لیبرتی در آتش و خون به آزمایشی دیگر ایستاد. عقربهٴ زمان در صفحه دهها و صدها ساعت رومیزی و دیواری که در هر گوشه پرتاب شده، روی ۷.۴۲ متوقف شده است. اما لیبرتی هرگز قصد توقف ندارد. با تعظیم در برابر 24 شهید سرفراز و قهرمان و دهها مجاهد مجروح و خون چکان در مهیبترین تهاجم موشکی ددمنشان. تهاجمی با آتش سنگین، متراکم و متمرکز، علیه مجاهدان محصور، بیدفاع و بیسلاح مستقر در بنگالهای بدون هیچگونه پوشش حفاظتی. جرمشان این است که از همه چیزشان برای آزادی خلق و میهن گذشتهاند. و حالا به این جرم یا باید کشته شوند و یا تسلیم خلیفهٴ ارتجاع! هیهات…
لحظاتی پس از تهاجم، آنچه باقی ماند، خون بود و آتش و دود، گودالهای عمیق، زمینهای سوخته و ویرانی عظیم، صحنه را خانم مریم رجوی اینگونه ترسیم کرد:
«سونامی انهدام و نابودی و حریق بود و گویی جنایت و تبهکاری خمینی و خامنهای در تمام مدت حکومتشان را در ده دقیقه فشرده کرده بود». ولی یک چیز باقی ماند؛ همان چیزی که همواره فاتح نهایی این صحنههاست: ارادهٴ ایستادگی؛ منبعث از ایمان و آرمان آزادی. و این همان چیزی است که حتی شهروندان عادی ایرانی، در پیوندشان با مجاهدین و مقاومت، از آن، چنین الهام میگیرند: «کرمانشاه: بابت شهادت آن عزیزان تسلیت میگم. خدا قرین رحمتشان کند. اما ما هم از شما روحیه گرفتیم… امروز وقتی مطلع شدم بیدرنگ به جای اینکه اول ناراحت بشم با خودم گفتم.’عیب نداره دوباره میسازنش ’ !… اینه نتیجه عمل و صبر شما که حتی منی که از بیرون دارم به قضیه نگاه میکنم از بس که امید و ایمان و مجاهدت شما رو دیدم بدون هیچ فکری در ابعاد سختی کار، در ناخودآگاهم این اندیشه و احساس متبلور شده که ’مشکلی نیست درستش میکنن’. …»
یک نمونهٴ دیگر بازاریان بوشهراند که نوشتند «… درود بر تو که از همه رنگهای دنیایی بگسستی… بدون آن که لحظهای تردید کنی، ستارهای شدی و در آسمان درخشیدی و راهنمایی برای شبگردان گم کرده راه، با خون پاکت زیباییها آفریدی… شیطان با همه مکر و حیله و نفوذش در برابر تو زانو میزند. میدانم که راهت ادامه دارد و میدانم که شما زندهاید. … تصویر شما بر لوح دلها حک میشود و مایه دلگرمی مجاهدانی است که بهخاطر آزادی ملت سالهاست که رنج غربت را تحمل میکنند…».
در این چند روز انعکاسات بسیاری را دیده و شنیدهام، به استثنای آل خمینی و خامنهای و پاسداران سیاسی آنها، در واکنش بیشمار ایرانیان، از هر گروه و دسته و تمایل، هر که این خبر را شنیده؛ از دل زندانها تا سراسر کشور و خارج کشور، و حتی جریانهایی که حامی و هوادار مقاومت نبوده و مواضع متفاوت و حتی مخالف دارند، واکنش یک چیز بیشتر نیست: برانگیختگی گسترده و یک احساس مشترک انسانی در قبال این جنایت فجیع، احساس درد و همدردی با مجاهدان بیدفاع لیبرتی و نفرت و خشم و انزجار نسبت به مرتکب این جنایت ضدبشری؛ که هیچکس تردیدی ندارد جز رژیم آخوندی نیست.
علاوه بر این، موضعگیریهای گسترده در سطح بینالمللی، از جمله توسط معتبرترین سازمانهای مدافع حقوقبشر، پارلمانترها، دولتمردان و شخصیتهای برجسته سیاسی و اجتماعی و شماری از دولتها نیز بر فضیحت و محکومیت این جنایت بهغایت زبونانه و ضدبشری گواهی میدهند.
این اجماع بینالمللی، در کنار اجماع ایرانیان در محکومیت این جنایت ضدبشری، بازتاب شکست رژیم زهرخوردهٴ آخوندی در تهاجم وحشیانهاش با موشکهای تقویت شدهیی است که با هدف قتلعام مجاهدین، بهطور دقیق طراحی، و پس از تمرینها و مانورهای لازم، با بهرهگیری از همکاری عواملش در دوایر حکومتی عراق، بهویژه ارگانهای نظامی و امنیتی و شبهنظامیان تحتامر نیروی تروریستی قدس، به اجرا درآورده بود... ..
