پس از آشنایی مختصر با سیمای خدیجه پیش از اسلام و نقش او در بنیاد نهادن اولین سنگ بنای دین و جنبش جدیدی که محمد (ص) آن را رهبری میکرد، اینک در چهارمین و آخرین قسمت زندگینامه او، آزمایشهای دشوار زندگی مبارزاتی خدیجه را مرور میکنیم.
انتخاب و آزمایش تا واپسین دم
در امتداد حمایت همه جانبهٴ خدیجه از محمد (ص)، ثروت انبوه وی صرف یاران فقیری شد که بسیاری از آنها برده و زیر شکنجه اربابان بودند، بهخصوص برای آزاد کردن دختران و زنان کنیزی که تنها شانس نجات جانشان، راضی کردن اربابان به مبادلة آنها با قیمت نقدی بالا بود.
خدیجه، مهمتر از نثار ثروتهایش، شخص و شخصیت خود را با همهٴ نام و آوازهٴ بلندش وقف جنبش محمد (ص) کرده بود. در این زمینه، سخن «عفیف کندی» معروف است. «عفیف» که در دوران جاهلیت برای خرید به مکه آمده و مهمان عباس ابن عبدالمطلب، عموی پیامبر (ص)، بود میگوید: در زمانی که خورشید در وسط آسمان بود، مرد جوانی را نزدیک کعبه مشاهده کردم که ایستاده به آسمان مینگرد و سپس زنی و پسر نوجوانی به وی ملحق شده و به عبادت غریبی ایستادند، زن و نوجوان بهدنبال مرد به رکوع خم میشدند و به خاک سجده میکردند. من خطاب به عباس گفتم «امر عجیبی را میبینم». عباس پاسخ داد آری عجیب است. آیا میدانی مرد جوان کیست؟ او برادرزادهام محمد است و آن زن خدیجه همسر اوست و آن نوجوان، برادرزادهٴ دیگرم علی است. محمد اعلام میکند که خداوندش پروردگار زمین و آسمان، او را به پیامبری این دین گماشته است. لیکن غیر از این سه نفر، ما پیروان دیگری برای این دین نمیشناسیم.
آری چنین بود که بانوی معتبر مکه با همین حضور علنی و بیپروایش، خیلی زود انبوه یاران و اطرافیان را از دست داد. چرا که او علاوه بر حمایت مالی و دفاع کاملش، بیبیم و ملاحظه در کنار کعبه، همدوش محمد (ص) به قبلهیی دیگر، رو به بیت المقدس، به نماز میایستاد تا خدایان مکیان را نفی کند. پس چگونه از خشم و کینهٴ مکیان مستثنی باشد؟
پیداست که جان و دار و ندارش هم، تماماً مانند جان همسرش به خطر سپرده شده بود. اما در آزمایش فرزندان، درخشانی گوهر خدیجه آشکارتر است.
دختران خدیجه و محمد (ص) آماج کینه
دیری نگذشت که مکیان، سرنوشت دختران محمد و خدیجه را گروگان گرفتند. زینب دختر بزرگشان، عروس ابوالعاص ابن ربیع، خواهرزادهٴ خدیجه بود. دو دختر دیگر، رقیه و ام کلثوم، عروس عتبه و عتیبه، پسران عبدالعزی، «ابولهب» عموی بدنام محمد (ص)، بودند. ابولهب و همسرش «ام جمیل» از شریرترین دشمنان اسلام درآمدند.
هر سه دختر اما، مسلمان برجسته و مدافع آرمانهای دین بودند و چنین بود که هر سه مرد از سوی مکیان تحت فشار قرار گرفتند که عروسان را طلاق دهند تا بلکه روحیه محمد یا خدیجه را بشکنند.
ابوالعاص، که مردی سوداگر بود تن به طلاق زینب نداد و اعلام داشت که به دین محمد نمیپیوندد، اما نمیخواهد از همسرش بگذرد. عتبه و عتیبه اما، جانب قوم خود را گرفته و دختران را به خانهٴ پدری پس فرستادند. خدیجه بار دیگر درصلابتی خلاف زنان زمانه در برابر «مصیبت طلاق» دختران قهرمانش را که به اعتبار عقیده و آرمان، جدایی را به خوشی پذیرفته بودند، با احترام و گرمی پذیرفت و یک بار دیگر طعم شکست را به مکیان چشاند.
آوارگی و گرسنگی و بیماری
مبارزه دوشادوش محمد و خدیجه ادامه داشت و گسترش اسلام تا بیرون مکه و قبایل دور، سران مکه را به وحشت انداخته بود.
قبیله بنیهاشم، با جدیت از جان پیامبر دفاع میکرد. این بدان معنی بود که قتل محمد (ص) ممکن نبود و به جنگ داخلی قریش میانجامید، که در این صورت، دست کم، پای قبیلهٴ بنی اسد، قبیلهٴ خدیجه نیز به میان کشیده میشد.
