر از دیگران یافتهایم، خالی از نقایصی نیست. او میگوید:
«... حسن (ع) این را خوش نداشت که بهغربت رود و خود را در معرض نیستی قرار دهد»... و نیز «... حسن (ع) آنگاه که فتنه برخاست آنرا ناخوش میداشت»...، یا «باز نشستن حسن (ع) از جنگ آن نبود که وی از آن بیم و هراس داشت. بلکه از آن بود که خونریزی را خوش نداشت و بهیاران خود امیدوار نبود».
بهراستی هم زمان زیادی لازم بوده است تا در اوج تکامل دانش مبارزه، انقلابی جسوری اعلام دارد:
«... هر نسل میبایست از میان تاریکی و روشنی رسالت خویش را کشف کند، آنرا بهانجام برساند یا بدان خیانت ورزد». در کشورهای از توسعه مانده، نسلهای گذشته در آن واحد هم در برابر کار فرسایندهیی که بهوسیلهٴ استعمار تعقیب میشد، مقاومت کردهاند و هم مبارزات کنونی را بهقوام آوردهاند. اکنون ما که در قلب پیکار قرار گرفتهایم بایسته است عادت ناچیز شمردن عمل اجدادمان را به دور افکنیم و تظاهر بهفهم نکردن، سکوت یا مطاوعت ایشان را ترک کنیم.
اسلاف ما با سلاحهایی که در آن هنگام در اختیار داشتهاند، آنطور که توانستهاند جنگیدهاند، اما اگر آثاری از مبارزهشان بر صحنهٴ ریگزار بینالمللی پیدا نیست باید علتش را بیشتر در وضع بینالمللی که از اساس متفاوت با وضع کنونی بوده است جستجو کرد، تا در فقدان شجاعت و قهرمانی. برای آنکه امروز با چنین یقین و اعتماد بهپیروزی بتوانیم در برابر دشمن قد علم کنیم، لازم بوده است بیش از یک تن استعمارزده، جملهٴ «این وضع دیگر نمیتواند دوام یابد» را ادا کند. بایسته بوده است بیشاز یکقبیله یاغی شود. لازم بوده است بیشاز یک شورش دهقانی قلع و قمع و نیز بیش از یک تظاهرات سرکوب شود.
قریب چهارده قرن پیش از این بیان نیز « انقلابی یکتاپرستی که با یاران بس اندکش متهورانه طومار تاریخ ضدتکاملی زمانش را از هم درید، در موردی چنین گفت: «برادرم داناترین مردم بهخدا و رسول (ص) و آشناترین خلق بهکتاب خدا بود»... روشن است که این دانایی و آشنایی «درکی دینامیک و تعقلی» است. مضافاً اینکه از او هیچ نشانهٴ صحیحی که مخالفتش را با موضعگیری برادرش امام حسن (ع) برساند در دست نیست.
از نو
بدیهی است که هیچ جهشی بدون مقدماتش واقع نمیشود و لذا باید که بهکار «آمادگی» پرداخت. همان «آمادگی» از دست رفته پیشین که بدون آن اقدام بهعمل در سطح رهبری هرگز عاقلانه نیست. بهراستی چگونه امکان دارد قبل از امام، «ماههای طولانی حاملگی»، نوزاد سالمی بهدنیا بیاید؟ البته در سطح فردی هر عملی قابل توجیه است، اما یک رهبری مسئول هرگز بهاستناد «احدی الحسنیین» بهچپروی مجاز نیست. رعایت نکردن این نکته، ضرورتاً امر جنبش را مدتها در بنبست خواهد نشاند. چرا که «روح یکملت مثل یکماشین نیست که با پیستون بهراه انداخته شود».
سطور زیر که مختصری از سخنان افشاگرانهٴ حسنبن علی (ع) قبل از صلح است، بهخوبی میرساند که وی بهمسئولیت خود و موضوع آن کاملاً واقف بوده است:
«مرا آن توانایی هست که خداوند عزوجل را تنها بپرستم. لیکن میبینم فرزندان شما را که بر در سرای فرزندان معاویه ایستادهاند و آب و نان از ایشان میخواهند. همان آب و نانی که خداوند برایشان مقرر فرموده و خاص ایشان است و ایشان ندهند».
