از پنجره، این روزها باید به همهی مادران راه «آزادی» سلام کنیم.
به احترام مادران همهٴ شهیدان آزادی، به احترام همهی مبارزان و مجاهدان و رزمندگان خلق و خطاب به مادران شهیدان، این سروده را از پابلو نرودا دوباره بخوانیم:
«سرودی برای مادران رزمندگان مقتول»
آنان نمردهاند! در میانه باروتند. / ایستاده، چون فتیلههای مشعل./
سایههای نابشان فراگرد آمده است/ در چمنزاران مسرنگ / چون پردهای از باد مسلح/
چون قلب نامریی بهشت. /مادران! آنان در گندم ایستادهاند
بلندبالا، چون ژرفای نیمروز/ چیره بردشتهای فراخ/ آنان ضربه ناقوسی سیاهضرباند/
که در فراسوی کالبدهای پولاد کشته/ صلای پیروزی سر میدهد/
... .. آنان تنها ریشههایی در زیر سنگهای خونآلوده نیستند/ نه تنها استخوانهایشان/ به یقین خاک را شخم خواهد زد/ بل دهانشان، هنوز باروت را میجوند، و چون اقیانوسی از پولاد یورش میبرند/ و هنوز مشتهای ناستودهشان/ مرگ را انکار میکند/ چرا که از اینهمه کالبد/ حیاتی نامریی برخواهد خواست.
مادران!... .. با شمشیری سرشار از امیدهای زمینی/ جامههای سوگواری را/ به یک سو نهید! / اشکهاتان را به هم آمیزید تا فلزینشان کنید/ آنجا روز و شب مشت خواهیم کوبید/
تا دروازههای نفرت فرو ریزد! / اندوهتان را از یاد نمیبرم/ فرزندانتان را میشناسم/ و اگر از مرگشان بهخود میبالم/ از زندگیشان، نیز/ ... ... ..
مادران! بیش از خشم، بیش از تحقیر، بیش از مویه/ به قلب روز نابی بنگرید/ کهزاده میشود/ و بدانید که مردگانتان از ژرفای خاک لبخند میزنند/ و مشتهاشان را برفراز گندم بلند میکنند.
به احترام مادران همهٴ شهیدان آزادی، به احترام همهی مبارزان و مجاهدان و رزمندگان خلق و خطاب به مادران شهیدان، این سروده را از پابلو نرودا دوباره بخوانیم:
«سرودی برای مادران رزمندگان مقتول»
آنان نمردهاند! در میانه باروتند. / ایستاده، چون فتیلههای مشعل./
سایههای نابشان فراگرد آمده است/ در چمنزاران مسرنگ / چون پردهای از باد مسلح/
چون قلب نامریی بهشت. /مادران! آنان در گندم ایستادهاند
بلندبالا، چون ژرفای نیمروز/ چیره بردشتهای فراخ/ آنان ضربه ناقوسی سیاهضرباند/
که در فراسوی کالبدهای پولاد کشته/ صلای پیروزی سر میدهد/
... .. آنان تنها ریشههایی در زیر سنگهای خونآلوده نیستند/ نه تنها استخوانهایشان/ به یقین خاک را شخم خواهد زد/ بل دهانشان، هنوز باروت را میجوند، و چون اقیانوسی از پولاد یورش میبرند/ و هنوز مشتهای ناستودهشان/ مرگ را انکار میکند/ چرا که از اینهمه کالبد/ حیاتی نامریی برخواهد خواست.
مادران!... .. با شمشیری سرشار از امیدهای زمینی/ جامههای سوگواری را/ به یک سو نهید! / اشکهاتان را به هم آمیزید تا فلزینشان کنید/ آنجا روز و شب مشت خواهیم کوبید/
تا دروازههای نفرت فرو ریزد! / اندوهتان را از یاد نمیبرم/ فرزندانتان را میشناسم/ و اگر از مرگشان بهخود میبالم/ از زندگیشان، نیز/ ... ... ..
مادران! بیش از خشم، بیش از تحقیر، بیش از مویه/ به قلب روز نابی بنگرید/ کهزاده میشود/ و بدانید که مردگانتان از ژرفای خاک لبخند میزنند/ و مشتهاشان را برفراز گندم بلند میکنند.