این بود که مشرکان فقط توانستند برای بایکوت مسلمانان و حامیان هاشمی آنان، هم قسم شوند که هر گونه داد و ستد و خویشی با آنها ممنوع باشد. مسلمانان و بنیهاشم برای گذران زندگی، مجبور به ترک مکه و زیستن در درهیی خشک شدند که به درهٴ ابیطالب (شعب ابیطالب) معروف است. این محاصره تنگ تا 5سال در شرایطی ادامه یافت که جز آن چه در بیابان خشک به دست میآمد، تنها در موارد نادری میتوانستند به دور از چشم مکیان، غلهیی حمل کرده یا از کاروانهای غریبه چیزی بخرند، که تازه با کدام قدرت خرید؟ آزمایش دشواری بود که کودکان تا بزرگسالان، باید رنج بیچیزی و گرسنگی و بیماری را با شکیبایی تحمل میکردند.
در این هنگامه پر محنت، خدیجه، بانوی 65ساله پیشتاز توحید، اسوه و الگوی بیهمتای صبوری بود. تا گرسنهیی مانده بود، او از همان خوردنیهای بیابانی نیز سیر نمیشد و تا بیماری یافت میشد، تیمارش جز بر عهدهٴ او نبود. خدیجه و دخترانش، نحیف ترین و فعالترین زنان شعب بودند و آن زندگی در شعب ابیطالب در سن و سال این بانو، چیزی بیش از یک شهادت تدریجی در زیر شکنجه نبود. علاوه بر همهٴ اینها، رنج غربت رقیه، دومین دختر خدیجه و پیامبر (ص) نیز بر دوشهای خدیجه سنگینی میکرد. زیرا این فرزند دلبندش با معدودی از یاران، به حبشه، دیاری غریب و دور در آن سوی دریا، هجرت کرده بود.
5سال با چنین دشواریهایی گذشت تا با ظهور معجزهیی، پیمان مشرکان پوچ شد و محنت تبعید در شعب پایان گرفت. اما برای نجات زندگانی خدیجه، دیگر خیلی دیر شده بود. آری، خدیجه، اولین بانوی پیشتاز توحید و جهاد، پس از رهیدن مسلمانان از شعب، چند ماه بیشتر زندگانی را تاب نیاورد و سرانجام پس از تحمل 3روز بیماری دردناک، محبوب و پیشوایش محمد (ص) و دختران و همرزمانش را وداع گفت و با ودیعه گذاشتن درسها و سنتهای مبارزاتیش، جهان فانی را بدرود گفت، و این در حالی بود که از انبوه ثروتهایش، حتی به میزان یک کفن نیز برای خویش نخواسته و ذخیره نکرده بود. این فقدان دردناک در سال یازدهم بعثت و 3سال پیش از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، فرود آمد.
محبوبیت بیبدیل خدیجه
رنج پیامبر را در فقدان خدیجه که بسیار زبانزد است، بهخصوص باید در چارچوب روابط عقیدتی این زوج استثنایی فهم کرد. زیرا چنان که مورخ و محدث نامدار «ابن اسحق» گفته است، خدیجه برای محمد (ص) «وزیر و دستیار با صداقتی در امر اسلام بوده است».
اغلب از محبوبیت شدید خدیجه در نزد محمد (ص) با خبر بودند اما آیا میدانستند که راز این محبوبیت، شخصیت خدیجه و نقش همرزمی او برای پیامبر (ص) است؟ کم نبودند کسانی که تفسیری «از ظن خود» داشتند. مطابق یک حدیث معروف، شخص پیامبر (ص) درباره خدیجه میگفت: «محبت خدیجه، روزی خداوندی برای من بود» (رزقت حبها).. محمد (ص) خدیجه را در «حجون» حومه مکه در کنار پدر و عموی خویش به خاک سپرد، اما یاد او را تا زنده ماند در دل خویش زنده و گرامی میداشت، آن قدر که در روز فتح مکه 10سال پس از وفات خدیجه، خود را به قبر خدیجه در خارج مکه رسانید تا گزارش این فتح را شخصاً برای اولین سردار فقید خود بگوید.
پیامبر (ص) همواره در دفاع از خدیجه میگفت: «کسی بهتر از خدیجه نیست که جای او را گرفته باشد. خدیجه هنگامی ایمان آورده بود که مردمان، به من کفر میورزیدند. او در ثروتش، مرا بر خود مقدم داشته بود و نسلی را که خداوند به من روزی داد، از خدیجه داد».