اما این تهاجم بسیار سنگین و فشرده موشکی و ضربه بسیار بزرگی که قرار بود سازمان را منهدم یا حداقل کمرشکن کند، به یمن هوشیاری و سرعت عمل، ایمان خللناپذیر و ارادهٴ رزمنده مجاهدین، نه تنها به هدف خود نرسید، بلکه به نمونهٴ دیگری از پایداری و تسلیم ناپذیری و آداپتاسیون رزمنده و خلاق توسط مجاهدین محصور و بیدفاع و بیسلاح، تبدیل شد.
در جریان این پایداری حماسی و قهرمانانه 24تن از قهرمانان مجاهد، مظلومانه و سرفرازانه بهشهادت رسیدند و خونشان وجدانهای انسانی را در چهار گوشهٴ جهان، به حمایت و همبستگی با مجاهدین و علیه دشمن ضدبشری و عواملش برانگیخت.
بی جهت نیست که مأموران پشت جبهه و پادوها و پاسداران سیاسی خارجه نشین رژیم، درمانده و حیرتزده در برابر تلألؤ پایداری و تسلیم ناپذیری این نسل، بیش از پیش در جبهه و در منطق جلاد فرو غلتیدند تا همنوا و همزبان با دشمن، گلوی قربانی را بهعنوان مجرم اصلی بفشارند: کشتار که کار جلادان حاکم و اقتضای طبیعت آنهاست و امر جدید و غیرمنتظرهیی نیست؛ یعنی که پس «حق» آنهاست؛ ولو لفظا محکومشان کنیم!
همچنانکه این بار حتی مأموران گمنام و بدنام گشتاپوی آخوندی با محکومیت این جنایت، و با تصریح بر نقش آخوندها در آن، رهبر مقاومت را عامل و مجرم اصلی معرفی میکنند و صد البته که برای قربانیان اشک تمساح هم میریزند. اما جرم اصلی مال کسانی است که در برابر این «اقتضای طبیعت» و در قدم بعد، این «حق مسلم» آخوندها، تسلیم نمیشوند و خواسته آنها را اجابت نمیکنند و دست از مبارزه با این فاشیسم دینی بر نمیدارند.
شلیک پاسداران سیاسی بر زخمهای لیبرتی
همچنانکه فوقا اشاره شد، در نقطهٴ مقابل این جبهه و رستاخیز همبستگی، و در جبهه دشمن ضدبشری، تعدادی مأمور پشت جبهه و پادوی سیاسی قرار دارند که هر عنصر بیطرفی میتواند مواضع آنها را ببیند و قضاوت کند. منظور، همان یکان موشکی پاسداران سیاسی برای شلیک بر زخمهای موشکباران نظامی است که همچون کفتار، بلافاصله برای دریدن حاضر میشوند. پرسنل این یکان، همان عوامل و مزدوران اطلاعات آخوندی و سایتهای شناخته شدهشان هستند. همانها که ابتدا با آوردن خانوادهٴ وزارتی و انجمن نجاستی، زمینهسازیهای کشتار را کردند و مجاهدان لیبرتی بارها و بارها هشدار دادند که آوردن آنها به لیبرتی جز مقدمه یک حمام خون دیگر نیست. سپس هنوز خونهای جاری از موشکباران خشک نشده، آنها بخش مکمل جنایت را، همانگونه که خانم رجوی اشاره نمودند، شروع کردند: «رژیم ولایتفقیه بخش نظامی حمله را برعهده دارد و موشکها را شلیک میکند و سرانگشتانش در خارج ایران، بخش سیاسی حمله را برعهده دارند و هموزن همان حمله موشکی، افترا و هتاکی را به بالاترین حد میرسانند».
اکنون جنایت اول صورت گرفته و نوبت به جنایت مکمل توسط یکان موشکهای سیاسی رسیده است. البته که این تقسیم کار هم چیز جدیدی نیست و همواره بخش جداییناپذیر و مکمل شکنجه و اعدام مجاهدین و سرکوب رزمندگان آزادی بوده و هست. و آنقدر در طبیعت و تاریخ هم تکرار شده که به انواع ضربالمثل تبدیل شده است. آخر میگویند «میراث خرس به کفتار میرسه». و حالا طبق معمول، پاسداران سیاسی در میانهٴ آتش و خون، بر سر اجساد و خونهای ریخته شده حاضر شده و قربانی را بهجای دژخیم، شلاقکش میکنند. با این تفاوت که این بار فضیحت، آنقدر عیان است که دیگر نیاز به رد گم کنی با فرمول 20-80 یعنی 80 علیه رژیم و 20 علیه مجاهدین هم ندارند و 100 را یکجا علیه خود مجاهدین نثار میکنند. کافی است نگاهی به سایتهای آنها بکنید و بیش از همیشه کر هماهنگ را که نیاز به هیچ تحلیل و تفسیری ندارد، ببینید. مضمون همهٴ آنها یک چیز بیشتر نیست؛ متهم کردن قربانی به جای دژخیم؛ و خلاصه اثبات همان گفته امام دجالشان که بله: اینها خودشان خودشان را شکنجه میکنند و خودشان خودشان را میکشند…
وکیل دعاوی شیطان
واقعیت این است که حتی یزید هم با همهٴ سفاکی و قدر قدرتیاش نیاز به «جاده صاف کن ها» و امثال شریح قاضیها داشت تا توجیه شرعی و سیاسی جنایتش را فراهم کنند. و حالا ببینیم این به ظاهر سوگنامه محمدرضا روحانی چه هدفی را دنبال میکند؟ او با اندوه و دریغ و درد آغاز میکند و با لودگی خاص اصرار دارد که خودش را دلسوز اشرفیان نشان دهد ولی سراسر آنچه هست به مصداق همان سروده شاعر شاعران «سور عزای ما را به سفره نشسته است».
