ما در زمستانی سرد متولد شدیم...
در هنگامه کولاکی سخت و سهمگین
آنجا که سوز سرما، رستنیها را مسخ کرده بود
و زمین جرأت فکر کردن به خاطره بهار را هم نداشت
ما در زمستانی سیاه زاده شدیم
آنجا که خاک، از جسارت رویش خالی بود
و درختان به خشکی و بیبرگی خو کرده بودند
ما در روزگار چشمههای بیجوشش و جویبارهای مرده زاده شدیم
در بوران ناامیدی
در کوران بیپناهی
آری... ما متولد شدیم و میلادمان چون برافروختن یکی شعله بود در سرمایی استخوانسوز
شعلهای که امید را تداعی میکرد و الهامبخش بود و شورآفرین
شعلهای که خود به تنهایی به جنگ زمستان رفت
و هیچکس نمیدانست که این آتش، توان آتشفشانهایی بس عظیم را با خود دارد
از آن پس... بادهای طاعونی وزیدند و رگبارهای شقاوت باریدند
شعله اما خاموششدنی نبود
شعله ماند... شعله تابید.. شعله جنگید و درخشید
زمستان بر زمینیان شکست
چشمهها جوشیدند و جویبارها همصدا شدند
زمین بهار را به فریادی رسا طلب کرد
و شهامت رویش چون مرامی شایسته ترویج شد
شعله در شعله فزون گشت و نور و حرارت بر سلطهی سرما غلبه یافت
دروازههای طبیعت گشوده شد
و خاک، نفس کشید
آری ما در زمستان متولد شدیم... و اینک سالروز میلادمان
خود نشانهای است که حتمیت میلاد بهار را نوید میدهد.