آری، راز محبوبیت آن «محبت روزی شده» پیشگامی عقیدتی و فداکاریهای مبارزاتی بود. این روح پیشگامی و فدا تنها در نسل خدیجه، فرزندان محمد (ص) دوام یافت که گل سر سبدشان فاطمه (ع) است.
پایان.
انتخاب و آزمایش تا واپسین دم
در امتداد حمایت همه جانبهٴ خدیجه از محمد (ص)، ثروت انبوه وی صرف یاران فقیری شد که بسیاری از آنها برده و زیر شکنجه اربابان بودند، بهخصوص برای آزاد کردن دختران و زنان کنیزی که تنها شانس نجات جانشان، راضی کردن اربابان به مبادلة آنها با قیمت نقدی بالا بود.
خدیجه، مهمتر از نثار ثروتهایش، شخص و شخصیت خود را با همهٴ نام و آوازهٴ بلندش وقف جنبش محمد (ص) کرده بود. در این زمینه، سخن «عفیف کندی» معروف است. «عفیف» که در دوران جاهلیت برای خرید به مکه آمده و مهمان عباس ابن عبدالمطلب، عموی پیامبر (ص)، بود میگوید: در زمانی که خورشید در وسط آسمان بود، مرد جوانی را نزدیک کعبه مشاهده کردم که ایستاده به آسمان مینگرد و سپس زنی و پسر نوجوانی به وی ملحق شده و به عبادت غریبی ایستادند، زن و نوجوان بهدنبال مرد به رکوع خم میشدند و به خاک سجده میکردند. من خطاب به عباس گفتم «امر عجیبی را میبینم». عباس پاسخ داد آری عجیب است. آیا میدانی مرد جوان کیست؟ او برادرزادهام محمد است و آن زن خدیجه همسر اوست و آن نوجوان، برادرزادهٴ دیگرم علی است. محمد اعلام میکند که خداوندش پروردگار زمین و آسمان، او را به پیامبری این دین گماشته است. لیکن غیر از این سه نفر، ما پیروان دیگری برای این دین نمیشناسیم.
آری چنین بود که بانوی معتبر مکه با همین حضور علنی و بیپروایش، خیلی زود انبوه یاران و اطرافیان را از دست داد. چرا که او علاوه بر حمایت مالی و دفاع کاملش، بیبیم و ملاحظه در کنار کعبه، همدوش محمد (ص) به قبلهیی دیگر، رو به بیت المقدس، به نماز میایستاد تا خدایان مکیان را نفی کند. پس چگونه از خشم و کینهٴ مکیان مستثنی باشد؟
پیداست که جان و دار و ندارش هم، تماماً مانند جان همسرش به خطر سپرده شده بود. اما در آزمایش فرزندان، درخشانی گوهر خدیجه آشکارتر است.
دختران خدیجه و محمد (ص) آماج کینه
دیری نگذشت که مکیان، سرنوشت دختران محمد و خدیجه را گروگان گرفتند. زینب دختر بزرگشان، عروس ابوالعاص ابن ربیع، خواهرزادهٴ خدیجه بود. دو دختر دیگر، رقیه و ام کلثوم، عروس عتبه و عتیبه، پسران عبدالعزی، «ابولهب» عموی بدنام محمد (ص)، بودند. ابولهب و همسرش «ام جمیل» از شریرترین دشمنان اسلام درآمدند.
هر سه دختر اما، مسلمان برجسته و مدافع آرمانهای دین بودند و چنین بود که هر سه مرد از سوی مکیان تحت فشار قرار گرفتند که عروسان را طلاق دهند تا بلکه روحیه محمد یا خدیجه را بشکنند.
ابوالعاص، که مردی سوداگر بود تن به طلاق زینب نداد و اعلام داشت که به دین محمد نمیپیوندد، اما نمیخواهد از همسرش بگذرد. عتبه و عتیبه اما، جانب قوم خود را گرفته و دختران را به خانهٴ پدری پس فرستادند. خدیجه بار دیگر درصلابتی خلاف زنان زمانه در برابر «مصیبت طلاق» دختران قهرمانش را که به اعتبار عقیده و آرمان، جدایی را به خوشی پذیرفته بودند، با احترام و گرمی پذیرفت و یک بار دیگر طعم شکست را به مکیان چشاند.
آوارگی و گرسنگی و بیماری
مبارزه دوشادوش محمد و خدیجه ادامه داشت و گسترش اسلام تا بیرون مکه و قبایل دور، سران مکه را به وحشت انداخته بود.
قبیله بنیهاشم، با جدیت از جان پیامبر دفاع میکرد. این بدان معنی بود که قتل محمد (ص) ممکن نبود و به جنگ داخلی قریش میانجامید، که در این صورت، دست کم، پای قبیلهٴ بنی اسد، قبیلهٴ خدیجه نیز به میان کشیده میشد.