او با آه و ناله دروغین مصداق این ضربالمثل است که:
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند
یاسین کنند ورد و به طاها کشند تیغ
او با هرزهدرایی، گزافهگویی و لوث کردن کلمات و ارزشهای همان قربانیان موشک خورده در لیبرتی، بر زخمهای آنان شلیک میکند:
- «هر چند رهبر عقیدتی از ورود ایرانیان به دفاع از حقوق پناهندگان لیبرتی بیزار است و مردم خودی و مطیع میخواهد. دیگران را نمیبیند و نمیخواهد…»،
- « «میدانیم که برپایی اردوگاه لیبرتی دستاورد توافق خانم رجوی است با نمایندگان دولت آمریکا عراق و ملل متحد. هدف اعلام شده از تأسیس این اردوگاه دور شدن از خطرات تهاجم آشکار نظامیان عراقی و همدستان سپاه بدر و قدس خامنهای اعلام شده بود. قرار بود که ساکنان اشرف در این محل بهطور موقت سکونت کنند…».
- « «… خانم رجوی و همکاران او که غالباً این محل را زندان مینامند. میخواهند که این اردوگاه بهعنوان اردوگاه پناهندگی و تحت پوشش مللمتحد باشد و امنیت ساکنان حفظ شود. تمام فعالیتهای (جی اس) جنگ سیاسی و «اربی» روابط بینالمللی آنان هم در همین محور میچرخد. صحبتی از انتقال در صدها کنفرانس، سخنرانی، تظاهرات، تبلیغات، راهپیماییها و کهکشانهای صد هزار نفری آنان یافت نمیشود. چرا؟ رهبر اهل «رزم» است. یک اشکال کوچک وجود دارد. طرف دعوا بیانصاف و جلاد است. عراق به لشکر رهبر عقیدتی اسلحه نمیدهد و رزمگاه بیاسلحه است و بیدفاع و بدون ”رهبر“ ».- (پژواک، اینترلینک 940812)
و البته انگار که اصلاً تا کنون نه طرحهای 14 گانه مجاهدان اشرفی و خانم رجوی برای انتقال اشرفیان به گوشش خورده، نه پیامهای مسعود رجوی، نه تلاشهای منحصربهفرد خانم رجوی برای پذیرش اشرفیها در کشورهای دیگر و بهطور اخص آلبانی، نه اساساً موضوع اصلی مبارزه مجاهدین و شورای ملی مقاومت در تمامی این سالیان و کارزار بزرگ آن، نه این واقعیت که تکتک کسانی که به کشورهای دیگر منتقل شدهاند، قبل ازهر چیز در اثر کار و تلاش همین مقاومت و تأمین تمامی هزینههای انتقال و باز اسکان آنها توسط خود مجاهدین بوده و نه حتی کلامی از حرفها، مصاحبهها و گفتههای گذشته خودش قبل از تغییر جبهه و استحاله در کام شیطان: «هیچ جنبشی در تاریخ جهان بهاندازه مردم ایران تحت فشار دشمنان داخلی ملت و غارتگران همدست آنان نبوده است. و شما با دستهای خالی در مقابل بزرگترین مظالم تاریخ ایستادهاید و یک لحظه و یک آن، تسلیم شرایط نشدهاید. اگر آخوندها بتوانند دماوند را بکنند، میتوانند مقاومت ایران را هم از جا بکنند». – (نشریه مجاهد شمارهٴ 643-21بهمن82).
قسمت را باور کنم یا دم خروس!
آن یکی میگفت اشتر را که هی…
از کجا میآییای فرخنده پی
گفت: از حمام گرم کوی تو…
گفت: خود پیداست از زانوی تو!
عالیجناب! وکالت چه کسی را به عهدهداری؟ راستی «دستت در کیسه خلیفه نیست؟!»، مجاهدان لیبرتی که خودشان حی و حاضرند؛ آنها که شرح حال را با برگزاری ارکستر برفراز ویرانههای موشک باران دادند و در برنامهها و سخن ها و عهدنامههایشان گفتند و میگویند. ولی اگر خیلی اصرار داری؛ کافی است خودت را فقط یک شب در لیبرتی در زیر تهدید موشک حس کنی و آن وقت داد سخن بدهی که چگونه هزاران زن و مرد مجاهد به اجبار ”رهبر ”در آنجا ماندهاند! نه عالیجناب، به مصداق آن ضربالمثل: «به من بگو نبین، چشمم را هم میگذارم، بگو نشنو در گوشم را میگیرم، اما اگر بگویی نفهمم، نمیتوانم!».