... و چنین است که در پاسخ «سلیمانبنصرد» میگوید: «از خداوند میخواهم که بهراه رشد ما را عزیمت بخشد و مرا بر کار منظور اعانت فرماید» و بهاین ترتیب دست بهکار میشود تا قدر (اندازهها) و قضا (حتمیت) جدیدی ایجاد کند. از آنجا که برحسب شرایط روز این «آمادگی» مخفیانه تدارک میشده اطلاعی از چند و چون آن نداریم. لذا بهاشارهیی از کتاب «الفتنةالکبری» قناعت میکنیم:
«... و گفت (حضرت حسن (ع) در جواب معترضان) که این کار همیشگی نخواهد بود. بهاینترتیب حسن (ع) آنان را چشم بهراه جنگ در وقت مناسب نگهداشت و آنان را بهصلح و سلم موقتی فرمان داد که بیاسایند و نیک آماده باشند... بهعقیدهٴ من همانروز که حسن (ع) این نمایندگان مردم کوفه را نزد خود پذیرفت و آن سخنان میان ایشان رفت و حسن (ع) نقشهٴ کار ایشان را ریخت، روزی است که حزب سیاسی منظم شیعیان علی (ع) و فرزندانش ریخته شد... بزرگان کوفه که بهشهر خود بازگشتند، مردم را از سازمان جدید و نقشهیی که ریخته شده آگاه ساختند و آنان را برای سلم موقت و جنگی که هنگام دست بهکار شدن آن را امام مقیم در یثرب خواهد گفت آماده کردند. کار حزب شیعه به این شکل پیش میرفت و چون افراد آن بهیکدیگر میرسیدند نقشهها را یادآوری میکردند و آنچه از معاویه و کارگزارانش در تخطی از حق دادگری میدیدند بهخاطر میسپردند و چشم بهراه آن بودند تا امامشان فرمان دهد و بهپا خیزد و خروج کند»....
سلطنت
حکومت معاویه دوران جدیدی را در تاریخ اسلام میگشاید و آن تغییر خلافت بهپادشاهی و سلطنت است. سلطنتی که مشخصهٴ آن اختناق و وحشت و کامجویی مشتی اراذل سفله است و طبق معمول در اینگونه نظامها، همهٴ حقایق و مقدسات در زیر انبوهی از دروغ و تهمت مدفون میشوند. در این دوران طبعاً نوک تیز همهٴ افترائات نفرتبار متوجه دودمان انقلاب است که بههیچ رو نظم حاضر را تأیید نمیکند. این است که سب و لعن علی (ع) و همرزمانش آرم مخصوص این دستگاه میگردد.
راجع به حکومت معاویه، مطالب بسیار است. لیکن بهاشارهٴ کوتاه از «تاریخ تمدن» ویلدورانت اکتفا میکنیم (صفحة65، جلد چهارم) :
«... وی نیز، مانند غالب غاصبان قدرت، میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراتوران رومشرقی که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردی از دوران کورش تا روزگار ما دوام یافته و ظاهراً این روش برای فرمانروایی اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایهٴ رفاه عمومی شده و نزاع قبایل را برانداخته و دولت عرب را، که از جیحون تا نیل بسط داشت، تقویت و بهوحدت رسانیده است»....
این معانی بهقدری روشن است که نیازی بههیچگونه توضیح ندارد و در همین نظام است که حسنبن علی (ع) «مستمریبگیر»، «زنباز» «خواستار راحتی و رفاه» وغیره معرفی میشود!
بیتردید هر انقلابی در مبارزه طولانی سراسر زندگیش با ناهمواریهای بسیار مواجه شده و رنج برده است، اما در این میان معدودند آنهایی که مانند حسنبنعلی (ع) در ابهت و کبریایی هدفی آنچنان والا، خالصانه فرورفته و به اینحد ناهمواری و رنج را تحمل کرده باشد.
در پایان این فصل بهیاد جملهٴ یکی از انقلابیون معاصر میافتیم که میگوید:
«من معتقدم برای ما چه یکفرد، یکحزب، یکارتش یا یکآموزشگاه انقلابی، چندان زیبنده نباشد اگر مورد حمله دشمن قرار نگیریم. زیرا در آنصورت حتماً چنین مفهوم خواهد شد که ما تا بهسطح دشمن تنزل یافتهایم. این امر خوبی است که اگر ما مورد حمله دشمن قرار گیریم، زیرا آنوقت معلوم میشود که ما بین خود و دشمن خط فاصل روشنی کشیدهایم. باز بهتر خواهد شد اگر دشمن به ما وحشیانه حملهور گردد، بدون اینکه حتی کوچکترین نقطهٴ مثبتی برای ما قائل شود، ما را بهتیرهترین رنگها بیالاید، زیرا این نشان میدهد که ما نهتنها خط فاصل روشنی بین خود و دشمن کشیدهایم، بلکه در کارمان هم بهموفقیتهای بزرگی دست یافتهایم».
ادامه دارد...