این بود که مشرکان فقط توانستند برای بایکوت مسلمانان و حامیان هاشمی آنان، هم قسم شوند که هر گونه داد و ستد و خویشی با آنها ممنوع باشد. مسلمانان و بنیهاشم برای گذران زندگی، مجبور به ترک مکه و زیستن در درهیی خشک شدند که به درهٴ ابیطالب (شعب ابیطالب) معروف است. این محاصره تنگ تا 5سال در شرایطی ادامه یافت که جز آن چه در بیابان خشک به دست میآمد، تنها در موارد نادری میتوانستند به دور از چشم مکیان، غلهیی حمل کرده یا از کاروانهای غریبه چیزی بخرند، که تازه با کدام قدرت خرید؟ آزمایش دشواری بود که کودکان تا بزرگسالان، باید رنج بیچیزی و گرسنگی و بیماری را با شکیبایی تحمل میکردند.
در این هنگامه پر محنت، خدیجه، بانوی 65ساله پیشتاز توحید، اسوه و الگوی بیهمتای صبوری بود. تا گرسنهیی مانده بود، او از همان خوردنیهای بیابانی نیز سیر نمیشد و تا بیماری یافت میشد، تیمارش جز بر عهدهٴ او نبود. خدیجه و دخترانش، نحیف ترین و فعالترین زنان شعب بودند و آن زندگی در شعب ابیطالب در سن و سال این بانو، چیزی بیش از یک شهادت تدریجی در زیر شکنجه نبود. علاوه بر همهٴ اینها، رنج غربت رقیه، دومین دختر خدیجه و پیامبر (ص) نیز بر دوشهای خدیجه سنگینی میکرد. زیرا این فرزند دلبندش با معدودی از یاران، به حبشه، دیاری غریب و دور در آن سوی دریا، هجرت کرده بود.
5سال با چنین دشواریهایی گذشت تا با ظهور معجزهیی، پیمان مشرکان پوچ شد و محنت تبعید در شعب پایان گرفت. اما برای نجات زندگانی خدیجه، دیگر خیلی دیر شده بود. آری، خدیجه، اولین بانوی پیشتاز توحید و جهاد، پس از رهیدن مسلمانان از شعب، چند ماه بیشتر زندگانی را تاب نیاورد و سرانجام پس از تحمل 3روز بیماری دردناک، محبوب و پیشوایش محمد (ص) و دختران و همرزمانش را وداع گفت و با ودیعه گذاشتن درسها و سنتهای مبارزاتیش، جهان فانی را بدرود گفت، و این در حالی بود که از انبوه ثروتهایش، حتی به میزان یک کفن نیز برای خویش نخواسته و ذخیره نکرده بود. این فقدان دردناک در سال یازدهم بعثت و 3سال پیش از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، فرود آمد.
محبوبیت بیبدیل خدیجه
رنج پیامبر را در فقدان خدیجه که بسیار زبانزد است، بهخصوص باید در چارچوب روابط عقیدتی این زوج استثنایی فهم کرد. زیرا چنان که مورخ و محدث نامدار «ابن اسحق» گفته است، خدیجه برای محمد (ص) «وزیر و دستیار با صداقتی در امر اسلام بوده است».
اغلب از محبوبیت شدید خدیجه در نزد محمد (ص) با خبر بودند اما آیا میدانستند که راز این محبوبیت، شخصیت خدیجه و نقش همرزمی او برای پیامبر (ص) است؟ کم نبودند کسانی که تفسیری «از ظن خود» داشتند. مطابق یک حدیث معروف، شخص پیامبر (ص) درباره خدیجه میگفت: «محبت خدیجه، روزی خداوندی برای من بود» (رزقت حبها).. محمد (ص) خدیجه را در «حجون» حومه مکه در کنار پدر و عموی خویش به خاک سپرد، اما یاد او را تا زنده ماند در دل خویش زنده و گرامی میداشت، آن قدر که در روز فتح مکه 10سال پس از وفات خدیجه، خود را به قبر خدیجه در خارج مکه رسانید تا گزارش این فتح را شخصاً برای اولین سردار فقید خود بگوید.
پیامبر (ص) همواره در دفاع از خدیجه میگفت: «کسی بهتر از خدیجه نیست که جای او را گرفته باشد. خدیجه هنگامی ایمان آورده بود که مردمان، به من کفر میورزیدند. او در ثروتش، مرا بر خود مقدم داشته بود و نسلی را که خداوند به من روزی داد، از خدیجه داد».
آری، راز محبوبیت آن «محبت روزی شده» پیشگامی عقیدتی و فداکاریهای مبارزاتی بود. این روح پیشگامی و فدا تنها در نسل خدیجه، فرزندان محمد (ص) دوام یافت که گل سر سبدشان فاطمه (ع) است.
پایان.