اما در رابطه با شأن نزول این قبیل یاوه سراییهای مضحک و رسوا، واقعیت این است که شلیکهای سیاسی توجیه گر جنایت آخوندها، مضافا بر کارگزاران و نهادها و ارگانهای رسمی حکومتی در ایران، بیش از پیش به عهدهٴ انجمنها و سایتهای پوششی گشتاپوی آخوندی نظیر اینترلینک و آوا و پژواک و دریچه زرد و... . و مأموران پیشانی سیاه خارج کشوری اطلاعات و نیروی تروریستی قدس، از قبیل مسعود خدابنده و راستگو و سبحانی و همنوایان و همپالکیهایشان از قبیل تواب تشنه به خون و بریده شرف به یغما رفته و همین پیرانه سربه جبهه و حقوق دشمن پیوسته، گذاشته شده است تا همزبان با آخوندهای جلاد، علم خونخواهی شهیدان مجاهد و همچنین داعیه انتقال مجاهدین از عراق را علیه رهبری خود آنها بلند کرده و در کمال وقاحت آخوندی، مدعی شوند که هم عامل اصلی کشتار و هم مانع اصلی انتقال مجاهدین به خارج از عراق، نه رژیم آخوندی و مماشاتگران حامیشان، بلکه رهبری خود مجاهدین است. تا هم دستان به خون آغشته دژخیم را از این جنایت و جنایات قبلی بشویند و هم مجوز مشروعیت کشتارهای بعدیاش را همراه با حکم مسئولیت و محکومیت پیشاپیش رهبری مجاهدین، یکجا صادر کنند. و لابد فقط با این قبیل خوش خدمتیها و به این بها، میتوان اموال و املاک، و درآمدهای ناگهان نازل شده، یا «بادآورده» را جایگزین دریافتهای 20-30ساله از مجاهدین کرد. به راستی اگر در دلسوزی برای مجاهدین و انتقال آنها صادق هستی، بهسادگی میتوانی با بازگرداندن بخشی از دریافتهای این دو دهه، که هنوز پاسخ ندادهای چگونه یک شبه جایگزین شده، به بازاسکان آنها کمک کنی، تا ضمنا درجه صداقت خودت را در این ادعای موهوم که رهبری مجاهدین مانع انتقال است، در عمل محک بزنی و اندازه بگیری.
شگفتا که وقتی چنین عناصری به مقاومت خنجر میزنند و به جبهه دشمن رو میآورند، با چه شتابی خصائص آن را از خود بروز میدهند. در اینجا حیفم آمد موردی را که دوست و همرزم گرامیم آقای پرویز خزایی در مورد داعیه ادامه عضویت یک بریده مزدور پاسداریزه شده به وی یادآوری کرده، نقل نکنم.
«یک وکیل سابق و حقوقدان سابق! و عضو سابق شورای ملی مقاومت نه سابق بل حی و حاضر! در یک مطلب تکراری و گرامافونی در مورد یک بریده و تبلیغاتچی حاج آقا نشان- که سالها پیش به تیف رفته و بریده و از مجاهدین اخراج شده، نوشته است او کماکان عضو شورای ملی مقاومت است! معلوم است که این پسوندهای سهگانه ’سابق سابق سابق ’ واقعاً با مسما و جدی است؛ والا کسی که بهعنوان عضو سازمان مجاهدین و در لیست یک سازمان به عضویت شورا درآمده است- چگونه میتواند بعد از به تیف یعنی بریده گاه ’مید این یو اس آ ’و چراگاه وزارت اطلاعات رفتن و اکنون به تبعیت از بازجویان و شکنجهگران وزارت اطلاعات به فحشهای فرا لمپنی که بوی تعفن کلامش حتی on line! قابل استشمام است، روی آورده است، هنوز در لیست مجاهدین و به تبع آن در لیست اعضای شورای ملی مقاومت باشد.
این حقوقدان سابق! یا خود را به فراموشی زده است و یا حافظه هم به سابقها پیوسته است. طبق ماده 10 آییننامه داخلی شورا اگر کسی بهخاطر عضویت در حزب یا سازمانی عضو شورا شده باشد با لغو عضویتش در حزب و سازمان مربوطه عضویتش در شورا هم اتوماتیک لغو میشود... این آقای سابق! و پارکابی لاحق حاج آقا یادش رفته است وقتی حزب متبوع خودش در سال 1377 از شورا اخراج شد، خودش اعلام کرد که چون این امر پیش آمده و هم اینکه سازمانش عضویتش را در این حزب لغو کرده است، طبق اساسنامه دیگر عضو شورا محسوب نمیشود و حق شرکت در جلسات شورا را ندارد. آنگاه بهعنوان یک فرد مجدداً تقاضای عضویت در شورا کرد و برای عضویت مجدد او، رأیگیری شد. همه اینها در نشریه مجاهد شماره 398 درج شده است. شما که گویا میخواهید وکالت این چنین افراد پشت به همه چیز کرده و مطرود را بهعهده بگیرید. یکبار ’مقررات’ را بخوانید» (پرویز خزایی: «سخن هفته، سوزن گیرکرده در گرامافون هیمه آوران تنور ولایت- جعل مطلق در پرونده اشرف و لیبرتی!» )
جالب اینکه همین موکل پاسدارنشان، درست در موقعیتی که لومپنیسم آخوندی- پاسداری خود را به فضیحترین صورت به تماشا گذاشته، برای وکیل نامبرده-به تصریح خودش- الگوی ادب و متانت و اخلاق شده است. البته او در انتخاب مدل و الگو آزاد است. و بهخصوص اگر برای خودش شرط عقل را کماکان مفروض بداند، باید گفت ”اقرار العقلاء علی انفسهم جائز“ و البته نافذ. حق با اوست و کسی نمیتواند او را از چنین الگویی محروم کند و به قول شاعر:
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمانست
...
