دوستان! بخش اول این داستان دنبالهدار را خواندهاید که موضوع آن وقایع دههی پنجاه تا آستانهی انقلاب 57 است که از خلال لحظات زندگی یک جوان دانشجو در آن سالها بیان میشود. در این روایت، آرزوها، سطح فکر، علائق، مشغولیات، و میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی و انگیزهی یک جوان دانشجو که پا به میدان مبارزات دانشجویی میگذارد به تصویری شاعرانه کشیده میشود. این مجموعه بخش بخش در پنجره درج خواهد شد. بخش دوم این مجموعه پیش روی شماست.
م. شوق
(6)
کنکور و صندلی و سؤال و چهار تیک
فهرست نام و صفحهی کیهان و حرف قاف
این نام شخص توست! قبولی تو! شاد شو!
کنکور و صندلی و سؤال و چهار تیک
فهرست نام و صفحهی کیهان و حرف قاف
این نام شخص توست! قبولی تو! شاد شو!
قلبش ازین خبر همه فریاد میشود
دنیای درس و دانش و گاه بلوغ و فکر
این برگهای سبز درختان چه تازهاند
این آسمان روشن تهران چه آبی است
او بیخبر که حاکم این مملکت کی است؟
(7)
دانشکده، امید به آینده، افتخار
روپوش دکتری، پز تحصیلکردگی
تشریح مرده، سالن آمفیتئاتر و علم
شب، چارراه پهلوی و فیلم سینما
شیرینترین زمانهی تو در دهان توست
شیرینترین چشیدن تحسین دیگران
هر ثانیه چه شوق نوی در نگاه توست
هر دم تب شنیدن یک چیز سبک نو
داداش و آتلیهی «رامبراند» و ژست
آبستره و طرح مدرن «خودت بفهم»
صبحانه کیک در تریا، چای و مالبورو
تو جزو قشر روشن این مملکت شدی!
رفتی از آنچه تا بهحال که بودی کمی جلو
(8)
هیچ از خودش نمیکند این ذهن یک سوال
این روز بیست و چارم اسفند، سال چند؟
افتاده صاف در وسط قلب این وطن
این کیست با مجسمهاش روی اسب سنگ؟
عنوان پرتلألؤ دانشجو، از تو شد
فعلا که چیزهای دگر رنگ باخته
یک افتخار خانواده و مامان که: «بچهام،
دکتر شدهست و کسی شد برای خود»
خوش باش. رنگ همه چیز تازه است
و تو جوان و قلب جوانت پر آرزوست
و در پیاده رو، نئون و عطر ساندویچ
آهنگهای شاد آغاسی و هایده
در شور و در صدای مهستی دمی بایست
«بعد از تو هم به بستر غم میتوان گریست»
و خط واحد اتوبوسها به صف شده
و هیچ، فکر زندگیای که تلف شده
و فیلم وحدت و گلدنسیتی و شهر
(9)
شهر دوقسمتی تن خود را نموده پهن
گود جنوب شهر و شمال نو و مدرن
کم کم کنار رفتن رؤیا ز پیش چشم
برفک به روی صفحهی رنگین آرزوست
کم کم کنار رفتن پرده ز چشمهات
کم کم نمای جامعه را آنچنان که هست...
مثل ترکترک شدن خوابهای خوب
از این شمال شیک، وزاین فقر در جنوب
و رنگ ابر، گاه شود مثل رنگ دود
خاکستری شد آنچه که آبی و شاد بود
گویی که کاخ شیشهای آرزو شکست... ...
(10)
یک روز از این همه تصویر خوب و شیک
مه میرود کنار و به تصویرهای شهر،
هر چیز محو و مات که شفاف میشود
دنیای درس و دانش و گاه بلوغ و فکر
این برگهای سبز درختان چه تازهاند
این آسمان روشن تهران چه آبی است
او بیخبر که حاکم این مملکت کی است؟
(7)
دانشکده، امید به آینده، افتخار
روپوش دکتری، پز تحصیلکردگی
تشریح مرده، سالن آمفیتئاتر و علم
شب، چارراه پهلوی و فیلم سینما
شیرینترین زمانهی تو در دهان توست
شیرینترین چشیدن تحسین دیگران
هر ثانیه چه شوق نوی در نگاه توست
هر دم تب شنیدن یک چیز سبک نو
داداش و آتلیهی «رامبراند» و ژست
آبستره و طرح مدرن «خودت بفهم»
صبحانه کیک در تریا، چای و مالبورو
تو جزو قشر روشن این مملکت شدی!
