در رگان متورم زمین
عفونت لحظهها را میشناسم
که در گذرگاه حیات
عفونت لحظهها را میشناسم
که در گذرگاه حیات
زیستن
حادثه ایست عظیم.
زخمی که نیاسود
زخمی که نیاسود
ما را
در خویشتن تکثیر خواهد کرد
حقیقت نخواهد مرد
فردا آغاز دیگریست.
ایستادهام
بر قامت غرور خود
با تپش نگاهمان
در تلاقی دشنه و ماه
آه!
آه!
بر صخرههای خوفانگیز بیستاره
کس ندانست
ما با کدامین سرود
تا قلب سایهها تاختیم
و ثقل صبح را
در چشمان مرمرین یادها
به ودیعه نهادیم.
هنوز
از پشت پلک غزلهای تو
زندانیان شهر ترانه میخوانند
و صدایت
بر فراز شهرها
چراغ محبتیست رخشنده
در گریههای شبانة باد.
ما تنها نیستیم
ما تنها نیستم
«پرنده و کودک و سنگ و دشت»*
با ماست
و جاودانهترین سرود ها
با آسمانی
که دورها را
و فاصلهها را
در تو
در تو
به تو
نزدیک میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ م. صبح
* پل الوآر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ م. صبح
* پل الوآر