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی.
لحظاتی پس از تهاجم، آنچه باقی ماند، خون بود و آتش و دود، گودالهای عمیق، زمینهای سوخته و ویرانی عظیم، صحنه را خانم مریم رجوی اینگونه ترسیم کرد:
«سونامی انهدام و نابودی و حریق بود و گویی جنایت و تبهکاری خمینی و خامنهای در تمام مدت حکومتشان را در ده دقیقه فشرده کرده بود». ولی یک چیز باقی ماند؛ همان چیزی که همواره فاتح نهایی این صحنههاست: ارادهٴ ایستادگی؛ منبعث از ایمان و آرمان آزادی. و این همان چیزی است که حتی شهروندان عادی ایرانی، در پیوندشان با مجاهدین و مقاومت، از آن، چنین الهام میگیرند: «کرمانشاه: بابت شهادت آن عزیزان تسلیت میگم. خدا قرین رحمتشان کند. اما ما هم از شما روحیه گرفتیم… امروز وقتی مطلع شدم بیدرنگ به جای اینکه اول ناراحت بشم با خودم گفتم.’عیب نداره دوباره میسازنش ’ !… اینه نتیجه عمل و صبر شما که حتی منی که از بیرون دارم به قضیه نگاه میکنم از بس که امید و ایمان و مجاهدت شما رو دیدم بدون هیچ فکری در ابعاد سختی کار، در ناخودآگاهم این اندیشه و احساس متبلور شده که ’مشکلی نیست درستش میکنن’. …»
یک نمونهٴ دیگر بازاریان بوشهراند که نوشتند «… درود بر تو که از همه رنگهای دنیایی بگسستی… بدون آن که لحظهای تردید کنی، ستارهای شدی و در آسمان درخشیدی و راهنمایی برای شبگردان گم کرده راه، با خون پاکت زیباییها آفریدی… شیطان با همه مکر و حیله و نفوذش در برابر تو زانو میزند. میدانم که راهت ادامه دارد و میدانم که شما زندهاید. … تصویر شما بر لوح دلها حک میشود و مایه دلگرمی مجاهدانی است که بهخاطر آزادی ملت سالهاست که رنج غربت را تحمل میکنند…».
در این چند روز انعکاسات بسیاری را دیده و شنیدهام، به استثنای آل خمینی و خامنهای و پاسداران سیاسی آنها، در واکنش بیشمار ایرانیان، از هر گروه و دسته و تمایل، هر که این خبر را شنیده؛ از دل زندانها تا سراسر کشور و خارج کشور، و حتی جریانهایی که حامی و هوادار مقاومت نبوده و مواضع متفاوت و حتی مخالف دارند، واکنش یک چیز بیشتر نیست: برانگیختگی گسترده و یک احساس مشترک انسانی در قبال این جنایت فجیع، احساس درد و همدردی با مجاهدان بیدفاع لیبرتی و نفرت و خشم و انزجار نسبت به مرتکب این جنایت ضدبشری؛ که هیچکس تردیدی ندارد جز رژیم آخوندی نیست.
علاوه بر این، موضعگیریهای گسترده در سطح بینالمللی، از جمله توسط معتبرترین سازمانهای مدافع حقوقبشر، پارلمانترها، دولتمردان و شخصیتهای برجسته سیاسی و اجتماعی و شماری از دولتها نیز بر فضیحت و محکومیت این جنایت بهغایت زبونانه و ضدبشری گواهی میدهند.
این اجماع بینالمللی، در کنار اجماع ایرانیان در محکومیت این جنایت ضدبشری، بازتاب شکست رژیم زهرخوردهٴ آخوندی در تهاجم وحشیانهاش با موشکهای تقویت شدهیی است که با هدف قتلعام مجاهدین، بهطور دقیق طراحی، و پس از تمرینها و مانورهای لازم، با بهرهگیری از همکاری عواملش در دوایر حکومتی عراق، بهویژه ارگانهای نظامی و امنیتی و شبهنظامیان تحتامر نیروی تروریستی قدس، به اجرا درآورده بود... ..
اما این تهاجم بسیار سنگین و فشرده موشکی و ضربه بسیار بزرگی که قرار بود سازمان را منهدم یا حداقل کمرشکن کند، به یمن هوشیاری و سرعت عمل، ایمان خللناپذیر و ارادهٴ رزمنده مجاهدین، نه تنها به هدف خود نرسید، بلکه به نمونهٴ دیگری از پایداری و تسلیم ناپذیری و آداپتاسیون رزمنده و خلاق توسط مجاهدین محصور و بیدفاع و بیسلاح، تبدیل شد.