رفتی از آنچه تا بهحال که بودی کمی جلو
(8)
هیچ از خودش نمیکند این ذهن یک سوال
این روز بیست و چارم اسفند، سال چند؟
افتاده صاف در وسط قلب این وطن
این کیست با مجسمهاش روی اسب سنگ؟
عنوان پرتلألؤ دانشجو، از تو شد
فعلا که چیزهای دگر رنگ باخته
یک افتخار خانواده و مامان که: «بچهام،
دکتر شدهست و کسی شد برای خود»
خوش باش. رنگ همه چیز تازه است
و تو جوان و قلب جوانت پر آرزوست
و در پیاده رو، نئون و عطر ساندویچ
آهنگهای شاد آغاسی و هایده
در شور و در صدای مهستی دمی بایست
«بعد از تو هم به بستر غم میتوان گریست»
و خط واحد اتوبوسها به صف شده
و هیچ، فکر زندگیای که تلف شده
و فیلم وحدت و گلدنسیتی و شهر
(9)
شهر دوقسمتی تن خود را نموده پهن
گود جنوب شهر و شمال نو و مدرن
کم کم کنار رفتن رؤیا ز پیش چشم
برفک به روی صفحهی رنگین آرزوست
کم کم کنار رفتن پرده ز چشمهات
کم کم نمای جامعه را آنچنان که هست...
مثل ترکترک شدن خوابهای خوب
از این شمال شیک، وزاین فقر در جنوب
و رنگ ابر، گاه شود مثل رنگ دود
خاکستری شد آنچه که آبی و شاد بود
گویی که کاخ شیشهای آرزو شکست... ...
(10)
یک روز از این همه تصویر خوب و شیک
مه میرود کنار و به تصویرهای شهر،
هر چیز محو و مات که شفاف میشود
کم کم ارس، شریعتی و بحث اتحاد
کم کم کتابخوانی و روشن شدن ز فکر
اسلام آنچه که آخوند گفته نیست
یا آنچه را ز خانه بابا گرفته ای...
یک درک نو، مقابل مارکسیسم، و ایسم ها
یک حس نو درون صدای شریعتی
یک فهم لابلای کتابهای ضاله
اسلام یک چریک که پیکار میکند
در تو، ولی همهاش قاطی و شلوغ
کم کم خروش و آذر و فریاد و خشم و داد
کم کم شکستن همهی شیشهها و سنگ
کم کم کتاب ضاله، درنگ و تب و خطر
کم کم خبر ز شور، «گوارا» و «کاسترو»
اینکه رئیس کشور ماها شهنشه است
«ایران پدر»، «خدایگان»، و هیبت ساواک
کم کم برو به گود جنوب و جوادیه
تا شهرک «جوادیه بر پل بنا شود»
خسرو و دادگاه و گلی سرخ، دیدی اش؟
«مهدی» چریک شهری و قصر و خرابکار
...
اما تو، عشق دکتری و دانش و مطب
اما تو، شوق جادهی رؤیای زندگی
شمشادها و سر در دانشکده، کتاب
شعر فروغ و پپسی و فردین و فیلم گاو... ... .
کم کم کتابخوانی و روشن شدن ز فکر
اسلام آنچه که آخوند گفته نیست
یا آنچه را ز خانه بابا گرفته ای...
یک درک نو، مقابل مارکسیسم، و ایسم ها
یک حس نو درون صدای شریعتی
یک فهم لابلای کتابهای ضاله
اسلام یک چریک که پیکار میکند
در تو، ولی همهاش قاطی و شلوغ
کم کم خروش و آذر و فریاد و خشم و داد
کم کم شکستن همهی شیشهها و سنگ
کم کم کتاب ضاله، درنگ و تب و خطر
کم کم خبر ز شور، «گوارا» و «کاسترو»
اینکه رئیس کشور ماها شهنشه است
«ایران پدر»، «خدایگان»، و هیبت ساواک
کم کم برو به گود جنوب و جوادیه
تا شهرک «جوادیه بر پل بنا شود»
خسرو و دادگاه و گلی سرخ، دیدی اش؟
«مهدی» چریک شهری و قصر و خرابکار
...
اما تو، عشق دکتری و دانش و مطب
اما تو، شوق جادهی رؤیای زندگی
شمشادها و سر در دانشکده، کتاب
شعر فروغ و پپسی و فردین و فیلم گاو... ... .
*******************ادامه در بخش سوم**************.