در جریان این پایداری حماسی و قهرمانانه 24تن از قهرمانان مجاهد، مظلومانه و سرفرازانه بهشهادت رسیدند و خونشان وجدانهای انسانی را در چهار گوشهٴ جهان، به حمایت و همبستگی با مجاهدین و علیه دشمن ضدبشری و عواملش برانگیخت.
بی جهت نیست که مأموران پشت جبهه و پادوها و پاسداران سیاسی خارجه نشین رژیم، درمانده و حیرتزده در برابر تلألؤ پایداری و تسلیم ناپذیری این نسل، بیش از پیش در جبهه و در منطق جلاد فرو غلتیدند تا همنوا و همزبان با دشمن، گلوی قربانی را بهعنوان مجرم اصلی بفشارند: کشتار که کار جلادان حاکم و اقتضای طبیعت آنهاست و امر جدید و غیرمنتظرهیی نیست؛ یعنی که پس «حق» آنهاست؛ ولو لفظا محکومشان کنیم!
همچنانکه این بار حتی مأموران گمنام و بدنام گشتاپوی آخوندی با محکومیت این جنایت، و با تصریح بر نقش آخوندها در آن، رهبر مقاومت را عامل و مجرم اصلی معرفی میکنند و صد البته که برای قربانیان اشک تمساح هم میریزند. اما جرم اصلی مال کسانی است که در برابر این «اقتضای طبیعت» و در قدم بعد، این «حق مسلم» آخوندها، تسلیم نمیشوند و خواسته آنها را اجابت نمیکنند و دست از مبارزه با این فاشیسم دینی بر نمیدارند.
شلیک پاسداران سیاسی بر زخمهای لیبرتی
همچنانکه فوقا اشاره شد، در نقطهٴ مقابل این جبهه و رستاخیز همبستگی، و در جبهه دشمن ضدبشری، تعدادی مأمور پشت جبهه و پادوی سیاسی قرار دارند که هر عنصر بیطرفی میتواند مواضع آنها را ببیند و قضاوت کند. منظور، همان یکان موشکی پاسداران سیاسی برای شلیک بر زخمهای موشکباران نظامی است که همچون کفتار، بلافاصله برای دریدن حاضر میشوند. پرسنل این یکان، همان عوامل و مزدوران اطلاعات آخوندی و سایتهای شناخته شدهشان هستند. همانها که ابتدا با آوردن خانوادهٴ وزارتی و انجمن نجاستی، زمینهسازیهای کشتار را کردند و مجاهدان لیبرتی بارها و بارها هشدار دادند که آوردن آنها به لیبرتی جز مقدمه یک حمام خون دیگر نیست. سپس هنوز خونهای جاری از موشکباران خشک نشده، آنها بخش مکمل جنایت را، همانگونه که خانم رجوی اشاره نمودند، شروع کردند: «رژیم ولایتفقیه بخش نظامی حمله را برعهده دارد و موشکها را شلیک میکند و سرانگشتانش در خارج ایران، بخش سیاسی حمله را برعهده دارند و هموزن همان حمله موشکی، افترا و هتاکی را به بالاترین حد میرسانند».
اکنون جنایت اول صورت گرفته و نوبت به جنایت مکمل توسط یکان موشکهای سیاسی رسیده است. البته که این تقسیم کار هم چیز جدیدی نیست و همواره بخش جداییناپذیر و مکمل شکنجه و اعدام مجاهدین و سرکوب رزمندگان آزادی بوده و هست. و آنقدر در طبیعت و تاریخ هم تکرار شده که به انواع ضربالمثل تبدیل شده است. آخر میگویند «میراث خرس به کفتار میرسه». و حالا طبق معمول، پاسداران سیاسی در میانهٴ آتش و خون، بر سر اجساد و خونهای ریخته شده حاضر شده و قربانی را بهجای دژخیم، شلاقکش میکنند. با این تفاوت که این بار فضیحت، آنقدر عیان است که دیگر نیاز به رد گم کنی با فرمول 20-80 یعنی 80 علیه رژیم و 20 علیه مجاهدین هم ندارند و 100 را یکجا علیه خود مجاهدین نثار میکنند. کافی است نگاهی به سایتهای آنها بکنید و بیش از همیشه کر هماهنگ را که نیاز به هیچ تحلیل و تفسیری ندارد، ببینید. مضمون همهٴ آنها یک چیز بیشتر نیست؛ متهم کردن قربانی به جای دژخیم؛ و خلاصه اثبات همان گفته امام دجالشان که بله: اینها خودشان خودشان را شکنجه میکنند و خودشان خودشان را میکشند…
وکیل دعاوی شیطان
واقعیت این است که حتی یزید هم با همهٴ سفاکی و قدر قدرتیاش نیاز به «جاده صاف کن ها» و امثال شریح قاضیها داشت تا توجیه شرعی و سیاسی جنایتش را فراهم کنند. و حالا ببینیم این به ظاهر سوگنامه محمدرضا روحانی چه هدفی را دنبال میکند؟ او با اندوه و دریغ و درد آغاز میکند و با لودگی خاص اصرار دارد که خودش را دلسوز اشرفیان نشان دهد ولی سراسر آنچه هست به مصداق همان سروده شاعر شاعران «سور عزای ما را به سفره نشسته است».
او با آه و ناله دروغین مصداق این ضربالمثل است که:
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند
یاسین کنند ورد و به طاها کشند تیغ
او با هرزهدرایی، گزافهگویی و لوث کردن کلمات و ارزشهای همان قربانیان موشک خورده در لیبرتی، بر زخمهای آنان شلیک میکند:
- «هر چند رهبر عقیدتی از ورود ایرانیان به دفاع از حقوق پناهندگان لیبرتی بیزار است و مردم خودی و مطیع میخواهد. دیگران را نمیبیند و نمیخواهد…»،
- « «میدانیم که برپایی اردوگاه لیبرتی دستاورد توافق خانم رجوی است با نمایندگان دولت آمریکا عراق و ملل متحد. هدف اعلام شده از تأسیس این اردوگاه دور شدن از خطرات تهاجم آشکار نظامیان عراقی و همدستان سپاه بدر و قدس خامنهای اعلام شده بود. قرار بود که ساکنان اشرف در این محل بهطور موقت سکونت کنند…».
- « «… خانم رجوی و همکاران او که غالباً این محل را زندان مینامند. میخواهند که این اردوگاه بهعنوان اردوگاه پناهندگی و تحت پوشش مللمتحد باشد و امنیت ساکنان حفظ شود. تمام فعالیتهای (جی اس) جنگ سیاسی و «اربی» روابط بینالمللی آنان هم در همین محور میچرخد. صحبتی از انتقال در صدها کنفرانس، سخنرانی، تظاهرات، تبلیغات، راهپیماییها و کهکشانهای صد هزار نفری آنان یافت نمیشود. چرا؟ رهبر اهل «رزم» است. یک اشکال کوچک وجود دارد. طرف دعوا بیانصاف و جلاد است. عراق به لشکر رهبر عقیدتی اسلحه نمیدهد و رزمگاه بیاسلحه است و بیدفاع و بدون ”رهبر“ ».- (پژواک، اینترلینک 940812)
و البته انگار که اصلاً تا کنون نه طرحهای 14 گانه مجاهدان اشرفی و خانم رجوی برای انتقال اشرفیان به گوشش خورده، نه پیامهای مسعود رجوی، نه تلاشهای منحصربهفرد خانم رجوی برای پذیرش اشرفیها در کشورهای دیگر و بهطور اخص آلبانی، نه اساساً موضوع اصلی مبارزه مجاهدین و شورای ملی مقاومت در تمامی این سالیان و کارزار بزرگ آن، نه این واقعیت که تکتک کسانی که به کشورهای دیگر منتقل شدهاند، قبل ازهر چیز در اثر کار و تلاش همین مقاومت و تأمین تمامی هزینههای انتقال و باز اسکان آنها توسط خود مجاهدین بوده و نه حتی کلامی از حرفها، مصاحبهها و گفتههای گذشته خودش قبل از تغییر جبهه و استحاله در کام شیطان: «هیچ جنبشی در تاریخ جهان بهاندازه مردم ایران تحت فشار دشمنان داخلی ملت و غارتگران همدست آنان نبوده است. و شما با دستهای خالی در مقابل بزرگترین مظالم تاریخ ایستادهاید و یک لحظه و یک آن، تسلیم شرایط نشدهاید. اگر آخوندها بتوانند دماوند را بکنند، میتوانند مقاومت ایران را هم از جا بکنند». – (نشریه مجاهد شمارهٴ 643-21بهمن82).
قسمت را باور کنم یا دم خروس!
آن یکی میگفت اشتر را که هی…
از کجا میآییای فرخنده پی
گفت: از حمام گرم کوی تو…
گفت: خود پیداست از زانوی تو!
عالیجناب! وکالت چه کسی را به عهدهداری؟ راستی «دستت در کیسه خلیفه نیست؟!»، مجاهدان لیبرتی که خودشان حی و حاضرند؛ آنها که شرح حال را با برگزاری ارکستر برفراز ویرانههای موشک باران دادند و در برنامهها و سخن ها و عهدنامههایشان گفتند و میگویند. ولی اگر خیلی اصرار داری؛ کافی است خودت را فقط یک شب در لیبرتی در زیر تهدید موشک حس کنی و آن وقت داد سخن بدهی که چگونه هزاران زن و مرد مجاهد به اجبار ”رهبر ”در آنجا ماندهاند! نه عالیجناب، به مصداق آن ضربالمثل: «به من بگو نبین، چشمم را هم میگذارم، بگو نشنو در گوشم را میگیرم، اما اگر بگویی نفهمم، نمیتوانم!».
اما در رابطه با شأن نزول این قبیل یاوه سراییهای مضحک و رسوا، واقعیت این است که شلیکهای سیاسی توجیه گر جنایت آخوندها، مضافا بر کارگزاران و نهادها و ارگانهای رسمی حکومتی در ایران، بیش از پیش به عهدهٴ انجمنها و سایتهای پوششی گشتاپوی آخوندی نظیر اینترلینک و آوا و پژواک و دریچه زرد و... . و مأموران پیشانی سیاه خارج کشوری اطلاعات و نیروی تروریستی قدس، از قبیل مسعود خدابنده و راستگو و سبحانی و همنوایان و همپالکیهایشان از قبیل تواب تشنه به خون و بریده شرف به یغما رفته و همین پیرانه سربه جبهه و حقوق دشمن پیوسته، گذاشته شده است تا همزبان با آخوندهای جلاد، علم خونخواهی شهیدان مجاهد و همچنین داعیه انتقال مجاهدین از عراق را علیه رهبری خود آنها بلند کرده و در کمال وقاحت آخوندی، مدعی شوند که هم عامل اصلی کشتار و هم مانع اصلی انتقال مجاهدین به خارج از عراق، نه رژیم آخوندی و مماشاتگران حامیشان، بلکه رهبری خود مجاهدین است. تا هم دستان به خون آغشته دژخیم را از این جنایت و جنایات قبلی بشویند و هم مجوز مشروعیت کشتارهای بعدیاش را همراه با حکم مسئولیت و محکومیت پیشاپیش رهبری مجاهدین، یکجا صادر کنند. و لابد فقط با این قبیل خوش خدمتیها و به این بها، میتوان اموال و املاک، و درآمدهای ناگهان نازل شده، یا «بادآورده» را جایگزین دریافتهای 20-30ساله از مجاهدین کرد. به راستی اگر در دلسوزی برای مجاهدین و انتقال آنها صادق هستی، بهسادگی میتوانی با بازگرداندن بخشی از دریافتهای این دو دهه، که هنوز پاسخ ندادهای چگونه یک شبه جایگزین شده، به بازاسکان آنها کمک کنی، تا ضمنا درجه صداقت خودت را در این ادعای موهوم که رهبری مجاهدین مانع انتقال است، در عمل محک بزنی و اندازه بگیری.
شگفتا که وقتی چنین عناصری به مقاومت خنجر میزنند و به جبهه دشمن رو میآورند، با چه شتابی خصائص آن را از خود بروز میدهند. در اینجا حیفم آمد موردی را که دوست و همرزم گرامیم آقای پرویز خزایی در مورد داعیه ادامه عضویت یک بریده مزدور پاسداریزه شده به وی یادآوری کرده، نقل نکنم.
«یک وکیل سابق و حقوقدان سابق! و عضو سابق شورای ملی مقاومت نه سابق بل حی و حاضر! در یک مطلب تکراری و گرامافونی در مورد یک بریده و تبلیغاتچی حاج آقا نشان- که سالها پیش به تیف رفته و بریده و از مجاهدین اخراج شده، نوشته است او کماکان عضو شورای ملی مقاومت است! معلوم است که این پسوندهای سهگانه ’سابق سابق سابق ’ واقعاً با مسما و جدی است؛ والا کسی که بهعنوان عضو سازمان مجاهدین و در لیست یک سازمان به عضویت شورا درآمده است- چگونه میتواند بعد از به تیف یعنی بریده گاه ’مید این یو اس آ ’و چراگاه وزارت اطلاعات رفتن و اکنون به تبعیت از بازجویان و شکنجهگران وزارت اطلاعات به فحشهای فرا لمپنی که بوی تعفن کلامش حتی on line! قابل استشمام است، روی آورده است، هنوز در لیست مجاهدین و به تبع آن در لیست اعضای شورای ملی مقاومت باشد.
این حقوقدان سابق! یا خود را به فراموشی زده است و یا حافظه هم به سابقها پیوسته است. طبق ماده 10 آییننامه داخلی شورا اگر کسی بهخاطر عضویت در حزب یا سازمانی عضو شورا شده باشد با لغو عضویتش در حزب و سازمان مربوطه عضویتش در شورا هم اتوماتیک لغو میشود... این آقای سابق! و پارکابی لاحق حاج آقا یادش رفته است وقتی حزب متبوع خودش در سال 1377 از شورا اخراج شد، خودش اعلام کرد که چون این امر پیش آمده و هم اینکه سازمانش عضویتش را در این حزب لغو کرده است، طبق اساسنامه دیگر عضو شورا محسوب نمیشود و حق شرکت در جلسات شورا را ندارد. آنگاه بهعنوان یک فرد مجدداً تقاضای عضویت در شورا کرد و برای عضویت مجدد او، رأیگیری شد. همه اینها در نشریه مجاهد شماره 398 درج شده است. شما که گویا میخواهید وکالت این چنین افراد پشت به همه چیز کرده و مطرود را بهعهده بگیرید. یکبار ’مقررات’ را بخوانید» (پرویز خزایی: «سخن هفته، سوزن گیرکرده در گرامافون هیمه آوران تنور ولایت- جعل مطلق در پرونده اشرف و لیبرتی!» )
جالب اینکه همین موکل پاسدارنشان، درست در موقعیتی که لومپنیسم آخوندی- پاسداری خود را به فضیحترین صورت به تماشا گذاشته، برای وکیل نامبرده-به تصریح خودش- الگوی ادب و متانت و اخلاق شده است. البته او در انتخاب مدل و الگو آزاد است. و بهخصوص اگر برای خودش شرط عقل را کماکان مفروض بداند، باید گفت ”اقرار العقلاء علی انفسهم جائز“ و البته نافذ. حق با اوست و کسی نمیتواند او را از چنین الگویی محروم کند و به قول شاعر:
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمانست
...
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی.